پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

زلزله ای در مقیاس چند فردریش در مبانی معرفت


زلزله ای در مقیاس چند فردریش در مبانی معرفت
نیچه در تحقیقات خود بر روی طبیعت زبان به دنبال پرده برداری از دعاوی فیلسوفانه درباره حقیقت و معرفت بوده است. از دیدگاه او معرفت بر پایه پیکار بنیادین بشراستوار است. پیکار برای تشکیل استعاره که چیزی نیست جز ایجاد وحدت میان امور غیر مشابه. او استعاره و مجاز را خصوصیت اصلی زبان می داند و هرگونه عینیت معناشناختی را در قلمرو حقیقت نفی می کند. از دیدگاه او حقیقت در معنای فلسفی خود حاصل خواست و اراده انسان نیست بلکه فراگرد حقیقت پویه ای است که در بازی های زبانی شکل می گیرد.
افلاطون و استادش سقراط جهان را به دو سپهر حقیقی و مجازی، ظاهری و باطنی، صورت و معنا، جوهر و عرض، کلی و جزیی و نظایر آن تقسیم می کردند و در همین راستا زبان را به طور کلی ابزار انتقال معنا یا جوهر امور می دانستند. این اعتقاد قرن های متمادی به حیات خود ادامه داد تا آنکه فردریش نیچه(۱۹۰۰-۱۸۴۴) با حضور خود در تاریخ حکمت غرب بنیان این اعتقاد را لرزاند و پس از آن ژاک دریدا که افتخارش شاگردی در مکتب نیچه بود راه او را ادامه داد. به اعتقاد نیچه زبان صرفاً وسیله انتفال مفاهیم نیست بلکه پرورنده معنا در کلیه گستره ها به شمار می رود. برخلاف بیشتر اندیشمندان که گمان می کردند زبان تصویری حقیقی از جهان بدست می دهد نیچه بر این باور بود که زبان گستره ای هزار پیچ است که آدمیان را به محدودیت هایشان واقف می سازد. به بیان او «زبان به مثابه دهلیز تو در توی فرهنگ است و ما، در گذرهای تاریک آن رها شده ایم. واژگان در این دهلیز چون اشباح ما را دنبال می کنند. به همین جهت نباید زبان را با حقیقت و درستی مرتبط دانست. بدین معنا که زبان به بیان حقیقت کمک نمی کند بلکه آنچه به زبان نیرو می بخشد آفرینش هنری است که در سایه آرایه های بدیعی چون استعاره، مجاز، تلمیح، تمثیل و.‎/‎/ میسر می گردد.»
از دیدگاه او استعاره ها به طور عمده دارای بنیاد مشخص نیستند و در واقع نشانه هایی هستند که جانشین نشانه های دیگرمی شوند، اما معرفت بشر تنها در سایه زبان امکان پذیر است واستعاره مشخصه اصلی زبان محسوب می شود، بنابراین می توان معرفت را قدرت انسان در خلق استعاره دانست. برهمین اساس فلسفه، ادبیات و علوم سیاسی نیز چون شعر و سایر اشکال ادبی در پرتو استعاره ها معنا پذیرند و به همین جهت ماهیت آن ها نیز تمثیلی خواهد بود. مفاهیم به کار گرفته شده در این معارف همان چیزی است که نیچه آن را استعاره می نامد و آن را برقراری تشابه میان دو امر غیر مشابه تعریف می کند. او معتقد است که ما به گونه ای رفتار می کنیم که گویی مفهوم، چیزی حقیقی است و طبیعت در توافق با این مفهوم عمل می کند اما در واقع اینطور نیست، ما در روند ساختن مفهوم، فردیت یک چیز را نادیده می گیریم و در نتیجه نادیده گرفتن این خصوصیات فردی روند شناخت ما آغاز می شود. در واقع ما در روند نامگذاری بر روی چیز ها توجهی به ماهیت آن ها نداریم. به اعتقاد او هیچ ربطی میان یک مفهوم و ماهیت آن چیزی که ما آن را نامگذاری کرده ایم، وجود ندارد. به همین دلیل است که در روند شناخت هیچگاه ماهیت حقیقی چیز ها درک نمی شود. در اندیشه نیچه امید رسیدن به معرفت حقیقی سرابی است که زبان در برابر ما قرار داده است.
از منظر او زبان هیچ گاه ما را به حقیقت نمی رساند. او در رساله ای کوتاه موسوم به درباره حقیقت و دروغ در معنایی فرا اخلاقی، حقیقت را به سپاهی از استعاره ها و مجاز ها تشبیه می کند و معتقد است که حقیقت در معنای فلسفی خود حاصل خواست و اراده انسان نیست. او می گوید: «حقیقت آن پنداری است که ما در گذر تاریخ، ماهیت و منش پندارگون آن را به دست فراموشی سپرده ایم.» یکی از ویژگی های عمده اندیشه نیچه ناباوری و تردید نسبت به مفاهیم متافیزیکی از جمله حقیقت، معنا، عقل، گوهر و نظایر آن است. از دیدگاه نیچه حقیقت، فراسوی تعبیر و تفسیر ما از امور وجود ندارد. آنچه هست دیدگاه و رویکرد. بنابراین هیچ گونه استنتاج قطعی راجع به امور وجود ندارد. آنچه هست بازیهای زبانی است. ما هیچ گاه از قید این بازی ها رها نیستیم و چاره ای نداریم جز آنکه در محدوده زبان سیر و در همین گستره، امور را تأویل کنیم. او سپس زبان را با موسیقی مقایسه می کند و می گوید: «واژه و معنا آن گونه که تصور می شود با هم دارای پیوندی مستقیم نیستند. بلکه واژه، دلالت و نشانه مستقلی است که با اشیا و پدیده ها هیچ گونه مناسبتی ندارد».
بر همین اساس است که پس از او دریدا به دلبخواهی بودن نشانه ها اشاره می کند و بیان می دارد که میان دال و مدلول هیچ گونه مناسبت و ارتباطی نیست. در حقیقت کاربرد آوایی خاص به منظور افاده یک مفهوم امری است دلبخواهی. برای مثال وقتی می گوییم فلان کس صادق است منظور این است که او الفاظ وصفی خاصی را به کار می برد و این ریشه در نهادها و پیمان های اجتماعی دارد. او نیز به تأثیر از استاد خود این گونه نتیجه گیری می کند که مناسبتی که هنجار های اجتماعی برای واژگان اعتبار می کنند دارای ماهیتی وصفی و دلبخواه است که با ماهیت امر هیچ گونه پیوند منطقی ندارد. دریدا از استاد خود آموخته است که قضایا و تصدیقاتی را که ما حقیقی می شماریم در واقع استعاراتی هستند که در گذر زمان توان و پویایی خود را از دست داده اند. مراد نیچه این است که ماهیت مجازی واژه ها در گذر زمان به دست فراموشی سپرده شده است. در واقع واژه جسم بی جانی است که نیروی استعاری و خلاقیت خود را از دست داده است. نیچه در عصر حاضر اولین اندیشمندی است که رهایی از پوچی را در احیای استعاره ها و مجازها یافت. او همچنین ارزش های پایدار فلسفه را در معرض چالشی بی سابقه قرار داد و مدعی شد که باید به سرچشمه های اندیشه یونانیان پیش از سقراط بازگشت و در سایه فهم اساطیر، استعارات ناشی از عقل را در معرض بنیان فکنی قرار داد.
آلن دی شریفت‎
مترجم: پریسا صادقیه
منبع : روزنامه ایران