چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

افسانه توشیشان


افسانه توشیشان
‌توشیشان که در کودکی دزدها مادرش را ربوده بودند، سال‌های کودکی‌اش را با همنشینی با بچه‌های ولگرد کوچه و خیابان گذراند و بزرگ شد. این افسانه ژاپنی از آنجا آغاز شد که در مکاشفه‌ای به توشیشان الهام می‌شود که می‌تواند ۳ آرزو کند.
اولین آرزوی او، ثروت بود.پیرمراد به او می‌گوید: امشب موقع غروب آفتاب، جایی که سایه سرت افتاد را بکن. با یافتن صندوقچه طلا، او مرد ثروتمندی شد ولی سرمستی از ثروت، خوشگذرانی و غفلت از حساب و کتاب، باعث شد مال و منالش از کف برود.بار دوم آرزوی قدرت کرد. اما به‌دلیل بی‌کفایتی خودش و توطئه اطرافیان، آن هم از دست می‌رود. توشیشان مفلوک مال و قدرت‌باخته که دیگر سرد و گرم روزگار چشیده، این بار می‌داند که چه بخواهد؛ انسانیت و مردانگی. آرزویی که برای دست‌یافتن به آن وارد فضاهای مالیخولیایی شد. گذر از صخره‌های بلند، حمله موجودات عجیب‌الخلقه و...
آن مرارت‌ها برای پاک‌کردن توشیشان از تعلقات نفسانی بود. توشیشان در نهایت با یافتن گل‌سر مادرش آرام گرفت، در حالی که برای خودش مردی شده بود.

مریم فلاح
منبع : روزنامه تهران امروز