یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا
نگرشی بر شعر کتیبه اثر مهدی اخوان ثالث
كتیبه را میتوان شكوهمندترین سرودهٔ اخوان در تبیین و تجسم جبر سنگین بشری، و به تبع آن یأس فلسفی و اجتماعی به شمار آورد.
میتوان كتیبه را اسطوره انسان مجبور دانست كه میكوشد تا از طریق احاطه و اشراف بر اسرار فراسوی این جهان جبرآلود، معمای ژرف هستی را كشف كند اما آنسوی این كتیبه نیز چیزی جز آنچه در این رو دیده است، نمییابد.
با توجه به نظام اندیشگی شاعر، میتوان از چشماندازهای عینی نیز به تماشا و تأویل «كتیبه» پرداخت. از دریچهای دیگر «كتیبه» میتواند مظهر تلاش و تكاپوی مداوم و مستمر تودهها برای برگرداندن سنگ جبر اجتماعیـ سیاسی دوران باشد.
«كتیبه» در ما و با ماست. هر كس در زمان و مكانی كتیبهای دورو در درون دارد كه از هر سو بازتابی یكسان دارد.
كتیبه تندیس هنرمندانه سرشت شاعر است كه با سرنوشت آدمی در گردونهٔ رنج تاریخ گره خورده است. گویی اخوان خود را عصارهٔ رنج و شكنج آدمیان محبوس و مجبور در تلاقی تنگ حلقههای زنجیر تاریخ میدانست.
كتیبه روایتی است اساطیریـ انسانی: اسطوره پوچی، اسطوره جبر، اسطوره شكستهای پیدرپی و به قولی: «كتیبه، نمونه كامل یك روایت بدل به اسطوره گردیده است.» محتوای شعر چنین است: اجتماعی از مردان، زنان، جوانان، بسته به زنجیری مشترك در پای تختهسنگی كوهوار میزیند. الهامی درونی یا صدایی مرموز، آنان را به كشف رازی كه بر تختهسنگ نقش بسته است، فرا میخواند، همگان، سینهخیز به سوی تختهسنگ میروند.
تنی از آنان بالا میرود و سنگنوشتهٔ غبارگرفته را میخواند كه نوشته است: كسی راز مرا داند كه از این رو به آن رویم بگرداند. جماعت، فاتحانه و شادمانه، با تلاش و تقلای بسیار، میكوشند و سرانجام توفیق مییابند كه تختهسنگ را به آن رو بگردانند. یكی را روانه میسازند تا راز كتیبه را برایشان بخواند. او با اشتیاقی شگرف، راز را میخواند، اما مات و مبهوت بر جا میماند. سرانجام معلوم میشود كه نوشتهٔ آن روی تختهسنگ نیز چیزی نبوده جز همان كه بر این رویش نقش بسته است: كسی راز مرا داند...؛ گویی حاصل تحصیل آنان، جز تحصیل حاصل نبوده است.
اخوان، این رهیافت فلسفیـ تاریخی را در قاب و قالب شعری تمثیلی در اوج سطوت و صلابت عرضه داشته است. صولت و سطوت لحن شعر تا به انتها از یك سو، فضای اساطیری واقعه را و از دیگر سو، صلابت و عظمت تختهسنگ راـ كه پیامدار تقدیر آدمی استـ نمودار میسازد. اخوان بر پیشانی شعر، مأخذی تاریخی را كه ساختار شعر بر آن بنیاد نهاده شده، نگاشته است: اطمع من قالب الصخره، كه از امثال معروف عرب است. شرح این مثل و حكایت تاریخی در جوامع الحكایات عوفی چنین آمده است: مردی بود از بنی معد كه او را قالب الصخره خواندندنی و در عرب به طمع مثل به وی زدندی چنانكه گفتندی: اطمع من قالب الصخره (یعنی طمعكارتر از برگرداننده سنگ) گویند روزی به بلاد یمن میرفت.
سنگی را دید در راه نهاده و به زبان عبری چیزی بر آن نوشته كه: مرا بگردان تا تو را فایده باشد! پس مسكین به طمع فاسد، كوشش بسیار كرد تا آن را برگردانید و بر طرف دیگر نوشته دید كه رب طمع یهدی الی طبع: ای بسا طمع كه زنگ یأس بر آیینهٔ ضمیر نشاند چون آن بدید و از آن رنج بسیار دیده بود، از غایت غصه سنگ بر سر آن سنگ میزد و سر خود بر آن میزد تا آنگاه كه دماغش پریشان شده و روح او از قالب جدا شد، و بدین سبب در عرب مثل شد.
همچنین در كشف المحجوب هجویری آمده است: «از ابراهیم ادهم(رح) میآید كی گفت: سنگی دیدم بر راه افكنده و بر آن سنگ نبشته كه مرا بگردان و بخوان. گفتا بگردانیدمش و دیدم كه بر آن نبشته بود: كی انت لاتعمل بما تعلم فكیف تطلب ما لاتعلم، تو به علم خود عمل مینیاری، محال باشد كه نادانسته را طلب كنی...» اخوان خود درباره این مثل گفته است: این را من از امثال قرآن گرفتم، ولی پیش از او هم در امثال میدانی هم دیده بودم، جاهای دیگر هم نقل شده كوتاهش، بلندش، تفصیلش و به شكلهای مختلف.
كتیبه از چند صداییترین نوسرودههای روزگار ماست. جبر مطرحشده در این شعر، هم میتواند نمود جبر تاریخ و طبیعت بشری باشد، و هم نماد جبر اجتماعیـ سیاسی انسان امروز. از منظر نخست، میتوان كتیبه را اسطوره انسان مجبور دانست كه میكوشد تا از طریق احاطه و اشراف بر اسرار فراسوی این جهان جبرآلود، معمای ژرف هستی را كشف كند اما آنسوی این كتیبه نیز چیزی جز آنچه در این رو دیده است، نمییابد.
كلام با طنین و طنطنهای خاص، با لحنی سنگین و بغضآلود آغاز میشود كه نمایشگر رنج و سختی انسان بسته به زنجیر تاریخ و طبیعت است:
فتاده تختهسنگ آنسویتر، انگار كوهی بود
و ما اینسو نشسته، خسته انبوهی...
لفظ آنسویتر بیانگر فاصلهٔ آدمی با راز و رمز هستی است. طنین درونی قافیههای داخلی كوه و انبوه، عظمت و ناشناختگی تختهسنگـ این تندیس سترگ تقدیرـ را باز مینمایاند. قافیههای درونی نشسته و خسته نیز رنج و خستگی نفسگیر زنجیریان را تداعی میكند. همگان (زن و مرد و...) به واسطهٔ زنجیر به هم پیوستهاند، یعنی وجه مشترك تمامیشان جبر آنهاست، جبر جهل و جمود، شعاع حركت این انسان مجبور نیز تا مرزهای همین جبر است و نه بیشتر تا آنجا كه زنجیر اجازه دهد.
«طول زنجیر به طول بردگی است و متأسفانه به طول آزادی نیز.» لحن سنگین شعر، گویای انفعال، درماندگی و دلمردگی آدمیان است در زیر سلطه و سیطرهٔ جبر حاكم. ناگاه الهامی ناشناخته در ناخودآگاه وجود آدمیان طنینانداز میشود و آنان را به تحرك و تكاپو فرا میخواند تا به قلمرو شعور و شناخت رمز و راز هستی نزدیك شوند.
ندایی بود در رؤیای خوف و خستگیهامان
و یا آوایی از جایی، كجا؟ هرگز نپرسیدیم
اما اینان ماهیت این الهام را نمیدانند: آیا صور و صفیری در عمق رؤیاهای اساطیریشان بوده یا آوایی از ناكجاهای دور؟ نمیدانند، و نمیپرسند. زیرا هنوز به مرحلهٔ شك و پرسش نرسیدهاند. صدای مرموز میگوید كه پیری از پیشینیان، رازی بر پیشانی تختهسنگ نگاشته است و هر كس به تنهایی یا با دیگری...، صدا تا اینجا طنینافكن میشود. و سپس باز میگردد و در سكوت محو میشود. دنبالهٔ این پیام را بعدها بر پیشانی تختهسنگ خواهیم یافت كه: «كسی راز مرا ...» مصراع: «صدا، و نگاه چون موجی كه بگریزد ز خود در خامشی میخفت» بهخوبی تموج و تلاطم صدا را طنینی دور و مبهم نشان میدهد. به دنبال صدای ناگهان، بهت و سكوت آدمیان است كه فضا را در برمیگیرد:
و ما چیزی نمیگفتیم
و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم
...
مرحلهٔ پسین بهت و سكوت، شكی خفیف است اما نه زبان، كه در نگاه. تنها نگاه بهتآلود آدمی پرسشگر است. چرا؟ هنوز به مرحله شعور ناطقه نرسیده است؟ چون گرفتار ترس و تردید است؟ یا...؛ آنسوی این شك و پرسش درونی، همچنان خستگی و وابستگی به جبر است و باز هم خاموشی و فراموشی. تا آنجا كه همان خردك شعلهٔ شك و پرسش نیز كه در اعماق نگاه آدمیان سوسو میزد، به خاموشی و خاكستر میگراید: خاموشی وهم، خاكستر وحشت! و این هست و هست تا آنشب، شب نفرینی جبر:
شبی كه لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میكرد و میخارید،
یكی از ما كه زنجیرش كمی سنگینتر از ما بود، لعنت كرد
گوشش را و نالان گفت: باید رفت
...
در چنین شبی كه زنجیر جبر و جمود بر پای زنجیریان خسته و نشسته سنگینی میكند، یكی از آنان كه درد جبر را بیش از همه حس میكند، و طبعاً آگاهتر و آرمانخواهتر از بقیه است، میكوشد تا لایههای تو در توی راز را بشكافد و طرحی نو در اندازد.
پس برای حركت پیشقدم میشود به تمامی القائاتی كه در طول تاریخ در گوش آدمی فرو خواندهاند، لعنت میفرستد و برای رفتن مصمم میشود. جماعت نیز كه اینك به مرزی از شعور و ادراك فردی و جمعی رسیدهاند كه سوزش زنجیر را بر پای و پیكر خود حس میكنند با او همگام و همكلام میشوند.
آنها نیز قرنها چشم و گوششان آماج القائات یأسآور بسیاری بوده است كه آنان را از نزدیك شدن به مرزهای ممنوع بر حذر میداشته است كه به «به اندیشیدن خطر مكن!» القائاتی برخاسته از آفاق تكصدایی و از حنجرهٔ اربابان سیاست.
و رفتیم و خزان رفتیم، تا جایی كه تختهسنگ آنجا بود
از اینجا به بعد، شعر، اوج و آهنگی دراماتیك مییابد؛ آنسان كه همگرایی و هماوایی زنجیریان را همراه با صدای زنجیرهاشانـ طنینافكن میسازد یك تن كه زنجیری رهاتر دارد و طبعاً تدبیری رساتر، برای خواندن كتیبه از تختهسنگ بالا میرود. وسعت جولان او با وسعت جولان فكرش همسان و همسوست؛ هر دو از حیطهٔ آفاق موجود و مسدود، فراتر و فراخترند، او كیست؟ پیرو ایدهٔ همان دعوتگر نخستین به انقلاب، همانكه زنجیری سنگینتر از دیگران داشت: یكی از فلاسفه، متفكران، مصلحان و پیامآوران تاریخی؟ كسی از بسیار كسان كه در طول زنجیر كوشیدهاند تا از مرزهای مرسوم زیستن بگذرد و جهانهای فراسو را از منظری تازه بنگرد؟ یا ... ؛ در هر حال، این فرد پیشتاز میرود و میخواند: «كسی راز مرا داند كه از این رو به آن رویم بگرداند» و این مرزی است برای سودن و نیاسودن، دعوتی است به دگر شدن و دگرگون كردن، فراخوانی است به جدال با تقدیر ازلیـ ابدی، و اینك باید حلقهٔ اقبال ناممكن را جنباند. هر راز و رمزی هست، آنسوی این سنگ جبر نهفته است.همگان برای نخستین بار به رمز كشف این معمای تا ابد، این راز غباراندود تاریخی، دست یافتهاند، پس آن را شادمانه و فاتحانه، همچون دعایی مقدس بر لب تكرار میكنند و اینبار، شب نه دیگر لعنتبار، بلكه دریایست عظیم و نورانی:
و شب، شط جلیلی بود پر مهتاب.
گویی این شب، آیینهای است در مقابل دنیای منبسط و منور درون جماعت فاتح. اینگونه تعامل دنیای برون را در شعر نیما نیز به وضوح دیدیم:
خانهام ابری است
یكسره روی زمین ابریست با آن
در سطر: و شب، شط جلیلی بود پر مهتاب، كیفیت توالی هجاها و موسیقی واژگان، فضایی شاد و پر اشراق آفریدهاند كه با حالات روحی افراد همگون است. سطور بعدی شعر، نمایش دیداری شنیداری تلاش و تقلای دستهجمعی زنجیریان است برای برگرداندن تختهسنگ و مقابله با جبر موروثی:
هلا، یك... دو... سه دیگربار
هلا یك، دو، سه دیگربار
عرقریزان، عزا، دشنام، گاهی گریه هم كردیم.
