یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


تصویری نارسا ازنمایشنامه کرگدن


تصویری نارسا ازنمایشنامه کرگدن
همیشه تماشای نمایشی از اوژن یونسکو می تواند جذاب باشد؛ اما پس از اجرای این نمایش به نظر می رسد فرهاد آییش نتوانسته است انتظارات مخاطب را از دیدن نمایش کرگدن یونسکو به تمامی برآورد و مؤلفه های تئاتر ابزورد را به طور کامل در اجرای خود نمود بخشد. یاداشتی که پیش رو دارید نمونه وار به بررسی چند مورد از مؤلفه های تئاتر ابزورد که یونسکو اصرار بر کاربرد آن ها توسط کارگردان در اجرای این نمایشنامه دارد، می پردازد. اوژن یونسکو به عنوان نویسنده ای آوانگارد و مرکز گریز، حرکت دیگرگون خود را بر ضد تئاتر معقول، نهادینه و یارانه گیر اروپا در دهه پنجاه و با نمایشنامه «آوازه خوان طاس» آغاز کرد. او دیگر قاب صحنه را برای تئاتر نوین خویش کافی نمی دید و پس از سرخوردگی زبان در برقراری ارتباط با مخاطب، آن را عاری از هر گونه روح قدسی می دانست. شاهکار یونسکو کرگدن نیز نمودی از باورهای نوین وی در عرصه تئاتر است که به تمامی قراردادهای تئاتر اروپایی پشت می کند و ابزاری می شود برای انتقاد از فاشیسم و کمونیسم و ارائه دیدگاهی جدید در ارتباط با آدم کشی ها و فجایع آن دو. یونسکو به بیان آخرالزمان غرب در قالب این اثر هنری می پردازد و مسخ شدنی را به تصویر می کشد که تک تک انسان ها ناگزیر به تجربه آن به عنوان فاجعه ای هراسناک هستند.
در این نمایش او تئاتر را با زندگی همراه می سازد و گونه ای از زیستن را ارائه می دهد که در چارچوب زندگی فردی که در آن چهره ها همواره پیروز می شوند، نمی گنجد. بلکه به زندگی از بند رسته ای نمود می بخشد که فردیت انسان ها را می روبد و آنها را تا حد بازتابی محو در جامعه تقلیل می دهد. شخصیت های این نمایش که رؤیای قدرتمند و به روز شدن را در سر می پرورانند در نهایت به کرگدن تبدیل می شوند. چرا که از دیدگاه یونسکو قدرتمند شدن برابر است با کرگدن شدن با پوستی کلفت و نفوذناپذیر. تمامی این شخصیت ها قابلیت مسخ شدن را دارند و این دگرگونی و تبدیل شدن به حیوانی خشن و تنومند به نوبه خود هراسناک و وحشت آور است. بی شک این اثر، اثری کاملاً نمادین است و خشونت و وحشت که یونسکو با آنها صحنه خود را می آراید در این حیوان نمود یافته است. وی حتی در مصاحبه های خود نیز بر اهمیت وجود این دو عنصر در اجرای این نمایشنامه تأکید می کند. نکته شایان توجه این است که یونسکو باور دارد وحشت و خشونت را تنها می توان با بی حس کننده، مضحکه و خنده به زیر پوست بیننده تزریق کرد و به همین دلیل از سه گونه مضحکه در این نمایشنامه بهره می برد: مضحکه دور و تسلسل که در آن سرنوشت مانند اشخاص داستان تکرار می شود، مضحکه تکثیر یا همان سلطه اشیاء و مضحکه زبان که آن را چیزی جز هذیانی قاعده مند نمی داند.
او با به کارگیری این سه مضحکه اثری ضد تئاتر خلق می کند که در آن کارگردان را وا می دارد تا به آنها در شخصیت پردازی، طراحی لباس و طراحی صحنه و زبان نمود بخشد و در نهایت زمینه سربرآوردن تئاتری هجو آمیز را فراهم کند که تأثیری تراژیک بر بیننده داشته باشد. در اجرای فرهاد آئیش از این نمایش عنصر مضحکه تا حدی به ویژه در پرده اول نمود یافته است، اما این مضحکه تنها برای ایجاد خنده است و در باروری حس ترس و وحشت در بیننده نقشی ایفا نمی کند. یکی از موفق ترین اجراهای انجام گرفته از این نمایشنامه در سال ۱۹۶۰ به کارگردانی ژان لویی بارو Barrault به روی صحنه رفت. از آنجایی که این کارگردان ماهیت خشن و در عین حال مضحک این نمایشنامه را به درستی درک کرده بود، آن را در قالب کمدی هجوآمیز به اجرا در آورد. او به تمام قراردادهای ضد تئاتر یونسکو احترام گذاشت و آن ها را تماماً در اجرای خود به کار بست. برای مثال در این اجرا شخصیت برانژه به همان شیوه ای که یونسکو بیان می کند به نمایش در می آید. برانژه همان قهرمان اگزیستانسیالیستی است که یونسکو برای اولین بار تولد او را در نمایشنامه «قاتل بی مزد» جشن می گیرد.
با وجود این که این شخصیت بار سرنوشت بشری را به دوش می کشد اما به شیوه ای تناقض بار و مضحک اندامی بسیار کوچک دارد و بر روی صحنه آن گونه که یونسکو خواسته است چاپلین وار عمل می کند. از سویی دیگر سرخوردگی یونسکو از زبان باعث می شود تا برای انتقال پیام از حرکت، ایما و اشاره کمک گیرد و بر روی صحنه بازیگران خود را به شکل عروسکان خیمه شب بازی که با ریتمی کاملاً سریع حرکت می کنند، مجسم کند. گویی این عروسکان خارج از صحنه، با دستانی نامرئی هدایت می شوند و به شکلی اغراق آمیز حرکاتی مکانیک وار دارند. در اجرای آئیش بازیگران به ویژه بازیگر نقش برانژه به شدت رئال بازی می کنند و اگر هم به شیوه ای مبالغه آمیز به ایفای نقش بپردازند تنها برای انتقال ماهیت کمیک نمایشنامه است. هیچ نشانی از حرکات مکانیک وار که القاکننده حس عروسک خیمه شب بازی باشد به چشم نمی خورد و برانژه نیز چاپلین وار به اجرای نقش نمی پردازد. طراحی لباس نیز در این نمایشنامه باید به گونه ای باشد که حتی فردیت انسان را تا پیش از مسخ شدن نیز به سخره گیرد. بدان پایه که بیننده به این نتیجه رسد که شخصیت ها همگی با هم یک انسان واحد را شکل می دهند و به تنهایی وجودی یکسره از آن خود ندارند.
بارو در اجرای خود، همسانی بازیگران را از طریق شباهت در لباس نشان می دهد. برای مثال کلاه زرد یکی از شخصیت ها با شلوار زرد دیگری همخوانی دارد.وی از این طریق نشان می دهد همه این شخصیت ها با هم یکی هستند و در نوع خود و به تنهایی ناقص به شمار می روند. در اجرای آئیش شخصیت ها به جز دو منطق دان لباس هایی متفاوت بر تن دارند و شباهت ظاهری بارزی در طراحی آنها به چشم نمی خورد. به همین دلیل تشابه موجود میان شخصیت ها به خوبی نمود نمی یابد. نکته قابل توجه دیگر در صحنه پردازی نمایش نهفته است. در پرده اول زمانی که کرگدن ها به شهر حمله می کنند و گربه یکی از اهالی شهر زیر دست و پای آنها له می شود خرابی زیادی به بار می آید. در پرده آخر نیز کرگدن ها به خانه برانژه حمله و آن را تقریباً ویران می کنند. برای انتقال خرابی صحنه به بیننده و نتایج مخرب حمله کرگدن ها بارو از گچ استفاده می کند که از بالا به روی صحنه ریخته می شود،بازیگران در پس این گردوخاک محو می شوند و در صحنه تنها صدای آن ها شنیده می شود. او از گرد و خاک به عنوان نمادی استفاده می کند که خبر از محو انسانیت و چیرگی خشونت می دهد. اما در اجرای آئیش خرابی های ایجاد شده تنها از طریق دیالوگ بازیگران مشهود است و نمود بیرونی نمی یابد و همین مسئله تخریب و در نتیجه ترس و وحشتی را که کرگدن ها ایجاد می کنند، ارائه نمی دهد.
بیننده ای که نمایشنامه را نخوانده باشد گمان می کند این کرگدن ها موجودات بی آزاری هستند که گاهگاهی بر روی صحنه تردد می کنند. از سویی دیگر تأثیر شگرف آلفرد ژاری بر یونسکو سبب راه یابی عناصر دادائیستی به این نمایشنامه می شود. یونسکو بشدت بر حضور کامل کرگدن بر صحنه تأکید می کند. به شکلی که کرگدن به طور کامل بر انسان چیره می شود و از این طریق وحشت و هراسناکی آن چند برابر می شود. به همین دلیل است که از پرده دوم به بعد حضور کرگدن را بسیار پررنگ تر از حضور بازیگر حس می کنیم. در اجرای بارو زمانی که دودار و برانژه در حال صحبت با یکدیگر هستند صدای وحشت انگیز کرگدن ها آن چنان بلند و گوش خراش است که صدای بازیگران دیگر شنیده نمی شود و تنها شاهد حرکت لب های آنها هستیم. در صحنه آخر نیزهمراهی صدای کرگدن ها با صدای شیپور و طبل می توانست تأثیر وحشتناک آن را نمود بیشتری بخشد. از آنجایی که یونسکو بر حضور کرگدن ها روی صحنه به ویژه در پرده آخر تأکید فراوان دارد، کارگردان می تواند با استفاده از سایه کرگدن نشان دهد که تمام شهر به کرگدن تبدیل شده است. در حقیقت پرده آخر باید به مضحک ترین و هراس انگیزترین شکل ممکن اجرا شود. اما در اجرای آئیش صدای کرگدن ها تنها در حد صدای پس زمینه باقی می ماند و اختلالی در گفت وگوی بازیگران ایجاد نمی کند.
علاوه بر این در صحنه آخر تنها از طریق رفتار و دیالوگ بازیگر و صدای کرگدن به حضور آن در شهر پی می بریم و سایه ای در کار نیست. نکته دیگری که می توان به آن پرداخت این است که در پرده آخر نمایشنامه تک گویی برانژه کاملاً مضحک به نظر می رسد و یونسکو مسئولیت پذیری و تعهد قهرمان خود را به سخره می گیرد و او را با کرگدن ها پیوند می دهد. در پایان برانژه چهره خود را زشت و کرگدن را زیبا می خواند. او به تقلید صدای کرگدن ها می پردازد که صحنه ای بسیار مضحک است و زبان انسان وار خود را کاملاً بی معنی می خواند. اما در اجرای آئیش پایان نمایش کاملاً رئال و تا حد زیادی تراژیک به نظر می رسد و عناصر کمدی نمود چندانی نیافته اند. این قهرمان که فردیت اش به سخره گرفته می شود سعی می کند تک گویی خود را تراژیک اجرا کند،گویی او قدرت ایستادگی در برابر این مسخ شدگی را دارد. در حالی که اینطور نیست، یونسکو تمام ارزش های انسانی این شخصیت را با عنصر مضحکه به سخره می گیرد و سعی می کند مسخ او را توجیه کند.این شخصیت در حقیقت با عنصر خنده آرام آرام تابوت انسانیت را بر دوش تماشاگران می گذارد و آن ها را با خنده ای تلخ از سالن نمایش بدرقه می کند. با نگاهی به مؤلفه های تئاتر پوچی از دیدگاه یونسکو می توان گفت فرهاد آئیش تصویری تقریباً ناکام و نارسا از این نمایشنامه برجسته ارائه داده اند که در القای اهداف و احساساتی که یونسکو در پی انتقال آنها به بیننده بود ناکامل عمل کرده است.
پریسا صادقیه، آناهیت کزازی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید