جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
آنان که به دامن اسلام برگشتند!
فراز و فرود نیروهای هوادار هر جریان را شاید بتوان امری عادی تلقی نمود که همواره وجود داشته است، لیکن این تلقی تا جایی پاسخگوی تبیین وضعیت آن جریان میباشد که متوجه مهرههای کلیدی و محوری نگردد، در غیر اینصورت موضوع بحث از فراز و فرود نیروهای هوادار به فقدان اقناعکنندگی فرقه و بازگشت نخبگان (راهبران و مدعیان پیشین) تغییر مییابد؛ امری که در مورد بابیت و بهائیت بارها اتفاق افتاده و مقالۀ حاضر به بررسی شواهد آن برآمده است.
از پدیدههای بسیار جالب و عبرتانگیز در تاریخ بابیت و بهائیت، بیداری و بازگشت نخبگان و شخصیتهای تراز اول این دو فرقه به دامن اسلام است.
در پژوهش زیر، نمونههایی از این پدیده درخور ملاحظه در بابیت و دو شاخۀ مشهور آن: ازلیّت و بهائیت، بررسی شده است.
● بازگشت نخبگان بابی و ازلی از بابیت
ملاعبدالخالق یزدی (شاگرد و میزبان شیخ احمد احسایی در یزد، و از روحانیان شاخص مقیم مشهد در زمان ظهور باب) از جمله کسانی بود که بر اثر تعریفهای ملا حسین بشرویهای (از پیروان مشهور علیمحمد باب، و رهبر غائلۀ بابیان در قلعۀ شیخ طبرسی مازندران) به باب گروید[۱] و مقامش در میان بابیان بدان پایه بود که باب در پیغام مکتوبش به محمدشاه قاجار، ملا عبدالخالق را برای گفتوگو با شاه و اثبات بابیت خویش معرفی کرد.[۲] اما، به تصریح منابع بابی و بهائی، همین ملا عبدالخالق زمانی که فهمید باب، پا را از ادعای «بابیت» امام عصر (عج) فراتر نهاده و مدعی «قائمیت» شده است، از بابیت برگشت و با آن مخالفت کرد و جمعی از بابیان نیز، به تبعیت از او، از متابعت باب روی برگرداندند.[۳]
فرد دیگری که با اغوای ملا حسین بشرویهای به باب گروید، ملا محمدتقی هراتی بود، که خود (و برادرش) از بزرگان بابیه بودند، اما او نیز (به نوشتۀ اعتضادالسلطنه، رئیس دارالفنون و وزیر علوم در عهد ناصرالدینشاه) بعدها از بابیت برگشت و از عمل خویش اظهار ندامت کرد.[۴]
در مورد خود ملا حسین بشرویهای نیز وجود پارهای قرائن و شواهد، این حدس را تقویت میکند که اگر بشرویهای نیز از بحران خونین جنگ و گریز با قوای دولتی در قلعۀ طبرسی جان به در میبرد و دعاوی تازۀ علیمحمد باب (قائمیت و رسالت و...) را میشنید، همچون دوستانش (عبدالخالق و هراتی) از باب و بابیّت میبرید. اهتمام بشرویهای (در قلعۀ شیخ طبرسی) بر رعایت احکام و مقرّرات اسلامی و ترویج تعالیم آن، یورشهای نظامی او و یارانش به قوای دولتی با شعار «یا صاحبالزمان»، و از همه مهمتر، اظهار مخالفت جدّی و قاطعش با اعلام الغای اسلام توسط قرهالعین و حسینعلی بهاء در دشت بدشت[۵] و تصریح به اینکه: «اگر من در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر مینمودم»،[۶] از جملۀ این قرائن و شواهدند.
به نکتهای مهم و در خور ملاحظه در این زمینه توجه میدهیم: آن گونه که در فوق آمد، ایمان عبدالخالق یزدی به شخص باب، ناشی از تبلیغات ملا حسین بشرویهای بود و عبدالخالق، زمانی که از ادعای تازۀ باب مبنی بر «قائمیت» مطلع شد، باب را شدیداً طرد کرد. از انضمام این دو مطلب مسلّم تاریخی، به روشنی برمیآید که بشرویهای، نزد عبدالخالق، فقط از «بابیت» علیمحمد شیرازی، و اینکه او «باب» و دروازۀ علم ائمه اطهار و حضرت بقیهالله(عج) است، سخن گفته بود و نه چیزی بیشتر. زیرا، در غیر این صورت، اگر عبدالخالق میفهمید علیمحمد دعاوی بالاتری دارد، از همان آغاز از او کناره میگرفت (چنانکه در آثار اولیۀ باب نظیر تفسیر سورۀ یوسف نیز به کرات دیده میشود که رهبر بابیان، صریحاً از حضرت محمد بن الحسن العسکری به عنوان آخرین امام معصوم یاد کرده و خود را فقط فردی بسته و پیوسته به ایشان، و فدایی راه او، قلمداد کرده است).[۷] نکات فوق، منضم به قرائنی چون مخالفت بشرویهای با سناریو الغای اسلام توسط جمعی از سران بابیه در بدشت، این گمانه را قویاً دامن میزند که خود بشرویهای نیز (که از جانب علیمحمد، عنوان «بابالباب» گرفته بود) علیمحمد شیرازی را فردی فراتر از «باب» و نایب خاصّ امام عصر(عج) نمیانگاشت و درواقع، آن همه جانبازیهای دلیرانۀ وی و یارانش در برابر قوای دولتی در قلعۀ شیخ طبرسی مازندران (که بابیان و بهائیان، بدان افتخار میکنند و برای «مظلومنمایی» و مهمتر از آن، برای اثبات «حقانیت! دینتراشیها»ی خود از آن، بهره وافر میبرند) نه در راه مسلک بابیت (به معنای آیینی «جدا از اسلام و در تقابل با آن»)، بلکه در راه امام زمان، معهود شیعیان (حضرت حجه ابن الحسن العسکری)، انجام شد و علیمحمد شیرازی در این میان، فقط به عنوان «نایب خاصّ» آن حضرت مطرح بود و نه چیزی بیشتر.
میرزا یحیی دولتآبادی، کسی است که یحیی صبح ازل (برادر و رقیب سرسخت حسینعلی بهاء، و جانشین رسمی باب) وی را به جانشینی خود و ریاست بر بابیان (شاخۀ ازلی) برگزید. اما به گزارش شاهدان عینی، یحیی دولتآبادی از بابیت برگشت و ازلیان را به متابعت از آیین شیعیان فراخواند و با این کار، درواقع، بر پیشانی فرقۀ ازلی، مُهر بطلان و پایان زد.[۸] دولتآبادی طی مقالهای در روزنامۀ فارسیزبان چهرهنما (چاپ مصر) نیز از آیین باب تبرّی جست و به قول عباس افندی (پیشوای بهائیان) خود را «عاری و بری» از علیمحمد باب شمرد.[۹]
● بازگشت نخبگان بهائی از بهائیت
شاخۀ دیگر بابیت، یعنی بهائیت، نیز همواره در تاریخ خویش (بهویژه پس از مرگ رهبران) با ریزشهای بزرگ همراه بوده است. در این زمینه، چنانچه از حرف و حدیثهایی که دربارۀ ندامت میرزا ابوالفضل گلپایگانی (بزرگترین نویسنده و مبلغ بهائی) و نیز میرزا نعیم سدهی اصفهانی (شاعر مشهور بهائی) در اواخر عمر از بهائیت وجود دارد[۱۰] بحران بزرگی پس از مرگ عباس افندی (۱۳۴۰.ق) در بهائیت رخ داد و در پی آن شمار در خور توجهی از نویسندگان و مبلغان مشهور بهائی (که از پیشوای بهائیت و تشکیلات وابسته به آن، لوحهای متعدد تقدیر کردهاند) نظیر عبدالحسین آواره (آیتی بعدی)، میرزا حسن نیکو، میرزا صالح اقتصاد مراغهای، خانم قدس ایران، و حتی کاتب مخصوص و محرم سرّ عباس افندی (فضلالله صبحی) از این فرقه تبرّی جستند و بر ضدّ آن، به نگارش کتاب دست زدند، که آثار خواندنی و ارزشمندشان با نامهای «کشفالحیل»، «فلسفۀ نیکو»، «خاطرات صبحی»، «ایقاظ یا بیداری در کشف خیانات دینی و وطنی بهائیان» و... در اختیار علاقهمندان به تحقیق و پژوهش دربارۀ فرق ضاله قرار دارد.
مسألۀ تنبّه و تبرّی نخبگان بهائی از این مسلک، در زمان پهلوی دوم نیز ادامه یافت، بهگونهای که در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به وفور شمار زیادی از وابستگان به فرقههای بابیت و بهائیت از این مسلکها تبرّی جستند که اخبار مربوط به آن مستمراً در مطبوعات انعکاس مییافت. در بین این افراد تبرّیجسته، چهرههایی به چشم میخورد که از مبلغان یا کارگزاران تراز اول محفل بهائیت در ایران محسوب میشدند، نظیر غلامعباس گودرزی مشهور به ادیب مسعودی، امانالله شفا، مسیحالله رحمانی و حسن بهرامی (بهرامیزاده).[۱۱]
برای آشنایی بیشتر با نخبگان مستبصر بهائی، در ذیل سه تن از آنان معرفی شدهاند.
۱) عبدالحسین آیتی (آواره سابق):
شادروان عبدالحسین آیتی تفتی (۱۲۸۷.ق ــ ۱۳۳۲.ش)، ادیب، شاعر، مورخ و روزنامهنگار معاصر، در شهر تفت از توابع یزد دیده به جهان گشود. بر پایۀ آنچه خود نوشته است،[۱۲] در جوانی به فراگیری علوم دینی و حوزوی مشغول گردید و پس از مرگ پدر، با کسوت روحانیّت، به کار محراب و منبر وارد گشت. بهائیان برای وی دام گستردند و بعضی از کتابهای خود را به وسیلههای مختلف در اختیار او نهادند تا مطالعه کند و همین امر، سبب شد که عدهای از روحانیان و متنفذان محل، وی را به گرایش به بهائیت متهم سازند. شیوع این اتهام، مردم متدین را از گرد وی پراکنده ساخت و او ناچار گردید زادگاه خویش را ترک کند. متقابلاً بهائیان آغوش گشودند و او را به جرگۀ خود فراخواندند. به این ترتیب، عبدالحسین به بهائیان پیوست و به دلیل بهرهمندی از نیروی بیان و قلم، به سرعت در جرگۀ مبلّغان مهمّ آنان قرار گرفت و بیش از بیست سال با عنوان «آواره» (لقبی که عباس افندی به او داد)[۱۳] به فرقۀ ضاله خدمت کرد و از تحسین و تقدیر پیشوایان آن (عباس افندی و نوه و جانشینش: شوقی افندی) برخوردار گشت.[۱۴]
از جمله خدمات مهم آیتی به بهائیت، نگارش دو جلد کتاب «الکواکبالدریه» است که از تواریخ مشهور بهائیان شمرده میشود. به نوشتۀ خود او در این کتاب، وی تا واپسین ایام حضور در میان بهائیان، به مدت ۲۲ سال دائماً برای تبلیغ مسلک بهائیت به اطراف جهان سفر کرده است: چند بار در ایران، قفقاز، عثمانی، سوریه، فلسطین و شامات، یک بار به ترکستان و نیز مصر و اکثر بلاد عرب. همچنین سفری به اروپا رفته و تقریباً دویست شهر و قریه از مراکز اقامت بهائیان در شرق و غرب را دیده است. در این مسافرتها با تعداد زیادی از بهائیان قدیم و جدید اختلاط و آمیزش داشته و اصل یا رونوشت بسیاری از کتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه کرده است، به گونهای که درمجموع، «کمتر امری از امور تاریخی و غیر تاریخی» در موضوع بهائیت بوده که بر وی «پوشیده مانده باشد.»[۱۵]
آواره، نوبتی نیز به حیفا (در فلسطین) رفت و با عباس افندی، پیشوای فرقه، دیدار و مصاحبت کرد، و در آنجا بود که به قول خود: «به بطلان دعوی او و پدرش»، حسینعلی بهاء، «از جنبۀ مذهبی آگاه» شد و فهمید که این فرقه، جز پارهای شعارهای فریبنده (که تقلید از شعارهای مورد پسند روز است) چیزی برای عرضه ندارد. آگاهی وی از فساد حال شوقی (نوه و جانشین عباس افندی) و اطلاعش از نفوذ نکردن مسلک بهاء در مغربزمین (بر خلاف ادعاها و تبلیغات فرقه) سستی و پوچی اساس این مسلک را از حیث دینی برای او روشنتر کرد و او را به این «یقین» رسانید که «این دروغ هم عطف بر دروغهای مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشتهاند و اگر گاهی عده قلیلی توجهی نمودهاند از اثر خیانت حضرات و نتیجۀ سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر»، و اینجا بود که خود را در برابر خدا و وجدان، مسئول و موظّف به افشای مظالم و تباهیهای فرقۀ ضاله احساس کرد و بدین منظور کتاب پیشین خود: الکواکبالدریه، را به دلیل دروغها و تحریفات تاریخی بسیاری که در آن وجود دارد فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرد، و[۱۶] مهمتر از این، کتاب جدیدی با نام «کشفالحیل» بر ضدّ بهائیت نوشت: «چون عبدالبهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهائی متعصب را دشمن خود گردانیدم، برای اینکه وجدانم نگذاشت که مؤلَّفات سابقه خود را الغاء نکرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سکوت بگذرانم. لذا با الغای کتب سابقه که در تاریخ ایشان به نام ”کواکبالدریه“ نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بیشبههای را که در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد کتاب ”کشفالحیل“ منتشر ساختم!»[۱۷]
آیتی در جایجای «کشفالحیل» و نیز مجلهاش: «نمکدان»، به تفصیل توضیح داده که چگونه تدریجاً به اسرار پشت پردۀ بهائیت واقف، و از انحرافات سران این فرقه و پوچی اندیشهها و خیالات آنها کاملاً آگاه گشته و این همه سبب شده است که او از این مسلک دست بردارد و (بهرغم فشار و تهدید بهائیان) مظالم و کژیهای آنان را افشا نماید.[۱۸] وی بر روی دومین جلد کشفالحیل (چاپ فروردین ۱۳۰۷) شعر زیر را، که خود سروده، درج کرده است:
گر روشنی از باب بها جویی و باب
زین باب نه روشنی برآید نه جواب!
بیخانه اگر بمانی ای خانهخراب
زآن به که به سیل خانه سازی و بر آب
عدول آیتی از بهائیت، و خصوصاً افشاگریهای صریح و مستندش برضدّ این مسلک و بانیان و عاملان آن، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایۀ کینهتوزی، تهمتپراکنی و فحاشی آنان به او شد که نمونۀ آن در کلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) دربارۀ وی مشاهده میشود.[۱۹] و این در حالی بود که شخصی چون عباس افندی (یک سال پیش از مرگ خویش) در لوحی خطاب به وی، از او با عنوان «حضرت آواره علیه بهاء اللَّه الابهی» یاد کرده بود[۲۰] و حتی خود شوقی نیز ــ چنانکه گذشت ــ در آغاز از وی تجلیل کرده بود.
در پی افشاگریهای آیتی حتی ترور وی نیز از سوی سران فرقه، در دستور کار تروریستهای بهائی قرار گرفت که اشاره به این امر، همراه شرح فشارها، توهینها و حتی خسارتهایی را که اعضای فرقه پس از عدول آیتی از بهائیت و افشای ماهیت سران آن به وی وارد ساختهاند باید در کتاب خود وی خواند و مطلع شد،[۲۱] و صد البته که این فشارها و تهدیدها سودی نبخشید و کتاب مشهور آیتی در نقد مسلک بهائیت، و افشای مظالم و مفاسد سران آن، در ۱۳۰۶ و ۱۳۰۷.ش منتشر گردید و در اختیار عموم قرار گرفت و بعدها نیز بارها تجدید چاپ شد.
عبدالحسین تفتی، پس از بازگشت به دامان اسلام، نامش را از آواره به آیتی تغییر داد و در کنار تألیف کشفالحیل و آثاری چون مجلدات «نمکدان»، در دبیرستانهای تهران و نیز مدارس یزد به تدریس رشتۀ ادبیات مشغول گردید و نهایتاً در ۱۳۳۲.ش درگذشت.
۲) فضلالله صبحی:
مرحوم فضلالله مهتدی، مشهور به «صبحی» (متوفی ۱۳۴۱.ش)، پژوهشگر، نویسنده، سخنران و داستانگوی توانا و شهیر معاصر، در کاشان دیده به جهان گشود. او در خانهای دیده باز کرد که «از قدمای احباء» محسوب میشدند، و خویشاوندی دوری با حسینعلی بهاء (مؤسس بهائیت) داشتند،[۲۲] طبعاً او نیز در راه همان خاندان پا گذاشت، الواح و آثار بهاء را حفظ و کتب بهائیان را تماماً مطالعه کرد.[۲۳] سپس برای تبلیغ این مسلک به شهرهایی چون قزوین، زنجان و آذربایجان رفت.[۲۴] مدتی نیز در عشق آباد (قلمرو وقت امپراتوری تزاری) اقامت کرد و به نسخهبرداری از الواح عباس افندی و دیگر مبلغان بهائیت مشغول شد.[۲۵] سفر اخیر وی سه سال به طول انجامید و دیدگاهش در این سفر (به دلیل آنچه از سوء رفتار بهائیان و حتی مبلغان تراز اول این مسلک با یکدیگر و نیز مردم مشاهده کرد) نسبت به بهائیت کمی سست گردید، اما البته «ایمان و اعتقاد» وی به «اصل امر» برجای ماند و به شوق دیدار عبدالبهاء عباس افندی (پیشوای بهائیت) راهی حیفا شد.[۲۶]
اشتیاق بسیاری که صبحی به دیدار با عبدالبهاء داشت، پس از نخستین دیدار وی با افندی، به جای شدت یافتن، سردی پذیرفت. به قول خودش، «چون آنچه را از قبل شنیده و قطع کرده بودم ندیدم، کمی افسرده شدم و مثل اینکه نمیخواستم باور کنم عبدالبهاء این کس است»![۲۷] چندی از اقامت صبحی در حیفا نگذشت که عباس افندی او را به عنوان منشی و کاتب مخصوص خود برگزید و محرم اسرار خویش کرد. او در سفرها همراه عباس افندی بود و مناسبات بسیار نزدیکی با وی داشت. عبدالبهاء نیز به وی شدیداً توجه میکرد و در مسافرتها او را «همیشه پهلوی خویش جای» میداد «و هرجا» میرفت «با خود» میبرد، چندانکه خود به صبحی گفته بود: «وفور محبت من ترا مغبوط همه کرده است.»[۲۸]
صبحی را عبدالبهاء مأمور تبلیغ بهائیت در ایران کرد، ازاینرو او از حیفا به ایران برگشت و در قزوین، تبریز و همدان به این کار اشتغال یافت. چندی از ترک حیفا نگذشته بود که عبدالبهاء درگذشت و شوقی افندی (با تلاش مادرش: دختر عبدالبهاء) بر جای وی تکیه زد. این امر خوشایند صبحی نبود. چه، گذشته از حرف و حدیثهایی که در مورد وصیّتنامۀ منسوب به عباس افندی (مطرحشده از سوی شوقی و مادرش) بر سر زبانها بود و همین امر به انشعابها و درگیریهای تازهای میان بهائیان انجامید، صبحی از رذایل اخلاقی شوقی کاملاً آگاه بود.
این رخدادها، همراه مشاهدات و تأملهای پیشین، صبحی را در بازگشت به ایران و گشت و گذاری که در میان بهائیان قزوین و... داشت، دگرگون کرد: «از قزوین به طهران آمدم، اما این بار حالم دگرگون بود. آن جوش و خروش سابق و شور پیشین را نداشتم. قدری معتدل شده بودم. لوح احمد را نمیخواندم و گرد نماز نمیگردیدم و در محافل احبا جز به حکم اجبار نمیرفتم... .»[۲۹] اینک او به جای تبلیغ، جوانانی را که مشتاق تبلیغ برای بهائیت بودند ارشاد میکرد که از میان راه بازگردند.
در این اثنا او با عبدالحسین آیتی (آواره سابق) که از بهائیت به آغوش تشیع برگشته بود ملاقات کرد و این امر بر دوری وی از بهائیت شدت و سرعت بخشید. اما محافل بهائی او را آسوده نگذاشتند و تمامی دیدارها و رفتارهای وی را کنترل میکردند و سرانجام نیز محفل بهائیت ایران در ۱۳۰۷.ش حکم طرد و تکفیر وی را صادر کرد. در پی این امر، بهائیان صبحی را شدیداً آزار دادند، به گونهای که حتی وی از خانۀ پدر رانده شد و ناگزیر گردید خانهای در سنگلج برای خود تهیه کند.
توالی عملها و عکسالعملها، سرانجام صبحی را به نگارش و انتشار دو کتاب به نامهای «کتاب صبحی» (انتشار ۱۳۱۲.ش) و «پیام پدر» (۱۳۳۵.ش) وادار ساخت که در آنها ضمن شرح ترفندهای تبلیغاتی و ریاکاریها، ظاهرسازیها، مظلومنماییها، و فسادهای اخلاقی و اقتصادی سران بهائیت، ماهیت پوشالی این مسلک و تناقضات آشکار آن را افشا کرده و دلایل بریدن خود از فرقۀ ضاله را به شیوایی بازگفته است.
صبحی ــ که فردی دانشمند و آشنا به ادب و فرهنگ فارسی، و دارای قدرت بیان و قلم بود ــ پس از دورهای انزوا، در ۱۳۱۲ به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و در مدارس مختلف به تدریس ادبیات فارسی اقدام کرد.[۳۰] همچنین در سال ۱۳۱۹ در سازمان تازهتأسیس رادیو، اجرای برنامه و داستانگویی برای کودکان و نوجوانان را به عهده گرفت و بیش از بیست سال این مسئولیت را با توانایی انجام داد. برنامههای رادیویی صبحی جاذبه و محبوبیت خاصی داشت و صدای گرمش هنوز در آرشیو رادیو نگهداری میشود. وی همچنین در زمینۀ گردآوری داستانهای فولکوریک ایرانی از سراسر کشور نیز سهمی وافر داشت و به همین مناسبت به عضویت «انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی» درآمد. تألیفات گوناگون او بارها تجدید چاپ شده و بعضاً به زبانهای خارجی، از جمله: آلمانی، چکی و روسی ترجمه شده است.[۳۱]
صبحی در ۱۷ آبان ۱۳۴۱ در تهران درگذشت و در آرامگاه ظهیرالدوله روی در نقاب خاک کشید.[۳۲]
۳) ادیب مسعودی:
غلامعباس گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقۀ ضالۀ بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر میکردند، ولی نهایتاً از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیامنایافتنی بر دل فرقه گذارد.
ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیتاللَّه بروجردی در بروجرد بود و حدود پانزدهسال در علوم گوناگون صرف و نحو، فقه و اصول، رجال، و حدیث از محضر ایشان بهره برد و به دست او معمّم گردید. پس از آن وی به مدت دوازده سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت. سپس بعضی از پیشامدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقۀ ضاله راند و درنتیجه زادگاه خود را ترک کرد و به تهران آمد. در این شهر، سالها به تدریس در کلاسهای یازدهم و دوازهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی به دیانت بهائی»[۳۳] اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود. افزون بر این امر، در جلسات تشکیلشده از سوی لجنۀ نشر نفحاتالله، با مبلغان بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری، سید عباس علوی، امینی و... بود.
با وجود این به گفتۀ خویش، از همان بدو امر (که تقارن و تصادف بعضی از وقایع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب کرده بود) در کار این مسلک، تأمل میکرد و کژیها و پلشتیهای فکری و اخلاقی سران و مبلغان این فرقه مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامیاش را ترک نکرد و از سال ۱۳۳۸.ش نیز مطالعات خویش دربارۀ مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملاً به سستی و بیبنیادی آن مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیدۀ وی بود، تا اینکه خوشبختانه در سال ۱۳۵۴ موفق شد رسماً از بهائیت فاصله بگیرد و بهرغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتاً نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمدتقی فلسفی، شهابالدین نجفی مرعشی، سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی، سید عبدالحسین دستغیب، سید عبداللَّه شیرازی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی و...) از این مسلک پوشالی بیزاری جوید و با ایراد سخنرانی در اجتماعات گستردۀ مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و...) ضربهای مهلک به پیکر بهائیت وارد سازد.
ادیب خود گفته است: «این اواخر که در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفالشدهای را که محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست من میداد به گروههای اسلامی که با بهائیان مبارزه میکردند میدادم و آنان روی اغفالشدگان کار کرده و آنها را به اسلام برمیگرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز میکرد که نشان از بیاعتقادی من به این مسلک بود. از جمله، روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان ــ به عنوان اینکه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار» است ــ از آن با آب و تاب تمام تعریف کردند. خانمی در مجلس گفت: ”شماها که اهل فن نیستید و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد“! و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریفهای من یکپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاءالله امتیازات زیادی داشتهاند، اما ای کاش ایشان شعر نمیگفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، بهویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: ”آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری“؟! این گونه سخنان سبب شده بود که مرا محترمانه از مسئولیتهای تبلیغی کنار بگذارند... .»
ادیب، از رفتار و آزاری که عدهای از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبرّی، با وی داشتهاند داستانها و درد دلها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آنها شفاهاً و کتباً فحاشیهای زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفتوگو با من بهشدت ممنوع کرد و نامههایی از بیتالعدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود، که سخنان او سمّ ثُعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت میرساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملاً استقرار نیافته بود، حتی به خانۀ ما تیراندازی کردند. سپس به طنز میافزاید: تا کنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از اینها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور میبینند فریاد میزنند و میگریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب میافتند و دست و پایشان آسیب میبیند!»
ادیب کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانتهای سران فرقۀ ضاله و پوشالی بودن مسلک آنها نوشته است که «کشفالغدر و الخیانه» نام دارد و نسخههای متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم، مولود کشورهای استعماری (بهویژه انگلیس) میداند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند.
ضمناً، سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سالهای ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیدهاند.
ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چکامۀ او در مدح امیر مؤمنان علی(ع)، با بیتالقصید «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف/فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!»، زمان شاه در انجمن ادبی تهران حائز رتبۀ اول شد:
علی که بود؟ مهین شاهباز اوج کمال
علی که خواند رسول خداش خیر بشر
حدیث منزلت و لافتی و خندق و طیر
به شأن کیست، بجز شأن حیدر صفدر؟
بجز علی به جهان کیست جامع الاضداد؟
بجز علی به جهان کیست سید و سرور
مگر خبر نهای از لیله المَبیت، که چون
به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر
علی به بستر او خفت و از سر اخلاص
به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر
چه کس به معرکه کرّار غیر فرّار است؟
که در رکوع به سائل بداد انگشتر؟
چه کس به خاک درافکند فارِسِ یَلیَل؟
که کند آن در سنگین ز قلعۀ خیبر؟
نوای لَوکُشِف از کس، بجز علی، که شنید؟
بجز علی که سَلونی سرود بر منبر؟
به شام تیره ز خوف خدا هو البَکّاء
به روز رزم به جنگ عدو هو القَسوَر
برو حدیده مُحمات را بخوان و ببین
چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟
پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف
فتاد از کف بهرام آسمان خنجر! ...
گرفته اوج چنان ناز طبع «مسعودی»
که آسمان بودش زیر سایۀ شهپر!
در همین زمینه، باید از چکامه چهل بیتی او یاد کرد که پس از ارتحال امام خمینی(ره)، در رثای ایشان و تبریک زعامت رهبر کنونی انقلاب سروده است:
ایران دوباره زندگی از سر گرفته است
اسلام ناب رونق دیگر گرفته است...
روح خدا خمینی آزادۀ کبیر
کو راه مستقیم پیمبر گرفته است
فریاد پرصلابت اللَّهاکبرش
تا ماورای گنبد اخضر گرفته است
نام شریف رهبر دوم بود علی
او هم نسب ز ساقی کوثر گرفته است...
موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکستان) آشکار است و بعضاً از وی با عنوان «حکیم مشرقزمین» یاد میکنند. شعر ۱۱۴ بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده،[۳۴] و چکامۀ «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است.
در اشاره به قوّت طبع ادیب، دریغ است از ذکر بعضی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و در التجا به حضرت ولی عصر(عج) سروده و با عنوان «هدیۀ نوروزی» طیّ جزوهای در نوروز ۱۳۵۵ منتشر کرده، درگذریم. وی در چکامهای با عنوان «نخل امید» سروده است:
المنه لله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه برید
از لطف خداوند به سر پنجۀ ایمان
مردانه ز هم پرده اوهام دریدم
تاپاک شد از زنگ ریا آینۀ دل
هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم
با سنگ تجرّد، قفس شر شکستم
آزاد سوی عالم توحید پریدم
بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت
شد بارور از رحمت حق نخل امیدم
از فرقۀ دجالصفت گشته فراری
آهوصفت از گرگْروشچند رمیدم
ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی
با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم
ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق
جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم
گر بر در دجّالوَشان، رویْ سیاهم
در نزد محبّان تو من رویْ سفیدم
من عاجز و درماندهام، از لطف، تو دادی
هم کلک گهربارم و هم طبع فریدم
از لطف تو ــ ای مهدی بر حق ــ منِ الکن
در مُلک سخن، واحد و در نظم، وحیدم
مسعودیام از مهر تو بیگانه ز خویشم
شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم
ادیب مسعودی، پس از تبرّی از بهائیت، در بهمن ۱۳۵۴ جزوهای خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی» منتشر ساخت که متن آن در ذیل آمده است:
«پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی:
برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو میکنم. شما در هر سطحی از بهائیت که هستید مرا خوب میشناسید: اگر در کلاسهای درس اخلاق شرکت کردهاید، مرا در پُست سرپرستی و تدریس کلاسهای یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف طهران، به خصوص ناحیه پنج و دوازده دیدهاید. اگر در سطح بالاتری به کلاس درس «نظر اجمالی» آمده باشید، آنجا نیز مرا که از طرف لجنۀ تزیید معلومات امری به سرپرستی منصوب بودهام، دیدهاید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، که خیلی خوبتر و بیشتر مرا میشناسید، زیرا که سالها در جلسات مبلغین که از طرف لجنۀ نشر نفحاتالله تاسیس شده بود، با هم نشست و بر خاست و بحث و مشورت داشتهایم. اگر بهائیِ علاقهمند به تبلیغ هستید، حتماً بارها به بیوت تبلیغی من، مُبتدی[۳۵] آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری کردهاید.
اگر صاحب تألیفی در بهائیت هستید و با علاقه به ادبیات، ارتباط تشکیلاتی با لجنۀ تزیید معلومات امری دارید، حتماً مرا در جلسات انجمن ادبی، که اولین جلسۀ آن در شانزدهم تیرماه سال ۴۱[۱۳] تشکیل شد، دیده و در بحثهای این انجمن با من آشنا شدهاید. اگر شهرستانی هستید، مرا خیلی خوب میشناسید. لااقل به خاطر پذیراییهای گرم و صمیمانهای که از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، کرمان، رضائیه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت مأموریتهای تبلیغیام به آن سامان مرا خوب میشناسید.
من: ادیب مسعودی، مبلغ معروف و سرشناس جامعۀ بهائی، همنشین و مُباحِثِ مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمدعلی فیض»، «فناناپذیر»، «اشراق خاوری» و... اینک با شما سخن میگویم.
لابد میخواهید بپرسید که اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامهات تحیت بهائی ندارد؟ چرا الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قِدَم [حسینعلی بهاء] را «احباء الله» و «اماء الرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان که محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحاتالله»، «یار موافق و روحانی» و دهها نظیر آن یاد کرده ــ که میتوانید نمونههایی از آن را در لابهلای همین یادداشت کوتاه ببینید. اکنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم که پس از رنجها و مشکلات طاقتفرسا فراهم آمده، بیندیشید!
من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهرهای سرشناس در میان بهائیان ایران، اینک صریحاً اعلام میکنم که: ”پشیمانم و بر گذشتۀ خویش سخت متأسف.“ خاطرم از آنچه گذشته، ملول است و از اینکه سالیانی دراز از عمر را بهائی بودهام، از اینکه به خاطر بهائیت، حقایق ارزندهای در این جهان را زیرپا گذاشتهام، پشیمانم. و خوشحالم از اینکه سرانجام به چنین حقایق گرانبهایی ایمان آوردهام که: آخرین پیامبر خدا حضرت محمد (ص) است و جامۀ رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. که کتاب خدا ”قرآن کریم“ تنها کتاب آسمانی است که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان میآورد، که ولیّ خدا، زادۀ پاک ائمۀ هدی حضرت مهدی علیهالسلام است که دنیا چشمبراه اوست تا جهان را پر از عدل و داد نماید.
و توای دوست عزیزی که این نوشته را میخوانی، به خود آی و بیندیش که: چه چیز مرا دگرگون کرده؟ چه چیز مرا در هنگامۀ افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فکری را بر خود پذیرا شوم؟ آیا ”پول“، ”شهرت“ و یا ”مقام“؟... کدام یک؟!
من اگر در جستجوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هرچه میخواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزندهام برایم میکرد! اما من تشنۀ چیز دیگری بودم که ”حقیقت“ نام داشت؛ حقیقتی با تمام شکوه و جلال.
ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سالها مخلصانه زحمت کشیدم، به عنوان ”احساس وظیفه“ تبلیغ بهائیت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاریهای محفل است که بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، ولیکن روح کاوشگر من هیچگاه متوقف نمیشد و هیچگاه به این تقدیرنامهها دلخوش نبودم، تا آنکه سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگه مقصود رسیدم.
اگر چه نمیخواهم در این مختصر، سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا که سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوهها و کتابهای مستقل است، اما ای شما که تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام که بهاصطلاح به تبلیغ امرالله مشغول بودم، با اشاره تصدیق، سر فرود میآوردید، شما که تا دیروز حتی شاهد بحثها و مجادلههای من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم که همۀ آن حرفها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق میکردید و از راههای دور برایم نامه مینوشتید و مرا ”رادمرد بزرگ عالم انسانی“، ”ملاحسین ثانی“، ”نجم ساطع آسمان هدایت“، ”خادم صمیمی امرالله“، ”خورشید آسمان حقیقت“ و صدها نظیر آن میخواندید؟! و اگر راستگویم که اینک باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهاندیده، گوش فرا دهید... .
میدانم که بهزودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشتۀ ”ادیب مسعودی“ را نخوانید و سلام و کلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان، گوهر حقجویی نهفته است و شما را به تحرّی حقیقت وا میدارد، بر آن نخواهد داشت که تازه تحقیق و بررسیتان را آغاز کنید؟
به یاد دارم که شروع راهیابی خودم از آنجا آغاز شد که در نشریۀ اخبار امری خواندم: ”اخیراً ملاحظه شده است که در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلامی و غیره... تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشکیل مجالس مباحثه و غیره مینمایند... مسلّم است که این نفوس به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات کتب و رسائل مبارکه حاصل کردهاند... از محفل مقدسۀ روحانیه محلّیه شیّدالله ارکانهم تقاضا شده است در این مورد دقیقاً دقت و... از هرگونه مواجهه خودداری فرمایند“ (سال ۱۳۴۴، شماره ۲ و ۳).
و من با خود میاندیشیدم که چرا با افراد مطلعی که به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل کردهاند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه میگویند که میباید خود را از بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت برحق بود، همانند اسلام نمیگفت: ”اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید.“ اسلامی که از زبان پیامبر، در قرآنش میخوانیم: ”من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق میخوانیم.“
در بررسیها و پرسوجوهای بعدی این نکته روشنتر شد که این افراد، بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل کاملاً صادق بوده است، و سرانجام کار بدانجا کشید که حقّانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشکار گردید.
از کارهای دیگر محفل که هروقت به یاد آن میافتم شدیداً متعجب میشوم، آن است که آن هنگامی که تازه بهائی شده بودم، محفل میکوشید که موقعیّت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر معرفی کند. حتی خود نیز گاهی تحت تأثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود میکردم. دیگر آنکه میگفت شکستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم که مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب کرده به حدی که پایم آسیب دیده است. غافل از اینکه پای من از دوران کودکی آسیب دیده بود! بعدها این سؤالات همواره در ذهنم خلجان میکرد که راستی چرا بهائیت به این وسایل ناصحیح و غیرمنطقی برای حق نشان دادن خود کوشش میکند؟ چرا میکوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند.
آنها زمینه شد تا یک تحقیق عمیق و همهجانبه را آغاز کنم، به نحوی که میتوان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان واقعی به خدا و استعانت از او، تنها و تنها یک علت داشت و آن اینکه کوشیدم تا متحرّی واقعی حقیقت باشم. کتابهای اصلی امر را جستجو کردم و به دقت و به دفعات خواندم. به جزوههای زینتی و رنگروغن شده قناعت نکردم. مراتب و عناوینی که در بهائیت داشتم، هیچگاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فکر بهرهبرداریهای مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم، و این چنین شد که سرانجام راه یافتم.
البته انسانها همه، جز معصومان پاک و بزرگوار اسلام، جایزالخطایند، اما راهیابی نیز ممکن است و من شرح اجمالی کارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیامِ پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام که بخواهی فریب سخنان فریبنده مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشکیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و کنفرانسهای باغ تژه و... را بخوری، بدان که هیچگاه به مفهوم واقع راه نیافتهای!
راستی آیا تو خوانندۀ عزیز هیچگاه نمیاندیشی که همانند پیروان هزاران فرقۀ ساختگی و بر باطل، که در گوشه و کنار دنیا به چشم میخورند، ممکن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیونها انسانی باشی که خزف [= خرمهره] را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام ”پدری پیر“ که گذران زمان گرد سپید بر چهرهاش نشانده، به نام آموزگاری روحانی که حتی در بهائیتش نیز صادق بوده، به نام مربّی دلسوز، برای شما بهائیان عزیز نگرانم. من نگران آن روزم که به فرمودۀ قرآن کریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید که آنچه پیمبران راستین خدا گفتهاند حق است، زبان برآرید که: ”ربّ ارجعونِ لَعَلّی اَعمَلُ صالحاً فیما تَرَکت“ (خدایا من را برگردان تا از نیکیها آنچه را که ترک کرده بودم انجام دهم). اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: ”کلا انّها کلمهٌٌ هو قائلها“ (نه چنین است، زیرا او فقط گویندۀ این سخنان است»!
آری، من از آن آینده برای شما هراسناکم و بیمدار. بیایید پند مبلّغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من بهزودی شرح حال مفصل خود را همراه با مدارک مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم کرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه کرده باشد که این اوراق ناریّه[۳۶] را مطالعه نکنید، اما خوشحالم که اتمام حجت با شما کردهام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت که من سرانجام، حقیقت آشکارشده برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان که به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند.
آری، من ”ادیب مسعودی“، بزرگمبلغ جامعۀ بهائی، اینک مسلمانم و از این بابت خدا را بسی شاکر و سپاسگزارم. ”خدای اسلام را قائلم“، ”پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیامآوران خدا میدانم“، ”امامان عزیز، از علی علیهالسلام تا امام حسن عسگری علیهالسلام، را به جان و دل معتقدم“، ”امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم“، ”بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی میدانم.“ و این فریادی از تمامی ذرّات وجود من است که در قالب اشعارم جلوهگر است:
هزار شکر که از قید درد و غم رستم
چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم
به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار
گرفت خضر ره عشق، از کرم، دستم
طمع بریده ز دجالسیرتانِ پلید
ز جان به خدمت صاحب زمان کمر بستم
امیدم چنان است: پروردگاری که فرموده: ”اُدعونی اَستَجِب لکم“ (بخوانیدم تا که جوابتان را گویم) و خداوندی که فرموده: ”انّ الله یغفر الذنوب جمیعاً“ (خدای تمام گناهان را میبخشاید)، مراخواهد پذیرفت. و من هم میکوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشتهها کنم، که خدای فرموده است: ”لاتقنطوا من رحمه الله“ (از رحمت خدا مأیوس نباشید).
اگر میخواهید سخن مرا حضوراً نیز بشنوید، در یکی از روزهای مشخصشده در این نوشته، هنگامی که برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در اینجا برای آن دسته از بهائیان سادهدل که ممکن است بر اثر القائات محفل و تشکیلات بهائی، از آمدن به این جلسات و خواندن نوشتههای بعدی من معذور شوند، عرض میکنم که خلاصۀ سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و کتب بعدی همین است که در دوبیتی زیر آوردم:
المنة لله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم
از لطف خداوندی با قوّت ایمان
مردانه ز هم پردۀ اوهام دریدم
مزید توفیق همگان را آرزومندم. غلامعباس گودرزی ”ادیب مسعودی“، هشتم بهمنماه پنجاه و چهار [۱۳۵۴].
ابوذر مظاهری*
پینوشتها
* عضو گروه تاریخ و اندیشه معاصر موسسه امامخمینی(ره).
[۱]ــ رک: فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج۳، صص۱۷۲ــ۱۷۱؛ اعتضاد السلطنه، فتنه باب، تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص۳۵
[۲]ــ رک: ابوالقاسم افنان، عهد اعلی...، ص۳۰۳
[۳]ــ فاضل مازندرانی، همان، صص۱۷۴ــ۱۷۳
[۴]ــ اعتضادالسلطنه، همان، ص۳۴
[۵]ــ رک: عبدالحسین آواره، رک: الکواکب الدریه، ج۱، صص۱۲۹ و ۱۳۰
[۶]ــ فاضل مازندرانی، همان، ج۳، صص۱۱۰ــ۱۰۹
[۷]ــ برای عبارات باب در این زمینه، بنگرید به: فاضل مازندرانی (مبلغ و نویسندۀ مشهور بهائی)، اسرارالآثار، ج۵، صص۳۷۰ــ۳۶۸؛ و نیز بحث ممتع مرحوم سید محمدباقر نجفی در کتاب «بهائیان»، ص۱۶۳ و ۱۸۵ به بعد.
[۸]ــ رک: حسین مکی، زندگی میرزاتقیخان امیرکبیر، تهران، انتشارات ایران، چ۹، ۱۳۶۶، صص۳۶۲ــ۳۶۰؛ اظهارات غلامرضا آگاه. و نیز: فاضل مازندرانی، همان، صص۳۶۳ــ۳۶۲؛ ابوالقاسم افنان، همان، ص۵۰۵
[۹]ــ فاضل مازندرانی، همان، صص۳۶۳ـــ۳۶۲
[۱۰]ــ رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، چ۷، ج۱، صص۱۴۷ــ۱۴۵
[۱۱]ــ امانالله شفا در برگشت از مسلک بهائیت، کتاب خواندنی «نامهای از سن پالو» (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۰) را نوشت و مسیحالله رحمانی نیز کتاب «راه راست» را در بطلان اساس بهائیت و افشای ماهیت سران و فعالان این مسلک تألیف کرد که اخیراً در ضمن کتاب «پیش به سوی بهشت»، نوشتۀ حاج شیخ غلامرضا اسدی مقدم (قم، انفال، ۱۳۸۵) چاپ و منتشر شده است.
[۱۲]ــ «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، یغما، سال ۲۰، تیر ۴۶، صص۲۱۶ــ۲۱۳
[۱۳]ــ برای دستخط عباس افندی خطاب به «حضرت آواره علیه بهاءالله الابهی» و در تجلیل از او رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۴، ج۳، ص۱۹۹؛ فضلالله صبحی مهتدی، خاطرات صبحی دربارۀ بابیگری و بهائیگری، فضلالله صبحی مهتدی، همان، ص۱۵۲
[۱۴]ــ برای اظهارات و الواح عباس افندی و شوقی در تجلیل از آواره رک: مکاتیب عبدالبهاء، مؤسسه مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع، ج۸، ص ۸، عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۷، ج۱، صص۱۴۳ــ۱۴۲، چ۴، ج۲، ص۵۰
[۱۵]ــ عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریه، همان، ج۲، ص۳۳۵
[۱۶]ــ در زندگینامۀ خودنگاشت خویش نوشته است: «دو جلد کواکبالدریه که انشای بنده است و موادّ تاریخی آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤسای بهائیه دادهاند، لهذا خودم آن را معتبر نمیدانم و قطعاً استفادۀ تاریخی از آن نمیتوان کرد. چه، مسائل مسلّمهای که حتی مانند ادوارد براون در کتب خود نوشته و من هم کاملترش را نوشته بودم از کتابم در موقع طبع آن در مصر حذف کردهاند؛ زیرا به ضررشان تمام میشده و تعبیرات جعلیه را جانشین آن قرار دادهاند.» رک: «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، همان، ص ۲۱۵
[۱۷]ــ همان، صص۳۱۴ــ۲۱۳
[۱۸]ــ عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، ج۳، چاپ ۴، ص۶۱
[۱۹]ــ رک: توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احبّاء شرق...، صص۱۳۸ و ۱۶۰
[۲۰]ــ برای مشاهدۀ این لوح به خط عباس افندی رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۴، ج۳، ص۹۹
[۲۱]ــ رک: همان، چ۷، ج۱، ص۶۵؛ چ۴، ج۲، صص۱۶۴ــ۱۶۳؛ چ۴، ج۳، ص۱۲۵
[۲۲]ــ فضلالله مهتدی صبحی، خاطرات انحطاط و سقوط، به اهتمام علی امیر مستوفیان، تهران، نشر علم، ۱۳۸۴، ص۱۲۲
[۲۳]ــ همانجا.
[۲۴]ــ همان، ص۲۳
[۲۵]ــ همان، ص۱۴۹
[۲۶]ــ همان، ص۱۷۷
[۲۷]ــ همان، ص۱۸۱
[۲۸]ــ همان، ص۲۲۱
[۲۹]ــ همان، ص۲۵۲
[۳۰]ــ هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۲، ج۶، ص۹۷۵
[۳۱]ــ راهنمای کتاب، سال ۵، ش۸ و ۹، صص۸۲۶ــ۸۲۵
[۳۲]ــ همانجا.
[۳۳]ــ کتاب «نظر اجمالی به تاریخ بهائی»، نوشتۀ مبلغ مشهور بهائی: احمد یزدانی است، که از متون مهم این فرقه محسوب، و در کلاسهای درس اخلاق آنان تدریس میشود.
[۳۴]ــ شعر مزبور، در مجله روزنه (چاپ ایران) نیز درج شده است.
[۳۵]ــ افراد مسلمان که تازه به دام بهائیت افتادهاند.
[۳۶]ــ تعبیری که محفل بهائیت دربارۀ کتابهای حاوی انتقاد به بهائیت به کار میبرد.
پینوشتها
* عضو گروه تاریخ و اندیشه معاصر موسسه امامخمینی(ره).
[۱]ــ رک: فاضل مازندرانی، ظهور الحق، ج۳، صص۱۷۲ــ۱۷۱؛ اعتضاد السلطنه، فتنه باب، تعلیقات عبدالحسین نوایی، ص۳۵
[۲]ــ رک: ابوالقاسم افنان، عهد اعلی...، ص۳۰۳
[۳]ــ فاضل مازندرانی، همان، صص۱۷۴ــ۱۷۳
[۴]ــ اعتضادالسلطنه، همان، ص۳۴
[۵]ــ رک: عبدالحسین آواره، رک: الکواکب الدریه، ج۱، صص۱۲۹ و ۱۳۰
[۶]ــ فاضل مازندرانی، همان، ج۳، صص۱۱۰ــ۱۰۹
[۷]ــ برای عبارات باب در این زمینه، بنگرید به: فاضل مازندرانی (مبلغ و نویسندۀ مشهور بهائی)، اسرارالآثار، ج۵، صص۳۷۰ــ۳۶۸؛ و نیز بحث ممتع مرحوم سید محمدباقر نجفی در کتاب «بهائیان»، ص۱۶۳ و ۱۸۵ به بعد.
[۸]ــ رک: حسین مکی، زندگی میرزاتقیخان امیرکبیر، تهران، انتشارات ایران، چ۹، ۱۳۶۶، صص۳۶۲ــ۳۶۰؛ اظهارات غلامرضا آگاه. و نیز: فاضل مازندرانی، همان، صص۳۶۳ــ۳۶۲؛ ابوالقاسم افنان، همان، ص۵۰۵
[۹]ــ فاضل مازندرانی، همان، صص۳۶۳ـــ۳۶۲
[۱۰]ــ رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، چ۷، ج۱، صص۱۴۷ــ۱۴۵
[۱۱]ــ امانالله شفا در برگشت از مسلک بهائیت، کتاب خواندنی «نامهای از سن پالو» (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۵۰) را نوشت و مسیحالله رحمانی نیز کتاب «راه راست» را در بطلان اساس بهائیت و افشای ماهیت سران و فعالان این مسلک تألیف کرد که اخیراً در ضمن کتاب «پیش به سوی بهشت»، نوشتۀ حاج شیخ غلامرضا اسدی مقدم (قم، انفال، ۱۳۸۵) چاپ و منتشر شده است.
[۱۲]ــ «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، یغما، سال ۲۰، تیر ۴۶، صص۲۱۶ــ۲۱۳
[۱۳]ــ برای دستخط عباس افندی خطاب به «حضرت آواره علیه بهاءالله الابهی» و در تجلیل از او رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۴، ج۳، ص۱۹۹؛ فضلالله صبحی مهتدی، خاطرات صبحی دربارۀ بابیگری و بهائیگری، فضلالله صبحی مهتدی، همان، ص۱۵۲
[۱۴]ــ برای اظهارات و الواح عباس افندی و شوقی در تجلیل از آواره رک: مکاتیب عبدالبهاء، مؤسسه مطبوعات امری، ۱۳۴ بدیع، ج۸، ص ۸، عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۷، ج۱، صص۱۴۳ــ۱۴۲، چ۴، ج۲، ص۵۰
[۱۵]ــ عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریه، همان، ج۲، ص۳۳۵
[۱۶]ــ در زندگینامۀ خودنگاشت خویش نوشته است: «دو جلد کواکبالدریه که انشای بنده است و موادّ تاریخی آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤسای بهائیه دادهاند، لهذا خودم آن را معتبر نمیدانم و قطعاً استفادۀ تاریخی از آن نمیتوان کرد. چه، مسائل مسلّمهای که حتی مانند ادوارد براون در کتب خود نوشته و من هم کاملترش را نوشته بودم از کتابم در موقع طبع آن در مصر حذف کردهاند؛ زیرا به ضررشان تمام میشده و تعبیرات جعلیه را جانشین آن قرار دادهاند.» رک: «شرح احوالی از مرحوم آیتی»، همان، ص ۲۱۵
[۱۷]ــ همان، صص۳۱۴ــ۲۱۳
[۱۸]ــ عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، ج۳، چاپ ۴، ص۶۱
[۱۹]ــ رک: توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احبّاء شرق...، صص۱۳۸ و ۱۶۰
[۲۰]ــ برای مشاهدۀ این لوح به خط عباس افندی رک: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، چ۴، ج۳، ص۹۹
[۲۱]ــ رک: همان، چ۷، ج۱، ص۶۵؛ چ۴، ج۲، صص۱۶۴ــ۱۶۳؛ چ۴، ج۳، ص۱۲۵
[۲۲]ــ فضلالله مهتدی صبحی، خاطرات انحطاط و سقوط، به اهتمام علی امیر مستوفیان، تهران، نشر علم، ۱۳۸۴، ص۱۲۲
[۲۳]ــ همانجا.
[۲۴]ــ همان، ص۲۳
[۲۵]ــ همان، ص۱۴۹
[۲۶]ــ همان، ص۱۷۷
[۲۷]ــ همان، ص۱۸۱
[۲۸]ــ همان، ص۲۲۱
[۲۹]ــ همان، ص۲۵۲
[۳۰]ــ هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۸۲، ج۶، ص۹۷۵
[۳۱]ــ راهنمای کتاب، سال ۵، ش۸ و ۹، صص۸۲۶ــ۸۲۵
[۳۲]ــ همانجا.
[۳۳]ــ کتاب «نظر اجمالی به تاریخ بهائی»، نوشتۀ مبلغ مشهور بهائی: احمد یزدانی است، که از متون مهم این فرقه محسوب، و در کلاسهای درس اخلاق آنان تدریس میشود.
[۳۴]ــ شعر مزبور، در مجله روزنه (چاپ ایران) نیز درج شده است.
[۳۵]ــ افراد مسلمان که تازه به دام بهائیت افتادهاند.
[۳۶]ــ تعبیری که محفل بهائیت دربارۀ کتابهای حاوی انتقاد به بهائیت به کار میبرد.
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست