چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


محسن وزیری مقدم، نمی خواستم نقاش شوم


محسن وزیری مقدم، نمی خواستم نقاش شوم
● گفت وگو با محسن وزیری مقدم، چهره سال هنر اروپا
حالا «چهره سال هنر اروپا» در گوشه ای از خانه اش به تنهایی نشسته است و دور و برش كارهایی كه هنوز جایی برای آنها در این مملكت بزرگ پیدا نیست. «محسن وزیری مقدم» با ۸۲ سال زندگی و با چشمانی كه دیگر خط راست را قادر نیستند ببینند زندگی را سر می كند.اما نه سن بالای ۸۰ و نه چشمان آسیب دیده اش نتوانسته اند كه او را از پای درآورند. او همچنان نقاشی می كشد و حتی بیشتر. همچنان كه تنها در سال گذشته ۱۰۰ اثر را از خود به یادگار گذاشته است. آثاری كه قرار است از تاریخ ۹ اردیبهشت ماه در یزد و از تاریخ ۲۶ اردیبهشت در تهران در گالری دی به نمایش گذاشته شوند. نام او حتی در كتاب های هنر كمتر جایی را به خود اختصاص داده است در حالی كه وزیری مقدم به اتفاق جلیل ضیاءپور، حسین كاظمی و دیگران از پیشروان هنر مدرن ایران به شمار می رود. نقاشی های او در زمینه تصویرگری كتاب كودكان به همراه تلاش های هنرمندانی چون لیلی تقی پور، محمد جوادی پور و دیگران در دهه های ۲۰ و ۳۰ نیز به یاد ماندنی است. محسن وزیری مقدم تنها بنیانگذار نقاشی مدرن در ایران نیست كه او پایه گذار نقاشی شنی در دنیاست. هنر نقاشی در دهه ۲۰ تا ۴۰ با سه روش كمال الملكی، مدرن و انتزاعی و روش سوم شناخته می شد. روش سوم از نظر مضمون به گذشته ها توجه دارد و از نظر شكل و اجرا به روش های مدرن هم چون مكتب سقاخانه كه وزیری مقدم به جریان سوم در هنر تعلق دارد.وقتی از جفاهایی كه بر او رفته سخن می گوید چشمانش پر می شود و آهی از سر درد در فضای خالی اتاق طنین افكن می شود. با تمام اینها زندگی برای وزیری جریان دارد و او با چشم پوشی از جفاهای روزگار به كارش ادامه می دهد. در آینده ای نزدیك زندگی نامه اش را به چاپ می رساند تا او هم گفته باشد آن چه را كه سال ها در دل به امانت نگه داشته بود.چهره سال هنر اروپا در این فضای خلوت، بی پیرایه به سئوالات ما جواب می گوید.
می خواهم به سال های دور برویم. سالی كه شما وارد دانشكده هنر شدید چرا كه شنیده ام همه چیز اتفاقی بود.
من اصلاً نمی خواستم نقاش شوم. دیپلم كشاورزی گرفته بودم و این دیپلم ارزش این را نداشت كه بتوانم وارد دانشكده شوم. دوست داشتم تحصیلات عالیه داشته باشم. با دیپلمی كه گرفته بودم به تمام مراكز آموزشی شهر مراجعه كردم اما آن زمان این دیپلم برای ورود به دانشگاه ارزشی نداشت. پدرم تمام خانواده ما را از هم پاشانده بود و من مجبور بودم از كوچكی روی پای خودم بایستم و نمی خواستم در این حد باقی بمانم. به طور اتفاقی یكی از دوستان به من پیشنهاد كرد كه به دانشكده هنرهای زیبا بروم. خودم بیشتر به موسیقی علاقه داشتم اما پدر مخالفت كرد. سرنوشت مرا به آنجا كشاند و تصمیم واقعی من نبود و اولین حرفی كه به دوستم زدم این بود كه «آخه نقاشی هم شد كار». از آنجا راه من به كلی عوض شد و با كوشش فراوان سعی كردم كمبود خودم را جبران كنم.
چرا تا این حد به داشتن مدرك دانشگاهی اهمیت می دادید، این را از این جهت می پرسم كه جامعه امروز ما به شدت مدرك گرا شده است؟
برای این كه فكر می كردم یك دیپلمه ارزش بسیار كمتری در جامعه دارد تا یك دانشمند و دكتر. دلم می خواست به دانشكده طب بروم و مقام علمی خودم را بالا ببرم به فكر مقام هنری و فرهنگی نبودم. من با دیپلم مجبور بودم پشت یكی از این میزهای دولتی بنشینم در حالی كه این فضا را دوست نداشتم. دوست داشتم خودم را از آن فضای تاریك بیرون كشیده و به یك فضای معنوی بالاتری برسم. بعدها اصلاً مدرك برای من مطرح نبود و آن تكه كاغذی را كه گرفته بودم در گوشه ای رها كردم و چیزی كه یاد گرفته بودم برایم اهمیت داشت.
و این گونه شد كه راه رم را در پیش گرفتید؟
سال ۱۳۲۷ كه فارغ التحصیل شدم، نه حقوق داشتم و نه درآمد و نه كار و نه خانه ای كه بروم در آن زندگی كنم. چون مشكل جا داشتم شب ها در خیابان ها راه می رفتم تا بتوانم جایی را پیدا كنم. سال ها كار كردم، زمانی نزد آقای صبحی می رفتم و داستان های كودكان را می گرفتم برای آنها تصویرگری می كردم كه از جمله این كتاب ها می توانم به «افسانه ها» و «دژ هوش ربا» اشاره كنم. مدتی برای آقای ناتل خانلری كار كردم؛ تصویر پشت جلد كتاب «ادبیات شاهكارهای فارسی» را من نقاشی كردم. این نقاشی همان سیمرغی است كه الان در آرم جشنواره فیلم فجر به چشم می خورد. زمانی هم در بنگاه های تبلیغاتی كارهای تصویرسازی را انجام می دادم. یك سالی در هنرستان هنرهای زیبا كه تازه تاسیس می شد كار كردم و هفت سال طول كشید كه توانستم پولی جمع كنم و به ایتالیا بروم. همزمان با كار ویولن هم آموزش می دیدم تا كمبود خودم را جبران كنم اما نتوانستم ادامه دهم. با پس اندازی كه جمع كردم توانستم به ایتالیا بروم.
پس آموخته های خود را به آنجا بردید؟
آنجا هنر را از نو آموختم. آن چیزی كه توشه من از هنر است چیزی است كه آنجا آموختم. آنجا فضا و جو برای یادگیری آماده بود؛ مسافرت می رفتم، موزه های فراوان و گالری های زیادی را می دیدم، كارهایی را كه از ماقبل تاریخ بود تا دوره رنسانس با چشمان ولع زده می دیدم و بعد كارهایی كردم كه نزدیكی كمی به نقاشی ایرانی داشت. تصور می كردم باید نقاشی ایرانی را در كار خودم دخالت دهم تا بتوانم یك پیوندی بین هنر شرق و غرب ایجاد كنم. استادی داشتم كه برای این كارها خیلی ارزش قائل شد و اینها را به عنوان نوآوری در سبك های مینیاتور عراق و نیشابور معرفی كرد ولی من هیچ قانع نبودم و فقط دو سالی به این سبك كار كردم. مرتب كار می كردم تا بدانم تكلیف من با زندگی هنری ام چیست. بالاخره با استاد دیگری آشنا شدم و این باعث شد، بفهمم نقاشی بیان آن چیزی كه همه می بینیم نیست بلكه آن چیزی است كه در درون ما شكل می گیرد و در هستی ما وجود دارد و ثمره برداشت هایی است كه ما از زندگی و از جهان و از اطراف می كنیم و حتماً لازم نیست این ثمره به صورت شكل شناخته شده جلوه كند. باز به گفته استادی مثل پل كلی برخوردم كه می گوید هنر دیدنی ها را بازگو نمی كند بلكه آنچه را كه دیده شدنی نیست قابل دیدن می كند. بر اساس این فرمول كه من از استاد گرفتم شروع به تجربیات تازه كردم البته او به من گفت كه اگر می خواهی به راه هنرمندی قدم بگذاری و نقاش معمولی ای نباشی باید آنچه را كه تاكنون داشته ای پشت سر بگذاری و رویش قلم قرمز بكشی و از صفر شروع كنی. من واقعاً از یك نقطه شروع كردم و این نقطه را در فضا گسترش دادم به مربع ها، مستطیل ها، خط ها، ریتم ها و تكنیك های مختلف. دوباره شروع كردم به نقاشی كردن تا بالاخره رسیدم به آن رنگ پاشی هایی كه به سال ۱۹۵۹ برمی گردد و آن هم قانعم نكرد.
و این قانع نشدن ها شما را به نقاشی شنی رساند تا در دنیا اولین كسی باشید كه به این روش نقاشی می كند؟
بله. دنبال چیز دیگری می گشتم. در این دنبال گشتن ها و پژوهش كردن ها و آماده شدن برای پذیرفتن الهامات در یك رابطه خیلی دوستانه با طبیعت، اتفاقاً با شن برخورد كردم. با دوستانم برای شنا رفته بودم كه شن های ساحل دریاچه، سیاه بود. من برای خنداندن دوستانم شن های ساحلی را روی بدنم می مالیدم و جای انگشتانم را روی شن می دیدم. در یك لحظه این فضای سیاه و سفیدی كه بین پوست بدن من و شن ایجاد شده بود توجه مرا جلب كرد. تاریكی و روشنایی را در اینجا دیدم كه نور از زیر تاریكی به روشنایی می رود. بعد اثر انگشت خودم را روی زمین دیدم و گفتم این امضای من است و برای من تداعی شد كه این موضوع چیزی است كه در ماورای اندیشه ما و بزرگان ما بوده است. بزرگان ما با طبیعت سروكار داشتند و خاك را با انگشتانشان تراش می دادند تا دانه ای بكارند. این تداعی به عنوان یك اندیشه موروثی در ذهن همه ما القا می شود. در آن لحظه چنین انتقال فكری ای پیدا كردم و یك انتقال فكری من هم این بود كه من در كودكی خاك بازی می كردم و بدون این كه توجه بكنم جای خودش را در ذهنم گذاشته بود. این دو تداعی و این عمل طبیعی كه من انجام دادم این فكر را در من ایجاد كرد كه می توانم با تمام دستورات و توصیه های استادانم و یادگیری هایی كه داشتم یك حركت تازه در كار هنری به وجود بیاورم. رفقایم مرا از این كه ساكت شدم سرزنش كردند كه چه شده و جواب دادم: مثل این كه چیزی را پیدا كردم. پیكاسو حرف جالبی می زند: «من هیچ وقت جست وجو نمی كنم، پیدا می كنم.» من هم جست وجو نمی كردم، پیدا كردم. مقداری شن به منزل بردم و همین حركت بازی با شن را با جای انگشتان خودم كه خط ها و حركت ها و شكل هایی را به وجود می آورد دنبال كردم تا این كه بالاخره توانستم این را روی بوم پیاده كنم. وقتی كار را به استادم نشان دادم، گفت: حالا تو قدم در راه هنرمند شدن گذاشته ای و از آن سطح نقاش بودن كه همه می توانند باشند یك قدم جلوتر رفته ای. كارهای مرا یكی از منتقدان ایتالیایی معرفی كرد و معلمم دید و نمایشگاه هایی گذاشتم و این بود كه من با این سیستم ۹سالی در ایتالیا تحصیل كردم و به این مقام فرهنگی و هنری رسیدم. من هیچ وقت روحیه اروپایی یا آمریكایی را در كارهایم تاثیر ندادم و در اولین نمایشگاه شنی هم كه داشتم بازدیدكننده ها می گفتند كه این كارها نه می تواند اروپایی باشد و نه آمریكایی.
دوباره به ایران برگشتید اما بعد از مدتی باز راهی رم شدید؟
بعد از ۹ سال با همسر ایتالیایی ام به ایران برگشتم و تصمیم گرفتم كه دیگر اصلاً به اروپا برنگردم. در آن سال ها بود كه مادرم مرد و در روحیه من تاثیر بدی گذاشت و همسرم هم از من جدا شد، خب وقتی دیدم همسفرم مرا رها كرده لزومی ندیدم كه به ایتالیا برگردم. اینجا در هنرستان پسران و دانشكده تزئینی دانشگاه تهران به تدریس پرداختم. همان موقع گفتم كسانی كه از نقاشی طبیعت بی جان، گل، درخت و بدن لخت خسته شده اند، به كلاس های من بیایند. جوانان زیادی به كلاس هایم آمدند چرا كه جوان درست و غلط را از هم تشخیص می دهد. تعطیلات تابستانی بود كه برای برگزاری نمایشگاهی به ایتالیا رفتم، به محض این كه به ایران رسیدم متوجه شدم كه مرا به جرم پنج روز دیر آمدن به دانشكده اخراج كرده اند. به رئیس دانشكده وقت گفتم: من برای رقاصی نرفته بودم بلكه نمایشگاه بزرگی از كارهای اخیرم در رم داشتم و كسی كه نمایشگاه مرا افتتاح كرد استاد بزرگ آرگان بود كه شهردار رم است و كمتر زمانی پیش می آید كه شهردار برای افتتاح نمایشگاهی برود، آن وقت تو مرا از كار بیكار می كنی. شروع به معذرت خواهی كرد و همان موقع هم مقام دانشیاری من آمده بود.
تا آنجا كه می دانم شما جزء معترضان اصلی سیستم آموزشی ایران هستید؟
ببینید هر فردی ثمره محیط زیستش است؛ من نقاشی را در آن حد بلد نبودم چرا كه در دبستان یا دبیرستان گفت وگویی از هنر وجود نداشت. زمانی كه معلم نقاشی، شرعیات و ورزش یك نفر باشد شاگردی كه می خواهد نقاشی را یاد بگیرد به آن بسیار دید پیش پاافتاده ای دارد. در كتاب آموزش هنر مربوط به كتاب های درسی به همه این مباحث پرداخته ام و در نهایت رسیده ام به آموزش هنر در شهرستان ها كه هر كسی فكر می كند برای این كه به جایی برسد باید بتواند از این تابلوهای احمقانه دیواری بكشد. اینها غلط های آموزشی ما است. من در كلاس نقاشی فقط نقاشی یاد نمی دادم بلكه آشنایی با تمام امكانات مملكتم را یاد می دادم. كلاس ما گاهی به آهنگری تبدیل می شد، گاهی تخته می بریدند و اشیای پیش پاافتاده از آنها درست می كردند و با هم تركیب می كردند. برای این، این گونه كار می كردم كه وقتی خودم درس می خواندم عدم آموزش صحیح مرا رنج می داد. حالا كه در آنجا یاد گرفته بودم به ایران آمدم و خواستم نهضتی در آموزش ایجاد كنم. اولین كاری كه كردم سال ۴۲ نمایشگاه خیابانی در پارك دانشجو ترتیب دادیم و از تمام نقاشان تهران و از هر سبكی كاری گذاشتیم و شاگردانم جعفری، نامی، قباد شیوا و اصغر محمدی همان جا رایزن فرهنگی شده بودند.ببینید اینجا است كه فرق ما با اروپایی ها دیده می شود. ما از همان موقع می خواستیم مردم را با هنر آشنا كنیم ولی همان یكی دو روز بود و دیگر هیچ كس هم دنبالش را نگرفت. در این مملكت حساسیت برای هنر، موسیقی و تئاتر نیست. اگر ادبیات ما جنب و جوش دارد خواسته فردی كسانی است كه یك نوع عقیده و سلیقه برای نوشتن دارند و در تنهایی خودشان می نویسند. ولی آنجا كه كار جنبه اجتماعی پیدا می كند، كسی نیست كه اینها را اداره كند ولی در اروپا پر است از اینها.
آقای وزیری تفاوت دید هنری ما با اروپا را در كجا می بینید؟ما اصلاً دید هنری نداریم. ما به قدری گرفتاری داریم كه دیگر به فكر دید هنری نیستیم. ما پایه فرهنگی و هنری كلاسیك نداریم. آنچه كه باید به مردم آموخته شود پایه اش در دبستان است. هنر زبان بین المللی است و این زبان الفبای خاص خودش را دارد. این الفبا را باید پا به پای الفبای فارسی به بچه یاد دهیم. بچه های ایتالیا از همان دوم ابتدایی كتاب هنری دارند كه از هنر ماقبل تاریخ تا هنر امروز را آموزش می بینند. پا به پای فیزیك و شیمی هنر هم تدریس می شود، آن هم توسط معلمانی كه تخصصشان هنر است. برای مردم ما هیچ گونه امكانات آموزشی در این زمینه فراهم نبوده است. مردم ما به زحمت تمام فكرشان آب و نانشان بوده است و فرصتی برایشان نمانده كه به فكر هنر باشند. اروپایی از این مرحله بالاتر رفته و در عین حالی كه برای نان شبش تلاش می كند، اطلاعات فرهنگی و هنری را هم در ذاتش جا نهاده اند. من در مملكتی هستم كه از نظر شناخت هنر با ایتالیا از زمین تا كهكشان فاصله دارد. تمام شخصیت های مملكتی ما را به اینجا بیاورید اگر هنر را شناختند؟! معاون وزیر آموزش و پرورش به نمایشگاه من آمدند و معاون دانشكده در مورد گرفتن بودجه با ایشان صحبت می كردند و می گفتند اگر تابلویی از هنرمندان بخرید در آینده قیمتش از طلا هم گران تر می شود. نمونه اش این كه ما از ون گوگ تابلویی خریدیم ۵۰هزار دلار الان ۵۰ میلیون دلار هم بیشتر می ارزد. آقای معاون وزیر گفتند ون گوگ كیست؟ كارهای ون گوگ را به آقایان نشان دادیم، می گفتند چرا گوش این را بسته اند مگر این دیوانه بوده اصلاً نمی فهمد تكنیك و فرم چیست و نمی داند برای احساسی كه در این كار بیان شده دنیا احترام قائل است.
درست می گویید. در تفاوت بین ما و اروپا همین بس كه در آنجا شهرداری و شورای شهر شما را به عنوان «چهره سال هنر اروپا» معرفی می كنند و در اینجا كارهای اهدایی شما به شهرداری سرنوشتی نامعلوم پیدا می كند.
بله. ده سال پیش كارهایی را به عنوان هدیه به شهرداری تهران دادم و پس از سال ها كه دیدم هیچ استفاده ای از آنها نمی كنند سراغ شان را گرفتم. كارهای مرا از زیرزمین های فرهنگسراهای مختلف بیرون كشیدند و در حالی كه بیشتر آنها صدمه دیده بود و بعضی از كارها اصلاً وجود نداشت یا فقط مقوایش باقی مانده بود به من پس دادند. اما در ایتالیا به خاطر كارهایی كه در یك سال گذشته با این چشمان آسیب دیده ام كردم مرا به عنوان چهره سال هنر اروپا معرفی كردند و مراسم را با حضور همه هنرمندان كشور در سالن اجتماعات شهرداری رم برپا كردند.
مجسمه بزرگ پردیس كه تلویزیون از شما خریده بود چه شد؟
خانم فریده گوهری چندین كار از من برای تلویزیون قبل از انقلاب خرید. همه را به قیمت ۱۰۰ هزار تومان اما همه اینها گم شده است. من هم سئوالم همین جا است كه چه بلایی سر این كارها نازل شده است؟ آیا به عنوان هنر طاغوت در زیرزمین های صداوسیما له شده یا از این مملكت بیرون رفته؟ واقعاً اینها را چه كرده اند. من دلم برای این كارها می سوزد.
كارهایی از شما در موزه ها دیده می شود آیا این كارها را از شما خریده اند؟
حتی یك تابلو هم از من نخریده اند. كارهایی كه از من در موزه ها هست یا از خانه ها آمده یا كارهایی است كه از من دزدیده شده است. خانه ای داشتم كه در نبود من همسایه ها تابلوها و وسایلم را غارت كردند نه تنها شكایت من به جایی نرسید بلكه محكوم به افترا و تهمت هم شدم و همین سه سال پیش از دادگاه حكم شلاق گرفتم كه به دلیل كهولت سن به ۲۰۰ هزار تومان جریمه تبدیل شد. وقتی به موزه ها هم می روم و از آنها می پرسم چرا این كارها را از دیگران خریده اید جواب می گیرم كه این كارها را می آورند و می گویند وزیری به ما هدیه داده است. این در حالی است كه در تمام دنیا كار هنری شناسنامه دارد. خب وقتی امضای من به عنوان هدیه در كار نیست این دزدی است چرا جلوی این كارها را نمی گیرند.
خب به نظر شما چرا این كارها پیش می آید؟
گذشته از این كه عده ای كار پژوهش در این زمینه می كنند اما واقعیت این است كه ما تاكنون پژوهشگر هنر به مفهوم واقعی كم داشته ایم و نویسنده تاریخ هنر و مستند كننده هم كم داشته ایم. چیزهای پرت وپلا بوده كه بیشتر جنبه شخصی و خصوصی و حالت نان قرض دادن به هنرمند داشته است؛ هنرمندانی كه دوستان همدیگر بودند. منتقد باید با تیغ برنده تمام وقایع را از همدیگر تفكیك كند و به تمام چیزها پی ببرد بدون این كه فكر كند این دوست من است یا دشمن من یا از چیزی كه می نویسم خوشش می آید یا بدش می آید برای این كه این وظیفه را در قبال جامعه دارد. كسانی هستند كه چیزهایی نوشته اند ولی كافی و كامل نیست. یكی از كمبودهای ما همین نداشتن مدركی مستند است كه دانشجوی ما باید بداند كه قبلاً چه ها كرده اند كه به اینجا رسیده است. كارهای خود بنده و امثال من كه برای دانشكده هنرهای زیبا كرده ایم یا پروژه دیپلم هایی كه هر كدام از ما ساخته ایم، می تواند به عنوان مدركی از تاریخ هنر ایران از ۶۰ سال پیش باشد. اما همه در انبار دانشكده هنرهای زیبا مدفون است و نه اینها را بازسازی و ترمیم كرده اند و نه به صاحبان خودشان پس داده اند. یادم می آید كه تابلوی دیپلم من نسبت به دانشی كه آن موقع داشتم تابلویی ارزشمند بود. موضوعش هم شیخ صنعان است كه تحت تاثیر وسوسه شیطان قرار می گیرد و به آن دختری كه برای معالجه نزدش آورده اند، تجاوز می كند. من او را نشان داده ام كه نشسته و به دخترك نگاه می كند و شیطان از بالا او را وسوسه می كند. این تابلو رنگ آمیزی جالبی هم داشت كه من آن موقع می توانستم انجام دهم. خب این كاری است كه زمانی از هنر این مملكت را نشان می دهد اما معلوم نیست چه بلایی بر سر این كارها آمده است.
آقای وزیری تاثیر اوضاع سیاسی و اجتماعی را در هنر اروپا چگونه می بینید؟
هنر بسیار كمتر در اروپا تحت تاثیر سیاست قرار گرفته است. ولی هر نقاشی هویت و شخصیت خودش را در كارش نشان می دهد. در سبك اكسپرسیونیسم آلمان می توان دید كه طرح های بسیار خشن، برنده، تیره و... وجود دارد، بنابراین معلوم می شود این رنج ها و سختی ها وجود دارد. در حالی كه در كشوری مثل فرانسه، رنوار، پیسارو و سزان آدم هایی هستند كه بوی عطر از نقاشی شان می آید. اینها آدم هایی هستند كه در فضای آرام تری كار می كنند و خلاقیتشان بیشتر به هنر نزدیك است در صورتی كه كارهای اكسپرسیونیست هایی مثل مونش با این كه فوق العاده عالی است ولی از فضای دیگری بهره می گیرد و در فرانسه آن گونه كه گفتم. در ایتالیا فضای مدیترانه ای و آرامش از نوع دیگر دیده می شود. در این وسط جنگی به وجود می آید و موجب می شود كه نقاشی دادا به وجود بیاید. دادا مثل بچه ای است كه می گوید دادا. در اینجا از هیچ و پوچ و بیهوده گری شروع می كنند برای یك واقعیت دیگری كه بعد از آن می بینیم نهضت دیگری به وجود می آید به نام سوررئالیسم. خواب ها و تخیلات درونی و دنباله كتاب فروید به صورت نقاشی بروز می كند و بعد از آن می بینیم كه نقاشی خیلی جنبه فنی و علمی پیدا می كند. سزان از بین امپرسیونیست ها بیرون می آید و می گوید طبیعت تنها رنگ، قلم مو، هوا و فضا نیست، فرم وجود دارد و فرم را پیدا می كند. فرم ها بر اساس سه فرم استوانه و كره و مخروط شناخته شده و این را در طبیعت زنده در كارهایش پیدا می كند. از طرف دیگر ون گوگ تحول دیگری را پیدا می كند و اكسپرسیونیسم را و درون گرایی را به وجود می آورد، با آن قلم های ناراحت و با آن رنگ های زنده دو سبك مختلف را در این زمان به وجود می آورد؛ یكی سبك اكسپرسیونیسم است و یكی سبك كوبیسم. كارهای سزان است كه امثال راك و پیكاسو را به وجود می آورد؛ رشد و تكامل اندیشه. پس می بینیم كه اینجا اندیشه ها هستند كه یك به یك رو به بالا می روند و تحولات خودشان را به جامعه نشان می دهند نه این كه تنها مسائل اجتماعی. در كار كوبیسم مسئله اجتماعی آنچنان مطرح نیست بلكه پیدایش یك واقعیت تازه ای است كه براساس دنیای امروز و سرعت امروز به پیش رفته است. هنرمند به عنوان یك فیلسوف به مسائل جامعه نگاه می كند و بهره برداری كه از آن می كند به صورت اثر هنری در وجودش تاثیر می گذارد كه مربوط به زمان و مكان هم می شود. هنرمند بینش خودش را از تحولات زمان و مكان نشان می دهد. حتی اگر برگردیم به پیكاسو توجه كنیم كه در زمانی مسئله اجتماعی به جایی می رسد كه ژنرال فرانكو از هیتلر می خواهد گرانادا را بمباران كند و این امر در پیكاسو تاثیر می گذارد و می خواهد این داغ و این درد اجتماعی را نشان دهد. اینجا می بینیم كه واقعاً این تاثیر را داشته اما نتیجه یك مادر گریان نیست یا كسی كه زخمی شده و خون از پایش می ریزد نیست. نتیجه یك فرماسیون قشنگی از فرم های برنده و پرهیجان نشان می دهد. مثل مادری كه دستش به حالت خشن به آسمان رفته یا بچه ای كه با خطوط برنده نقاشی شده است یا گاوی كه دارد عربده می زند. كارهای پیكاسو مثل اره می ماند با رنگ های تیره و كبود حالا اگر این مادر گریانی بود هرگز نمی توانست تا این حد تاثیر بگذارد. اینها هنرمندان خلاقی هستند و از آنچه كه از طبیعت و اجتماع و رویدادها بهره می گیرند چیزی را می آفرینند كه محصول یك اثر هنری است. یعنی ارزش هنری اثر بالاتر از تاثیری است كه از آن بهره گرفته اند. ما در ایران و در كارهایمان این حالت را نداریم برای این كه آن درك و فهم واقعی هنری هنوز بین هنرجویان و هنرمندان تازه برخاسته وجود ندارد كه چگونه بتوانند از طبیعت بهره برداری بكنند. چون اطلاعات ندارند. كتاب اندیشه و كار پل كلی را بخوانید، می گوید هنرمند به طبیعت نگاه می كند ولی هرگز از طبیعت تقلید نمی كند هنرمند طبیعت را باید به قدری بشناسد كه با طبیعت یگانه شود و جزیی از طبیعت شود در چنین زمانی طبیعت در درون اوست اینجا است كه خلاقیت آغاز می شود.
من می خواستم اینها را به جوان ها بفهمانم ولی نخواستند این كار انجام شود. بهترین روش را در این دیدند كه مرا حذف كنند، چرا كه جوان ها خیلی زیر كند و خوب می فهمند كه چه كسی درست تدریس می كند.
حمید عسگری نژاد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید