جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نخبگان در ایران


نخبگان در ایران
در این سرمقاله سعی خواهیم داشت تا نگاهی کلی به وضعیت نخبگان در کشور داشته باشیم.متن این مقاله برداشتی آزاد از نظرات جناب آقای دکتر شهرام یزدانی-مدیر مرکز مطالعات و توسعه آموزش پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و طراح برنامه رسالت مدار استعدادهای درخشان- است.
"اگر ژن ها به صورت تصادفی تو را در موقعیتی قرار دادند که بتوانی یک الگو باشی، سعی کن که باشی." لورن هاتن
نخبه فردی با مجموعه ای از توانایی ها و استعدادهای استثنایی ذاتی است. این استعداد ها و توانایی ها وی را در موقعیتی قرار می دهد که بتواند تاثیرات بیشتری از دیگر افراد بر محیط افراد خود بگذارد. با این حال استعدادهای ذاتی و بالقوه فرد باید جنبه عملی و بالفعل به خود بگیرد. در حقیقت فردی نخبه باید بتواند مجموعه استعدادهای خام خود را به مهارت ها و توانایی عملی و مفید تبدیل کند. چنین تبدیلی نیازمند مداخله بیرونی با کمک ابزارهایی چون آموزش، فرهنگ سازی و انگیزه بخشی و همچنین مشارکت فردی است.
بحث استعدادهای درخشان در ایران از سال ۱۳۵۵ با تأسیس اولین مدرسه سمپاد(سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان) در شهر تهران آغاز شد. ایده اصلی پشت تشکیل این مدارس جذب و آموزش نیروهای نخبه در زمینه های مورد نیاز کشور بود. در هنگام تاسیس قرار بود تا فارغ التحصیلان مدارس سمپاد به دانشگاه برکلی آمریکا بروند و پس از طی کردن دوره های آکادمیک به کشور برگردند و برای ساختن مدینه ای فاضله سکان توسعه کشور را در دست بگیرند. بحث اعزام فارغ التحصیلان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی منتفی شد و سمپاد به شکل و شمایل سازمانی کنونی اش در آمد. بحث نخبگی همچون بحث استعدادهای درخشان سال ها در کشور راکد ماند تا این که بار دیگر در اواخر دهه هفتاد هجری شمسی، نخبگی و نخبگان در کانون توجه قرار گرفتند و برای اولین بار، برنامه ریزی برای استعدادهای درخشان در سطح دانشگاه ها که برای سال ها نادیده گرفته شده بود اهمیت پیدا کرد.
همزمان با تغییرات سمپاد، فارغ التحصیلان سمپاد نیز دستخوش تغییراتی در نگرش خود شدند، در ابتدا افراد با تفکر رشد و ارتقا فردی وارد برنامه استعدادهای درخشان شدند و هدف خود را صاحب نظر شدن در زمینه های مختلف علم قرار دادند و به همین خاطر اکنون عده ای از فارغ التحصیلان سمپاد، در ردیف دانشمندان بزرگ دنیا محسوب می شوند.اما برای عده ای دیگر رشد و ارتقا فردی به تنهایی ارضا کننده نبود. این دسته متوجه شده بودند که نخبگی یک مزیت و یا شانس نیست، بلکه بیشتر از هر چیز تکلیف با خود به همراه دارد. افراد نخبه به خاطر برخوردار بودن از مزیت نسبی که در اختیار دارند، وظیفه دارند تا در جهت رشد و تعالی جامعه خود بکوشند. این معادل همان مالیات بر درآمد فزاینده است، شاید تنها وسیله پرداخت آن متفاوت باشد. نخبگانی که با این تفکر از مدارس سمپاد بیرون آمدند، در هر دوره برای برآورده کردن این تکلیف، پاسخ های متفاوتی را یافتند. در ابتدا این افراد راه حل را در ایدئولوگ بودن می دانستند و سرانجام چاره را در مصلح بودن و اصلاح و بهبود ساختارها و پروسه ها یافتند. اما حقیقت تلخ در این بین سوق یافتن اکثریت قریب به اتفاق نخبگان کشور در سال ها و دهه های اخیر به سمت پزشک یا مهندس شدن است. این در حالی است که در بالاترین سطح (جایگاه واقعی نخبگان)، نیاز به پزشک یا مهندس بسیار کمتر از نیاز به یک مدیر کلان است. هم جهت نبودن نظام آموزشی و به خاصه نظام استعدادهای درخشان کشور با نیازهای توسعه ای کشور است. به منظور این که نخبگان بتوانند نقش موثرتری در کشور ایفا کنند نیاز است که آن ها بتوانند در جایگاه خدمت سالاری (Stewardship) قرار بگیرند و متاسفانه مجموعه مهارت ها، دانش ها و توانایی های لازم برای قرار گرفتن در این جایگاه در نظام آموزشی آکادمیک ما به خاصه در رشته هایی هم چون پزشکی یا مهندسی نادیده گرفته شده اند.
به قولی سمپاد از برکلی به حسن آباد ختم شده است، فرد نخبه ای که قرار بوده است مهندسی توسعه مملکت را انجام بدهد، اکنون به ساختن ساختمانی چند طبقه بسنده می کند و آن دیگر فرد نخبه ای که قرار بوده است نسخه رشد و پیشرفت جامعه را بپیچد، اکنون در مطب نشسته است، آبسلانگ به دهان تک و توک بیمارانش می گذارد و برای آن ها استامینوفن و آموکسی سیلین نسخه می کند. فرد نخبه که قرار بود خدمت سالار باشد، متولی تغییر و توسعه باشد تبدیل به فردی با بسته خدمتی بسیار محدود و اغلب بی اهمیت شده است. سمپاد رسالت اش را گم کرده است، مدینه فاضله ندارد و در نتیجه راهبرد طولانی مدت، میان مدت و کوتاه مدت هم برای رسیدن به آن مدینه فاضله ندارد و این فقط در مورد سمپاد صدق نمی کند، کل نظام آموزشی کشور، در کلیه سطوح از دبستان تا دانشگاه این رسالت را گم کرده است. نه فقط نخبگی که حتی علم نیز باید ابزاری در راه توسعه جامعه باشد و این نگرشی است که باید در جامعه حاکم شود؛ تنها در این صورت است که مثلا می توان توقع داشت که فردی نخبه در رشته های علوم انسانی تحصیل کند و خود و استعدادش را وقف توسعه کشور نماید.
افراد نخبه به خاطر توان و استعداد فراتر از معمولشان مسلما در هر جایگاهی که باشند باعث تغییراتی (معمولا مثبت) در محیط اطراف خود می شوند، اما تغییر در ریزمحیط (Micro environment) نه مطابق با ظرفیت و توانایی فرد نخبه است و نه دردی از دردهای جامعه را دوا می کند. بنابراین فرد نخبه باید رسالت و وظیفه خود را در تغییر در محیط کلان (Macro environment) بداند و از طرف دیگر جامعه نیز باید امکان چنین مداخله ای را برای فرد نخبه به وجود آورد. این امکان دارای دو بخش اساسی است یکی توانمندسازی، آموزش و هدایت نیروهای نخبه است و بخش دوم ایجاد فرصت و جایگاه و حمایت از نیروهای نخبه است. در حقیقت با کمک گرفتن از مهره های صفحه شطرنج بهتر می توان وضعیت نخبگان را توصیف کرد. نخبه باید بتواند بیشترین تاثیر را در صفحه شطرنج بگذارد، باید بتواند بیشترین حرکت را در صفحه داشته باشد و سرانجام کمترین محدودیت را در جهت گیری داشته باشد. موقعیتی که در صفحه شطرنج از آن وزیر است (Queen Position). وزیر شاید کلیدی ترین مهره صفحه شطرنج باشد، مهره ای که با وجود این که بازی را از میانه صفحه آغاز می کند، می تواند به چهارگوشه صفحه سر بزند و باعث تغییر در روند بازی شود. اهمیت مهره وزیر به اندازه ای است که به این راحتی نمی توان از آن گذشت؛ بردن در بازی شطرنج بدون وزیر امری بسیار مشکل است، در جامعه نیز به همین منوال نمی توان نیروی نخبه را نادیده گرفت، اگر قرار باشد بازی شطرنج توسعه و پیشرفت را برنده شویم، نیاز به حضور نخبگان در موقعیت وزیر داریم. این در حالی است که در جامعه کنونی نخبگان ما در بهترین حالت رخ و فیل و اسب و در بسیاری از موارد حتی سربازان پیاده صفحه شطرنج هستند و این تنها تقصیر فراهم نبودن زیرساخت ها و فرصت ها نیست و تا حدی به قصور نخبگان از پذیرفتن رسالت خود نیز باز می گردد، به نحوی که اگر اکنون موقعیت وزیر صفحه شطرنج را به نخبگان مملکت پیشنهاد دهیم، اکثریت آن ها توانایی و ظرفیت قرار گرفتن در چنین موقعیتی را ندارند. بنابراین همگام با حرکت جامعه در جهت نخبه گرایی و نخبه پروری، نخبگان نیز وظیفه دارند خود را برای قرار گرفتن در جایگاه اصلی خود آماده کنند. امری که با ایجاد نگرش آغاز می شود، با ظرفیت سازی و توامندسازی تداوم می یابد و سرانجام با مداخله فعال به ثمر می نشینند.
بار دیگر تاکید می کنم؛ برای اصلاح امور و حرکت معنی دار و پایدار به سمت توسعه نیاز به توده افراد نخبه و آماده است. نظام آموزشی به عنوان نهاد مسئول پرورش و ارتقا نخبگان باید برای ایجاد توانایی ها و مهارت های مرتبط با وظیفه خطیر ایشان، برنامه داشته باشد. نمی توان توقع داشت که فردی که جز دروس طبابت یاد نگرفته است، طبیب حال جامعه شود. باید برنامه هایی هدفمند و رسالت مدار برای اصلاح رویه آکادمیک کشور و دستیابی به توده حداقلی (Critical Mass) از نخبه های آموزش دیده طراحی شوند. مثال چنین حرکتی شاید برنامه رسالت مدار استعدادهای درخشان بود که با هدف ایجاد توانایی ها و مهارت ها و دانش مدیریت و راهبری نظام سلامت شکل گرفته بود. این برنامه توانست تا تعریفی جدید از نخبه را در جامعه آکادمیک و به خاصه در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی نهادینه کند، تعریفی که مبتنی بر نمره یا موفقیت تحصیلی نبود و بلکه بر اساس میزان عملکرد موثر فرد در راستای تعالی نظام سلامت قرار داشت. این برنامه هم چنین مجموعه دانشی مرتبط و گسترده ای را در اختیار نخبگان قرار می داد که بتوانند مداخلاتی موثر در نظام سلامت داشته باشند. این برنامه عیوبی نیز داشت، مانند جایگزین شدن نظام ارزشی با نظام مبتنی بر پاداش، عدم تاکید کافی بر مهارت های کلی، نبودن حمایت های کافی و ... اما حقیقت این است که با تمامی معایب کوچک و بزرگ، برنامه توانست به عنوان تجربه ای موفق توده قابل توجهی از افراد نخبه را با ایده های توسعه محور و سیاست گزاری و مدیریت کلان نظام سلامت آشنا کند. تجربه این برنامه می تواند زمینه سازی برای طراحی برنامه ها و یا حتی نظام آموزشی برای نخبگان باشد. نمی توان این نکته را نادیده گرفت که بدون برنامه هایی برای توانمندسازی و حمایت موثر از نخبگان، نمی توان از ایشان در جهت اداره و اصلاح امور کشور استفاده کرد.
امیر مومنی دانشجوی پزشکی. عضو ارشد گروه مطالعات و تحقیقات مدیریتی اصفهان
منبع : نشریه قاف