چهارشنبه, ۲۱ آذر, ۱۴۰۳ / 11 December, 2024
مجله ویستا

سویه‌های تحول


سویه‌های تحول
توجه به نوآوری و شکوفایی، از مقدمات نیل به توسعه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به شمار می‌آید.
به بیانی بهتر، توسعه‌ای در هیچ جا صورت نمی‌گیرد، مگر اینکه مردمی خواهان شکوفایی و نوآوری در داشته‌های خود باشند. البته چنین امری، نیازمند فرآیند دوگانه آگاهی و نقد فرهنگ است.
با این حال، اکنون که در سال «نوآوری و شکوفایی» قرار داریم، شایسته است تا به بحث درباره این مهم بپردازیم. بی‌تردید، بررسی نگاه گذشتگان به این مقوله، می‌تواند راهی را که در پیش داریم، هموارتر کند.
مطلب حاضر، با عطف توجه به الزامات نوآوری و شکوفایی پیشینه‌ای موجز از سیر تحولات نوآورانه در برهه‌ای از ایران معاصر به دست می‌دهد.
نوآوری و شکوفایی یکی از نیازهای مهم برای ایجاد تحولات و سیر به سوی تکامل اجتماعی است. البته در تعریف این دو مفهوم دیدگاه‌های متعددی وجود دارد اما شاید بتوان «نوآوری» را به معنای به‌کارگیری روش‌ها و ابزارهای نوین برای حل مسائل در همه حوزه‌ها و «شکوفایی» را به معنای ایجاد شرایط مناسب جهت بارورشدن و بالفعل‌شدن توانمندی‌های مادی و معنوی که به صورت بالقوه در حیات فردی و اجتماعی وجود دارد تعریف کرد.
این مجال تلاش دارد به این نکته بپردازد که هر شکوفایی و نوآوری‌ای دارای الزاماتی است که بدون درنظرگرفتن آنها نمی‌توان توقع هیچ‌گونه تحولی در جامعه را داشت.
مهم‌ترین الزام نوآوری و شکوفایی این است که بپذیریم هرگونه تحول در محیطی صورت می‌گیرد که دارای پیشینه‌ای مؤثر در تعیین شاکله و ساختار رفتار اجتماعی در زمان حال و آینده است.
بررسی سیر تحولات اجتماعی در گذشته و عوامل موفقیت یا شکست‌های آن تحولات می‌تواند در راهبری جامعه امروز به سمت تحقق ارزش‌ها و آرمان‌های اجتماعی تأثیر بسیار زیادی داشته باشد؛ بنابراین در این مختصر، تلاش می‌کنیم با نگاهی جریان‌شناختی، به بررسی جریان‌هایی که تلاش در ایجاد تحول و نوآوری داشتند، بپردازیم.
با انحراف سیاسی‌ای که در قرن اول هجری در جامعه اسلامی به وجود آمد، تفکر و تعالیم اجتماعی و سیاسی اسلام به تدریج از صحنه اجتماع کنار گذاشته شد و گاه جز در مواردی معدود، تعالیم دینی در حوزه مسائل فردی ادامه یافت. با این انحراف، تفکر اسلامی در واقع در بخش عمده‌ای از عناصر اجتماعی و سیاسی‌اش دچار رکود شد.
گرچه تلاش فردی و جمعی تعدادی از نخبگان مسلمان در قرون دوم تا پنجم هجری موجب اعتلای اندیشه اسلامی شد؛ اما این تعالی در حوزه علوم الهی، فلسفی و کلامی روی داد و نه در مسائل سیاسی و اجتماعی؛ لذا رفته‌رفته تفکر دینی به صورت تک‌بعدی درآمد و از جامعیت و تمامیت به دور افتاد.
در دوران شکوفایی اندیشه اسلامی، حتی شیوه مباحث آن دسته از اندیشمندان مسلمان هم که به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه نشان می‌دادند، گاه به نظر می‌رسد بیشتر متأثر از آثار فلاسفه یونانی به‌ویژه افلاطون و ارسطو بود تا متأثر از مضمون و محتوای دینی، مراجعه به آثار سیاسی و اجتماعی فارابی، ابن‌سینا و خواجه نصیرالدین طوسی این مدعا را تأیید می‌کند.
قطع رابطه اندیشه دینی، با مبدا خود، نهضت ترجمه قرون سوم و چهارم و فتح جوامع جدید با فرهنگ‌های متفاوت موجب آمیزش اندیشه و فرهنگ دینی با فرهنگ‌های دیگر شد و از خلوص آن کاسته شد.
علاوه بر این حاکمیت، حکومت‌های قومی مختلف در جوامع اسلامی طی قرون بعد که چندان پایبند به تعالیم دینی نبودند، به تشدید فرآیند برکناری اندیشه دینی از مسائل اجتماعی و سیاسی انجامید. در چنین بستری بار دیگر طی ۲ قرن اخیر نهضت ترجمه متون فرهنگی، سیاسی و اجتماعی تمدن جدید غرب اوج گرفت و با کمک وسایل تکثیر و انتشار جدید به آسانی در جوامع اسلامی رواج یافت.
این امر با توجه به شرایط موجود فکری فوق‌الذکر از یک سو و وجود حکومت‌های ضعیف یا وابسته و غربگرا و پیشرفت‌های غرب در علم و صنعت و عملکرد انفعالی نخبگان سنتی و مذهبی از سوی دیگر موجب ظهور گروه جدیدی از نخبگان تحت عنوان روشنفکران و تحصیلکردگان علوم جدید در جامعه اسلامی شد.
در نتیجه، شکاف دیگری در پیکره جامعه اسلامی به وجود آمد و این دو گروه در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. استعمار، جزمگرایی نخبگان سنتی و فقدان توانایی بالفعل اندیشه دینی برخی از آن مدعیان آن زمان برای نقد و بررسی دستاوردهای غربی و عدم آشنایی و بیگانگی نخبگان جدید با فرهنگ اسلام، این رویارویی را تشدید کرد. آنچه از این تحولات نصیب جامعه اسلامی شد، گسستگی فکری و فرهنگی بود.
البته در این میان اندیشمندان دینی نوگرا و نیز تحصیلکردگان جدیدی که رابطه خود را با محافل دینی حفظ کرده بودند، ظهور یافتند و باعث ایجاد تحولاتی در ساختار فکری، رفتاری و اجتماعی شدند.
در چنین زمینه‌ای از تضادها بود که جریان‌های فکری – سیاسی مختلف با مواضع گوناگون در مقابل فرهنگ و تمدن غرب شکل گرفت.
این جریان‌ها و مواضع آنان در واقع بازتاب همان تضادها، در مقام نظر و عمل بود. مهم‌ترین جریان‌های فکری – سیاسی در این دوران عبارتند از: جریان روشنفکران غرب‌گرا، جریان روشنفکران اصلاح‌طلب، جریان روشنفکران مارکسیست و چپ، جریان نخبگان مذهبی – سنتی و جریان علما و روشنفکران اصلاح‌طلب.
هرکدام از این جریان‌ها را به اختصار مورد بررسی قرار می‌دهیم تا با شناخت عوامل موفقیت یا شکست آنها بتوانیم خود را برای تحقق آرمان نوسازی و شکوفایی مجهز سازیم.
با مروری بر آثار مکتوب جریان روشنفکران غرب‌گرا چنین استنباط می‌شود که موضع کلی آنان نسبت به تمدن جدید و دستاوردهای آن و به عبارت دیگر در قبال نوسازی، موضعی کاملاً مثبت و پذیراست.
این گروه با مقایسه جامعه ایران با جوامع غربی چنین تصور می‌کردند که برای بشر راه نجاتی جز تسلیم در برابر تمدن جدید و برای زندگی، آیین و راه و روش مناسبی جز آنچه غرب ارائه می‌دهد، وجود ندارد.
به تبع چنین برداشتی آنها، بیش از آنکه به هویت خود بیندیشند به اقتباس روی آوردند و تحت تأثیر روشنفکران اروپایی با مذهب و سنت به مبارزه برخاستند. این مبارزه از یک سو و روی آوردن به ظواهر، لایه‌های رویین و فرم زندگی و آداب و لباس غربی از سوی دیگر آنان را با جامعه خود بیگانه کرد.
جریان دوم روشنفکران اصلاح‌طلب بودند که افراط‌گرایی جریان اول را نداشتند و بعضاً در بین آنان تمایلاتی به مذهب دیده می‌شد.
موضع این گروه در مقابل تمدن جدید موضعی مثبت و پذیراست ولی با نگاهی به درون و همراه با نوعی انتخاب، این جریان تا حدی جانب استقلال، هویت، سنت و محتوا را نگاه داشت و اگرچه در وارد کردن پدیده‌های تازه به داخل جامعه، تردیدی نداشت، اما با ورود هر آنچه جدید است بدون توجه به پیامدهای منفی آن نیز موافق نبود.
جریان سوم که شامل روشنفکران مارکسیست است، تحت تأثیر سنت مارکسیسم و به تبع آموزه‌های این مکتب با تمدن جدید غرب در چهره سرمایه‌داری آن از در خصومت درآمدند و از این رهگذر ماهیت سلطه‌جویانه و استعماری نظام سرمایه‌داری نیز مورد حمله و مخالفت آنان قرار گرفت. موضع نقادی آنان عمدتاً به تبیین مخاطره‌آمیز بودن مناسبات سرمایه‌داری، طبقاتی بودن، استعمار و بهره‌کشی و خوی استعماری غرب محدود می‌شد.
این جریان با الهام از منظر تحلیلی مارکسیستی به تبیین مسائل اجتماعی ایران پرداخته و با انتساب حرکت‌ها، فعالیت‌ها و اقدامات فکری سیاسی به پایگاه طبقاتی و منافع اقتصادی گروه‌های ذی‌نفوذ، نخبگان سیاسی و دستگاه حاکمه در تقابل و رقابت با آنها حرکت می‌کردند.
جریان چهارم نخبگان مذهبی – سنتی بودند که نقطه مقابل جریان اول قرار داشتند که در مقابل غرب و تمدن جدید و نوسازی راه پذیرش کامل را در پیش گرفته بود، این جریان با داعیه دفاع از اسلام و خلوص آن در مقابل پدیده‌های جدید، راه نفی کامل را در پیش گرفت و بر آن پا فشرد.
از دیدگاه طرفداران این جریان «تازگی» و «خارجی» دو ویژگی عمده‌ای بودند که در هر پدیده‌ای اعم از ابزار، ایده یا مدل رفتاری وجود داشت، لذا آن را طرد می‌کردند.
این جریان در مقابل اقتباس، هویت، ارتباط و استقلال و تجدد و سنت، صرفاً جانب هویت، استقلال و سنت را نگه داشت و به همین جهت با نقش این گروه با اتخاذ موضع منفی کامل، دوگانه بود؛ هم مثبت و هم منفی. از یک سو به صورت آخرین سنگر در برابر غرب‌زدگی عمل کردند؛ و از سوی دیگر مانع رشد فکر، اندیشه و فرهنگ اسلامی در آن دوره شدند.
جریان پنجم که جریان علما و روشنفکران دینی احیاگر و اصلاح‌گر بود، برعکس، هم درک تاریخی نسبت به تحولات و شرایط اجتماعی داشت و هم دچار خوش‌بینی‌های ساده‌لوحانه نبود که هر ایده، پدیده، نهاد یا ابزاری را تحت عنوان تبلیغاتی «نو» بپذیرد و نسبت به هویت، استقلال و سنت‌ها و دیانت بی‌تفاوت باشد.
در یک جمله می‌توان گفت؛ موضع این جریان در قبال تمدن جدید و دستاوردهای آن موضعی پذیرا، نقاد و انتخاب‌کننده بود و نوع مقابله آن با وجوه منفی و غیردینی یا ضد هویت و استقلال آن، مبارزه منطقی، فکری و همراه با روش‌بینی بود.
افراد وابسته به این جریان اگرچه در همه ابعاد یکسان نمی‌اندیشند، اما در پایبندی عملی به دیانت، استفاده از زبان دینی در بیان مقصود، اتکا به متون دینی و دفاع از اسلام، ضرورت تصفیه عوامل محیطی درآمیخته با دین و اعتقاد به عدم جدایی دین از سیاست تا حد زیادی مشابه هم هستند.
سیدجمال‌الدین اسدآبادی نخستین فرد از این جریان بود و نیز امام خمینی(ره) تقریباً از اوایل دهه ۴۰ در رأس این جریان قرار گرفت
بیشتر روحانیون و علمای دینی وابسته به این جریان که از اواسط دهه ۴۰، یعنی از ۱۳۳۵ به بعد در صحنه حضور یافتند از شاگردان ایشان هستند.
امیر وحیدیان
منبع : روزنامه همشهری