تكرار سطر نخست، القاگر تداوم و توالی تاریخ این كشش و كوششهای جمعی است. سطر سوم نیز نمایش رنجها، نومیدیها و ناكامیهای آنان است در این مسیر. دست و پنجه افكندن با سنگ جبر و جبر سنگین، با همه سختی و سهمناكیاش به پیروزی میانجامد: پیروزیای سنگین اما شیرین: این بار لذت فتح، آشناتر است. زیرا یكبار «هنگام آگاهی از سنگنوشته» این شادكامی را تجربه كردهاند. همگان مملو از شور و شادمانی، خود را در آستانه فتح نهایی میبینند.
شكستن طلسم تقدیر، و رهایی از زنجیر پیر، همانكه زنجیری سبكتر دارد، درودگویان به جد و جهد همگان فراز میرود تا پیامآور رهایی و رستگاری باشد:
خط پوشیده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند:
(و ما بیتاب)
لبش را با زبان تر كرد (ما نیز آنچنان كردیم)
در همین بخش، حالت انتظار و بیتابی جماعت با بیان مصور حركات طبیعی و بازتابهای فیزیكی آنان مجسم شده است. شعر، نمایشیتر میشود و شاعر، با بهرهگیری از شگرد «تعلیق» گرهگشایی از راز واقعه را به تأخیر میافكند تا به اشتیاق و هیجان خواننده و بیننده بیفزاید. آرامش و ضربان كند سطرها، بهت و بیخودانگی «خوانندهٔ رمز كتیبه» را مجسم میسازد: و ساكت ماند نگاهی كرد سوی ما و ساكت ماند دوباره خواند، خیره ماند، پنداری زبانش مرد
...
توالی موسیقی درونی قافیههای داخلی: ماند، خواند، ماند، حالتی سرشار از حیرت و گیجی توأم با ضربان خفیف قلب را القا كردهاند. صبر جماعت لبریز میشود و از او میخواهند تا راز بگشاید:
«برای ما بخوان!» خیره به ما ساكت نگه میكرد
اما پاسخ او نگاهی بهتزده و حیرتآلوده است. در این سكوت سترون، جز صدای جرینگ جرینگ زنجیرهای مرد، هنگام فرود آمدن، چیزی به گوش نمیرسد، گویی تنها صدای رسا و رها، هنوز و همچنان طنین جبر است كه در دهلیز گوشها میپیچد. فرود آمدن مرد، گویی فروریختن بنای آمال و آرزوهای آدمیان است. مرد، ویران و مبهوت، پرده از آنچه كه دیده میگشاید:
نوشته بود/ همان/ كسی راز مرا داند كه از این رو...
و فاجعه با همه ثقل و سنگینیاش بر روح و جان همگان فرود میآید. طنین تكرار در گوشها میپیچد و دلها و دستها ویران میشوند. سطر آخرین، زنجیرهٔ توالی و تكرار تاریخـ تاریخ شكست آدمی را در برابر چشمان خواننده تصویر میكند. گویی حیات سلسلهوار بشر، سیری دورانی است بر مدار همیشگی دایرهای چرخان كه اشكال و ابعاد مستدیر حاصل از این دوران آسیابگونه، پیوسته انسان محبوس و مجبور را به فراسوهای موهوم این زندان گردان فرا خوانده است.
اما سرنوشت آدمی، همانا پرواز در شعاع همین قفس مات و مدور بوده است كه چرخ فلكوار، فراز و فرودی متوالی و متكرر دارد. بند آخرین شعر، تصویری عمیق و عاطفی است از افسردن و پژمردن جماعت گیج و گرفتار:
نشستیم
و
به مهتاب و شب روشن نگه كردیم
و شب، شط علیلی بود
این بار، شب مانند دریایی بیمارگونه به نظر میرسد كه همچنان بازتاب درون غمآلود و دردآمیز مردمان است. مردمانی تنها و تركخورده. بیهوده نیست كه شاعر در سطر دوم این بند، فقط و فقط از یك «و» عطف در ساخت یك مصرع مستقل بهره جسته است این و او عطف، معطوف به تاریخ تنهایی و تنهایی تاریخی ماست كه در گوشهای كز كرده است، بودنی است معطوف به زنجیرهٔ سطرها و سیطرههای پیشین و پسین.
اما با توجه به نظام اندیشگی شاعر، میتوان از چشماندازهای عینی نیز به تماشا و تأویل «كتیبه» پرداخت. از دریچهای دیگر «كتیبه» میتواند مظهر تلاش و تكاپوی مداوم و مستمر تودهها برای برگرداندن سنگ جبر اجتماعیـ سیاسی دوران باشد كه همواره، همچون كوهی مهیب، حضور و استبداد جمعی، آگاهی و عقلانیت فردی و جمعی، با صوت و صفیری ناشناس، مردمان را به دگرگونسازی تقدیر فرا میخواند.
آزاداندیشان، پیشگام این انقلاب و دگرگونی میشوند و مردمان نیز با عزم و پایداری سترگ خویش، و با تحمل رنجها و شكنجههای مستمر، بار جنبشهای اجتماعی را بر دوش میكشند، اما سرانجام آن روی سكهٔ سهمگین سرنوشت، تصویریست از رویهٔ همیشگی آن، تجربهٔ جنبش مشروطیت و انجامیدنش به استبداد رضاخانی، تجربهٔ نهضت ملی مصدق و سرانجام شكست آن با كودتای ۲۸ مرداد و ...، مصادیق تاریخی اینسو و آنسوی كتیبهٔ سرنوشتاند. اما فراتر از همه اینها، «كتیبه» در ما و با ماست. هر كس در زمان و مكانی كتیبهای دورو در درون دارد كه از هر سو بازتابی یكسان دارد. آنجا كه اخوان میگوید:
نوشته بود:
همان،
كسی راز مرا داند
كه از اینرو به آن رویم بگرداند
واژهٔ «همان» چكیدهٔ همهٔ دیدهها و شنیدههاست از تماشایـ هر دو سوی هستی. در این «همان» همهٔ تجربههای تلخ بشر در مسیر رسیدن به «آن» موعود مقدس نهفته است. اما هنوز و همچنان «همان است و همان خواهد بود» این دور تسلسل، به مثابهٔ تقدیری ازلیـ ابدی همزاد آدمی است. اما آدمی بهراستی تا به این حد محكوم و مجبور است؟ آیا نمیتوان... ؟
سرنوشت مردمانی كه میكوشند كوه عظیم جبر را جابهجا كنند، از منظری اساطیری، یادآور اسطورهٔ یونانی سیزیف است. سیزیف نیز به جرم فریب خدایان، محكوم است كه صخرههای عظیم جبر بشری را كه پیاپی فرود میآیند، به اوج بغلتاند و دوباره ... ، بدینگونه تاریخ تلخ او، تكرار و تسلسل همین رنج ابدی است.
بیهوده نیست كه «آلبركامو»ـ نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسویـ سرنوشت انسان قرن بیستم را شبیه سرنوشت سیزیف میداند كه باید زندگی را همچون سنگ سیزیف بر دوش خود حمل كند. «كتیبه» همچنین یادآور بنمایهٔ داستان قلعه حیوانات اثر «جورج ارول» است كه در آن جنبش آزادیخواهانه حیوانات در نهایت به استبداد تازهتری میانجامد این داستان به طور سمبولیك فرجام انقلاب كمونیستی روسیه به رهبری لنین را كه به دیكتاتوری پرولتاریای استالین انجامید به نمایش میگذارد... در نهایت، كتیبه، «دشنامی است به تاریخ كه جماعات انسانی را به دنبال نخود سیاه فرستاده است... »
ساختار كلامی «كتیبه» تلفیقی است از اسلوب زبان پر صلابت كهن و برخی امكانات زبان امروز از رهگذر همین تلفیق، شاعر هم در تكوین فضایی تاریخیـ اساطیری توفیق یافته است و هم در تجسم فضایی عینی و عاطفی. از وجوه دیگر ساختار این شعر، روح رواییـ دراماتیك آن است كه قدم به قدم به پیوند روحی مخاطب با زنجیرهٔ حوادث و حالات شعر میافزاید؛ به نحوی كه مخاطب در جریان سیال كنش و واكنشهای جسمی و روحی كاراكترهای شعر، نقشی فعال مییابد. نقاشی و نمایش دقیق حالات و حوادث، نیز در فرآیند مشاركت خواننده با متن نقشی بسزا ایفا میكند.
وزن سنگین شعر (مفاعیلن و مفاعیلن..) با هنجاری موقر و مناسب با روایت، بهخوبی كندی حیات و حركت آدمیان را در چنبرهٔ جبر تاریخ و اجتماعی، مجسم كرده است؛ كما اینكه كمیت طولی سطرها همواره با كشش صوتی كلمات، با هنجار حوادث و نیز با حالات كارآكترها دارای تناسب ساختاری است مثلاً پراكندگی و ناهمگونی طولی مصراعها در ابتدای شعر از سویی، و پیوستگی و تساوی طولی آنها در بخش دوم شعر (به هنگام اتحاد و حركت جماعت) از دیگر سو، مبین پراكندگی و پیوستگی افراد در دو برههٔ خاص از واقعه است در سراسر شعر، خط مستقیم روایت شاعرانه بر بستر وحدت داستانی نیز به تشكل ارگانیك اجزای شعر مدد رسانده و مانع تشتت درونهٔ متن شده است. اخوان در سرودن «كتیبه» از اسلوب «روایت و مكالمه» بهطور همزمان بهره جسته است. او بدون هیچ پیشزمینه و پیشساختاری وارد حیطهٔ متن میشود و روایت داستانی را به پیش میبرد.
روند داستانی اثر، بر اساس شگرد حركت از آرامش به اوج و سپس بازگشت به آرامش اولیه است. كما اینكه «ولادیمیر پروپ» استاد مردمشناسی دانشگاه لنینگرادـ نیز تغییر موقعیت یا رخداد را از عناصر اصلی روایت میداند. عنصر مكالمه (Dialogue) نیز در شعر به تكوین فضایی حسی و ملموس بر بستر درام، یاری رسانده است؛ یا آنجا كه در اواخر شعر، عمل داستانی عمدتاً بر پایهٔ مكالمات به پیش میرود و شاعر خود به عنوان «دانای كل دخیل» در عرصهٔ روایت و دیالوگها حضور دارد و با مراقبتی هوشیارانه تعادلی ساختمندانه بین سه عنصر روایت، مكالمه و تصویر برقرار ساخته است.
با اینهمه، در آثار اخوان، غلبهٔ روح روایی بر روند تصویری به وضوح نمایان است. به همین جهت برخی معتقدند كه اخوان در عرصهٔ اشعار روایی، بعضاً از منطق شعری فاصله میگیرد و آگاهانه یا ناخودآگاه به ورطهٔ نظم و سخنوری در میغلتد. هر چند كه او خود میگوید: «من روایت را به حد شعر اوج دادهام اما شعر را به حد روایت تنزل ندادهام.» بیشك سلطه و سیطرهٔ روح روایت بر آثار اخوان از ذائقه تاریخمدارانه او نشئت مییابد و همواره او را با سیمایی پیرانه و پدرانه بر منبر نقل و حكایت به تماشا میگذارد، بیهیچ پروایی از اینكه چنین هیئت و هویت معهود و موقری، او را از چشماندازهای تازه و تابناك محروم سازد گویی او بر این باور است كه: «در گرایش به سوی نو و تازه، عنصری از جوانی و خامی نهفته است.» پس پیری و پختگی خود را پاس میدارد.
سخن آخر اینكه: كتیبه تندیس هنرمندانه سرشت شاعر است كه با سرنوشت آدمی در گردونهٔ رنج تاریخ گره خورده است. گویی اخوان خود را عصارهٔ رنج و شكنج آدمیان محبوس و مجبور در تلاقی تنگ حلقههای زنجیر تاریخ میدانست. این سرشت و سرنوشت او بود كه همواره آن روی كتیبه تقدیر را آنگونه بنگرد و بخواند كه این رویش را. آیا نمیتوانست «دیگر» ببیند و «دگرگون» بخواند؟ نه، نمیتوانست، یا شاید هم نمیخواست، در هر حال این نتوانستن یا نخواستن، تقدیر شاعرانهٔ او بود. هستی، برای او سكهای دو رو بود كه در هر دو رویش «پوزخند تاریخ» نقش بسته بود، و او تا آخرین لحظهٔ عمرش نشنید یا نشنیده گرفت این دعوت را كه:
سنگیست دو رو كه هر دو میدانیمش
جز «هیچ» به هیچ رو نمیخوانیمش
شاید كه خطا ز دیدهٔ ماست، بیا
یك بار دگر نیز بگردانیمش
منبع : سازمان آموزش و پرورش استان خراسان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست