شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

هیتلر در پناهگاه، هیتلر واقعی است


هیتلر در پناهگاه، هیتلر واقعی است
سرگذشت اخیر که به شکست آلمان ناسیونال – سوسیالیست در سال ۱۹۴۵ منتهی شد، با هیچ رویداد دیگری قابل مقایسه نیست. پیش از این هرگز سقوط یک دولت، به قیمت جان این‌همه انسان تمام نشده، این تعداد شهر را ویران نکرده و این وسعت خرابی به بار نیاورده بود. بی‌دلیل نیست که هری ال. هاپکینز، مشاور رئیس‌جمهور فرانکلین دلانو روزولت، و بعد جانشینش هری ترومان، با دیدن وسعت ویرانه‌های برلین، یاد تصویری مبهم از گذشته‌های دور افتادند: تصویر سقوط کارتاژ.
آنها که این وقایع هولناک را از نزدیک درک کردند، درد و رنج‌های ناگزیر شکستی را به جان خریدند که قدرت تخریب سلاح‌های جنگ‌های مدرن آن‌را به مراتب وحشتناک‌تر کرده بود؛ اما در پی سکراتی که نشانگر پایان رایش هیتلری بود، گویا قدرتی رو به جلو وجود داشت: یک اراده. این قدرت همه کار می‌کرد تا نه تنها به حکمرانی‌اش پایان دهد، بلکه تمایل داشت تا تمامی کشورهای دیگر را همراه با خود به نابودی جبران‌ناپذیری بکشاند. هیتلر، از زمان دستیابی به قدرت، بارها و به دفعات اعلام کرده بود که هرگز تسلیم نخواهد شد؛ از آغاز سال ۱۹۴۵، دوباره همین نظریه را به زبان آورده و به نیکولاوس فون بلو، نماینده‌اش در نیروی هوایی گفته بود: «ما حق داریم که نابود شویم. ولی تمامی دنیا را همراه با خود نابود می‌کنیم.»
هیتلر خیلی وقت بود که می‌دانست جنگ واگذار شده است. در واقع، تاریخ شروع بیانیه‌هایی که این مفهوم را می‌رساندند، نوامبر سال ۱۹۴۱ بود. قدرت دستگاه تخریبگرش کم و بیش تحلیل رفته بود. اعلامیه‌های ماه‌های آخر، که فریاد می‌زدند به هر طریقی و به هر قیمتی باید به پیروزی رسید، و کشورهای دیگر را به بسیج شدن و ایستادگی و مقاومت در برابر «تجاوز» تشویق و ترغیب می‌کردند، سرشار از لحنی فاتح و تقریبا شاد و پر از شور و شوق بودند، این اعلامیه رابرت‌لی بعد از ویرانی درسده به خوبی این موضوع را نشان می‌دهد: «تا حدودی تسکین پیدا کرده‌ایم! بالاخره تمام شد! دیگر بناهای یادبود و نشانه‌های فرهنگ و تمدن آلمان، ما را از مسیرمان منحرف نخواهد کرد!» گوبلز هم به نوبه خود از «دیوارهای زندان» سخن گفته بود که «تکه تکه شده‌اند». هیتلر از تابستان ۱۹۴۴، و پس از صدور فرمان معروف و غم‌بار ۱۹ مارس ۱۹۴۵ به بعد، خودش دستور داده بود تا هر زیرساخت‌ و بنایی را که لازم است، تخریب کنند: تجهیزات صنعتی، مراکز الکترونیک و منابع آب، مخازن مایحتاج زندگی، انبارهای غذا، پل‌ها، لوله‌کشی‌ها و... برای آنکه دشمن چیزی پیدا نکند جز «یک بیابان، بی هیچ نشانی از تمدن».
هیتلر آخرین ماه‌های جنگ را در «پناهگاه پیشوا» سر کرد؛ ساختمانی زیرزمینی که در آغاز دهه ۴۰ فرمان ساختش را داده بود. از وقتی که این سنگر عظیم در عمق ۱۰ متری زمین آماده شد، مدت‌ها از همان‌جا به لشکرهای شکست‌خورده فرمان می‌داد و نقشه جنگ‌های سرنوشت‌سازی را تهیه می‌کرد که البته هیچ کدام به منصه ظهور نرسیدند. کلاوس شنک فون شتوفنبرگ، طراح ترور نافرجام ۲۰ جولای ۱۹۴۴، بعد از بازدید از محل اقامت زیرزمینی پیشوا، نظر هوشمندانه‌ای داد: «هیتلر در پناهگاه، هیتلر واقعی‌ است!» در حقیقت، بی‌تفاوتی و خونسردی هیتلر، در کنار عواملی چون اراده تخریب و انهدام، سخن‌پردازی‌های اشک‌ریزان و بحث‌هایی طولانی درباره فداکاری‌های شخص خودش و توصیف اعمال و رفتار و حالت‌هایش در آخرین ماه‌ها، ویژگی‌های برجسته شخصیت او را برملا می‌سازد. با مشاهده رفتار هیتلر در واپسین روزها، که بیش از هر زمان دیگری از جهان بیرون منزوی‌ شده بود، سخت می‌توان به انگیزه‌های او در تمام طول زندگی‌اش پی برد. در کلامی فشرده و در عین حال موجز، چند ویژگی را می‌شد در او تشخیص داد: اوج نفرت از جهان و انسان‌ها، ساختارهای فکری متحجر از دوران جوانی، گرایش به زیاده‌خواهی و افراط به صورتی غیر قابل تصور، که به او اجازه داد تا قبل از سقوط نهایی، سال‌های سال به موفقیت‌های بسیار دست پیدا کند. علاقه به چشم‌اندازهای باشکوه هرگز در او افول نکرد؛ تا آنجا که تلاش کرد این شکست نهایی را به نمایش بگذارد و متاسفانه ابزارش را هم داشت.
برای کامل کردن بحث و درک این وقایع، عامل دیگری را هم باید در نظر داشت: اقتدار مسلم و بی چون و چرای هیتلر، که هنوز هم با وجود تحلیل جسمی و حتی فکری‌اش وجود داشت؛ اقتداری که هر بیننده‌ای به وفور از آن حرف می‌زد. به علاوه احتمالا رفتار حاکی از پا به سن گذاشتن و پیرمرد شدنش، پاها را روی زمین کشاندن و به زحمت و نامتعادل راه رفتن‌هایش هم راهی بود برای افزایش نفوذش و «جذاب‌تر کردن» شخصیتش. وقتی شروع به صحبت می‌کرد، عملا هیچ‌کس جرات مخالفت با او را نداشت. در جریان کنفرانس‌های روزانه، ژنرال‌های باتجربه و افسران مسلح ساکت می‌ماندند و سعی می‌کردند خونسردی‌شان را حفظ کنند. همانطور که خود را آرام و خونسرد نشان می‌دادند، گوش می‌سپردند به فرمان‌هایی که مطمئن بودند مهمل است و بی‌فایده.
کتاب حاضر پر است از مثال‌های متعدد و اغلب متاثرکننده و تکان‌دهنده‌ که با برملا ساختن حوادثی که پناهگاه زیرزمینی را به صحنه تئاتر تبدیل کرده بود، می‌توان گفت که «فروغ شامگاه» را پرشور تر و مهیج‌تر نشان داده‌اند. این دستورالعمل را مدیون هیو ر. ترور روپر، مورخ بریتانیایی هستیم که اولین روایت قابل اعتماد را از آخرین روزهای هیتلر نوشت و در سال ۱۹۴۶ منتشر کرد. تا آن روز این فروغ بسیار کمرنگ‌تر بود. در پاسخ به همین یک سوال که هیتلر دقیقا به چه صورت نقطه پایانی بر تاریخ این دوره گذاشت، دست کم چهار نظریه متناقض وجود دارد که هرکدام توسط دوستان و اطرافیان بسیار نزدیکش نقل شده‌اند. همین اتفاق برای موضوعات دیگری هم افتاده است؛ برای مکانی که بقایای دیکتاتور و همسرش اوا بروان که شب قبل از حادثه با او ازدواج کرده بود، یا برای حمله ارتش سرخ به دفتر صدر اعظمی رایش، البته به روایت منابع شوروی و برای اتفاقات متعدد دیگر.
تردید راجع به چگونگی دقیق اتفاقات را، تا اندازه‌ای می‌شود نسبت داد به اینکه تحقیقات و تحلیل‌ها (که توصیفات ترور روپر هم بر همان اساس بوده) ماه‌ها پس از این جریانات شروع شد؛ یعنی موقعی که در آن آشفته بازار شکست آلمان دسترسی به شاهدان مهم میسر نبود، یا برخی توسط نیروهای شوروی دستگیر شده بودند و نمی‌شد از آنها سوال کرد. نه فقط تعداد زیادی از درجه‌دارهای اس. اس. که در ساختمان صدر اعظم مستقر بودند، بلکه افسران نیروهای مسلح (ورماخت) که به صورت جداگانه در منطقه دفاعی برلین حضور داشتند، یا کادر دفتری پناهگاه زیرزمینی و حتی دندان‌پزشک شخصی هیتلر، تا سال ۱۹۵۵ که آدناوئر از مسکو بازدید کرد، به آلمان بازگردانده نشده بودند.
بدین‌ترتیب، تعدادی از شخصیت‌های مهم که اطلاعات نانوشته‌ای را درباره مشهورترین وقایع و سنگین‌ترین نتایج تاریخ آلمان در چنته داشتند، ناگهان در دسترس محققان قرار گرفتند. با این وجود این فرصت استثنایی که برای استنطاق و بازپرسی پیش آمده بود، بهره چندانی نداشت. زیرا در این زمان، یعنی کمتر از ۱۰ سال بعد از پایان جنگ، هیچ‌یک از آنهایی که در موقعیت‌های مختلف در این رویداد حاضر بودند، انگیزه‌ای برای پاسخ نداشتند. این بی‌تفاوتی دلایل گوناگونی دارد.
در آغاز، شکست رایش چون فاجعه‌ای ملی قلمداد شده بود. با این تفاوت که دیگر ملتی وجود نداشت؛ اما راجع به کلمه «فاجعه» یا «شکست» باید توضیح داد که این مفهوم شکل نگرفت مگر در جریان سال‌ها منازعه و درگیری یا به عبارت بسیار دقیق‌تر در دل روشنفکری آلمان. توضیح بیشتر آنکه این کلمات معمولا شنونده را یاد واژه «تقدیر» می‌اندازند، انگار آنچه پیش آمده از نظر تاریخی معادل است با توفانی ناغافل که هیچ‌کس مسوولش نبوده و کمترین گناهی بر گردن کسی نیست. به علاوه، این اصطلاحات کلامی بیش از حد با مفهوم «آزادی» فاصله دارند که از نظر سیاسی به رویدادهای سال ۱۹۴۵ اطلاق می‌شود.
این وضعیت در مقیاسی بزرگ‌تر، بیانگر بی‌تفاتی شاهدانی است که محققان به سمت‌شان کشیده شدند؛ نوعی بی‌تفاوتی، تا حدی که به آنها اجازه می‌داد تا از کنار منابع بالقوه اطلاعات اساسی و مهم به راحتی بگذرند. در آغاز دهه ۶۰، تنها تعداد انگشت‌شماری روزنامه‌نگار و نویسنده که معمولا اصلیت آنگلوساکسون داشتند، به این وقایع توجه نشان می‌دادند و با شاهدان عینی مصاحبه می‌کردند. دقیقا در همین دوره، مورخ‌های دانشگاهی به اهمیت زیرساخت‌ها در فرآیندهای تاریخی پی بردند. ساده‌تر آنکه از آن پس توجه به این نکته بیشتر شد: روابط اجتماعی که در طول یک جریان تاریخی وجود دارد، بسیار مهم‌تر از خود آن جریان است. میل و اشتیاق اساسی به فراهم کردن تصویری دقیق از حوادث، که تا به آن وقت پایه و بنیان تحقیقات تاریخی بود، مورد تمسخر قرار گرفت و «غیر علمی» تلقی شد؛ اتفاقی که برای دقت در اصول فنی روایت هم افتاد. به همان ترتیب، تمامی مستندات تاریخی، حتی ناچیزترینش از درجه اعتبار ساقط شدند و گویا تا حد داستانی عوام‌پسند تقلیل یافتند. نسل تاریخ‌نگاران برجسته که شیفته جزئیات بودند، از بحث کردن درباره رویدادهای چشمگیرتر خودداری می‌کردند، به خصوص اگر با واقعه‌ای برخورد می‌کردند که کمی هم جنبه دراماتیک داشت. با این وجود، بد نیست که وقایع‌نگار هم گاهی اوقات، ذره‌بینش را کنار بگذارد. زنجیره‌های عظیمی هستند که به داستان‌های فرعی منتهی می‌شوند و بستر تاریخ را می‌سازند. آنها هم اهمیت خودشان را دارند و به پیشگامان اجازه می‌دهند تا درک کنند که بررسی جزئیات به تنهایی مجاز نیست.
کتاب حاضر دقیقا از همین دیدگاه نشأت می‌گیرد. همه‌چیز با متنی آغاز می‌شود که درباره «پناهگاه زیرزمینی پیشوا» نوشته‌ام. این متن را حدود یک سال و نیم پیش برای مجموعه‌ای تحت عنوان «بناهای یادبود در آلمان» که زیر نظر اتین فرانسوا و هاگن شولتسه منتشر می‌شد، تهیه کرده‌‌ام. این رساله که ناگزیر شدم خلاصه‌اش کنم، نگاهی گذرا دارد بر تاریخ صدر اعظم رایش، پیش از توصیف آخرین روزهای زندگی هیتلر، و قبل از آنکه به طور خلاصه‌تر به پیشامدهای بعدی اشاره کنم.
پس از انتشار این مجموعه، مخاطبان بسیاری دنبال منابعی– هرچند جزئی – بودند تا درباره سقوط رایش سوم اطلاعات کسب کنند. آن وقت بود که فهمیدم به استثناء چند تحلیل پیش پا افتاده (که دقت و بی‌طرفی را هم زیر پا گذاشته بودند) عملا هیچ اثری در کتابخانه‌ها وجود ندارد که وقایع شگفت‌انگیز و مهیب این هفته‌های مخوف را توصیف کرده باشد؛ و در عین حال اطلاعات و مقتضیات امروزی را هم مد نظر داشته باشد. درباره سردمدارانی هم که در این وقایع بی‌رحمانه دست داشتند، همین موضوع صدق می‌کرد. پس وقتی پرده‌ها کنار رفتند، تاریخ اراده کرد و پایان داستان روی صحنه به نمایش درآمد.
نویسنده‌هایی که در پایان کتاب به آثارشان اشاره و گاه به طور مختصر تحلیل‌شان کرده‌ام، بعضا شناخت ما را در جنبه‌های گوناگون حوادث افزایش داده‌اند. اما همه‌شان عاری از یک نگاه کلی هستند؛ نگاهی که همزمان زنجیره‌های متعدد را به بعضی زوایای اصلی متن پیوند می‌دهد و بدون آنها نمای کلی، ناتمام و گاه غیرقابل فهم مانده است. کتاب حاضر، نه می‌خواهد و نه می‌تواند ادعا کند که نامی فراتر از تجربه باید بر آن نهاد؛ بلکه تنها اقدامی ا‌ست برای ترغیب و تشویق به تحقیق بیشتر. و چیزی نیست جز یک «طرح تاریخی». این کتاب، در چهار فصل روایی تقسیم‌بندی شده و قصد دارد آشفته‌بازاری را ترسیم کند که به دلیل نزدیکی اجتناب‌ناپذیر به نقطه پایان، از اهمیت خاصی برخوردار است؛ چه در فضای محصور و محدود پناهگاه زیرزمینی و چه در پایتخت که با ناامیدی روزافزون لحظه به لحظه بیشتر در غرقاب ویرانی فرو می‌رود. در کنارش، چهار متن خلاصه‌تر، سعی دارد تا اصول اساسی، قطعی و مهمی را که می‌تواند به روشن کردن معنای آنچه که گذشته کمک کند، تشریح کرده و سطح فکری را ارتقا بخشد.
خواندن هر دو بخش برای درک این ۱۴ روز ترس و وحشت ضروری می‌نماید. ارائه «برشی از زندگی» - همانگونه که بوده - یکی از تلاش‌های تاریخ‌نگاران است؛ اما نمای وسیع‌تری هم لازم است تا نظریه «شکست» را که توسط شخص هیتلر و با همکاری عجولانه تعداد بسیاری از نزدیکانش آغاز و اجرا شد، اثبات کند. به علاوه، شرح تصمیمات بی‌دلیل و غیرمنطقی «پیشوا» و همدستانش ضروری‌ است؛ همچنین عواملی که باعث تحریکشان شد و اجرای این تصمیم‌ها را ممکن ساخت، در کنار عناصری چون ترس و دلهره و اضطراب که موج می‌زد. در این بین باید تلاش کرد تا این بی‌نظمی فکری و احساسی را که گریبان بیشتر سردمداران را گرفته، سر و سامان بخشید؛ بی آنکه از کنار اتفاقات خنده‌داری که تصادفا روی می‌داد و بدون آنها این تراژدی کامل نمی‌شد، بگذریم. به ویژه، این طرح باید با اشاره و کنایه همان حس اندوه بی‌نهایت و پوچی کامل را منتقل کند؛ حسی که تمامی اندیشه‌ها را روی این فرآیند پیوسته ویرانگری متمرکز می‌کند و در خور نام «تاریخ» است.
کشوری «در حال احتضار»: موضوع صفحات بعدی این کتاب است. گرچه توضیح شرایط و مقتضیات پیش از این پایان، ضروری‌ است و شاید خود، شرح ماجرا باشد.
ـ نگاه مترجم:
یوآخیم کله‌منس فست (۲۰۰۶-۱۹۲۶) مورخ، روزنامه‌نگار، منتقد و سردبیر آلمانی، به خاطر نوشته‌های مستندش درباره نازی‌ها و به خصوص به واسطه نوشتن کتاب مهم «هیتلر، یک زندگینامه» که با عنوان «پیشوا» به زبان‌های دیگر ترجمه شده، در آلمان و جهان از شهرت بسیاری برخوردار است. همچنین کتاب‌های دیگرش درباره آلبرت شپیر، مقاومت آلمان، چهره رایش سوم، آخرین روزهای سقوط آلمان و هیتلر بسیار مهم و به نوعی مرجع حساب می‌شوند. او زندگینامه خودش را هم با نام «من، نه» نوشته بود که پس از مرگش منتشر شد. یوآخیم فست در برلین به دنیا آمد. پدرش یوآنن فست، معلم مدرسه، از اعضای حزب محافظه‌کار رومان کاتولیک و به شدت ضد نازی بود و طبیعتا در سال ۱۹۳۳ که نازی‌ها به قدرت رسیدند، از کار برکنار شد. در سال ۱۹۳۶ و با ۱۰ ساله شدن فست، خانواده‌اش مانع پیوستن او به گروه سازمان جوانان هیتلری شدند؛ این امر تاثیرات مهمی را در زندگی‌ او گذاشت. با این وجود او تا سال ۱۹۳۹ از خدمت نظام اجباری شانه خالی کرد. چرا که این روند باعث شد تا از مدرسه اخراج شده و به مدرسه شبانه‌روزی کاتولیک‌ها برود؛ تنها جایی که می‌توانست تا سن ۱۸ سالگی او را از خدمت نزد سازمان جوانان هیتلری نجات دهد. اما به محض تمام شدن ۱۸ سالگی‌، خود فست تصمیم گرفت تا به ارتش آلمان بپیوندد؛ بیشتر از همه به این دلیل که نکند در گروه اس. اس. ثبت نامش کنند. پدرش حتی با این رویه هم مخالف بود و می‌گفت: «یک نفر هم نباید برای جنگ وحشیانه هیتلر داوطلب شود.» دوران خدمت سربازی فست در جنگ جهانی دوم بسیار کوتاه بود و با اسیر شدنش توسط فرانسوی‌ها به پایان رسید. بعد از جنگ، او به تحصیل در رشته حقوق، تاریخ، جامعه‌شناسی، ادبیات آلمانی و تاریخ هنر در فرایبورگ، فرانکفورت و برلین پرداخت. پس از آن در سال‌های ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۱ مسوولیت بخش تاریخ معاصر را در حوزه آمریکا، در رادیو برلین عهده‌دار شد. سپس مسوول برنامه‌ای دیگر شد که در آن باید به چهره‌های تاریخی می‌پرداخت. چهره‌های سرشناسی که از بیسمارک تا جنگ جهانی دوم در تاریخ آلمان تاثیرگذار بودند؛ از عالی‌رتبگان رژیم نازی گرفته تا هاینریش هیملر و ژوزف گوبلز. این تحقیقات بعدها به صورت اولین کتابش با عنوان «چهره رایش سوم: تصاویری از سران نازی» منتشر شد. در سال ۱۹۶۱ فست سردبیر یکی از برنامه‌های تلویزیونی شد که شمال آلمان را تحت پوشش قرار می‌داد. در آنجا هم مسوولیت یک مجله سیاسی به نام پانوراما به او سپرده شد. گرچه، کمی بعد با چپ‌گراها اختلاف نظر پیدا کرد و سرانجام اداره امور را به آنها سپرد و خود به کار اصلی‌اش پرداخت: زندگینامه آدولف هیتلر که در سال ۱۹۷۳ منتشر شد.
او اولین نویسنده آلمانی بود که جزئیات زندگی هیتلر را نوشت و بزرگ‌ترین اثر را در این زمینه از خود به جای گذاشت. این زندگینامه که حجمش بیش از هزار صفحه بود، درست زمانی منتشر شد که نسل جوان آلمان با میراث دوره نازی دست و پنجه نرم می‌کردند. از این رو هم به موفقیت مالی بزرگی دست پیدا کرد و هم بسیار تاثیرگذار شد. چرا که دور از افسانه‌پردازی‌های مرسوم موافقان و مخالفان هیتلر نوشته شده است، به همین دلیل تا به امروز هم از آن به عنوان کتاب مرجعی درباره زندگی هیتلر استناد می‌شود. (لازم به ذکر است که این کتاب توسط مرحوم دکتر علی اصغر سمسار ترجمه شده و نشر چشمه به زودی آن را منتشر خواهد کرد). پس از این موفقیت، فست کتابی نوشت با عنوان «توطئه قتل هیتلر: جبهه مقاومت آلمان رو در روی هیتلر» که درست در پنجاهمین سالگرد نقشه قتل او چاپ شد. سرانجام در سال ۲۰۰۲، کتابی نوشت با عنوان «در پناهگاه هیتلر: آخرین روزهای رایش سوم» که خیلی سریع به یکی از کتاب‌های پرفروش آن سال تبدیل شد. اطلاعات این کتاب مبتنی بود بر شواهدی که به دنبال بازگشایی آرشیو شوروی در دسترس نویسنده قرار گرفت. دو سال بعد، این کتاب فست به همراه خاطرات منشی شخصی هیتلر، منبع اصلی فیلمی شد به نام سقوط (Downfall). پشت جلد کتاب با این جمله شروع می‌شود که «هیتلر در پناهگاه، هیتلر واقعی‌ست.» و اینطور ادامه می‌دهد: تعجب‌آور نیست که ترسیم آخرین روزهای مردی که آرزو دارد آلمان و جهان را با خود به نابودی و تباهی بکشاند، از طرف روزنامه‌نگاران و سرمقاله‌نویسان به موفق‌ترین موضوع تبدیل شد. فست در این کتاب از یک هیتلر ناشناخته حرف می‌زند: «مرد زیرزمینی»، که اولین پناهگاهش را در سال ۱۹۳۳ ساخت و تا سال ۱۹۴۴ تعداد پناهگاه‌ها را بیشتر کرد. نویسنده، در تحلیلی جالب توجه، نشان می‌دهد که چگونه حبس در مرکز برلین محاصره شده، در واپسین روزها، تجلی نهایی موقعیت «پشت به دریا» است که دیکتاتور همیشه دنبالش بود. با مطالعه این صفحات، بهتر می‌توان درک کرد که چرا هیتلر می‌خواست به هر قیمتی و تا آخرین نفس، به عنوان مردی منحصر به فرد در تاریخ ماندگار شود. و نیز با خواندن روایت سقوط، ویرانی و امیدهای واهی، یکی از کلیدهای قدرت هیتلر نمایان می‌گردد: با اینکه دیگر همه‌چیز روشن شده بود، همچنان به خیالاتش مبنی بر پیروزی قاطع رایش سوم اصرار داشت. یوآخیم فست در این کتاب که با مهارت خاصی نوشته شده، تصاویری جذاب از گورینگ، بورمان و گوبلز ارائه می‌دهد؛ او تحلیل جسمی هیتلر را که هر روز بیشتر از روز پیش به چشم می‌آمد، توصیف و همچنین نتایج تاریخی آخرین نبرد رایش را به خوبی موشکافی کرده است. نویسنده همچنین گزارش می‌دهد چگونه در حالی که گشتاپو کشتارش را متوقف نمی‌کند، فضای غیرعادی و مملو از ضعف و لحظه‌هایی پر از دلهره و نگرانی در پناهگاه زیرزمینی سایه می‌اندازد. فست در قسمتی دیگر به بررسی شش روایت متناقض از خودکشی هیتلر می‌پردازد...
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید