سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


تا قصه ما، کدام افسانه شود


تا قصه ما، کدام افسانه شود
عشق از این بسیار کردست و کند‎/ خرقه را ز نار کردست و کند. رابرت کوور می گوید: عشق است که افسانه ها را شکل می دهد.
هر افسانه سوای برآیندهای فانتزی و رمانس خود، سعی در مجموع عناصری سبک و لطیف از زندگی به واقع آدم ها دارد.
اشکالی چون، خواب، خیال، استمدادهای ورای تصور و … افسانه برخلاف اسطوره، در خود سعی در پرورش و ایجاد حماسه از منظر یک قهرمان ندارد. افسانه وجهه ای عامیانه است که در پیشگذاری خود سطح کلان هویت یک ملت را خطاب قرار می دهد. با لحن فولک و پی رنگ های نه چندان مستحکم.
داستان مجموعه ای ساده از سلسله اتفاقاتی است که بنا بر سنت فخیم مکتوب شرقی راه به مثلی، پندی، وعظی، عبرتی، چیزی می برد. منوط به داستان بودگی خویش نیست. حرفی در آن مستتر است که این استنتاج آخر ماجرا موجب جذابیت آن می گردد.
افسانه های غربی همچون رز خاردار، سفیدبرفی و … همه در خود طرحی منسجم از یک قصه دارند که کشش مخاطب به واسطه بنیاد های روایت و استقلال داستان صورت می پذیرد.
اما در افسانه های فارسی زیاد نمی توان اینجور دید. جز چند افسانه مثل حکایت پنبه دوز، یا علاءالدین و سندباد، حسین کرد … مگر چند افسانه می توانی یافت که متکی به ذات قصه باشد و تماشاگر از اینکه داستانی را می بیند حظ ببرد نه این که پندی برای تجربه فهمش شود. افسانه هایی مثل حسن کچل، پهلوان پنبه و … همه دارای این نوع ماهیت اند.
حسن و دیو راه باریک پشت کوه، نمایشی است مطاع بر همین اصل. داستان به قائم خود کاری از پیش نمی برد، همین لطافت و تردی شرقی و منظور از شرقی به حتم همین بوی نم و کاه گل و ترانه و ترنم و بشاشت و امید و اینجور چیزهاست ـ دستمایه شکل گیری نمایش است.
خواب به کمک ماجرا می شتابد. حسن، چهل گیس اش را خواب می بیند و برای یافتن او ـ عشقی بیدار که در خواب بر او نازل می شود ـ پا به سفر می گذارد. طی طریقی که می توان آن را مثلی از قطع منزل صوفیانه تلقی کرد.
در واقع آنچه را که افشین هاشمی نوشته، به افسانه حسن در حصار دیو بسیار شباهت دارد، منتها با این فرق که اینجا دیو قصه به سیاق افسانه دیو و دلبر مهربانی است (نوعی شرک) و پادشاه مثل همیشه حاکمی متکبر و خودخواه. جدا صورتی از پادشاه ارایه می شود که به مذاق کریستین اندرسن، سخت خوش می آید. پادشاه که خود باعث ربودن خواب است، آدرس را مکررا به اشتباه می دهد.
حسن به راه خود ادامه داده به مطلوب می رسد و قصه جنبه های نمایش خود را برملا می کند. متن نمایش که در آن ریتم سهم جزیل و مورد احترامی دارد، از دو نظر ناقص است، یکی تنگی دایره واژگان و دیگری مقفا نبودن. زیبایی متن در حد اکتفا به ریتمی نیم بند حیف می شود.
در متن سعی شده با پس و پیش کردن کلمات.(جایگزینی صفت به جای موصوف مسند و مسندالیه، تشبیه و مشبه به استفاده از حروف اضافه و بعضا تلخیص شاعرانه آنها) ریتم حفظ شود. متن اگر در انتخاب کلمات و طرز چینش خود مناعت نظر بیشتری داشت می توانست علاوه بر حفظ ریتم که به نظر دغدغه اصلی نویسنده است، با پردازش کلمات مناسب و به کارگیری ابیات مقفا و مسجع زیبایی و توازن خود را دو چندان کند و عیار قصه را بالاتر ببرد.
چرا که در امثله فارسی و در شکل داستانپردازی اش که توالی محیطی مجموعه ای از علل مبرهن و معلولات ناشی از آن است، زبان قسم در خوری دارد. زبان تا حدی می تواند رویه سطحی و خالی از تعلیق و جذابیت متن را رفو کند.
افشین هاشمی این بار را از روی دوش متن برداشته و بار امانت را به گرده اجرا می گذارد.
آشنایی اش با موسیقی و گروه اجرا هم، این امکان را فراهم ساخته تا بنا به تمنای فضا از رنگ ها و ملودی های بومی در دستگاه های دلخواه سود برده شود.
آوازها بعضا یا لحن ساز روی حس صحنه می خوابند و این بر لعاب و استیک مجازی متن می افزاید.
اما اجرا … اجرا رپرتواری از آیین های لانسه و معلوم ایرانی است، نه به شکلی شتابزده، حضور از سر تفنن یا تلون. رپرتواری آگاهانه و فهرست حضوری کاملا التقاطی.
از هر آیین بنا بر کارکرد موثری که می تواند در صحنه داشته باشد، چیزی به عاریه گرفته می شود.
از شبیه خوانی، روحوضی، سایه بازی خیمه شب بازی، تعزیه مضحک. اطوار و حالات فولکور در رقص های محلی.
مجموع عناصر دستچین شده در یک همپیمایی دقیق اجرای متن را موفق و و گرافیکال به جلو سوق می دهد. در اینجا هم مثل افسانه نخودی ،حسن در راه با آدم های خوب و بد برخورد می کند و هر کدام چیزی به او می دهند. خیری، شری و این خرد اوست که مبتنی بر اخلاقیات، درست ها را می پذیرد و غلط ها را دور می اندازد و سرانجام با بصیرتی که دارد بر حیله و خدعه کارگزاران و شخص پادشاه، فائق می آید.
در اجرا علاوه بر بازشناسی برخی اقوام به واسطه گویش و خلقیاتشان که مکتوم در کهن الگوی مخاطب قرار دارد، تلفیق کلمات و اصوات امروزی هم در دل متن به سبب تضاد ذاتی که ایجاد می کند، موجب ایجاد خنده می شود و فضای ساتع از آن بر ریتم اجرا موثر می افتد و بر روح نقش می افزاید، اما بعضا افراط در وجوه طنازانه ( که غالبا به بازی بازیگران برمی گردد) فخامت کمدی در اجرا را لوث می کند و این یکسان نبودن شیوه خنده گیری را در اجرا به تعارض مبتلا می گرداند.
گاهی خنده ای برآمده از ایجاد فنی یک اتفاق و گاهی خنده سرخوشانه از پی لودگی. این هر دو در متن با سعی بالایی حفظ می شود.
گفتم ماهیت قصه های فارسی و افسانه های بومی و عامیانه که به قطع در دهان و سینه بسیاری چرخیده و بوده در صور داستانی و تبدیل پذیری برای دراماتیک شدن، دچار ضعف است.
افشین هاشمی توانسته که بر این گفته فائق بیاید. چرا که در ذات خود این داستان ها آینه ای از ضمیر اخلاقی یک ملت است و اینها بر اساس کارکرد اجتماعی همین ملت خلق شده اند.
پس آنچه بر این بین و هسته، عرض می شود، دیدگاه صاحب اثر است که بنابر تفکرات وی شدت و ضعف دارد.
حسن و دیو راه باریک پشت کوه علیرغم ضعف ساختاری در متن و فائق نیامدن بر ادبیاتی که صورت نمایشنامه طلب می کرد، توانست با اجرای فخیم و مدبرانه، قاعده ای فنی را پشت سر گذاشته و از خود جلوه ای مقبول ارایه کند.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید