یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


نمایش در ایران


نمایش در ایران
نمایش در آغاز از تحول رسمها و نیایشهای مذهبی بیرون آمد ، و وقتی به جایی رسید که دیگر رسم و نیایش نبود باز همواره نیازمند دستگاه دین و بیت المالش بود . اگر دین نمایش پذیر بود و اگر مراجع مذهبی رسمهای تماشایی و سپس نمـایش را برای توسـعهٔ قـصه ها و کرامـات مـذهبی لازم می دانستند چنین میشد که دین فراهم کننده ی وسایل و امکانات نمایش میشد . دینهای یک خدایی ـ مثل دین زرتشتی یا اسلام که ما داشتیم ـ کمتر از دینهای چند خدایی ـ آنچنانکه در هند و یونان بود ـ روحیهٔ نمایش پذیری داشته اند .
در دینهای یگانه پرست حالت مطلق خدا و صورت ناپذیری او اولین تصورهای تجسم بخشیدن به ماوراء طبیعت را نفی می کند ، ولی در دینهای چند خدائی حالت انسانی تر خدایان و روابط شبه انسانی آنها با یکدیگر و حتی گاه حبوط تفنی شان به میان مؤمنان راهی گشوده و خیال انگیز است .
برای مثال این را داشته باشیم که در آسیا مذهب که از هند به آن طرف همه جا منشاء رقص و موسیقی و نمایش و نظایر اینها بود ، در اینجا مانع از همهٔ اینها شد . خدای هندی به دست خود سنگ بنای تماشاخانه را می گذارد و از اندیشهٔ خود اصول رقص و موسیقی را انشاء می کند و به میان مؤمنان می فرستد ولی خدای ایرانی که خدای سرزمینی خشک است ، حتی به هنگام موبدان ـ که مذهب را با تجمل و روشنی آمیخته بودند ـ موسیقی و رقص را کار پیروان دیوان و جادوگران می داند و سخت گیرانه نهی می کند .
و بعد ـ اساطیر مذهبی یا مذهب توده ، که نمایش در آغاز از آن مایه می گیرد ، در دینهای چند خدائی همان قصه های روابط خدایی با خدای دیگر و همه خدایان با انسان است که بی فاصله ـ و حتی با خود دین ـ پیدا می شده و زود توسعه می یابد و زود تجسم می پذیرد ، ولی در دینهای یک خدایی که تصور شبیهی برای خدا و قدیسان صورت ناپذیر کفر است ، برای پیدایش اساطیر مذهبی به ـ مرور زمانی دراز احتیاج است ؛ برای مثال داشته باشیم همین تکوین و تکامل یافتن قصه های فاجعهٔ کربلا را و یا حتی داستانهای رنجها و پایان زندگی قدیسان مسیحی را ، از هنگامی که واقع شد تا وقتی که جزء اسطوره های فرهنگ توده شد ، و هم این و هم آن شش هفت قرنی طول کشید .
به هر حال پس از گذشتن چند و اندی بر دوام نمایش مذهبی ، طبیعی است که به تدریج میل تفنن طلبی در نمایشگر و تماشاگر شکلهای تازه تری به آن می دهد . اندک اندک از نظارت و عاملیت مراجع مذهبی بر نمایش ـ به واسطهٔ شیوع آن بین مردم و گاهی هم ضعف مذهب ـ کاسته می شود و عامل تعیین کنندهٔ مردم وسعت می یابد و کم و بیش متفرعاتی بر نمایش افزوده می شود که مسیر آن را عوض می کند و بالاخره پوستهٔ مذهبی نمایش می افتد .
به این ترتیب برای تحول نمایش از حالت دینی که محرک اصلی آن ثوابکاری است به نمایش غیر دینی که تفنن و واقع پردازی محض است میرسد یعنی مداومتی در تحول عناصر فرهنگی و ملیت لازم است ، و در مرزهای این تحول دستگاه حاکمه است که اگر نه به احترام نمایش ، لااقل برای آنکه این عامل تقویتی مذهب را به صورت عامل تقویت سیاست ـ یعنی تقویت خود ـ در آورد ، به حمایت از آن بر می خیزد ، یا اشراف برای به رخ کشیدن اعتبار خود آنرا پشتیبانی می کنند و هنرمندان و نویسندگان را به ایجاد آثار و ترتیب نمایشهای درخور اشرافیت خود می گمارند ؛ این دو صورتی است که قطعاً نمایش را وارد در فرهنگ رسمی ملتی می کند .
یک صورت دیگر هم دارد و آن اینکه هیئت حاکمه برای نگه داشتن مردم اعمال زور را بر نفوذ معنوی ترجیح دهد ؛ در این حال دیگر به کسی چیزی بدهکار نیست و به پشتیبانی از هنرها و نمایش و غیره هم احتیاجی ندارد ، در این صورت است که اگر نمایش توانست پشتیبانی توده را جلب کند به حیات و تکامل کند خود ادامه می دهد تا هنگامی که شایستهٔ محضر سرواران شود ، و گر نه همچنان در دست فانی عوام باقی می ماند و سینه به سینه و نسل به نسل می گردد تا روزگاری که مثلاً بر اثر غلبهٔ فرهنگی ، دیگر بمیرد و نشانه ای از آن بر جای نماند .
اعراب مذهب نوآوردند و شعار برادری و برابری و دروازه های بسیار بروی ایرانیان گشوده شد . قرنی سکوت بود و پیروی از حکام و عمال خلیفه که این شعار برادری و برابری را به راحتی زیر پا گذاشتند .
نارضائی و زمزمهٔ تجدید عظمت و حیثیت . این سوی و آن خواست حکومتهای ایرانی درست شود ، نشد . شورش در پی شورش و شکست پشت شکست ، بعد سرخوردگی ، بعد پیدایش فرقه ها در مذهب . باز هر تکهٔ این دیار حاکمی داشت و هر حاکم از فرقه ای بود و جنگ فرقه ها با هم . ترکها آمدند که بیابانگرد بودند ، هر یک از یک جا ؛ عصر تسلط اینها بود . باز جنگ حکام محلی با هم ، جنگ فتوی ها ، و این میانه مردم بیچاره و بی طرف و بی خبر کشتار می شدند . یکی دو سلسلهٔ نیرومند پیدا شد ، ترک نه ایرانی .
باز هوس عظمت ، حمله به هند و دیگر جایها . باز توسعهٔ مرزها و فتح دیارات دوردست ، بی آنکه بدانند زیر گوششان مردم چه می کشند . پیدایش یکی دو سلسلهٔ ایرانی قدرتمند ولی به دلیل این تفرقه ها محکوم به زوال و باز سلسله هایی ترک نژاد و ایرانی شده . ممنوعیت های مذهبی بود ، تکفیر ، جنگ مذهب با فلسفه و عرفان و هر سخن نو .
و چنین بود که مغولها از گرد راه رسیدند . ویراتی ، کشتار ، جنگ و گریز ، پیدایش دو سه حکومت مغولی ، یورشهای چند ساله ، خستگی ، سکوت . مغولها حل شدند . اختلافهای مذهبی ، تکفیر ، ممنوعیت ، تفرقهٔ بین فرقه ها ، توسعهٔ عرفان که از زمین بریده بود . جنگ مذهب با فلسفه و عرفان ، جنگ هر مذهب با هر مذهب دیگر . پیدایش یک حکومت مرکزی ترک نژاد صوفی نمای شیعی مذهب ، که دیگران و دیگر مذهبها را طی سالها بر انداخت و خود بر نشست . جنگ با عثمانی که خواسته بود وارث خلافت و مرجعیت نمدمال شدهٔ بغداد شود ، با پرتقالیها که در سواحل خلیج پی مروارید می گشتند و با شورشیان . کمی آرامش .
توسعهٔ چند شهر ، آمدن چند خارجی ، توسعهٔ خرافات دینی ، افغانها آمدند ؛ هرج و مرج ، هر تکه به مردی رسید و هر مرد تحجر و ادعایی داشت . پیدایی یک قدرت زود گذر باز جنگ با عثمانی ، تا راندن افغانها ، حمله به هند ، باز انقراض . سلسلهٔ دیگر ، آرامش کوتاه و باز جنگهای خانگی . آمدن سلسله یی قوی دست و ترک نژاد .
جنگ با عثمانی ، با روسیه ، با شورشیان داخلی . خستگی ، آرامش . باز شدن دست فرانسه و روس و انگلیس در اینجا ، کمی توسعه . رابطه با غرب . کمی فرصت به خود پرداختن ، گرفتن عناصری از تمدن غرب ، فقر و زدگی ، نارضائی ، پیداشدن فکر آزادی خواهی ، شورش ، مشروطیت ! اینها که گفتیم مربوط به قدرتمندان بود ، آنها که نامشان در تاریخها ثبت می شود ، اما دیگران هم بودند ؛ تقریباً نود درصد مردم روستانشین و بیابانگرد مجبور به اطاعت که اغلب هم فراموش می شدند . اکثریت مردم این ملک ، مردم بی اهمیت که نه عقیدهٔ آنها برای کاری خواسته می شد و نه ایشان خود عقیده یی داشتند .
مردمی که فقط بالاجبار به جنگها کشیده می شدند ، که از طرف استثمارگران غارت می دند ، کشتار می شدند . مردم بی دانش و بی فرهنگ که فقط به وقت تقدیم مالیات و جزیه و سرباز و هدایا به یاد آورده می شدند . که از جور بر زبردستان به امامزاده ها و مقابر اجدادشان پناهنده می شدند .
وحدت نداشتند ، از ایل و تبار و عشیره و خونهای مختلف بودند ، از هم دور بودند ، از فرقه های مذهبی جوراجور بودند ، و به علت این تفرقه های بیش از حد در کارهای دسته جمعی ـ حتی دادخواهی ـ فرصت رشد نداشتند . آنچه در تاریخ خسته ـ کنندهٔ این ملک زود به چشم می خورد نه تنها جمع تضادهاست بلکه جمع بی ثباتی ها هم هست . مثلاً بگیریم بی ثباتی در عین سرسختی طبیعت این سرزمین را خصوصاً برای اکثریت کشتگر و صحرا نشین و بیابانگرد که به دلیل وابستگی حیاتش به زمین ، همیشه در جستجوی تکه ابری بارانی چشمی به آسمان و دلی در اظطراب داشته است .
یا بی ثباتی فرهنگی را در قالب تعدد و دوری زبانها و لهجه ها و گویشها مثلاً یا در بسیاری و تضاد فرقه ها و مذاهب و مشربها . یا بی ثباتی در دستگاه حاکم را چه پیش از اسلام که هر سلسلهٔ تازه به کار آمده با آمدنش آثار و ساخته های ذوقی و عرفی آن قبلی را بر می انداخت و آنچه را که آن وضع کرده بود این نقض می کرد ، و چه پس از اسلام که هر حاکم وابسته به مذهبی و مشربی و بساطی بود و با سرنگون شدن او سرنوشت عقیدتی و حتی اقتصادی جامعه دستخوش تزلزل و بحران می شد ؛ چه به واسطهٔ مخالف خوانیهای حاکم بعد و چه به سبب قدرت یافتن تشکیلات خاصی در سازمان آن جامعه . مهم تر از همه بی ثباتی کلی سیاسی بود که به زندگی فردفرد مردم بستگی داشت ؛ برای نمونه کافیست تعداد جنگهای این تاریخ را به سالهایی که گذرانده ایم تقسیم کنیم و ببینیم که معدلی در حدود اند سال می دهد و این تازه در صورتی است که از طول مدت جنگها صرفنظر کنیم .
در چنین شرایطی آن که می خواست زندگی کند باید مدام خود را با اوضاع و احوال جدید تطبیق می داد و آن که این زندگی را نمی پذیرت خود را کنار می کشید . بدینگونه همین بی ثباتی ها و متغیر بودن احوال و آداب محیط خود ایجاد کنندهٔ روحیهٔ متغیر و متلون در گروهی شد ، همانطور که در گروهی دیگر انزوا طلبی و در خود فرو رفتن و تزلزل و گریزاز صراحت و پنهان داشتن عقاید و بطون و بیطرف نمایی و به انتظار معجزه نشستن و سپردن آینده به دست تقدیر و بی علاقگی به امروز و ناامیدی از فردا را به وجود آورد .در نخستین قرنهای تاریخ پیش از اسلام ، در خوشترین ایام ، نظم و اساس و دین و شهرها و تشکیلات و قوانین و طبقاتی ـ آنطور که لازمهٔ استبداد بود ـ درست شد . و این نظام مستبد و تأثیر ناپذیر تا رسیدن اسلام کم و بیش برجا ماند . ثروتی که از چهار گوشهٔ دنیای آن روز به عنوان باج می رسید صرف تجمل و تزیین کاخهای شاهان و نیز چند خاندان معروف و حواشی آنها می شد ، امتیازات در دست طبقات حاکم مثل اشراف و موبدان و سپاهیان بود . از طرفی چشم و گوشها در کار تفتیش و از طرفی شاهان غرق در غرور و ثروت و سرگرم به کار کندن چشم و سر و گوش و پا و ابداع شکجه های باور نکردنی و خاموش کردن آتش شورشهای داخلی .
خط به کار نمی رفت مگر برای کتیبه نویسی و هنر به کار نمی رفت مگر برای کنده کاری برجهای عاج ، و هنرمندان صنعتکاران دست چندمی بودند که پیکر افتخارات را به خرده زیورهای تازه می آراستند . دانش در انحصار موبدان بود و عامه را به آن دسترس نبود تا مبادا از ایشان بی نیاز شوند . خط ثابت و مدون و پرداخته یی وجود نداشت تا بتوان از راه آن هنر نمایی کرد و نویسندگی کار زنان و مردان پست بود ؛ حتی اوستا سینه به سینه نقل می شد تا ده قرنی بعد ثبت شود . برای رسیدن به طبقهٔ برتر ممکن نبود . همه چیز انتسابی بود و انتساب به درجات عالی را فکر مردود اصالت خانوادگی مقدور می ساخت ؛ بدین ترتیب هر کس به سبب اصل و نسبش خوشبختی یا شوربختی را به ارث می برد .
قسمت عمده یی از درآمد زمین سهم مسلم طبقات استثمار کننده بود و کارگران زمین مانند شیئی با زمین خرید و فروش می شدند . حکومت در حال جنگ تنها پرورش تن و بازیهای پهلوانی را تشویق می کرد و نه مثلاً نمایش و پرورش روح و فکر را . روزگاری حکومت به تقلید از ظواهر یونانی پرداخت ولی اجازه نداد که چیزی از آزاد اندیشی های آن فرهنگ در سطوح پایین جامعه نفوذ کند . نه فقط در این دوره بلکه در تمام تاریخ ایران ممنوعیت تنها برای مردم بود نه برای طبقات حاکم و مثلاً هنگامی که در آخرین قرنهای پیش از اسلام موسیقی در دربار رواجی داشت ، بیرون از دربار مخترع ساز قانون از ترس عواقب انتساب به لهو و فساد و لعب نام خود را مخفی می کرد .
در همین آخرین قرنهاست که برای مدتی نویسندگی و ثبت و تدوین برخی آثار باستانی حمایت می شود ، و در همین عصر است که گروههای نوازنده و رامشگر و بازیگر کولی از هند وارد می شوند و نوازندگان و رقاصان موظف به آراستن مجلس انسها و خلوتهای شاهند ، و اگر روایت درست باشد که تعدادی از آنها را به میان مردم فرستادند تا سرگرمشان کنند پس معلوم می شود از پیشینیان خود عاقلتر بوده اند که حتی از فریفتن مردم به ظواهر هم دریغ می داشتند . و در همین عصر است که مزدک سر بر می دارد که زن و مال و امتیازات زیستن آزاد باید از آن همه باشد و فاصله ها از میان برداشته شود و جماعت محروم بر او جمع می شوند که یکصد و چهل هزارشان را آن شاه بیدادگر به فریب و نیرنگ می کشد .
در آخرین سالهای این دوره سروران دروازه های کاخهاشان را بر وی نجوای پیغمبر برخاسته از بیابانهای عربستان بسته بودند غافل از آنکه کاخها از پایه پوسیده است و دارد فرو می ریزد ، و گرسنگان که از بیرون به تماشا ایستاده بودند دروازه ها را بر وی علمداران اسلام گشودند .
قرنهای تاریخ پیش از اسلام ، در خوشترین ایام ، نظم و اساس و دین و شهرها و تشکیلات و قوانین و طبقاتی ـ آنطور که لازمهٔ استبداد بود ـ درست شد . و این نظام مستبد و تأثیر ناپذیر تا رسیدن اسلام کم و بیش برجا ماند .
ثروتی که از چهار گوشهٔ دنیای آن روز به عنوان باج می رسید صرف تجمل و تزیین کاخهای شاهان و نیز چند خاندان معروف و حواشی آنها می شد ، امتیازات در دست طبقات حاکم مثل اشراف و موبدان و سپاهیان بود . از طرفی چشم و گوشها در کار تفتیش و از طرفی شاهان غرق در غرور و ثروت و سرگرم به کار کندن چشم و سر و گوش و پا و ابداع شکجه های باور نکردنی و خاموش کردن آتش شورشهای داخلی .
خط به کار نمی رفت مگر برای کتیبه نویسی و هنر به کار نمی رفت مگر برای کنده کاری برجهای عاج ، و هنرمندان صنعتکاران دست چندمی بودند که پیکر افتخارات را به خرده زیورهای تازه می آراستند . دانش در انحصار موبدان بود و عامه را به آن دسترس نبود تا مبادا از ایشان بی نیاز شوند . خط ثابت و مدون و پرداخته یی وجود نداشت تا بتوان از راه آن هنر نمایی کرد و نویسندگی کار زنان و مردان پست بود ؛ حتی اوستا سینه به سینه نقل می شد تا ده قرنی بعد ثبت شود . برای رسیدن به طبقهٔ برتر ممکن نبود . همه چیز انتسابی بود و انتساب به درجات عالی را فکر مردود اصالت خانوادگی مقدور می ساخت ؛ بدین ترتیب هر کس به سبب اصل و نسبش خوشبختی یا شوربختی را به ارث می برد .
قسمت عمده یی از درآمد زمین سهم مسلم طبقات استثمار کننده بود و کارگران زمین مانند شیئی با زمین خرید و فروش می شدند . حکومت در حال جنگ تنها پرورش تن و بازیهای پهلوانی را تشویق می کرد و نه مثلاً نمایش و پرورش روح و فکر را . روزگاری حکومت به تقلید از ظواهر یونانی پرداخت ولی اجازه نداد که چیزی از آزاد اندیشی های آن فرهنگ در سطوح پایین جامعه نفوذ کند . نه فقط در این دوره بلکه در تمام تاریخ ایران ممنوعیت تنها برای مردم بود نه برای طبقات حاکم و مثلاً هنگامی که در آخرین قرنهای پیش از اسلام موسیقی در دربار رواجی داشت ، بیرون از دربار مخترع ساز قانون از ترس عواقب انتساب به لهو و فساد و لعب نام خود را مخفی می کرد .
در همین آخرین قرنهاست که برای مدتی نویسندگی و ثبت و تدوین برخی آثار باستانی حمایت می شود ، و در همین عصر است که گروههای نوازنده و رامشگر و بازیگر کولی از هند وارد می شوند و نوازندگان و رقاصان موظف به آراستن مجلس انسها و خلوتهای شاهند ، و اگر روایت درست باشد که تعدادی از آنها را به میان مردم فرستادند تا سرگرمشان کنند پس معلوم می شود از پیشینیان خود عاقلتر بوده اند که حتی از فریفتن مردم به ظواهر هم دریغ می داشتند . و در همین عصر است که مزدک سر بر می دارد که زن و مال و امتیازات زیستن آزاد باید از آن همه باشد و فاصله ها از میان برداشته شود و جماعت محروم بر او جمع می شوند که یکصد و چهل هزارشان را آن شاه بیدادگر به فریب و نیرنگ می کشد .
در آخرین سالهای این دوره سروران دروازه های کاخهاشان را بر وی نجوای پیغمبر برخاسته از بیابانهای عربستان بسته بودند غافل از آنکه کاخها از پایه پوسیده است و دارد فرو می ریزد ، و گرسنگان که از بیرون به تماشا ایستاده بودند دروازه ها را بر وی علمداران اسلام گشودند .
اسلام در آغاز تحولهایی عمیق در روابط اجتماعی ایران پدید آورد ؛ طبقات بستهٔ قدیم را در هم شکست . اشرافیت کهنه را منحل کرد ، طبقات پایین را از زندگی برده وار رهانید ، و با آوردن خطی مشترک در یک پهنهٔ وسیع و تا حدودی هم جنس ، و بخشیدن زبانی مشترک ( به صورت زبان اول یا دوم ) به آنها سیلان و مبادلات مواریث فرهنگی را در قسمت بزرگی از سه قارهٔ بین اقیانوس ساکن و اقیانوس اطلس ممکن ساخت .
بسط تجارت میان ملتهای مسلمان در سه قاره و آمد و شد کشتیها میان دریای چین و دریای هند و دریای روم و آمد و رفت کاروانها ثروت و فرهنگ را مبادله می کرد که ایران از مهمترین معابر آن بوده است . اینجا سخن از سهم ایران در ساختمان کلیت فرهنگی و مدنی اسلامی نیست ، از اینست که به زودی این تحول عمق خود را در قبال منافع دستگاههای حاکم رها کرد . دین در دست حکومتها همه گونه تفسیر می شود و تغییر شکل می دهد ، خصوصاً که مراجع و دین آوران خود در گوشه یی دیگر سرگرم نزاع بر سر حق خلافت یا شرح ناچیزترین حکم و روایت و خبر باشند .
خلیفه های دسیسه گر بغداد به زودی به تقلید از سازمان درباری ایران قدیم به جمع آوری کنیزان و غلامان و گرد کردن ثروت و تزیین کاخها پرداختند ، و اینگونه رو کردن به تجمل و خوشگذرانی بین اعراب تازه به ثروت رسیده ویا ایرانیانی که در سامان جدید همیشه منتظر فرصتی بودند تا امتیازات سابق خود را به دست آورند رایج شد . در این میانه بردگی تنها تغییر شکل داده بود ؛ باز مالکیت بر زمین مالکیت بر دهقان را هم موجب شد و اشرافیت به صورت دیگری جای خود را به دست آورد .
روال خان خانی بر جا بود و طبقات استثمار کننده حاکمیت خود را داشتند و امکان حداقل معیشت برای اکثریت عظیمی مفقود بود و شرایط دست یافتن به دانش و نگارش و فرهنگ برای آنکه تأمینی نداشت فراهم نبود و ممنوعیتها تنها برای توده مردم ممنوع بود . بر این زمینه عرفان پیدا می شود که از زمین بریده است و مذهب را برای بشر کافی نمی داند و چون امکانات و وسایل را جز در دست طبقه ای مرفه و قدرتمند و فاسد نمی بیند بی نیازی از همهٔ وسایل را تبلیغ می کند . دین آوران هنرها را ممنوع کردند ، و زیر این ممنوعیت گرایش های هنری به نحوی عقده دار باقی ماند .
موسیقی و آواز طرب انگیز منع شد و نباید آوازی خوانده می شد مگر برای قرائت کتاب آسمانی ؛ اینگونه است اگر نقالی حالت آوازیش را از دست می دهد و همراهی ساز را ترک می کند . رقص طرد می شود و به همین علت است اگر صوفی به وقت سماع انگی از بیخودی و خلسه ولاهوت به خود می چسباند تا قول خوانی و پایکوبی خود را توجیه کرده باشد .شبیه سازی و نقاشی حرام است ؛ پس نقاشی راهی میسپرد به طرف مجرد سازی ، و گل و بوته و چرنده و پرنده ای می شود تغییر یافته به روی کاسه یا بشقابی سفالی ، یا نقش پارچه و کاشی و قالی می شود ، یا بدل به نگاره گری و تذهیب می شود و حاشیه ای برای خطاطی ، و گاه خود خط می شود برای تزیین در و دیوار مسجدها ، و دست آخر که مغولها آزادیهائی به نقاشی می دهند و حمایت از هنرهای ظریف را آغاز می کنند ، تازه تصویر کشی در لابلای کتب مخفی است .
شعر چون در آغاز مدح مستبد می گفت آزاد ماند و اندک اندک علوم ادبی ریشه دواند . جنبه های نظری موسیقی ـ چون جزئی از فلسفه ـ خود را پشت علوم وسیع شرعی پنهان کرد و جنبهٔ عملی اش به صورت اذان و قرائت آیات و نوحه گری و غیره درآمد . اما هنرهای دسته جمعی مثل نمایش ـ که با مردم سر وکار داشت ـ اگر بود از میان رفت ، یا هیئت دسته های گوناگون مذهبی به خود گرفت ، یا به صورت بازیهای دسته های دوره گرد دربدر ماند ، یا به صورت کار فردی درآمد و متواری شد .
اندکی دقت روشن می کند که ما در این میراث هنری که داریم همانقدر که مدیون هنرمندان و استعدادهای گمنام باشیم . این ذوقهای پیش خود پرورده از طرفی دسته یی از هنرها را به رغم قلم حسود خبرگزار دانشمند سینه به سینه به قرنهای بعدمنتقل کردند و از سوی دیگر به مدد هوش وو تخیل و تجربه ، با ایجاد نمونه های طراز اولی ، ااین هنرها را ادامه دادند و وزنده نگه داشتند و ثبت کردند : مثلاً معماری را ، هنرهای ظریف چون کاشی کاری و قالیبافی و کنده کاری و نظایر آنها را ، تا حدودی نقاشی را ، موسیقی و رقص را ، و نمایش را . یعنی اکثر هنرهایی را که به دانش و نگارش مکتبی نیاز نداشت .
از هنگامیکه درست یا غلط حکومت ایران مذهب شیعه را رسمیت داد ، تا حدودی یک نوع ثبات مذهبی و سیاسی در اینجا پدید آمد . گرچه این سلسله خود پای این علم به مرثیه خوانی نشست ولی لااقل اینجا وجه اشتراکی بین مرثیه خوانان بود. و این آغاز دوره یی است که در ادامه آن عوام نمایش مذهبی را رسمیت می دهند ، در حالی که نمایش غیر مذهبی را هم دورادور یدک می کشند . در سرزمینهایی مثل کشور ما تا وقتی که مذهب قویتر از دولت باشد مردم به حمایت از نمایش مذهبی می پردازند ، و تا وقتی که استبداد حاکم باشد نمایش غیر مذهبی را با تردید می نگرند ؛ زیرا اگر نمایش مذهبی شامل برخی تصورات علوی آنانست نمایش غیر مذهبی تا به آن اندازه نمایندهٔ زندگی دنیایی آنها نیست .
دستگاه حاکمه انعکاس آمال و نمایش کمبود ها را مانع می شود و انتقا را نمی پسندد و هر صدایی جز صدای دستگاه خود را خفه می کند ؛ اینست که نمایش غیر مذهبی جایی برای گسترش ندارد ، تماشاگر غیر حاکم را مأیوس می کند ، او آنرا به دلخواه نمی یابد و طرد و نفی می کند . نمایشگر در جستجوی راهی به مسخرگی و دلقکی رو می کند و آواز ریشخند محیطش را از پشت این جان پناه سر می دهد که در این صورت مطرود مذهب است که او را دلقک و مطرب و بدکار و بدنام می خواندند .
به این ترتیب سیاست و عرف و مذهب سه دیوار قطور محرومیت را در برابر نمایشگر بالا می برند ؛ هرگونه برخوردی با سیاست و مذهب و اخلاق جامعه محکوم است و نمایشگر چه بگوید که با این سه ربطی نداشته باشد ؟ پس این نمایشگر است که محکوم است و تماشاگر تشنه برای دریافت هنر حقیقت پرداز و نقاد است که محکوم است . در این حال محکومیت نمایش حکم تقدیر نیست ، حکم نامقدور است .
و گرنه برای نمونه داشته باشیم چین را که نمایش در آن همواره به صورت هنری نقادو با نفوذ در دست عوام بوده است ، و گرچه مطرود ادیبان و سردمداران هنر رسمی بوده ولی توانسته است که با حفظ اصالت انتقادی تندش نسبت به کارگزاران و اشراف ، و باز نمودن آمال توده همیشه زنده بماند و از حمایت مردم برخوردار شود . اینک زمینه های کم رشدی نمایش ایران را ـ بر اساس آنها که گفته شددر چند بند خلاصه کنیم :
۱) دوین یک خدایی در ایران بوده است که هیچکدام نظر خوشی نسبت به نمایش نداشته اند ، و مراجع این دینها ظاهراً تنها سخت گیری در اجرای آداب و شعایر مذهبی را برای تعالی روح و فکر کافی می دانسته اند .
۲) روش قاطع و یک طرفهٔ حکومت استبدادی مانع از آن می شد که شاهان و حاشیه نشینان درباری و اشراف پیوسته به آنها حامی نمایش باشند ، زیرا نمایش هنر نقاد است و روحیهٔ انتقادی برای خود کامگان درشتخوی تحمل پذیر نیست . اینان از نمایش تنها به جنبه های مسخرگی و دلقکی آن متمایل بوده اند .
۳) تحول نیافتن سامان کلی جامعه از روال روستانشینی و بیابانگردی به شهرنشینی ، و کم رشدی طبقهٔ متوسط بازرگان و پیشه ور ( که زندگی مرفه و تجملی اش ضرورت حمایت از موارد تفننی را ایجاب کند ) در جوامع محدود شهری ایران ، سبب های معتبری است برای فراهم نیامدن زمینه یی لازم ، و نمایش بدین ترتیب یکی از پشتیبانان احتمالی خود را از دست داد .
۴) ادیبان و دانشمندان در دوره هایی که دانش و ادب به کار می آید تحت حمایت اشراف و درباریان بودند و مریدان و مقلدانِ دستگاه ، اعتبار داشتند حال آنکه نمایش کاری مکروه بود و اگر بود کار مردمان پست و عامی بود ، و بدین ترتیب بود که هنرمندان رسمی در شأن خود ندیدند که از اوج رفعتشان نظری به نمایش بیفکنند خاصه که این نمایش از طرف حامیان آنها و نیز مذهب مورد احترامشان هم به نیکی یاد نمی شد . بگذریم از اینکه شارحان فصل نمایش رسالهٔ شعر، ارسطو نشان دادند که اصولاً ذهن نمایشی درستی نداشته اند ولی حتی این هم پیش نیامد که چون واقعه نگاری تنها به ضبط آنچه بود بنشینند .
۵) برای اینکه نمایش بتواند بین طبقات پائین نفوذ کند و پرورش یابد ، لااقل تا چندی باید نشان دهندهٔ تمایلات و آرزوهای آنان باشد . و چون حکومت اغلب چنان سلطهٔ مهیبی داشت که امکان بروز صریح تمایلات مردم را نمی داد ، طبیعتاً توده اغلب استقبال چندانی از نمایش ـ جز به عنوان تماشایی ساده و غیر ضروری ـ نمی کرد .
۶) برای آنکه توده بتواند نمایش را تقویت و حمایت کند وسایلی لازم است که مهمترین آنها قدرت مالی است . جامعه باید چنان مرفه باشد و اضافه تولید بکند که بتواند زندگی گروه دیگری را که به خدمات تفننی می پردازند و طبعاً در تولید مادی شرکت نداند تأمین کند . پس پراکندگی و کوچکی روستاها و شهرها و کمی درآمد و استطاعت تودهٔ ده نشین و شهری مانع از پرورش وسیع چنین گروهی می شد .
بدین لحاظ است اگر می بینیم نمایشگران این ملک خود زندگی خود را تأمین می کرده اند و این تأمین زندگی جز در مواردی اتفاقی هرگز از راه درآمد نمایش نبوده است . یا دقیقتر بگوئیم نمایشگران اغلب حرفه ای می یافتند تا با درآمد مختصر آن وسایل و لوازم نمایش را تدارک کنند . و چنین است اگر می بینیم نمایشها معمولاً رایگان به تماشاگران عرضه می شده ، یا لااقل پرداختن پولی برای تماشاگر الزامی نبوده است و بستگی به قدرت و همت او داشته است . در جامعه ای که مردم به علت استثمار شدید طبقهٔ حاکم و فقر کلی طبیعت و عوامل دیگـر جـز تأمیـن ابتـدائـی ترین وسایل حیات اندیشهٔ دیگری نداشتند خودبخود امکان پرورش نمایشگران هم در آن باقی نمی ماند ، و در این جامعه تنها اشکال انفرادی و کم خرج نمایش می توانست ادامهٔ حیات بدهد .
۷) نمایش عامیانه غالباً سیر تحول و تکامل خود را به کندی می گذراند . از طرفی هم مسلم است که اگر تاریخ ملتی با یورش هائی قطع شود ، رشتهٔ سنت و تحول در عناصر فرهنگی آن ملت هم هر باره پاره می شود و برای آغاز یا ادامهٔ دوبارهٔ آن مهلت زمان لازم است . شاید این حکم در مورد هنرهای منزوی چندان قطعی نباشد ولی در مورد هنرهایی که با جمع سر و کار دارند پرهیز ناپذیر به نظر می رسد .
در ایران بی ثباتی همیشگی سیاسی و قطع شدن مرتب ادامهٔ فرهنگ با یورش فرهنگ های دیگر هرگز فرصت لازم برای تکامل و تحول را به نمایش نمی داده است . اینها که گفته شد مهمترین دلایل و سببهای عدم رشد نمایش ایران است ، و برخی از اینها ضمناً علت بی خبری امروزهٔ ما را از گذشتهٔ این نمایش روشن می کند . تنها آگاهی درست ما اینست که نمایش هرگز از دست عوام خارج نشد و در مرتبهٔ والایی بین مظاهر فرهنگی جایی نگرفت ؛ ثبت نشدن نمایشها خود تا حدی صحت این خبر را ثابت می کند .
و باز همین ثبت نشدن نمایشها خود علتی بزرگ است که مانع از آگاهی صحیح ما نسبت به کیفیت نمایشها می شود ؛ ما امروزه چه می دانیم نمایش به کجا رسیده بود که با حملهٔ یونانیان گسسته شد ، و دوباره تا کجا پیش رفته بود که اعراب آمدند ، یا در چه مرحله ای بود که تاتار سررسید . آنچه تقریباً خوب می دانیم سیر نمایش پس از مغول است که تا نیم قرنی پیش راه تحولش را به سوی نمایش غیر مذهبی ادامه داد ، ولی تکاملش با هجوم فرهنگ غربی متوقف ماند .
منبع : پایگاه خبری هنر ایران