چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
دین و دولت در اندیشهی شریعتی
در این مقاله، دکتر غلامعباس توسلی به نسبت میان دین و دولت در اسلام میپردازد و با بیان نظریهای در این باب، معتقد است باید جامعهای مدنی بر اساس اصول دموکراتیک شکل گیرد و مردم در آن، از طریق امر به معروف و نهی از منکر، مشارکت داشته باشند.
● مقدمه
دین، به صورتهای مختلفی، همواره در تاریخ بشر حضور داشته و نمیتوان نقش آن را در فرآیند تکامل و تجربیات بشری دست کم گرفت و، به طریق اولی، در بحث حکومت هم نمیتوان از آن چشم پوشید. اما حکومت، به شکل منظم و سازمان یافته، در مراحل تاریخی خاص به وجود میآید و عمدتاً به تجربیات خاص بشری ارجاع میشود. مسلم است که در طول تاریخ، دین به شکلهای گوناگون با حکومت در ارتباط بوده، بر آن تأثیر گذاشته و همچنین از آن تأثیر پذیرفته است. حضور و اهمیت دین و داعیههای آن، از یک طرف، و قدرتهای بلامنازع غیر دینی، از سوی دیگر، همواره موجب تنش و کشاکش برای تعیین قلمرو و مرزهای میان آنها بوده است و البته هیچ گاه این مرزها به درستی تعیین نشده و این تنشها همواره ادامه داشته است.
در غالب ادیان، و از آن جمله اسلام، نفس حکومت و کسب قدرت مطلوب نمیباشد؛ حداکثر میتوان گفت قدرت وسیلهای برای نظارت و کنترل اعمال و رفتارهای دینی به شمار میرود. البته در طول تاریخ، اتفاق دیگری افتاده است و قدرتطلبی و دینخواهی با هم ترکیب شدهاند.
از سویی ادیان هیچگاه دربارهی سپردن حکومت به شخص خاص توصیه نکردهاند (و اگر هم چنین توصیهای وجود داشته، تنها به پرهیزکاران و صالحان اشاره داشته است؛ نه فقها و علما). آنچه در ادیان مهم است، محتوای حکومت، و نه شکل آن، است. بنابراین، همهی اشکال حکومت (خلافت، امارت، سلطنت، مشروطیت، جمهوری، استبداد) با ادیان سازگاری داشته و در زمان و مکان خود توجیه شرعی داشته است.
شکی در این نیست که مسلمانان، در تاریخ ۱۴۰۰ سالهی خود، بارها حکومت تشکیل دادهاند و این امر به دنبال حکومت پیامبر و خلفا در مدینه بوده است. این حکومتها، که به نام اسلام در تاریخ شکل گرفتهاند، گاه با موفقیتهای نظامی و سیاسی فراوان همراه بوده و، در مواردی، تمدنساز بودهاند. میتوان گفت بنیان همهی دگرگونیها در جهان اسلام، ارزشهای والای توحیدی، جایگاه واقعی تفکر و اندیشه، و عمل هدفمند مسلمانان بوده است؛ اما آن ارزشها، در طی قرون، فراموش شده و قشریگری، خرافهپرستی و انحطاط سیاسی جای آن را گرفته است. باید اذعان کرد که در قرون گذشته مسلمانان کمتر به توسعهی فلسفهی سیاسی در اسلام پرداختهاند. آمیختگی دیدگاههای متفکران مسلمان با منابع مختلف یونانی و نشر و رواج فلسفههای مختلف در جهان اسلام، تأکید بر بعد معنوی و روحانی و اعتقادی اسلام و بیتوجهی به نیازها و مسائل اینجهانی در تاریخ فقه اسلام و فقه شیعه مجال مسلمین برای بحث و فحص در باب فلسفهی سیاسی را بسیار تنگ ساخته است. در واقع، فقه سیاسی اسلام در محدودهی کلی فقه، که بیشتر عبادات و معاملات است ، بررسی شده و کمتر به طور مستقل م
ورد توجه قرار گرفته است. جایگاه مناسب حقوق و فلسفهی سیاسی اسلام، به طور دقیق، در فقه و حکمت اسلامی تعیین شده است که به صورت پراکنده و غیر منظم در دورههای خاصی، فقها و علمای اخلاق اسلامی آن را بررسی کردهاند.
در ایران شیعی، پس از رفع سیطرهی خلفا، هر چند نظام سیاسی - اعتقادی، در قالب امامت و مهدویت، در طول تاریخ استمرار یافت؛ اما تشکیل حکومت شیعی، در دورانی به نسبت طولانی، به ظهور حضرت صاحب موکول شد. با این همه، نمیتوان انکار کرد که ظهور و سقوط سلسلههای مختلف در ایران و نهضتهایی که در طول تاریخ برای کسب قدرت سیاسی یا تشکیل حکومت، به خصوص بعد از اعراب، شکل گرفت عمدتاً از حیات و حضور اندیشهی شیعی ناشی شده است.
با تشکیل دولت - ملت حکومت صفویه، تشیعِ فرقهای جای خود را به شیعه به عنوان دین ملی ایران داد که خود تغییرات عمیقتری در نقش سیاسی و اجتماعی تشیع در بطن مذهب شیعه به همراه داشت. با وجود این، هر چند تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران پذیرفته شد؛ لیکن سلطنت مستقل بود. در دورهی صفویه، روحانیت رسمی تازهای شکل گرفت که ارتباط نزدیکی با دربار داشت و انحصاراً به فقه و شرعیات میپرداخت و کمتر در سیاست دخالت مستقیم داشت. تنها موردی که روحانیون در عصر قاجاریه سعی داشتند در آن دخالت داشته باشند محاکم قضایی بود که در کنار محاکم عرفی فعالیت میکرد.
در موقعیت جدید، هیچ نظریهی سیاسی که دولت را در دستگاه مذهبی جای دهد، به وجود نیامده بود و هیچ نظریهای که در قالب فقه سیاسی مطرح شود، شکل نگرفته بود. در جنبش تنباکو و انقلاب مشروطیت، روحانیون و برخی علما، کم و بیش، در مسائل سیاسی شرکت فعال داشتند؛ ولی داعیهی حکومت نداشتند. حتی در پی تحریم تنباکو از میرزای شیرازی خواسته شده بود که سلطنت ناصرالدین شاه را مورد سؤال قرار دهد؛ اما او از این کار اجتناب کرد.
در هر صورت، در مورد آنچه به نام حکومت اسلامی تشکیل میشود، پرسشهایی مطرح است: آیا میتوان همه یا بعضی از این حکومتها را حکومت اسلامی دانست؟ و حتی اگر به لحاظ نام و عنوان و شکل، اسلامی لقب گرفتهاند، تا چه میزان محتوای آنها اسلامی است؟ چنین حکومتی میباید چه شکل و صورتی داشته باشد؟ استبدادی؛ جمهوری یا مشروطهی سلطنتی؟ آیا منظور از اسلامی در اینجا حکومت فقهاست یا محدودهی حکومت اسلامی از چهارچوب فقه، آن هم فقه سنتی، فراتر میرود؟ اساساً صرف نظر از شکل، محتوای واقعی یک حکومت اسلامی چیست و چگونه در عمل اجرا میشود؟ و اگر اجرا نشود راه چاره چیست؟ ضامن اجرای آن در جامعه چیست و کیست؟ مکانیسم اعتماد و اطمینان به آن چگونه است؟ میبینیم که جز در عصر امام زمان که خدا آن را تضمین کرده، این کار عملی نیست؛ لذا باید در جستوجوی مکانیسمهایی بود که میتواند قدرت مطلقه را، از سوی هر کس که باشد، کنترل کند و بر آن نظارت مستمر داشته باشد؟
حکومت اسلامی، به هر صورت که مطرح باشد و هر هدفی را که دنبال کند، بحث ما دربارهی مکانیسمهایی است که میتواند آن را نظارت و کنترل کند.
تجربهی بشری نشان میدهد در حکومتهای دینی، که در گذشته بسیاری از مردمخواهان آن بودهاند و امروزه از طرفداران آن به شدت کاسته شده است، به طور یکسویه و از بالا به پایین، به تدریج، شکل جانشین محتوا میشود و سیاستکاری، مصلحت اندیشی، حفظ قدرت و توسعهی زندگی سکولار در درون هیئت حاکمه رشد میکند. البته مدینهی فاضلهی اسلامی تصورکردنی است؛ اما بیشتر اتوپیاست و با تاریخ تطبیق نمیکند و تنها در عصر ظهور قابل تحقق است.
اگر بخواهیم تجربهی بشری را به حساب آوریم و از قانون تکامل تبعیت کنیم و هیچ چیز انسانی را مطلق و غیرقابلنقض نشماریم باید دموکراسی را، که نسبت به دیگر انواع حکومتهای گذشته یک پیشرفت به حساب میآید و نیز مغایرتی با اسلام ندارد، بپذیریم. در عین حال، حضور اسلام و ارزشهای اسلامی را، که به معنای واقعی انسانی است، در اذهان رسوخ دهیم و، از طریق پرورش دموکراتیک سیاسی و اجتماعی، به رشد جامعهی اسلامی، در معنای واقعی، کمک کنیم.
آنچه تا حد محدودی، دنیای جدید را از جهان کهن و سنتی متمایز میکند شکل یا عنوان حکومتها نیست؛ بلکه دو چیز است:
۱) شکلگیری جامعهی مدنی و دخالت و مشارکت مردم در امور عمومی؛
۲) اصلاح امور از طریق مکانیسم دموکراسی و دخالت مردم. جامعهی مدنی حکومت مدنی میطلبد و آن، دولت مبتنی بر قانون و تساوی حقوق است. البته این امر به شرطی قابل تحقق است که اکثریت مردم آگاهیهای سیاسی لازم را داشته باشند؛ اما خودآگاهی مستلزم محیط آزاد برای رشد است. به علاوه، در عصر جدید حکومت به دولت ملی و دموکراتیک تبدیل شده است و به تدریج، در سراسر دنیا، نوع حکومت سنتی و کاریزمایی جای خود را به حکومت عقلانی و تخصصی داده است؛ یعنی حکومت به دولتی تبدیل شده است که تصاحب قدرت، از طریق احزاب سیاسی و قانونی در ساخت سیاسی مدرن جامعه، به معنای قبول نوعی رقابت سیاسی است که بر خلاف رژیمهای مطلقگرا جنبهی پنهانی و ضمنی ندارد؛ بلکه آشکارا کاستیها را برملا میکند. در چنین اوضاعی، هرگونه اشتباه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به سقوط دولت منجر میگردد.
دخالت در امور سیاسی به معنای تشکیل حکومت و اجرای احکام و دستورهای اسلام نیست؛ بلکه به معنای امر به معروف و نهی از منکر است. از اسلام دخالت در سیاست برمیآید؛ ولی تشکیل حکومت، آن هم حکومت فقهی که ابعاد روشنی ندارد و با دنیای امروزی سازگار نشده، علاوه بر دشواریهای خاص خود، زیانهایی نیز برای اصل دین داشته است. به هر حال، یک جامعهی مدنی همواره یک جامعهی مدنی است و غیر از این نمیتواند باشد؛ زیرا در غیر این صورت به کرامت انسان احترام نگذاشته است.
● اشاره
نویسندهی محترم اذعان میکند که، به لحاظ تاریخی و از نگاه جامعهشناختی، نمیتوان منکر تعامل دین و دولت شد؛ چرا که در تمامی اعصار میان این دو ارتباطی وثیق برقرار بوده است. حتی، به لحاظ تاریخی، خود مسلمانان نیز در پی تشکیل حکومت بودهاند و جریان خلافت الگوی عملی این تلاش بوده است. در میان شیعیان نیز عناصر ذهنی زیادی به این جهت سوق میداده است. اما ایشان انکار میکنند که در اصل دین تشکیل حکومت مطلوبیت داشته باشد. از نقطه نظر ایشان، آنچه مطلوب است به دست گرفتن قدرت سیاسی نیست؛ بلکه تأثیرگذاری دین بر آن قدرت است. ایشان معتقدند گرچه این قدرت بارها و بارها به نام حکومت اسلامی شکل گرفته است و صورتها و اشکال مختلفی از حکومت به وجود آمده است، اما نمیتوان این تجربهی تاریخی را انکار کرد که طبیعت قدرت، بدون حضور عنصر نظارت مشکلآفرین است. از نقطه نظر نویسندهی محترم، حکومت اسلامی، آنچنان که در کلام پارهای از علما و فقها آمده است، بیشتر یک اتوپیا است تا یک واقعیت؛ و نداشتن فلسفهی سیاسی فعال و خلأ معرفتی در این زمینه مشکلات فراوانی را به همراه داشته است. بنابراین، چارهی کار صرفاً در آن است که حکومت دموکراسی و جامعهی مدنی شکل بگیرد و نقش مردم در حد مشارکت سیاسیِ فعال تعریف شود. از نظر ایشان دموکراسی تنها چارهی جلوگیری از قدرتهای مطلقِ مشکلآفرین است.
این ادعای نویسنده که دین در مورد تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت توصیهای نکرده است، ادعای تازهای نیست. به نظر میرسد بافت نظام عملی و شریعت اسلامی به گونهای است که خودبهخود توصیه به «قدرت» و «تشکیل حکومت» را به همراه دارد. در شریعت اسلامی اهدافی که مردم مسئول اقامهی آناند، بدون تشکیل حکومت، عملی نیست و اساساً امر به معروف، آنچنان که مکرراً مورد تأکید نویسندهی محترم مقاله قرار گرفته است، خود در کلمات بزرگان، یکی از دلایل لزوم تشکیل حکومت و مطلوبیت «قدرت سیاسی» دانسته شده است و تلاش مسلمانان، در برهههای مختلف، بر اساس همین فهم از دین بوده است.
اما مشخص نیست این ادعای نویسندهی محترم که حکومت، اگر هم مورد توجه دین باشد، حکومت صالحان است نه حکومت فقیهان و عالمان، بر چه اساسی مبتنی است؟ مسلم است که منظور از فقیهان و عالمان نیز همان عالمان پرهیزکار و صالح است.
نویسندهی محترم از حکومت فقهی انتقاد میکند و گویا به نظر ایشان، این حکومت ابعاد نامشخصی دارد که با دنیای امروز سازگار نیست. اما معلوم نمیکنند که منظورشان از حکومت فقهی چیست؟ آیا منظور، به کارگیری احکام اسلامی و شریعت اسلامی در قوانین است؟ آیا منظور این است که فقه اصطلاحی در چنین حکومتی سروری میکند و سایر ابعاد دین و دیانت نادیده گرفته میشود؟ در هر صورت، ناسازگاری با دنیای امروز وصفِ حال کدام جنبهی حکومتِ مبتنی بر فقه است؟ ایشان نگرانی خود را از این ناسازگاری به طور واضح اعلام میکنند؛ اما معلوم نمیکنند که چگونه این ناسازگاری اتفاق میافتد؟ آیا این ناسازگاری در ناحیهی محتواست و یا در فُرم و شکل حکومت چنین اتفاقی میافتد؟ و اساساً مبنای تئوریک لزوم این سازگاری چیست؟
البته این نکتهی نویسندهی محترم که طرح اندیشهی سیاسی باید در منابع معرفتی ما، قویتر از آنچه هست، شکل میگرفت، مطلب صحیحی است و در میان مسلمانان، کمتر از آنچه در میان غربیان اتفاق افتاده است، متون کلاسیکِ اندیشهی سیاسی به چشم میخورد. اگر بپذیریم که پایهی فلسفهی سیاسی شیعیان همان اندیشهی امامت است، باید پذیرفت که ابعاد متنوع این اندیشه، آنچنان که باید، مورد بررسی قرار نگرفته است و آن طور که نظریهی امامت در ادبیات کلامی ما، در دوران حضور امام، قدرت تئوریک دارد، نتوانسته است چالشهای مطرح در دورهی غیبت را پاسخگو باشد. اما این را هم باید پذیرفت که در حوزهی اندیشهی سیاسی شیعه، همین نظریهی امامت بوده است که به نظریهی ولایت فقیهان منتهی شده است. خاستگاه نظریهی ولایت فقیهان، به طور اصولی، خارج از نظام معرفت کلامی و فلسفی اندیشمندان نبوده است و طبیعی است که ابعاد این پارادایم فکری، به طور کلی بر ابعاد دموکراسی، به عنوان نظریهی غالب در دنیای امروز، منطبق نمیشود و پل زدن از یکی به دیگری مشکل است. اگر انتظار نویسندهی محترم آن است که میباید از طرف اندیشمندان اسلامی، به طور غال
نظریهی مبتنی بر دموکراسی ارائه میشده است، این با طبیعت تولید اندیشه و معرفت و زایش اندیشههای جدید در دامنِ پارادایمهای مناسب سازگار نیست. بیجهت نیست که نظریهی دموکراسی، با همهی طمطراقش، هرچند از سوی پارهای روشنفکران دینی همواره مطرح شده است، اما به عنوان یک نظریهی دینی و مستند به منابع معرفتی مسلمانان کمتر مورد توجه بوده است. البته این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که بسیاری از روشنفکران دینی نیز دموکراسی را نه به عنوان شکلِ مورد توصیه دین، بلکه به عنوان یک روش، فارغ از دین، مورد توجه قرار دادهاند.
غلامعباس توسلی همبستگی،
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست