جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


همچنان لبخند می زند


همچنان لبخند می زند
«ما زیرکی را دوست داریم. ما ایرانی ها تیز هوشی و تیزبینی توام با پاکدلی را زیرکی می گوییم، زبلی چیز دیگری است، مرحله بعد جلبی است، مرحله بعدی سیاستمداری است. همین طور تا آخر کم کم اطمینان ما به صاحبان این صفات کم و کمتر می شود و میزان صداقت آنها هم همین طور. ما زیرکی را دوست داریم زیرا زیرکی اسلحه ما ملت بدون امنیت است. با زیرکی خودمان را حفظ کرده ایم. با زیرکی حریف دشمنان شده ایم و حتی آنها را واداشته ایم ما را تحسین کنند و در فرهنگ ما محو شوند. تاریخ ما پر از این تجربه ها است. همچنین تاریخ ما پر از افراد زیرکی است که نه شمشیر داشته اند و نه تفنگ. بازوهایشان خیلی لاغر بوده است و گردنشان خیلی نازک و زبان سرخ شیرینی داشته اند. مردم را وامی داشته اند طرف را هم ریشخند کنند و هم خوشحال کنند و حتی او را هم به خنده و حتی به قهقهه زدن می انداختند. ما بیشتر دوست داریم لبخند بزنیم چون لبخند زدن معنی و مفهوم دارد. در لبخند زدن زیرکی است ولی قهقهه زدن یک بعدی است، توخالی است. حرف های عبید زاکانی آدم را به قهقهه نمی اندازد. ملانصرالدین کسی را از خنده روده بر نکرده است. کریم شیره ای هم فقط ناصر الدین شاه را از بس می خنداند به گریه می انداخت. ملت ما بیشتر دوست دارد لبخند بزند. عادت ندارد با صدای بلند بخندد. یعنی در تمام تاریخ به او اجازه نداده اند که از ته دل بخندد و اگر موقعیتی پیش می آ مده که دوست داشته بخندد زود خنده اش را کنترل می کرده و اغلب سعی می کرده با چشم هایش بخندد، چون با چشم هایش خیلی حماقت های دوروزه را می دیده است- این نیز بگذرد. شاید اگر ملت ما آزاد بود که حسابی به ریش همه بخندد و تمام متلک ها و جوک های خودش را جمع می کرد و می نوشت و ضبط می کرد، ایران گلستان نمی شد، جوکستان می شد. چون در این مملکت اگر مایه نداشته باشی مردم ریشخندت می کنند، برایت جوک می سازند، جبروت توخالی ات را رنگ می کنند. اصلاً جبروت را زرد می کنند. الان که فکر می کنم، می بینم شاید من متوجه همه زیرکی های مردم نشده ام، شاید متوجه کنایه آنها از گلستان گل گفتن و گل شنیدن نشده ام. چون ملت ما هیچ وقت شمشیر را از رو نمی بندد. با زیرکی حرف می زند و با زیرکی باید حرف آنان را شنید. نباید شنید، باید فهمید. حرف مردم را باید فهمید. در غیر این صورت آن حرف شنیدنی نیست، باد هوا است- هر چند که مردم با ظرافت به باد هم جهت می دهند. در چنین فرهنگی همه چیز با ایما و اشاره است. معیار، پیچش مو است. باید فکر کرد، باید دقیق شد. باید ظریف دید. در غیر این صورت هنر نکرده ای. هنر یعنی همین [...]»! به راستی چه کسی می تواند اینگونه تحلیلی درست از جامعه ایران ارائه دهد؟ ما انتظار داریم پس از خواندن این مطلب با یک جامعه شناس روبه رو شویم اما فرضیه هایمان به هم خواهد ریخت وقتی نام ممیز را در انتهای مطلب می بینیم. صحبت کردن درباره مرتضی ممیز برای منی که سنم به اندازه سال های کاری او هم نیست، کمی خجالت آور است. اما با خودم فکر می کنم شخصیت مرتضی ممیز به غیر از خودش می تواند حقوقی هم باشد. یعنی بیاییم اینگونه نگاه کنیم که چه عواملی فراهم می شود تا ممیز شکل بگیرد؟ یا به گونه ای دیگر مردی مانند مرتضی چه مسیری را می پیماید تا ممیز بودنش بر گرافیست بودنش سایه بگستراند؟
شاید بتوان عوامل اجتماعی گوناگونی را برشمرد تا به جواب سئوال اول رسید. ممیز ۱۳۱۵ هجری شمسی در محله مولوی به دنیا می آید. بستر اجتماعی- فرهنگی آن زمان محله مولوی آن چیزی نیست که در سال ۱۳۸۴ وجود دارد. مولوی با طیب شناخته می شد؛ فرهنگی که از بطن عوام شکل گرفته است. مردانی که شب ها بدون کت به خانه می آمدند و در واقع در راه بازگشت به خانه آن را به مسکینی می بخشیدند.بحث بر سر ارزش گذاری بر این نوع رفتارهای اجتماعی نیست بلکه قبول واقعیت های رفتار مردمانی است که حالا دیگر وجود ندارد و به شکل هجو آمیزی تغییر شکل یافته است. ممیز در چنین بستری زاده می شود. از طرف دیگر به نسلی تعلق دارد که کودتا را به چشم دیده است- حتی اگر درگیرش نبوده اند- سرخوردگی بعد از کودتا بر جامعه روشنفکر ایران تسری پیدا می کند تا دهه چهل که کم کم بسترها آمده می شود تا تفکرات گوناگونی در ایران بروز کنند. ممیز در زمان جنبش دانشجویی فرانسه در پاریس به سر می برد. او گواهینامه طراحی غرفه و ویترین و معماری داخلی را از مدرسه عالی هنرهای تزئینی پاریس در سال ۱۹۶۸ اخذ می کند. بهمن ماه ۱۳۵۷ انقلاب ایران سلسله پادشاهی را برمی چیند و جمهوریخواهی اش را سرانجام به اثبات می رساند. ممیز شاهد تمامی این ماجراها است و ناگهان جنگ شروع می شود.
بنابراین به اختصار می توان موارد را اینگونه برشمرد:
۱- بستر اجتماعی- فرهنگی و تربیتی.
۲- فراز و نشیب جامعه روشنفکر ایران دهه سی.
۳- تغییر و تحولات جامعه ایران از دهه چهل تا پیروزی انقلاب.
۴- جنگ و اثرات پس از آن.
بعید می دانم ممیز از کنار این رخدادها بی تفاوت گذشته باشد. چرا که او بین مهرماه تا پایان سال ۱۳۵۷ از دیوارنوشته ها و تصاویر شابلونی عکاسی کرده است و در یک سال بعد آن را در موزه هنرهای معاصر به نمایش گذاشت. هرچند که او معتقد بود این تصاویر شتاب زده طراحی و اجرا شده بودند اما اولین آثار گرافیکی ای بودند که طراحان نسبتاً متخصص آنها را خلق کرده بودند. خودش در این باره می نویسد: «بعد از رفتن شاه در دانشکده هنرهای زیبا گروهی دانشجو و استاد و نیز طراحان آزاد به همت امیرحسین اثباتی گرد هم جمع شدند و شروع کردند به طراحی پوسترهای سیاسی براساس وقایع روز. نکته مهم این حرکت حضور گرافیک مدرن و امروزی در متن حوادث و جریانات روز بود و نکته مهم دیگر همکاری گروه کثیری طراح بود که به رغم عقاید و آرای گوناگون شان موفق به برپایی نمایشگاهی باکیفیت بسیار چشمگیر شدند. بعداً اثباتی تعدادی از بهترین پوسترهای این نمایشگاه را در قطع های کوچک چاپ و توزیع کرد [...].»
شاید بعضی ها معتقد باشند زمینه برای رشد و شکل گیری چنین هنرمندانی وجود داشت، کمااینکه در مابقی گرایش های هنری شاهد سر بر آوردن قله های رفیعی هستیم. این تحلیل می تواند تا حدودی درست باشد اما اینگونه نگاه می کنم که به قول احمد شاملو کدام یک از این قله ها سرشان از ابر بیرون است. بخش دوم را ادامه می دهم، یعنی مرتضی در این غوغا های اجتماعی چگونه حرکت کرد تا ممیز شود. او در سال ۱۳۴۳ تالار ایران را با کمک تنی چند از دوستانش تاسیس کردند و در واقع می خواستند به حوزه هایی به غیر از نقاشی و مجسمه سازی سرک کشند. اولین نمایشگاه کارهای گرافیکی را در مهرماه همان سال در تالار ایران برگزار می کنند و ماجرا ادامه می یابد تا برگزاری نمایشگاهی با شرکت ۱۹۴ طراح در گالری مهرشاه. پس از نمایشگاه یکی دو جلسه عمومی در انجمن سازمان های تبلیغاتی برپا می کند و به دنبال تشکیل سندیکای حرفه ای است. به دلیل شرایط قوانین آن دوران سر از وزارت کار درمی آورند و سرانجام در خانه کارگر در کنار صنف کارگران قرار می گیرند و به این نتیجه می رسند که ایجاد تشکیلات حرفه ای فعلاً نمی تواند را ه حل باشد و باید به فکر چاره هوشمندانه دیگری بگردند. سال ها می گذرد و سرانجام در سال ۱۳۶۶ پیگیری های ممیز نتیجه می دهد. «با گفت وگوهای فراوانی که با گروه ها، خط ها و مسئولین مختلف داشتیم، بالاخره با زحمت بسیار کوشیدم به ایشان تفهیم کنم که جهت سیاسی ربطی به تعالی هنر و حرفه گرافیک ندارد و باید همه در گسترش معرفی کار و آ ثارمان بکوشیم، که نتیجه این تلاش ها تشکیل اولین نمایشگاه دوسالانه هنر گرافیک ایران با شرکت ۱۴۹ طراح در موزه هنرهای معاصر به تاریخ هفتم خردادماه آن سال بود.» در واقع می توانم اینگونه نتیجه بگیرم که ممیز روشمند فکر می کرد و تنها فکر کردن را کلید حل مشکلات نمی دانست. این وجه تمایز ممیز با دیگر هنرمندان هم دوره اش است. «وقتی آدم فکر نمی کند، دو دلیل دارد؛ دلیل اولش این است که شاید اندیشیدن را بلد نیست. چرا غربی ها بهتر از ما اندیشیدن را بلد هستند؟ چون آنها در مدارس آموزش سیستماتیک دیده اند که چطور یک قضیه را پی گیری کنند و پله به پله بدون هرز دادن وقت و ذهن خودشان به هدف برسند. آدم های خیلی جوانی به مقاماتی می رسند. ولی ما کسی مثل شهاب الدین سهروردی را داریم که در ۳۵ یا ۳۷سالگی به آن مقامات می رسد. یا درویش عبدالمجید را داریم که در ۳۵سالگی به یک نبوغ فوق العاده هنرمندانه آن هم در خوشنویسی که اپسیلونی است و حرکت و ترقی اش و کشف و شهودش فوق العاده سخت است می رسد. اما تا دلتان بخواهد می بینید که موتسارت در سن جوانی به کجا می رسد. اما ما تازه از ۵۰ سالگی استارت تعالی را می زنیم. تعالی یعنی موقعی که شما احتیاج به گفتن دارید و صاحب تجربیات و بینش هایی شده اید که احتیاج دارید اینها را بازگو کنید. تازه از ۶۰ تا ۷۰ سالگی استارت می زنند. اما آنها معمولاً از ۳۰سالگی شروع می کنند. مثل بیل گیتس و خیلی های دیگر. دلیل دوم این است که در ایران اندیشیدن را بلد نیستند. البته نه تنها در ایران بلکه در تمام کشورهای جهان سوم اندیشیدن و یاد گرفتن را فراموش کرده اند. در مدرسه به شما تمرین می دهند و می گویند این تمرینات مثلاً جبر و مثلثات را حل کن. چرا؟ چون می خواهند مغزت پرورش یابد به راه حل پیدا کردن و اندیشیدن. اما این مثال ها را چون بد انتخاب می کنند یا یک سویه و یک هدف را از آنها می خواهند فقط در حد حل کردن یک کار است و بیشتر از آن استفاده نمی شود. ما خیلی شاگرد اول داریم. این شاگرد اول ها آدم های جامع الشرایطی نمی شوند اینها فقط بلد هستند که مسئله را خوب حل کنند. به او می گوییم تو که ریاضیاتت خوب است باید راجع به ادبیات هم کنجکاو باشی. می گوید نه بابا ادبیات خوب نیست. انشاء چیست؟
مال دخترمدرسه ای ها است! حتی بین جنسیت ها نیز فرق های وحشتناکی می گذارند.» ممیز اینگونه به جهان می نگریست و شاید در آخر بتوانم بگویم اکنونش را برای آینده می ساخت، آینده ای جمعی. آینده ای که برای فرهنگ مملکتش در نظر داشت. او به گذشته بازنمی گشت هر چند از گذشته وام می گرفت. این بزرگترین شاخصه ممیز است. هرگز زندگی در گذشته گریبانش را نگرفت و می توانم به جرات بگویم این بلایی است که بر سر بسیاری از هم نسلانش آمد.

محمدرضا شاهرخی نژاد
منبع : روزنامه شرق