چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
گنج راستین ملی
خیلی دوست داشتم عنوان فوق را نخستین بار من به او نسبت میدادم یا یکی از شما خوانندگان گرامی، نثارش میکردید، اما فرصتی برای اول شدن نیست؛ پانزده سال پیش، هنگام برگزاری جشنوارهی جهانی موسیقی آوینیون در فرانسه، مطبوعات آن کشور مفتخر شدند و برایاش تیتر زدند: «گنج راستین ملی». آن موقع هفتاد و دو ساله بود و الان با آنکه از مرز هشتاد عبور کرده است، همچنان بیمهابا مینوازد و میخواند، ترکی، فارسی و کردی.
در قید و بند ملاحظات و محاسبات رایج آدمهای شهری هم نیست. دقایقی پیش از تازهترین اجرای صحنهاش در فرهنگسرای نیاوران (اردیبهشت ۱۳۸۲)، زیر درختی نشسته و سیگار دود میکند. به او میگویم حاجی شما نباید سیگار بکشی، الان وقت اجرای برنامه است؛ با قیافهای که نه به جدی میماند و نه به شوخی، میگوید: «اگر سیگار نکشم که صدایم درنمیآید». البته غرض تبلیغ دود و دخانیات نیست، بلکه جسارت و پختگی هنرمند هشتاد ساله است که به جوانب و حواشی نمیاندیشد.
قربان سلیمانی، متولد ۱۲۹۸ خورشیدی در روستای علیآباد از توابع شهرستان قوچان واقع در شمال استان خراسان است. پدر و اجدادش نسل اندر نسل بخشی بودهاند. شغل اصلیاش کشاورزی است و هنوز هم بدین سیاق ارتزاق میکند.
بخشیگری نه شغل دوم، بلکه عشق او و دیگر بخشیهاست؛ آنها گاهی برای دل خود میزنند و گاهی حکایتهای تلخ و شیرین قومی را بیان میکنند. اگر موسیقی در شهر وسیلهای برای سرگرمی یا پر کردن اوقات فراغت است، در علیآباد قوچان، وضعیت غیر از این است. آنجا موسیقی خود زندگی است، هم برای بخشی و هم برای مخاطباناش. بهانهی تجلیاش گاهی عروسی و سور و شادمانی است، گاهی عزا و شیون و گاهی هم میهمانی معمولی و گوش سپردن به حکایتهای آهنگین عاشقانه.
بخشی یک موسیقیدان تمامعیار است، آهنگساز و نوازنده و خواننده و تنظیمکننده و غیره و ذلک ندارد، همهی اینها خود اوست. بداهه مینوازد و میخواند. آنکه حکم به اجرا میدهد، یکی ساز است و دیگری حنجره. اگر یکی نامیزان بود، اجرا خراب میشود.
«اولین بار که قرار بود در پارک دانشجوی تهران برنامه اجرا کنم، از زور ترس و خجالت نمیدانستم چه کار کنم. ساز را به دست گرفتم، ساز به من گفت کوک نیستم، امروز صدایم درنمیآید. به کسی که مسئول اجرای برنامه بود، گفتم من امروز نمیتوانم ساز بزنم.
گفت: نمیشود باید بزنی. من هم زدم، اما صدای ساز آنطور که باید درنیامد». حال اگر ساز و حنجره هردو میزان باشند، حکایت عوض میشود. «آخرین روز اجرا وقتی دوتارم را بغل کردم، به مسئول برنامه گفتم: امروز این ساز، سالن را خراب می کند، همین هم شد. پس از پایان برنامه، شجریان با دو دسته گل آمد سراغم و سر تا پای مرا غرق بوسه کرد».
در جوانی دست به چند سفر خارجی میزند، سوریه، ترکیه و سرانجام مکه و مدینه. حالا او دیگر قربان نیست، حاج قربان است و در عین اینکه ساز میزند، بسیار متشرع است. سال ۱۳۴۵ پس از اجرای برنامهای در یک مجلس عروسی، برای استراحت به یکی از باغهای اطراف میرود. فردی او را تعقیب میکند. برمیگردد و متوجه میشود او شیخ آن روستاست.
شیخ خطاب به حاج قربان میگوید: تو کارت همین است؟ حاج قربان میگوید: نه آقا، من کشاورزم، سالی یکی دو بار به این مجالس میآیم و ساز میزنم. شیخ میگوید: پس همین یکی دو بار را هم نیا، گناه دارد. حاج قربان که اهل نماز و روزه است نمیتواند به شیخ نه بگوید و اینجا سرآغاز هفده سال سکوت در زندگی موسیقایی اوست. از این تاریخ او دیگر ساز نمیزند، اما نه به این سادگی که من مینویسم. «دو سال اول خیلی عذاب کشیدم، طوری که حتی مریض شدم و افتادم توی بستر، اما کمکم عادت کردم، عادت که نه… یکجوری بالاخره با این موضوع کنار آمدم».
سال ۱۳۶۲ حکایت حاج قربان و ترک دوتار، به گوش یکی از روحانیون آن نواحی میرسد که ما چنین هنرمندی داریم، اما هفده سال است که دست به ساز نبرده است. آن روحانی با چند نفر دیگر به خانهی حاج قربان میروند و او را با دوتار آشتی میدهند.
حاجی سکوت هفده ساله را میشکند و این بار تنها پسرش، علیرضا، هم در کنار اوست، بهطوری که اغلب بدون او جایی کنسرت نمیدهد. به این مجموعه باید یک نفر دیگر را هم اضافه کرد: حیدر، متولد ۱۳۶۱، نوهی حاج قربان و پسر علیرضا. بدین ترتیب سنت بخشیگری در خاندان سلیمانی تثبیت میشود.
شیوهی دوتارنوازی حاج قربان و بهطور کلی موسیقی شمال خراسان، رنگ و بوی خاصی دارد. فضاسازی ماهرانهی او در اجرای مقامها، موسیقیاش را مشخصاً از موسیقی تکصدایی ردیف دستگاهی متمایز میکند. جفت سیمنوازی بخش مهمی از کار است، درحالیکه سیمها به فاصلهی "چهارم درست" کوک شدهاند.
او با استفاده از همراهی پسرش، علیرضا، چنان پنجههای ریز را حرکت میدهد که دوتار همانند یک ساز کششی مینالد. بازی با ریتم، از پنج ضربی به هفت ضربی و بعد به نوع شاد شش هشتم، از ترفندهای صحنهای حاج قربان است و این کار را با جسارت خاصی بروز میدهد. آوازخوانی وی نیز تفاوت زیادی با آوازخوانی ردیف سنتی دارد.
در شیوهی او، اوجهای ناگهانی بسیار شنیده میشود و اغلب موارد نیز از نقطهی اوج میآغازد. گاهی نیز مانند ردیف سنتی از بم شروع کرده و پس از اوج دوباره بازمیگردد.
حاج قربان مرد اجراهای زنده است و موسیقیاش در شرایط زمان و مکان شکل میگیرد. ضبط موسیقی جایگاهی در نوآوری و خلاقیت فرهنگ چندهزار سالهی او ندارد. اگر بحر طویلی را در مدح پیامبر اکرم(ص) امروز در تهران بخواند، با نمونهای که فردا در مشهد بخواند، بسیار متفاوت است حتی پیشبینی اینکه چه روزی و در چه مکانی، چه قطعهای بنوازد و بخواند، برایاش ممکن نیست.
پیش از اجرای آخرین برنامهاش در فرهنگسرای نیاوران، از وی میخواهم «باش لرحسین» بنوازد. حاجی به صحنه میرود، اما آواز دیگری مینوازد. پاسخ او در عوض پرسش گلهمندانهام این است: «وقتی روی صحنه میروم، آنجا معلوم میشود که چه چیزی باید بنوازم».
درواقع این ویژگی منحصر به فرد موسیقی شرقی و تا حدی موسیقی جاز است که تجلی اصلی آن، هنگام بداههنوازی و بداههخوانی رخ میدهد. در این شیوهی بیانی، خبری از ارکستراسیون و پلیفونی آنچنانی نیست، درعوض جوهر کار به قدری جذاب و مؤثر است که تقریباً هر شنوندهای ولو بیگانه با این جنس موسیقی را تحت تأثیر قرار میدهد. «من هرجا که رفتم استقبال خوبی از هنرم کردند، خصوصاً فرانسه و انگلیس. سال ۱۳۷۰ در فرانسه یک جشنوارهی جهانی موسیقی برگزار شد که چهل و سه شب اجرا داشت. ما شب سی و ششم رسیدیم و شب چهلم نوبت اجرای موسیقی ایرانی شد. به ما گفتند مدت اجرای برنامهی شما چهل دقیقه است، اما اگر مردم خوششان بیاید، میتوانید به اجرایتان ادامه بدهید و برنامهی آن شب، دو ساعت طول کشید و ما دو ساعت ساز زدیم».
به سختی میتوان دلیل این استقبال را فهمید و روی کاغذ آورد. هنرمندی است و هزار مسألهی متفاوت پیراموناش. همهی اینها باید دست به دست هم بدهند تا یک اجرا بر دلها بنشیند، کشف رمز آن به سادگی میسر نیست. یک بار در انگلیس پس از پایان برنامه، چند دختر با چشمانی گریان نزد حاج قربان میآیند، «گفتم چرا گریه میکنید؟ گفتند: خودمان هم نمیدانیم. تو که شروع به ساز زدن کردی، ناخودآگاه گریهمان گرفت».
موسیقیهای نواحی ایران، علیرغم ظاهری ساده، به لحاظ فنی پیچیدگیها و ظرافتهای خاصی دارند. منتها این ظرافتها همیشه در خدمت تقویت بیان موسیقی است، نه سخت کردن درک آن و به همین دلیل، موسیقیدانهای مربوطه نیز خصلتهایی مشابه موسیقیشان مییابند. انسانهایی بیآلایش و در عین حال پررمز و راز که محافظهکاری شهریها را ندارند و صراحت لهجهی آنها درست به شفافی موسیقیشان میماند.
درنتیجه خنیاگر نواحی خیلی راحتتر و سریعتر نسبت به موسیقیدان شهری در برابر نامیزانی و ناکوکی زمانه واکنش نشان میدهد. چند سال پیش در مراسم پایانی جشنوارهی موسیقی فجر نمونهای از این واکنش را دیدیم. درحالیکه میهمانهای زیادی از کشورهای مختلف، آنجا حضور داشتند، گروه موسیقی تاجیکستان برنامهی زیبایی را به زبان فارسی اجرا کرد، پس از آن رامیزقلیاُف، اسطورهی تارنوازی جمهوری آذربایجان، به صحنه رفت و بیمهابا پنجهی آتشین بر تار قفقازی زد.
آخرین برنامه مربوط به ایران است و حاضران در انتظارند که چه کسی قرار است بار موسیقیمان را بر دوش بکشد. صندلیهای ردیف جلوی سالن مملو از موسیقیدانان و مسئولان برجستهی کشور است و حسین علیزاده نیز در میانشان به چشم میخورد و چند ردیف عقبتر، حاج قربان سلیمانی با همان لباس محلیاش نشسته است.
سرانجام پرده به کنار میرود و شش نفر تار به دست وارد صحنه میشوند، ادای احترام و سپس آغاز به کوک سازها، پنج دقیقه، ده دقیقه، پانزده دقیقه، بیست دقیقه و… ، حاضرین کلافه شده و به همهمه میافتند.
کسی را یارای اعتراض نیست، نه مسئولان و نه نخبگان موسیقی. اما حاج قربان سلیمانی که نیم ساعت پیش از آن، هنرنمایی رامیزقلیاف را دیده است، نمیتواند فضاحت هموطناناش را تحمل کند و اعتراضکنان سالن را ترک میکند، اما اعتراض او در میان سکوت محملنشینان راه به جایی نمیبرد.
حاج قربان سلیمانی با وجود هشتاد و چهار سال سن، هنوز هم ستارهای بیمانند در آسمان موسیقی نواحی ایران است. او که نخستین بار در نه سالگی ساز به دست گرفته، اینک با دوتارش پیوندی ناگسستنی یافته است. اگر الان به او بگویند ساز زدن گناه است، آیا ترک ساز میکند؟ «نه، دیگر نمیتوانم. آن وقتها هم خیلی عذاب کشیدم، اما حالا دیگر امکان ندارد دوتارم را کنار بگذارم. شبها که زن و بچهات خوابند، می توانی ساز را برداری و بروی در گوشهای بنوازی. این همان راز و نیاز با خداست. من به جایی رسیدهام که حالا سازم با من حرف میزند».
راستی چگونه میشود یک شیء بی جان با انسان جاندار حرف بزند؟ تازه اگر بشود، با چه زبانی سخن میگوید؟ «به زبان ترکی، میگوید کی کوک است، کی نه، ما با هم حرف میزنیم، من برای او غمهایم را میگویم و او هم برای من از غصههایش. هیچکس بهتر از خودمان زبان ما را نمیفهمد و نمیداند».
http://hooshang-samani.blogfa.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست