پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا
ادراک حسی در پدیدار شناسی مرلوپونتی
مرلوپونتی فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی در خصوص ادراک حسی به نقادی آرای عقلی مذهبان و تجربی مذهبان میپردازد و با الهام از اندیشه اگزیستانس در هیدگر و پدیدارشناسی هوسرل بار دیگر ادراک حسی را مورد تحقیق قرار میدهد و این مقاله به طور اجمال به آن پرداخته است.
احساس چگونه ما را با جهان خارج مرتبط میکند؟ ادراک حسی، از اموری است که بیرون از ما قرار دارند در عین حال امری درونی است، این امر درونی چگونه ما را با واقعیات بیرون از ما مرتبط و آشنا میسازد؟ این سؤال بیش از پیش خود را با طرح فلسفی دکارت نشان داده است؛ دکارت از Cogito آغاز میکند و مبدأ همه ادراکات «من میاندیشم» است. از این مبدأ چگونه میتوان متعرض جهان بیرونی شد؟ مرلوپونتی برای غلبه بر این دوگانگی سوژه و ابژه، از روانشناسی «ساختار کلی»(۱) بهره میجوید؛ مطابق با این دیدگاه روانشناختی، احساس درونی، بنیان ادراک حسی تلقی نمیشود بلکه بنیان در خود شیء خارجی، از آن حیث که خارجی است، استوار است، و به جهت ساختار کلی آن. به عنوان مثال، وقتی کبوتری را مشاهده میکنیم، مجموعهای از احساسها از طریق خود حواس به ما عرضه میشوند و به تعبیر ارسطو در حس مشترک به شکل یک هیأت وحدانی درمیآیند چنانکه اگر یکی از اجزا این مجموعه تغییر کند یا جابهجا شود دیگر ادراک حسی، از کبوتر همان نخواهد بود. پس کبوتر یک هیأت است یا کلی است که حاصل جمع اجزای آن نیست و نمیتوان آن را به مجموعه اجزا فروکاست بلکه این مجموعه در هیأت سازمان یافته خود ناظر به ماهیتی است که هرچند متکی بر اجزا است لکن برابر با آنها نیست.
«اگر ما به تحقیقات عینی متمرکز شویم، در وهله اول کشف میکنیم که شرایط خارج از عرصه حسی جزء به جزء متناظر با آن نیستند بلکه تأثیری بجا مینهند که صرفاً الگوی اساسی ممکنی را فراهم میآورند که نظریه ساختار کلی آن را روشن ساخته است».(۲)
اما مرلوپونتی برخلاف دیدگاه روانشناختی، این ساختار کلی را امری خارج از سوژه تلقی نمیکند، بلکه آن را مرتبط با ادراک حسی میداند که ضمن فعالیت رفتاری معنا پیدا میکند و نیز برخلاف نظر دکارت، ما را به معنای موجود در خود شیء منتقل میکند. به نظر دکارت، موم آنگاه که در کنار آتش قرار میگیرد، رنگش تغییر میکند، شکلش به هم میخورد، به حجمش افزوده میشود، به صورت مایع درمیآید و به قدری گرم میشود که دست زدن به آن دشوار است و هرچقدر به آن بزنیم، دیگر صدا نمیکند. با این حال، همان موم بعد از این همه دگرگونی، باز هم باقی است، اما آن چیست که باقی است؟ هیچ یک از چیزهایی که من از طریق حواس در موم مییابم نیست زیرا همه آنها دگرگون شده است بلکه صرفاً امتداد است و این امتداد امری تخیلی نیست و خیال قدرت ادراک آن را ندارد.
«بنابراین باید بپذیریم که من به وسیله خیال قادر به درک ماهیت این موم نیستم، بلکه تنها فاهمه من است که میتواند آن را دریابد.» (۳)
اما به عقیده مرلوپونتی، این معنا با فاهمه ادراک نمیشود، هرچند برای فاهمه، تکه موم ذوب شده همان موم است، اما ادراک حسی گواه این همانی نیست. دکارت میان تلقی فاهمه از موم و آنچه حس گزارش میدهد، تفاوتی قایل نمیشود. به نظر مرلوپونتی، دکارت به این موضوع توجه نداشته است که شیء در ضمن کیفیات محسوسش قابل شناخت است. وگرنه برای این شناخت به کمک فاهمه نیازی نبود.
دکارت از این جهت به مدد فاهمه محتاج است که کیفیات محسوس موم را اموری انتزاعی میبیند، زیرا در غیر این صورت، با ذوب شدن موم این کیفیات زوال پیدا نمیکردند. دکارت دگرگونی در کیفیات حسی را با نابودی آنها یکی میانگارد؛ از این روی، فاهمه باید موم را بازسازی کند تا مفهوم آن از دست نرود و یکسره زایل نشود:
«دکارت میگوید من ساختار معقول تکهموم را کشف میکنم، خود را با فکری مطلق در نسبت با آنچه موم نتیجه صرف آن است، یگانه میانگارم، من آن را نمیسازم، بلکه آن را بازسازی میکنم.»(۴)
اما مرلوپونتی ادراک حسی را نقطه عزیمت خود برای دریافت لایه اصلی تجربه ما از عالم قرار میدهد، که بر هر تفسیر علمی تقدم دارد. در پدیدارشناسی ادراک حسی، عالم به منزله مدرک مورد التفات قرار میگیرد و فعل ادراک مدنظر نیست. مرلوپونتی فعل ادراک را با نقاشی مقایسه میکند؛ نقاشی، در نظر او، تمثل یک تجربه حسی بنیادین است، تجربهای آزاد که بر مفاهیم انتزاعی و علمی تقدام دارد.
نقاش مواجهه خود را با جهان بیان میکند، و ترکیب رنگها در یک تابلو گویای نحوه مواجهه نقاش با جهان و چگونگی دیدار او با آن است. معمای نقاشی، در اصل، همان معمای ادراک حسی است؛ زیرا نقاشی و ادراک حسی هر دو تماسی تازه با جهانند و همانگونه که در نقاشی موقعیت بدن را نمیتوان نادیده گرفت، در ادراک حسی نیز نقش اساسی بدن را نمیتوان کماهمیت تلقی کرد. بدن، نزد او، طریقی برای دستیابی به عالم یا، به بیان دیگر، مدخلی به سوی عالم است:
«بدن من جایگاه یا بلکه همان فعلیت پدیدار بیان است و در آن تجارت دیداری و شنیداری یکی در بطن دیگری قرار دارند و ارزش بیانی آنها زمینه وحدت توصیفی پیشینی جهان مدرک است و از طریق آن، بیان شفاهی و معنای عقلی وقوع مییابد. بدن من سازوبافتی است که در درون آن تمام ابژهها درهم بافته شدهاند و دست کم در نسبت با جهان مدرک، ابزار عام دریافت من است. بدن من نه تنها به ابژه طبیعی، بلکه به ابژههای فرهنگی، یعنی واژهها، نیز معنا میبخشد؛ برای مثال، واژه «گرم» یک نحوه تجربه از «گرما»یی که شخص را احاطه کرده است، القا میکند. با واژه «سخت» ابتدا سفتی کمر و گردن را تولید میکند و صرفاً به شکل ثانوی خود را در بستر دیداری و شنیداری عرضه میدارد.»(۵)
بنابراین، عالم متن معانی است و ادراک حسی از مجرای بدن نخستین مرتبه تماس ما را با عالم رقم میزند. ادراک حسی ملاحظه معنای موجودی درون عالمی است که در مجموعهای از دادهها ظاهر میشود؛ این معنا بر هر حکمی مقدم است.
ادراک حسی فعل مقدماتی یافت معانی است که پیش از هر تفسیری از ناحیه ما در عالم حاضر است یا نوعی فعل وجودی است که موضع ما در آن صرفاً منفعل نیست، بلکه عالمی در ضمن آن بر ما پدیدار میشود. ادراک حسی نه صرفاً حیث انفعالی دارد و نه مولود خلاقیت محض است، بلکه نشانه ارتباط مبهم ما با علم است، و از این رو، آن را نه میتوان به آگاهی محض نسبت داد و نه صرفاً حاصل بدن دانست بلکه نتیجه این هردو است. از نظر مرلوپونتی، ادراک حسی اولیت دارد و این بدین معناست که ادراک حسی وجه ابتدایی آگاهی است و در هر یک از تجارت و افعال، حتی در تجارت عقلانی، علمی و تاریخی، مدخلیت دارد و ، در واقع، پایه پدیدارشناسی عقل، تاریخ و فرهنگ است، هرچند این سه تجربه را نمیتوان به ادراک حسی تقلیل داد.
اما اولویت ادراک، از همان آغاز، مشارکت بینالاذهانی و زندگی در جهانی از معانی همگانی را اصل میگیرد و وحدت ادراکی میان سوژهها را مبنا قرار میدهد و، به طبع، از مشکلی که کانت در وحدت وقوف نفسانی استعلایی با آن روبهروست، میگریزد. زیرا این وحدت نزد کانت امری استعلایی است و او هرگز مرجع موجودی این امر استعلایی را معین نکرده است؛ از این رو، مرلوپونتی با تعبیری تازه از ادراک حسی امکان فراروی از شرط استعلایی کانت را فراهم میکند:
«منظور من از اولیت ادراک، آن است که تجربه ادراک به معنای حضور ماست در لحظهای که اشیا، حقایق و ارزشها برای ما ساخته میشوند و لذا ادراک نوعی لوگوس در حال تکوین است که در ورای هر نوع جزمیت، شرایط خود عینیت را به ما میآموزد و رسالت نظر و عمل را پیش روی ما مینهد. مسأله این نیست که معرفت بشری به تجربه حسی فروکاسته شود، بلکه حضور و یاری رسانیدن در لحظه تولد این معرفت است و اینکه به این معرفت همان معنایی را ببخشیم که در امر محسوس نهفته است.»(۶)
مرلوپونتی میکوشد با تحلیل ادراک حسی، شیوه مواجهه ما را با عالم روشن سازد؛ به عقیده او، ادراک پنجرهای به سوی اشیا، عالم و حقیقت میگشاید، چنان که در پدیدارشناسی ادراک میگوید:
«ادراک دانش جهان نیست، حتی فعل نیز نیست یا اخذ دلبخواه یک موضوع، بلکه زمینهای است که همه افعال از آن پدید میآیند و پیش زمینه همه آنهاست.»(۷)
و این مطلبی است که نه عقلی مذهبان و نه تجربی مذهبان هیچ یک از عهده مراعات آن برنیامدند. تجربه حسی، عبارت است از نحوی ارتباط حیاتی با عالم که آن را به منزله مجموعه مأنوس زندگی ما عرضه میدارد:
«ادراک حسی خود را در وهله نخست همچون رویدادی در جهان که معروض مقوله علیت باشد، نشان نمیدهد، بلکه به منزله بازآفرینی یا بازسازی جهان در هر لحظه است. از آن حیث که ما به گذشته جهان، به جهان فیزیکی و به محرک و نیز به اندام آن گونه که کتب ترسیم میکنند تماس داریم، و این نخست به این جهت است که ما در این لحظه عرصهای ادراکی را بر خود گشودهایم، سطحی در اتصال با جهان، یک ریشهداری دایمی در آن، کل آگاهی ما در آفاقی رخ می دهد که با ادراک حسی مفتوح شده است.»(۸)
قول به اینکه ما موجوداتی ادراک کننده هستیم، مستلزم این است که بپذیریم ما موجوداتی متناهی، امکانی و محدود به حدود واقع هستیم و در نتیجه، ادراک ما جز به واسطه زمینهای ادراک شدنی در متن حیات و محیط پیرامونی که در آن بدن ما و عالم معیت دارند، رخ نمیدهد. پس، ادراک یک ساختار کلی است که اساس و شالوده آن رفتارهای زیستی ماست و در رأس آن معانی عالی و آگاهی مفهومی قرار دارد. این هردو جنبه از لوازم ادراک و تفکیکناپذیر از آن است اما عقلی مذهبان و تجربی مذهبان این معیت را نادیده انگاشتهاند. در هر دو مذهب، تجربه از عناصری تقوم یافته است که اولی فرض شدهاند؛ قوام تجربه در یکی به فکر است و در دیگری قوام تجربه به جهان تقوم یافته است و این هر دو خارج از وضع حقیقی است. هیچ یک از این دو مذهب زیست جهان را شرط آگاهی ندانستهاند، چیزی را که مرلوپونتی «پیش داوری در مورد عالم» خوانده است.از نظر گاه هر دو مذهب، جهان امری از پیش داده شده و متشکل از دادههای حسی بیمعنایی است که یا به طور منفعل در ساختار ادراک سهیمند یا به واسطه فعل حکم در کنار یکدیگر قرار میگیرند. بنابراین، تجربه نزد هر دو مذهب امری انتزاعی است ، در حالی که طرح ادراک حسی بر مبنای نظر مرلوپونتی مشابهتی با این وضع انتزاعی ندارد و از عالم جدایی ناپذیر است.
ادراک و اندیشه در کشمکش با عالم مشترکند و هر دو افقی پیش رو و افقی پشت سر دارند و با زمان پیوندی ناگسستنی. آنچه شهود واقعیتی بیرون از ما را ممکن میسازد، معنایی زمانی است و تپش زمان در متن آن دریافت میشود. به نظر مرلوپونتی، جهان مدرک مجموعهای از متعلقات آگاهی نیست و ارتباط ما با جهان از نوع ارتباط سوژه و ابژه نیست. شیء مدرک همچون شیء واحدی نیست که متعلق آگاهی اذهان متعددی قرار گیرد و گزارههای واحدی از آن حکایت کند بلکه ادراک در تحلیل نهایی در متن افقی معین یعنی عالم رخ میدهد و لذا ساختار کلی آن بر اجزای آن تقدم دارد در ادراک. ماده و صورت معیت دارند و هیچیک از دیگری قابل انتزاع نیست.
در روش پدیدار شناسی مرلوپونتی، به پیروی از هوسرل، احساس به وسیله علم فیزیولوژیکی یا فیزیک قابل تبیین نیست بلکه ادراک بما هو هو فعلی است که یکباره دریافت اشیا را برای ما مقدور میکند و در این واقعه گام اول همان مواجهه حواس با جهان است:
«اینکه هر حسی باید یک عالم کوچک درون عالم بزرگ بسازد، نه تنافی دربردارد و نه ناممکن است و به واسطه جزیی بودنش برای کل ضروری است و به کل گشوده میشود.»(۹)
احساس، نخستین مرحله ارتباط ما با جهان است و چون این احساس بستگی تام به بدن دارد و هر بدن متمایز از دیگر ابدان است، پس هر احساسی نیز به منزله یک امر وحدانی عالم را به نحو خاصی متجلی میکند و لذا میان عوالم گوناگونی که از طریق حواس بر ما گشوده میشود، وحدتی حسی برقرار است که رویارویی ما را با عالم میسر میسازد. نظر مرلوپونتی در خصوص کارکرد حواس با فیلسوفان پیشین کاملاً متفاوت است و این تفاوت به دیدگاهی که او از بدن دارد، باز میگردد. از دیدگاه او، ارگانیسم یا بدن آدمی انطباعات حسی را به شکل منفعل دریافت نمیکند بلکه انطباعات با نوعی تفسیر همراه است. آگاهی که در همه سنتهای فلسفی صفت ممیز ادراک است، خود به این ارگانیسم زنده وابسته است.
درک حسی نزد مرلوپونتی فعالیت آگاهانه ذهن نیست بلکه نحوه وجودی سوژه صاحب بدن یا تجسد یافته در مرحله پیش آگاهی است. این ادراک تعاملی است میان سوژه دارای بدن و عالمش، یعنی ادراک صرفاً حاصل تأثیر عالم خارج بر بدن نیست زیرا اگرچه بدن از عالمی که در آن ساکن است، متفاوت است اما از آن جدایی پذیر نیست. از آنجا که سوژه مدرک دگرگون میشود و در زمان تولد دوباره مییابد، لذا ادراک نیز به صورت یک محصول تکرار شونده که حاصل برخورد سوژه با عالم خارج است، نخواهد بود بلکه امری است که هربار از نو پدید میآید. متعلق ادراک نیز به نظر مرلوپونتی به sensa (دادههای حسی) نزد تجربی مذهبان قابل تحویل نیست و به متعلق فاهمه نزد عقلی مذهبان نیز فروکاسته نمیشود بلکه متعلق ادراک همان ماهیت شیء است که ادراک با جهت التفاتی نهایتاً در آن مستهلک میشود چهره انضامی شیء واقعیت آن است که با حثی انضمامی سوژه یعنی تجسد آن ملازمت تام دارد.
اما ویژگیها و اوصاف شیء به نظر مرلوپونتی اجزایی نیستند که در کنار یکدیگر چیده شده باشند بلکه این صفات درهم بافتهاند و گویی هر یک در دیگری حضور دارد یا در یکدیگر نفوذ میکنند. شیء بر حسب تعریف مااز آن یا طبقهبندی اوصافش از طریق ما شیء نمیشود بلکه شیء سامانی درونی دارد که خودش بنیاد آن را تشکیل میدهد. برای مثال، نقاشی سزان نقاش فرانسوی کاری است که در آن اشیا در عالم به ما نشان داده میشوند، به طوری که شیء خود را از درون به ما مینمایاند. خواص شیء، کل واحدی را تشکیل میدهند که هر یک جنبه خاصی از آن را نمودار میکند. شکل، رنگ، عطر، سختی و تیرگی سنگ خارا همگی بیان کننده یک نحوه وجود است.
پیوستگی اوصاف شیء چنان است که هر کیفیت محسوس را به کیفیت دیگری پیوند میزند و، در مجموع، طنین واحدی را منتشر میسازد و شاید با مسامحه بتوان گفت نوعی هم دلی در شیء پدید میاورد. بنابراین، شیء مورد نظر دکارت و کانت که متعلق استعلایی ادراک سوژهاند، شیء واقعی نیست؛ به عکس، معنایی مطرح است که مقدم بر اوصاف شیء است و شیء این معنا را در لابهلای کیفیات خود بروز میدهد، یعنی در برابر بیننده گشوده میشود. در اینجا بدن ما و اشیا به هم متصل میشوند و فاصله سوژه و ابژه از میان برمیخیزد. بنابراین، در این مواجهه عالم برمن گشوده میشود و خود را به من هدیه میکند. اینکه جهان بر من گشوده میشود، بدین جهت است که جهان آکنده از معانی است و این معانی در سطح ادراک حسی اشیا را هجی میکنند. حیث محسوس اشیا الفبایی است که در بطن هستی قرار یافته و بدن زنده انسان که بدنی شناسنده است، این الفبا را برمیگیرد و تکرار میکند و، بدین ترتیب، اشیا در ضمن معانی خود در کلمات سکنا میگیرند. این کلمات قراردادی نیستند بلکه نمادهایی از هدیه عالم به انسانند، پس در اندیشه مرلوپونتی سوژه و ابژه از یکدیگر جداییناپذیرند و دو وجه از یک حقیقت یعنی حضورند که معنا را که جوهر وجود شناختی عالم است، از بطن خود فیضان میکند.
نویسنده: سید حمید - طالبزاده
منبع: فصل نامه - فلسفی - ۱۳۸۵ - پاییز و زمستان، شماره ۱۲
پاورقیها:
۱- Geshtalt
۲- M. Merleau- Ponty; phenomenology of perception, p. ۱۱.
۳- رنه دکارت، تأملات، ترجمه احمد احمدی ، تأمل دوم، ص ۳۳.
۴- M. Merleau- ponty; ibid, p.۴۲.
۵- Ibid, p. ۲۳۵.
۶- M. Merleau- Ponty, primacy of perception, p. ۱۴۵.
۷- phenomenology of perception, P. XI
۸- Ibid, p. ۲۰۷.
۹- Ibid, p. ۲۲۲.
منبع: فصل نامه - فلسفی - ۱۳۸۵ - پاییز و زمستان، شماره ۱۲
پاورقیها:
۱- Geshtalt
۲- M. Merleau- Ponty; phenomenology of perception, p. ۱۱.
۳- رنه دکارت، تأملات، ترجمه احمد احمدی ، تأمل دوم، ص ۳۳.
۴- M. Merleau- ponty; ibid, p.۴۲.
۵- Ibid, p. ۲۳۵.
۶- M. Merleau- Ponty, primacy of perception, p. ۱۴۵.
۷- phenomenology of perception, P. XI
۸- Ibid, p. ۲۰۷.
۹- Ibid, p. ۲۲۲.
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست