پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


زندگی خالی نیست...


زندگی خالی نیست...
<مهر ورزیدن و مسوولیت موجود دیگری را به عهده گرفتن وظیفه بسیار شاقی است؛ بسیار دشوارتر از قتل و نابودی.( >ص۱۶۲)رمان <دیوار> از جهتی بسیار ارزشمند است که اعتراضی است به جنگ‌های ضدانسانی بشریت و رسیدن به این نکته که طبیعت، مادر اصلی انسان است و در دامنش تمامی موجودات از افعی گرفته تا دیگر حیوانات می‌توانند به آرامی زندگی کنند و این رابطه مابین طبیعت، انسان و حیوانات همواره می‌تواند مسالمت‌آمیز باشد. اگرچه نویسنده در این مورد کاملا‌ یکطرفه قضاوت کرده است و از حوادثی چون زلزله و کشتار حیوانات به دست هم و رابطه کشتار دوطرفه انسان و حیوان به تمامی چشم پوشیده است، اما در هر حال نویسنده با این دیدگاه، درونمایه اثر را پیش برده است. ‌
<هوگو> به دور از شهر و دور از دغدغه جنگ اتم، برای خود در جنگل خانه‌ای می‌سازد. روزی ضمن دعوت از یکی از بستگانش به نام لوئیزا، خود و همسرش برای پیاده‌روی بیرون می‌روند و دیگر بازنمی‌گردند. داستان آغاز می‌شود. گره اصلی داستان در همین جا با سد شدن دیواری شیشه‌ای شکل می‌گیرد. <دیوار شیشه‌ای> در ادامه داستان نقشی دوگانه می‌یابد که از طرفی به‌طور عینی قابل لمس است و از طرفی راوی معتقد است که اگر همه انسان‌ها مثل او می‌اندیشیدند، هیچ وقت <دیوار> شکل نمی‌گرفت... دیوار حائلی است بین جنگل و راهی که به شهر ختم می‌شود. نقش دوگانه دیوار موجب می‌گردد که رمان <دیوار> با درونمایه‌ای تلخ در رده رمان‌های تمثیلی قرار گیرد: <انسان مرکز تمامی جنایات و شقاوت‌ها است.> ‌
در ابتدای داستان، راوی از اینکه از شهر و دیارش دور شده، نگران است اما در مدت کمی می‌تواند با حیوانات ارتباطی مسالمت‌آمیز برقرار کند و با طبیعت همسازی یابد. <من هیچ وقت شب‌ها در جنگل نمی‌ترسیدم، در حالی که در شهر همیشه وحشت داشتم. چرا این‌طور بود نمی‌دانم. شاید به این دلیل بود که فکر نمی‌کردم در جنگل با آدمیزاد روبه‌رو شوم.( >ص ۵۵)
در ادامه داستان، لوئیزا خانواده جدیدی می‌یابد. لوکس (سگ لوئیزا) که کاملا‌ به لحاظ عاطفی با راوی همخوانی دارد و همواره او را از خطرات آگاه می‌سازد، همانند او چهره‌ای عاطفی دارد. لوکس یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های این داستان است.
او به آرامی در گوشه بخاری می‌نشیند و به بازی گربه‌ها و شیطنت‌هایشان خیره می‌شود. همانند انسانی عاقل است که برایش تماشای جهان و پیرامون آن بسیار ارزشمند است. او می‌داند وظیفه اصلی‌اش چیست و در انتها با ورود تنها انسان در این قلمرو بی‌دلیل به قتل می‌رسد. شخصیت دیگر داستان <زیبا>، گاو لوئیزاست. او نیز مادری است دنیادیده که وظیفه مادری و همسری‌اش را همواره خوب اجرا می‌کند. او از عهده تغذیه خانواده که کسانی غیر از لوئیزا، گربه‌ها و لوکس نیستند، به خوبی برمی‌آید. گربه‌ها هم هستند که در هر صورت منافع شخصی و شبگردیشان را فراموش نمی‌کنند اما باز می‌دانند که خانه اصلی‌شان کجاست و نسبت به لوئیزا حس فرزندیشان را ادا می‌کنند. اوج این ماجرا و یکی از تکان‌دهنده‌ترین تصاویر این رمان، به دنیا آمدن گوساله <زیبا>ست. گوساله به دوران بلوغ می‌رسد و مهار کردنش برای راوی بسیار دشوار است.
او متوجه بی‌تابی‌های گوساله می‌شود و مدام <زیبا> را از گوساله جدا نگه می‌دارد. راوی در اینجا درصدد است که قوانین انسانی را تعمیم دهد. اما یک روز که فراموش می‌کند آنها را از هم جدا نگه دارد، متوجه نزدیکی گوساله و زیبا می‌شود. زیبا مجددا باردار می‌گردد. نویسنده در این فصل کاملا‌ زبردستی و مهارت خویش را در روانشناسی حیوانات به تصویر می‌کشد. توصیف جز به جز روحیات حیوانات به خواننده نشان می‌دهد که راوی تجربه‌ای غنی در این امر داشته است. ‌
اما <دیوار> همچنان دغدغه راوی است: <درباره دیوار زیاد به مغزم فشار نیاوردم. فکر می‌کرم نوعی اسلحه جدید است که یکی از ابرقدرت‌ها موفق به مخفی نگاه داشتنش شده است.( >ص ۳۸) ‌
<شاید دیوار هم آخرین تلا‌ش مایوسانه یک انسان عذاب‌دیده بود که باید فرار می‌کرده است. یا فرار یا جنون.( >ص۱۰۹) ‌
<اگر همه انسان‌ها از نوع من بودند، هرگز این دیوار پدید نمی‌آمد.( >ص ۱۶۲)
در انتها باید گفت که تلا‌ش نویسنده در جهت محکوم کردن ناامنی و جنگ بین جوامع انسانی بسیار قابل ستایش است، اما اینکه این جنگ به مثابه مردود شمردن تمامی تمدن بشری باشد، کمابیش سوال‌برانگیز است. شاید اگر ورود اولین انسان به قلمرو لوئیزا موجب کشته شدن لوکس و گوساله نمی‌شد، خواننده منطقی را کمابیش رضایتمند می‌ساخت که جنگ و ناامنی نتیجه تمامی تلا‌ش بشریت نیست؛ در آن سوی دیوار همواره زیبایی، شعر، موسیقی، هنر، ادبیات و خود زندگی حضور داشته است!
میترا داور
ترجمه شیرین قرشی، انتشارات ققنوس، چاپ اول: ۱۳۸۷.
منبع : روزنامه اعتماد ملی