دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

جبهه سئوال برانگیز


جبهه سئوال برانگیز
جبهه ای كه حجاریان تصویر می كند، مجموعه ای گسترده از فعالان سیاسی را شامل می شود كه می توان تنها نقطه اشتراك آنها را شكست در انتخابات اخیر ریاست جمهوری دانست. چه در این انتخابات كسی پیروز شد كه از حمایت رسمی هیچ حزب شناخته شده و شناسنامه داری برخوردار نبود. این مسئله ای است كه شخص احمدی نژاد هم بار ها به آن اشاره كرده و حتی از آن به عنوان یكی از «پیام های مهم حماسه سوم تیر» یاد كرده است. البته احمدی نژاد و حامیان او این نكته اصلی را ناگفته می گذارند كه تشكیلات سیاسی و سازماندهی انجام شده برای او، اگر گسترده تر از سایر كاندیدا ها نبوده باشد، كم از دیگران هم نبوده. در واقع تفاوت احمدی نژاد با «علی لاریجانی» یا «مصطفی معین» شناسنامه دار نبودن تشكیلات حامی وی بود و در نهایت پیروزی او را رقم زد. حجاریان در مصاحبه ا ش از این تشكیلات پنهان به عنوان نماد جریان «بناپارتیسم» یاد می كند و وجود چنین تشكیلات و جریانی را محوری می بیند كه می تواند اتحادی نوشته یا ننوشته را میان همه نیرو های سیاسی شناخته شده و شناسنامه دار پدید آورد. این الگوی ذهنی البته با منطقی درست و با نگاهی آسیب شناسانه به عرصه سیاسی امروز ایران ارائه شده است. اما این الگوی ذهنی نكته ای را مغفول گذاشته كه البته این غفلت از سوی چهره ای چون حجاریان سئوال برانگیز می نماید. این نكته مغفول به اهمیت و جایگاهی برمی گردد كه حجاریان برای جریان راست سنتی و نماد اصلی آن (حزب موتلفه اسلامی) در الگوی خود قائل شده است. این الگو چنان اهمیتی برای موتلفه قائل می شود كه گویی موتلفه كنونی از همان وزن، جایگاه و اعتباری برخوردار است كه در دهه ۴۰ و ۵۰ و حتی اوایل دهه ۷۰ وجود داشت. اعتبار و جایگاهی كه از پایگاه اجتماعی جریان راست سنتی برمی خاست و آن را به عنوان تشكیلاتی دارای هویت و جایگاه مشخص در جامعه معرفی می كرد.موقعیت موتلفه اسلامی در آن زمان چنان بود كه هیچ جریان سیاسی- اعم از رفیق یا رقیب، مخالف یا موافق - امكان نادیده انگاشتن آن را نداشت. چنین بود كه «بورژوازی تجاری»، «راست سنتی»، «تشكیلات بازار»، «بازاریان مسلمان» و یا هر عنوان دیگری كه این جریان با آن خوانده می شد، جایی مهم و حتی كلیدی در تحلیل جریان های چپ (اعم از ماركسیستی و اسلامی) پیدا می كرد. نزدیك بودن نسبی تحلیل هایی كه «راه توده» و «عصر ما» از آرایش نیرو های سیاسی ارائه می كردند و جایگاه مشتركی كه هر دو برای «راست سنتی» به عنوان «خطر اصلی» در نظر می گرفتند، بر همین مبنا بود. از سوی دیگر، پیوند یافتن تشكیلاتی چون انجمن بازار و یا موتلفه اسلامی با طیف سنتی روحانیت (جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، موقعیت سیاسی _ اجتماعی این جریان را تقویت كرد. همچنان كه پیوند خوردن با قدرت سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اختیار گرفتن نهاد هایی چون اتاق بازرگانی، كمیته امداد و برخی بخش های اقتصادی دولت این جریان را قوی تر ساخته بود. نقشی كه راست سنتی در برهم زدن آرایش سیاسی كابینه دوم هاشمی رفسنجانی
(۱۳۷۶-۱۳۷۲) ایفا كرد، نمادی از همین موقعیت اجتماعی و قدرت اقتصادی _ سیاسی بود.از پس سال ها این قدرت نمایی در عین حال می تواند به عنوان نقطه آغاز هزیمت و حتی اضمحلال جریان راست سنتی تلقی شود. جریانی كه طی این سال ها هر چه بیشتر از پایگاه اجتماعی خود بریده و در ساختار سیاسی ذوب شده است. به نظر می رسد این روند حداقل ده ساله در دو مرحله طی شده باشد: اول هزیمت و دیگری اضمحلال.
۱- هزیمت: سه شكست سنگین انتخاباتی در سال های ۷۶ (دوره هفتم ریاست جمهوری)، ۷۷ (دوره اول شورا ها) و ۷۸ (دوره ششم مجلس) نشانه ای آشكار از تضعیف موقعیت اجتماعی جریان راست سنتی بود. گرچه این نشانه ها در سال ۷۴ (دوره پنجم مجلس) هم خود را آشكار ساخته بود و راست سنتی ناچار به واگذاردن حدود نیمی از كرسی های پارلمان به ائتلاف راست مدرن و جناح چپ شد، اما شكست هایی بزرگتر لازم بود تا روشن شود كه مجموعه تحولات اجتماعی امكان پیروزی دموكراتیك را از راست سنتی گرفته است. خودداری جریان راست سنتی از معرفی كاندیدای رسمی در دو انتخابات بعدی (دوره هشتم ریاست جمهوری و دوره دوم شورا ها) نشانه ای از آن بود كه این جریان از پیروزی خود بر جریان های رقیب در عرصه انتخابات ناامید شده است و می كوشد با سكوت انتخاباتی حفظ قدرت خود را در عرصه هایی غیر از نبرد دموكراتیك بیابد. این همان روندی بود كه می توان آن را «مرحله اضمحلال» نامید.
۲- اضمحلال: مقصود از دوره اضمحلال جریان راست سنتی دورانی است كه این جریان از تاثیر گذاری و توانایی اجتماعی خود ناامید می شود و تمامی تخم مرغ های خویش را در سبد قدرت غیردموكراتیك می چیند. این دوره از سال ۷۸ و پس از شكست سنگین در انتخابات مجلس ششم آغاز شد. فعالیت جریان راست سنتی در عرصه رقابت دموكراتیك از این سال به بعد در حمایت غیررسمی و ائتلاف نانوشته با جریان رادیكال جناح راست خلاصه می شود. این جریان رادیكال و جوان، اینك «آبادگران» نامیده می شود و تمامی اركان را در اختیار دارد. جریان مذكور قبل از شكست های انتخاباتی راست سنتی یعنی در سال های نخستین دهه ۷۰ نقش نیروی عملیاتی جناح راست سنتی را بازی می كرد. اما رویگردانی اجتماعی از جریان راست سنتی و پیوند خوردن بیش از پیش آن با قدرت سیاسی حاصلی جز تغییر موقعیت آنها نداشت. آنچه كه از سال ۸۱ و در پی پیروزی آبادگران در انتخابات شورای شهر تهران به نمایش درآمد، نشانه آشكار تثبیت موقعیت و تقویت منزلت جریان راست اقتدارگرا و تضعیف جایگاه راست سنتی است. این روند خود را به ویژه در دو موقعیت نشان داد: اول، زمانی كه در انتخابات مجلس هفتم سران موتلفه اسلامی به فرمان ستاد تصمیم گیری جریان آبادگران ناچار به كناره گیری از عرصه انتخابات شدند و دیگری در انتخابات ریاست جمهوری نهم كه آبادگران بی توجه به سازوكار شكل گرفته توسط سران راست سنتی (ناطق نوری، باهنر و عسگر اولادی) در انتخابات راه خود رفتند و در نهایت هم نشان دادند كه پایگاه اجتماعی آبادگران تقریباً چهار برابر موقعیت اجتماعی راست سنتی است. (مقایسه كنید آرای علی لاریجانی را با احمدی نژاد در دور اول).قابل پیش بینی است كه روند اضمحلال راست سنتی همچنان ادامه یابد. چنانكه پس از انتخابات هم و با وجود آنكه رئیس جمهور منتخب و مشاوران آبادگرش هیچ چراغ سبزی به جریان راست سنتی جهت حضور در كابینه و حتی ارائه نظر در این زمینه نشان نداده اند، باز هم سران موتلفه و نیز جامعه روحانیت مبارز به همراهی و حمایت خود از آبادگران ادامه می دهند و حتی برخلاف انتخابات مجلس هفتم كه نسبت به حذف اعضای موتلفه از لیست انتخاباتی آبادگران اندك گلایه ای كردند، این بار خود می دانند كه برای از دست ندادن حداقل موقعیت خود در قدرت سیاسی _ اقتصادی چاره ای جز تسلیم به تصمیمات نیرو های عملیاتی سابق خود و رهبران امروز خویش ندارند. در كنار این روند سیاسی، تحولات اجتماعی نیز به اضمحلال جریان راست سنتی رای می دهند. كاهش جایگاه گروه های مرجع سنتی، كاهش سهم بازار و چرخه تجارت سنتی در عرصه اقتصاد، گسترش جمعیت شهر ها نسبت به روستا ها، تحولات گسترده در حوزه ارتباطات و رسانه ها، افزایش میزان باسوادان و تحصیلكردگان عالی، تغییر موقعیت زنان و دختران در چرخه سنتی خانواده و كلاً روندی كه «مدرن شدن جامعه ایرانی» نامیده می شود، موقعیت اجتماعی كلیت جریان های مبتنی بر سنت در جامعه ایران را با چالش روبه رو كرده است.آرای علی لاریجانی و مهدی كروبی در انتخابات اخیر را می توان نمادی از وضع رو به احتضار جریان سنتی در ایران دانست. لاریجانی كه از سوی شورای هماهنگی نیرو های انقلاب اسلامی (و با محوریت جامعه روحانیت مبارز و حزب موتلفه) كاندیدای انتخابات شده بود، در رده ماقبل آخر قرار گرفت و كروبی هم كه تنها حمایت مجمع روحانیون مبارز را با خود داشت، گرچه آرای مناسبی به دست آورد اما سرنوشتی كه آرای او در دور دوم انتخابات پیدا كرد، نشان داد كه چپ سنتی هم آرای سازمان یافته و منسجمی نداشته و ۵ میلیون رای كروبی بیش از آنكه آرای یك جریان یا طبقه مشخص اجتماعی باشد، به ویژگی ها و شعار های شخص كروبی به ویژه شعار «هر ایرانی ۵۰ هزار تومان» بستگی داشته است. چرا كه در دور دوم انتخابات آرای كروبی برخلاف گزینه ای كه او در نظر داشت، رقم خورد. حال آنكه آرای معین (طیف مدرن جناح چپ) تقریباً سمت و سویی تشكیلاتی و سازمان یافته از خود نشان داد و با وجود همه بحث های داخلی، در حمایت از هاشمی رفسنجانی به صندوق ها ریخته شد.بدین ترتیب می توان گفت جریان راست سنتی كمترین اقبال اجتماعی را در اختیار دارد و جریان چپ سنتی هم فاقد آرای منسجم و یك هویت سیاسی در جامعه است. چنین وضعیتی امكان محاسبه بر پایگاه نیرو های سنتی در معادلات آینده ایران را از بین می برد و هر الگویی كه بخواهد بخشی از مبنای خود را بر پایه این نیرو ها قرار دهد، احتمالاً از دایره «ذهنیت» خارج نمی شود و لباس «عینیت» نخواهد پوشید.
•••
بر مبنای همین تحلیل است كه به نظر می رسد الگوی ذهنی حجاریان برای شكل دهی به جبهه «ضد بناپارتیسم» (از موتلفه تا نهضت آزادی) فاقد مبانی درست سیاسی و اجتماعی باشد. قرار دادن جریانی چون موتلفه در این جبهه كه از نظر اجتماعی رو به اضمحلال است و بدین خاطر، بقای خود را تنها در حوزه سیاست و قدرت (و آن هم از طریق پیروی از راست اقتدارگرا) می بیند، نه تنها به تقویت این جبهه در حوزه جامعه مدنی نمی انجامد كه نوعی بدگمانی و بدبینی را در میان نیرو هایی پدید می آورد كه با داشتن احساس خطر و نگرانی مشترك از وضعیت سیاسی جدید انگیزه فعالیت جدی تر در حوزه سیاست و جامعه مدنی را پیدا كرده اند. از این رو بهتر به نظر می رسد كه استراتژیست ها و نظریه پردازانی چون حجاریان بیش از آنكه به گسترش ابعاد سیاسی و حزبی جبهه مدنظر خویش توجه نشان دهند، متوجه عمق و ابعاد اجتماعی آن باشند. نادیده انگاشتن روشنفكران غیرحزبی در الگوی ارائه شده توسط حجاریان و یا مشخص نكردن ماهیت و شعار اصلی و محوری جبهه از جمله مسائلی است كه بحثی جداگانه می طلبد. در اینجا تنها به این نكته اكتفا می شود كه شكل دادن جبهه ای ایجابی چون «جبهه دموكراسی خواهی و حقوق بشر» نسبت به جبهه ای سلبی نظیر «جبهه اعتدال» یا «جبهه ضد بناپارتیسم» چشم اندازی روشن تر از آینده نیرو های خواستار دموكراسی در ایران ارائه می كند. جبهه ای كه معیار آن خواست مشترك و حركتی اجتماعی است؛ به جای جبهه های بدیلی كه معیار و محور آن شخصیت های سیاسی و یا مفاهیمی چون «اعتدال» هستند كه بیش از به هم پیوستن و اتحاد، میدان را برای حذف و كنار گذاشتن نیرو های مختلفی فراهم می سازد كه مستعد خوردن برچسب های «افراطی گرایی» و «رادیكالیسم» هستند.
محمدجواد روح
منبع : روزنامه شرق