یکشنبه, ۲۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 9 February, 2025
مجله ویستا
از خودبیگانگی
![از خودبیگانگی](/mag/i/2/gx6ah.jpg)
بررسی مفهوم از خودبیگانگی
واژه «alienation» كه در زبان فارسی غالبا به «از خودبیگانگی» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه طولانی دارد. ریشه این اصطلاح كلمه لاتینی «alius» به معنای «دیگر» است. پسوندen در زبان لاتینی صفتساز است. بنابراین، «alien» به معنای منسوب به دیگری است. از صفت alienفعل alienate ساخته شده است، به معنای «از آنِ شخص دیگر كردن» یا به عبارت واضحتر، «انتقال به غیر». سپس از این كلمه، اسم فعل alienationبه معنای «انتقال به غیر» (الیناسیون) ساخته شده است. مورد استعمال اصلی آن مناسبات حقوقی است به معنای سلب حقی از یك شخص و انتقال آن به شخصی دیگر. اما با گذشت زمان، این مفهوم آنقدر توسعه پیدا كرده، كه در جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه و حتی روانپزشكی كاربرد دارد. در روانشناسی و روانپزشكی، الیناسیون عبارت است از حالت ناشی از اختلال روانی یا به اصطلاح، «روانی» بودن.(۱) البته این معنا نیز با مفهوم حقوقی كلمه ارتباط دارد؛ زیرا از یك سو بیمار روانی، شخصی است كه سلامت عقل خود را از دست داده است (عقل از او سلب شده است)، و از سوی دیگر، قانون پارهای از حقوق چنین شخصی را سلب میكند و به ولیّ یا وارث او انتقال میدهد. این همان مفهوم قضایی «حجر» است. بنابراین، «فرد الینه» از جهت قضایی معادل «محجور» خواهد بود.(۲) پس از بررسی مفهوم «الیناسیون»، نگاهی كوتاه به سیر تاریخی آن، به ویژه در فلسفه غرب، میاندازیم.
دورنمای تاریخی از خودبیگانگی
واژه از خودبیگانگی در طول تاریخ گاهی مفهومی با بار ارزشی مثبت و گاهی نیز بار ارزشی منفی و ضد ارزش داشته است. آنچه در محافل علمی و فرهنگی مطرح و در اینجا مدّنظر است، كاربرد منفی آن است.اما به دلیل اینكه در گذشته این واژه بیشتر با بار ارزشی مثبت مورد استفاده قرار گرفته است، اشارهای كوتاه به معنای مثبت آن میكنیم. الیناسیون یا از خودبیگانگی به معنای مثبت یعنی وارستن از خود یا از خود بیخود شدن است. از اینرو، به معنای خَلْسه یا وجد و حال عرفانی است.(۳) اگر الیناسیون را به این معنا در نظر بگیریم، در واقع یك روش عرفانی (mystic) است برای رسیدن به دانش حقیقی. در این صورت، در مقابل روش عقلانی قرار میگیرد. در روش عقلانی انسان میكوشد با تحلیل و تركیب مفاهیم به حقایق جهان دست یابد، ولی در روش عرفانی، عارف برای رسیدن به حقیقت سعی میكند از خویشتن خویش بیرون آید و حقیقت را در خود حقیقت درك كند. بنابراین، تجربه عرفانی به معنای توضیح (explanation) رازهای نهفته هستی نیست، بلكه به معنای رفتن در دل این رازها و پذیرفتن آنها به همان صورت سر بسته است. به همین دلیل است كه در عرفان ایرانی، در ستایش بیخودی و بیهوشی و نكوهش عقل و هوش مطالب فراوانی بیان شده است. تاریخ این نحوه تفكّر در غرب نیز از دیر زمان وجود داشته است؛ هم در ادیان بسیار كهن و هم در نظرات برخی از قدیمیترین فلاسفه غرب (یونان). در اینجا به عنوان شاهد، نمونههایی را به اختصار ذكر میكنیم: فیلون اسكندرانی (حدود ۴۰ م) این رگه عرفانی و شهودی را داخل در فلسفه و دیانت یهودی میكند. در «سفر خروج» چنین آمده: «موسی به خدا گفت: اینكه چون نزد بنیاسرائیل برسم و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند كه نام او چیست، بدیشان چه بگویم كه خدا به موسی گفت: هستم آنكه هستم و گفت به بنیاسرائیل چنین بگو: اهیه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.»(۴) تعبیر فیلون از این عبارت آن است كه خدا میگوید: ماهیت من هستی است و هستی قابل توصیف و بیان نیست؛ یعنی ذات خداوند را نه با اندیشه تحلیلی، بلكه با مراقبت عرفانی جذبه، با بیرون آمدن از خویشتن میتوان دریافت، و كسانی را كه نمیتوانند این حال بیخویشتنی را درك كنند، «ساكنان همیشگی تاریكیاند» و سخنان كسانی كه «در روشنایی زندگی میكنند» باور ندارند.(۵) در فلسفه نوافلاطونی قرن سوم نیز در آثار فلوطین (۲۰۵ـ۲۷۰ م) این تعبیر به كار برده شده است. او نیز راه دستیابی به دانش حقیقی را بیرون شدن از خود و جذب شدن به سوی مطلوب میداند.(۶) چنانكه میبینیم در فلسفه اشراقی و در یهودیت و مسحیت قرون وسطایی و در عرفان ایران و به طور كلی در تفكر شهودی، بیخویشتنی یا از خود بیگانگی ارزش مثبتی است. اما در عصر جدید، بخصوص از زمان هگل (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱) به این سو، مفهوم از خودبیگانگی یا بیخویشتنی معنای منفی پیدا میكند و تقریبا در همه حوزههای علوم انسانی، اعم از جامعهشناسی، روانشناسی، فلسفه و حتی روانپزشكی به عنوان یك آسیب و بحران كه هویت انسانی را هدف قرار داده و او را نه تنها از مسیر كمال دور میكند، بلكه سلامتی انسان را نیز تهدید مینماید به كار رفته است. در اینجا برای آشنایی بیشتر با این مفهوم، به بیان فشرده برخی دیدگاهها درباره از خودبیگانگی میپردازیم.هگل و از خودبیگانگی
در فلسفه هگل دست یافتن به دانش حقیقی (دانش مطلق) به معنای بازیافتن خویشتن است. هگل نیز مانند فلوطین معتقد است كه دانش به معنای یگانگی داننده و دانسته است، اما به اعتقاد او این یگانگی با پیوستن انسان به خویشتن خویش حاصل میشود، نه با بیرون آمدن از خویشتن. هگل بر این بارو است كه اندیشه باید بر پای خود بایستند و متعلق خود (دانسته عین) و در نتیجه، دانش مطلق، حاصل شود. اما جذب دانسته در داننده به این معناست كه داننده ساختگار دانسته را بشناسد و از آنچه در درون آن میگذرد سر در آورد. یعنی داننده دَرِ صندوقچه اسرار را باز كند و محتوای آن را بیرون ریزد. بدین ترتیب، اسراری باقی نمیماند؛ نتیجه روش فلسفی یا تحلیلی توضیح اسرار است، و در نتیجه، نفی اسرار. این محور مركزی اختلاف فلسفه هگل با تفكر شهودی است و گردش مفهوم بی خویشتنی از قدیم به جدید و از مثبت به منفی بر این محور صورت میگیرد. بنابراین، مفهوم بیخویشتنی در عصر جدید و به ویژه در دست هگل وارونه میشود. هگل مفهوم از خودبیگانگی را درحوزههای مختلف از جمله در حوزه دین به كار میبرد و از مجموعه سخنان وی بر میآید كه وی دین را یكی از عوامل از خودبیگانگی انسان به معنای منفی آن میداند. هگل میگوید: دو نوع قانون داریم: ۱. قانون طبیعی؛ ۲. قانون وضع شده. وی دین را مجموعهای از قضایا میداند كه از ناحیه مرجعی وضع شده و ما ملزم به تبعیت از آن هستیم و مبنای چنین دینی را اعتبار و اقتدار آن مرجع میداند نه تشخیص عقل. به نظر هگل، یهودیت یك چنین دینی است. هگل میگوید: پذیرفتن دین یعنی پذیرفتن قوانین وضعی و مقهور اراده غیر شدن و بیرون آمدن از امتداد وجودی خود. هگل این وضع را «بریدن» یا «فصل شدن» انسان از طبیعت خود میداند؛ زیرا در این حالت دیانت انسان كه تعیینكننده رفتار اوست از طبیعت او نمیجوشد، بلكه از بیرون بر او تحمیل میشود.(۷) هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نكته نهفته میبیند كه فرد انسان احساس میكند حیات شخصیت فردی او خارج از ذات او، یعنی در جامعه و دولت وجود دارد. وی پایان از خودبیگانگی را عصر روشنگری میداند كه حقایق تقویتكننده بیگانگی كاهش مییابد. انگیزه خارجی امری عینی و صددرصد محسوس و ملموس میشود و دولت و سازمان دینی دیگر حقایقی هراسانگیز و اضطرابآفرین نیستند، بلكه بخشی از عالم مادی هستند كه در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار میگیرند.(۸) هگل به از خودبیگانگی در حوزه اقتصاد نیز عنایت داشته و معتقد است تقسیم كار و تنوع آن انسان را از اینكه نیازهای خود را تأمین كند و به آنچه تولید میكند نیازمند باشد، دور میسازد و سبب اعتماد انسان به غیر خود (انسانهای دیگر و صنعت و فن) و پیدایش نیرویی برتر از انسان و حاكم بر او میشود كه از حیطه قدرت او خارج است و آن موجود بیگانه بر او مسلّط می شود.(۹)
فوئرباخ و از خودبیگانگی
فوئرباخ، كه در حقیقت واسطه فكری میان هگل و ماركس است، از خودبیگانگی هگل را در دین مطرح كرده است. فوئر باخ، كه یك فیلسوف ماتریالیست است، دین را عامل بزرگ از خودبیگانگی انسان میشمارد.(۱۰) وی معتقد بود كه آدمی حق، محبّت و خیر را میخواهد و چون نمیتواند آنها را تحقق بخشد، آنها را به موجودی برتر، یعنی نوع انسان كه آن را «اللّه» مینامد، نسبت میدهد و در وجود خدایی با این صفات مجسّم میسازد و به این طریق از خود بیگانه میشود. به همین دلیل، وی دین را مانعی در راه پیشرفت مادی، معنوی و اجتماعی انسان تلقّی میكند. وی معتقد است كه انسان در سیر خود برای رهایی از دین و به تعبیری از خودبیگانگی، سه مرحله را گذرانده یا باید بگذراند: در مرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند؛ در مرحله دوم، انسان از خدا كناره میگیرد تا روی پای خود بایستد و مرحله سوم، كه فوئرباخ همه را به سوی تحقق بخشیدن به آن فرا میخواند، مرحله علم انسانی است كه انسان ماهیت خود را باز مییابد، مالك جوهر خویش میشود، نوع انسانی خدای انسان میگردد و به جای رابطه خدا و انسان، رابطه نوع انسانی و انسان مطرح میشود.(۱۱)
ماركس و از خودبیگانگی
كارل ماركس برای «كار» بالاترین ارزش را قایل است و میگوید: «انسان در روند كار، خود را میسازد و سرشت نوعی خود را به جا میآورد. بنابراین، زیستن یعنی كار كردن. به همین دلیل، ماركس كار را «تجلّی زندگی» مینامد.(۱۲) این تجلّی از زندگی ممكن است موجب «بیگانگی از زندگی» شود. این مشكل زمانی پیش میآید كه انگیزه كار نه «نیاز درونی»، بلكه «نیاز بیرونی» و «اتفاقی» باشد؛(۱۳) یعنی وقتی كه انسان ناچارباشد برای ادامه حیات خود، كار خود را و در واقع، خویشتن خود را مانند كالا بفروشد. كارل ماركس میگوید: «انسان از طریق الوهیت و ایدئولوژی "خود حقیقیاش" را تحقق نمیبخشد، بلكه از طریق اتحاد با جهان به وسیله كار خلّاق، فعالیّت سازنده، و روابط اجتماعی عینی و هماهنگش، ذات خود را محقق میسازد.» ماركس بر این باور است كه دین و آموزههای دینی یكی از موانعی است كه در مسیر خود شكوفایی كامل انسان قرار دارد و عامل از خودبیگانگی او میشود؛ به این بیان كه دین با دادن وعده و وعیدهای اخروی جلوی حركت تودههای مردمی را میگیرد و نمیگذارد انسانها در مقابل حكومتهای استبدادی قیام كنند و از انسان یك موجود خیالی میسازد و هیچگاه انسان به هویت حقیقی خودش دست نمییابد و به این صورت از حقیقت خود فاصله میگیرد و از خود بیگانه میشود. ماركس راه نجات انسانها را از خودبیگانگی، مقابله با دین و از بین بردن دین میداند. علاوه بر سه متفكر مذكور، توماس هابز (Tomas habbes)، بندیك اسپینوزا (Bendict spinozsa)، جان لاك (John Locke)، ژان ژاك روسو (jean jacuess Rousseau)، ماكس شلر (Max scheler)، یوهان فیخته (Johann Fichte)، ولفونگ گوته (Wolfgang goethe)، ویلهلم ون هامبولت (Wilhelm von humboldt)، سورن كییر كهگورد (Soern kier kegoard) و پل تیلیخ (Paul Tilhich) از اندیشمندانی هستند كه به مسئله از خودبیگانگی پرداختهاند.(۱۴)
بررسی و ارزیابی
تأمّلی كوتاه درباره سیر تاریخی مفهوم از خودبیگانگی در فلسفه غرب و بدون تردید، پرداختن به مسئله «از خودبیگانگی» توسط اندیشمندان غربی به ویژه در سده هجدهم و نوزدهم میلادی نشان میدهد كه این مسئله یكی از مهمترین مسائل انسانشناختی است. در واقع، یكی از دردهای مزمن و خطرناكی است كه انسانیت انسان را تهدید میكند و حداقل فایده آن هشداری است به همه انسانها و رهبران فكری و فرهنگی جامعه بشری. اما تبیینی كه اندیشمندان غربی از این مسئله ارائه نمودهاند، از نظر متفكّران ما به جدّ مورد نقد و بررسی است؛ زیرا ما دین را مانع از خودبیگانگی میدانیم، در حالی كه آنها دین را عامل از خودبیگانگی انسان میدانند. وجه مشترك بیشتر این متفكران، به ویژه هگل، فوئرباخ و ماركس در زمینه رابطه دین و از خودبیگانگی، آن است كه هر سه دین را به عنوان یكی از مهمترین علل از خودبیگانگی بشر میدانند و بر این باورند كه تا بشر دین را كنار نگذارد، نمیتواند خویشتن خویش را بازیابد؛ زیرا آنها دین را حاكم بر اندیشه بشری میدانند و معتقدند پذیرش دین یعنی مقهور اراده غیر شدن و بیرون آمدن از امتداد وجودی خود. نقد و بررسی این دیدگاهها به صورت تفصیلی از حوصله این نوشتار خارج است، اما به برخی از اشكالات اساسی آنها اشاره میكنیم:
۱. تقریبا در همه این دیدگاهها به ویژه در سه دیدگاهی كه بیان شد، این مطلب به چشم میخورد كه انسان را تنها در زندگی مادی این جهانی خلاصه میكنند و دیگر ساحتهای وجودی انسان را نادیده میگیرند. حال آنكه، انسان موجودی است چند ساحتی كه در جای خود این مسئله به صورت مستدل به اثبات رسیده است.(۱۵)
۲. بیشتر این دیدگاهها، خدا را موجودی ساخته ذهن خودآگاه یا ناخودآگاه بشر میدانند. این ادعا فاقد پشتوانه استدلالی و برهانی است و در جای خود به اثبات رسیده كه خدا یك موجود خیالی ساخته ذهن بشر نیست، بلكه موجودی واقعی و حقیقی است كه همه عالم هستی مخلوق، نیازمند و عین ربط به او هستند. به نظر میرسد، با فرو ریختن این دو مبنا كلیه تحلیلهای مبتنی بر آن از بین میرود. به اعتقاد ما ریشهها و عوامل پیدایش مسئله «از خودبیگانگی» به عنوان یك مشكل را باید در تعالیم و ادیان آسمانی جستوجو كرد و ادیان الهی پیش از هر متفكری به این مسئله پرداختهاند و همواره با بیانهای گوناگون به انسانها هشدار دادهاند كه از این بیماری خطرناكی كه انسانیت آنها را تهدید میكند، غفلت نورزند. بنابراین، ما در ادامه بحث مسئله از خودبیگانگی را از دیدگاه اسلام و روانشناسی مورد بررسی قرار میدهیم، سپس راهكارهایی برای پیشگیری و درمان آن ارائه مینماییم.اسلام و مسئله از خود بیگانگی
بیتردید همه ادیان آسمانی، به ویژه اسلام، برای هدایت انسان در مسیر كمال و دگرگون كردن و تعالی بخشیدن به هویت انسان آمدهاند. در میان همه موجودات جهان هستی فقط انسان است كه قابلیت این دگرگونی را دارد. انسان میتواند با اراده و اختیار خود راه تعالی بخشیدن به هویت خویش را برگزیند و یا اینكه هویت واقعی خویش را با علم و آگاهی بیابد یا از خود غافل شود و خود را فراموش كند و تا سرحد از خودبیگانگی پیش رود. با این فرض، همه ادیان الهی برای انسان هویتی در نظر گرفتهاند(۱۶) كه هم امكان رشد و تعالی دارد و هم امكان سقوط و انحطاط. از اینرو، میتوان گفت: ادیان آسمانی پیش از هر متفكری مسئله خودفراموشی یا از خودبیگانگی را به عنوان خطری بزرگ كه انسانیت انسان را تهدید میكند، مورد توجه قرار دادهاند، و به بیانهای مختلف نسبت به آن هشدار داده، مصادیق از خودبیگانگی و راههای پیشگیری و درمان آن را نیز ارائه نمودهاند. اكنون این سؤال مطرح میشود كه از منظر دین، هویت واقعی انسان چیست و چگونه انسان از هویت خود بیگانه میشود؟
هویت واقعی انسان از دیدگاه اسلام
در بینش اسلامی، حقیقت انسان را روح جاودانه او تشكیل میدهد و این حقیقت از خدا نشأت گرفته و به سوی او باز میگردد و به عبارت دیگر، انسان، هویت «از اویی و به سوی اویی دارد» «إِنَّالِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعونَ»(بقره: ۱۵۶). بنابراین، شناخت انسان بدون در نظر گرفتن هویت او و رابطه او با خدا میسّر نیست.از سوی دیگر، زندگی واقعی انسان در سرای دیگر، یعنی آخرت است و سعادت واقعی او نیز در عالم آخرت است كه با تلاشهای مخلصانه و توأم با ایمان خود در این دنیا آن را بنا مینهد.
قرآن و از خودبیگانگی
در قرآن كریم تعابیر متعددی درباره رابطه انسان با خویشتن مطرح شده است؛ مانند «خودزیانی» و «خود فراموشی»: «قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ یَفْتَرُونَ»(اعراف: ۵۳)؛ آنها سرمایههای وجودی خود را از دست دادهاند و معبودهایی كه به دروغ ساخته بودند، همگی از نظرشان گم میشوند (نه راه بازگشتی دارند و نه شفیعانی.) در جای دیگر میفرماید: «قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ»(زمر: ۱۵)؛ بگو زیانكاران واقعی آنانند كه سرمایه وجود خویش را از دست دادهاند. یا در جایی دیگر میفرماید: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(حشر: ۱۹)؛ از خدا غافل شدند، پس خدا خودشان را از خوشان غافل ساخت. و تعابیری مانند: خودفروشی. در قرآن آمده: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ» (بقره: ۹۰)؛ آنچه خود را به آن فروختند بد چیزی است. با كمی تأمّل در آیات مزبور این سؤال پدید میآید كه مگر ممكن است انسان خود را ببازد؟ باختن از دست دادن است و نیازمند دو چیز است: یكی «بازنده» و دیگری «باخته شده». چگونه ممكن است انسان خود را ببازد و یا خود را از دست بدهد، آیا این تناقض نیست؟ همچنین مگر ممكن است انسان خود را فراموش كند و از یاد ببرد؟ انسان زنده همواره غرق در خود است، هر چیزی را با اضافه به خود میبیند، توجهش پیش از هر چیز به خود است، پس فراموش كردن یعنی چه؟ با توجه به آنچه درباره هویت واقعی انسان از دیدگاه قرآن بیان شد، پاسخ به این سؤالات روشن است؛ زیرا بسیاری از انسانها خود حقیقیشان را فراموش كرده یا از آن غافل شدهاند، خود حقیقیشان را فروخته و در ذات خویش دچار زیان شدهاند. برای مثال، آنجایی كه انسان واقعیت خود را همین «تن» میپندارد و هر چه میكند برای تن و بدن خود انجا میدهد، خود را گم كرده و فراموش كرده و ناخود را خود پنداشته است. به قول مولوی مَثَل چنین كسانی مَثَل كسی است كه قطعه زمینی در نقطهای دارد، زحمت میكشد و مصالح و بنا و عمله میبرد آنجا را میسازد، رنگ و روغن میزند و به فرشها و پردهها مزیّن مینماید، اما روزی كه میخواهد به آن خانه منتقل شود یك مرتبه متوجه میشود كه به جای قطعه زمین خود، یك قطعه زمین دیگر كه اصلاً به او مربوط نیست و متعلق به دیگری است ساخته و آباد كرده است، ولی زمین خودش خراب به كنار افتاده است. در زمین دیگران خانه مكن كار خود كن كار بیگانه مكن كیست بیگانه جز تن خاكی تو كز برای اوست غمناكی تو تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهر جان را نیابی فربهی.(۱۷) امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در بیانی بسیار جالب و عمیق، كه بیانگر همین خود گُم كردگی و از خودبیگانگی است، میفرماید: «عجبت لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا یطلبها»؛(۱۸) تعجب میكنم از كسی كه در جستوجوی گمشدهاش برمیآید و حال آنكه، «خود» را گم كرده و در جستوجوی آن برنمیآید.از خودبیگانگی و فراموش كردن خود منحصر به این نیست كه انسان درباره هویت و ماهیت خود اشتباه میكند و ـ مثلاً ـ خود را با بدن جسمانی خود اشتباه بگیرد، بلكه هر چیزی كه انسان را از مسیر تكامل فطریاش باز دارد یا از آن مسیر منحرف كند، موجب نوعی از خود بیگانگی میشود.
علل از خودبیگانگی
۱. اهداف و غایات انحرافی
یكی از عواملی كه انسان غیر خود را خود میپندارد و در نتیجه، خود واقعی را فراموش میكند و از دست میدهد، اهداف و غایات انحرافی است. انسان هر غایت انحرافی كه انتخاب كند در حقیقت آن را به جای «خود» واقعی گذاشته و این نه تنها موجب بیماری «از خودبیگانگی» میشود، بلكه كار به جایی میرسد كه ماهیت و واقعیت انسان مسخ میگردد و مبدل به آن چیزی میشود كه به آن دلبسته است.به قول شاعر: گر در طلب گوهر كانی، كانی ور در پی جستوجوی جانی، جانی من فاش كنم حقیقت مطلب را هر چیز كه در جُستن آنی، آنی.(۱۹) انسان به هر چیزی كه عشق بورزد با او محشور میشود: «من احب حجرا حشره الله معه»؛(۲۰) هر كس هر چه را دوست داشته باشد، حتی اگر آن چیز سنگ باشد، با آن محشور میگردد.
۲. خود كمبینی؛ اصالت دادن به دیگری
هر انسانی تصویری از خویشتن خویش دارد. به قول روانشناسان هر فردی یك «خودپنداره» (Self- consept) از خود دارد. اگر خودپنداره انسان ضعیف باشد، وقتی در مقابل دیگران یا چیزهای دیگر قرار میگیرد خود را میبازد یا خود را فراموش میكند و اصالت را به دیگری میدهد و در ارزیابیها، احساس دردها و سایر امور، دیگری را اصل قرار میدهد و امور خود را بر اساس آن میسنجد. قرآن شخصیت رباخواران را اینگونه توصیف میكند: «الَّذِینَ یَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا...»(بقره: ۲۷۵)؛ آنان كه ربا میخورند، برنمیخیزند (اقدام به كاری نمیكنند)، مگر مانند برخاستن كسی كه شیطان او را در اثر تماس آشفته میكند (تعادل او را بر هم میزند). این حالت از آنرو است كه رباخواران گفتند: همانا خرید و فروش مانند رباست. قطعنظر از دیدگاههایی كه مفسّران درباره این آیه دارند، این آیه ربط وثیق به بحث از خودبیگانگی دارد؛ به این بیان كه انسان از خودبیگانه كه به دیگری اصالت میدهد برای شئون دیگری هم اصالت قایل است و در همه مسائل و فروع و ابعاد، اصالت را به غیر میدهد. از دید انسان رباخوار اصالت با ربارخواری است و خرید و فروش هم مانند رباست. در واقع، او چنین میاندیشد كه ربا هیچ اشكالی ندارد، بلكه راه درست به دست آوردن سودْ رباخواری است نه خرید و فروش. خرید و فروش هم به دلیل تشابه با ربا در سودآوری تجویز میشود! در واقع، انسان رباخوار از جاده كمال واقعی و فطری خود خارج شده و نه تنها از خود واقعیاش دور شده، بلكه انسان را حیوانی پنداشته كه هر چه بیشتر بتواند سود به دست آورد و از دنیا بهرهمند باشد، كاملتر است و به هدف نزدیكتر. رباخواری مصداق كامل این بهرهمندی است.(۲۱)انواع از خودبیگانگی
به طور كلی، از خودبیگانگی را به دو نوع فردی و اجتماعی میتوان تقسیم كرد. به عبارت دیگر، گاهی هویت فرد دچار بحران میشود و گاهی جامعهای دچار فقدان هویت میگردد و به از خودبیگانگی مبتلا میشود، به گونهای كه جامعهای دیگر را خود میپندارد و جامعهای دیگر را اصل قرار میدهد. هر كدام از خودبیگانگی فردی و اجتماعی نمودها و پیامدهایی دارد كه به طور اختصار به آنها اشاره میشود:
نمودها و پیامدهای از خودبیگانگی
عدم تعادل روحی
فردی كه از خود بیگانه میشود، كنترل خود را از نظر روانی از دست میدهد و در واقع، عنان زندگی خود را به دست دیگری میدهد؛ زیرا هر فرد با ساختار وجودی منحصر به فرد خود اقتضائات خاص خودش را دارد.وقتی فرد دیگری را خود پنداشت، به دلیل اینكه حركتها و رفتارهای دیگری با مقتضای وجود او سازگار نیست، دچار عدم تعادل و آشفتگی روانی میشود. علاوه بر اینكه، آن دیگرانی كه خود قرار داده، میتوانند افراد متعددی باشند و طبعا این افراد متعدد خواستهای متضاد و دست كم، گوناگونی دارند و موجب میشوند كه تعادلِ انسانِ از خود بیگانه بر هم خورد. قرآن كریم افراد مشرك را از مصادیق افراد از خود بیگانه میداند، میفرماید: «أَ أَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِاللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف: ۳۹)؛ آیا خدایان پراكنده بهترند یا خدای یگانهای كه بر همه چیره است؟ همچنین قرآن رفتار انسان رباخوار را چونان انسان مصروع دانسته كه از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل در رفتار او ناشی از عدم تعادل روحی و افكار غلط او میداند.
ناتوانی در استفاده از ظرفیتها توانشی و انگیزشی
كسی كه دچار بیماری از خودبیگانگی میشود، در واقع خود را محدود به آن موجودی كه به جای خود واقعی قرار داده میكند و تسلیم خواستههای آن میشود. قرآن یكی از مصادیق از خودبیگانگی را كفر میداند: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّواْ الْحَیَاهَٔ الْدُّنْیَا عَلَی الآخِرَهِٔ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِینَ أُولَـئِكَ الَّذِینَ طَبَعَاللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» (نحل: ۱۰۷ و ۱۰۸)؛ زیرا آنان زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند، خدا گروه كافران را هدایت نمیكند. آنان كسانی هستند كه خدا بر دلها و گوشهایشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند. بیتردید، انتخاب مسیر كفر و ترجیح دادن زندگی دنیا بر آخرت، انحراف از مسیر كمال حقیقی متناسب با فطرت است و نوعی از خود بیگانگی محسوب میشود و افرادی كه زندگی حیوانی و حركت در آن مسیر را انتخاب میكنند، خداوند بر دلها و گوشهایشان مهر مینهد، به گونهای كه از درك حقیقت و گرایش به كمال واقعی غفلت میكنند. چنین انسانهایی حتی از حیوانات هم پستتر میشوند: «كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ.»(اعراف: ۱۷۹) چنین انسانهایی نمیتوانند از امكاناتی كه در اختیار دارند، بهره صحیح ببرند. «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا»(اعراف: ۱۷۹)؛ آنها دل دارند ولی درك نمیكنند، چشم دارند ولی (حقایق را) نمیبینند و گوش دارند ولی نمیتوانند (سخن حق را) بشنوند. در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن اینكه آیا موحّدان و مؤمنان كه خدا را حاكم بر خود و سرنوشت خود میدانند و خواست او را بر خواست خود ترجیح میدهند و تسلیم او هستند و به كلی خود را فراموش میكنند دچار از خودبیگانگی نیستند؟ در پاسخ باید گفت: همانگونه كه قبلاً پیرامون هویت واقعی انسان بحث كردیم و به این مطلب اشاره شد كه انسان هویت «از اویی و به سوی اویی» دارد و حقیقت و هویت او عین ربط به خداست، تسلیم خدا شدن، عین بازیافتن خویش است. خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را باز مییابیم: «إِنَّالِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعونَ»(بقره: ۱۵۶) ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم. اگر خود را بیابیم، خدا را مییابیم، اگر تسلیم او شدیم و خدا را یافتیم، خود را یافتهایم. با این نگاه، حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و آیه شریفه «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوااللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»(حشر: ۱۹) معنا و مفهوم جدیدی پیدا میكند.
از خودبیگانگی فرهنگی ـ اجتماعی
آنچه تاكنون بیان شد، درباره از خودبیگانگی فردی بود، و اما گاهی جامعه یا ملتی به از خود بیگانگی مبتلا میشود و جامعهای دیگر را خود میپندارد و گاهی اوقات ملتی از خود بیگانه میشود و از هویت ملی و فرهنگی خویش فاصله میگیرد و هویت فرهنگی جامعهای دیگر را اصل قرار میدهد. این نوع از خود بیگانگی نیز معلول عوامل گوناگونی است و پیامدها و نمودهایی دارد كه به اختصار بیان میكنیم:
۱. موقعیت جغرافیایی
اینكه یك كشور از نظر جغرافیایی در چه موقعیتی قرار بگیرد، بسیار مهم است. مثلاً، كشور ما ایران از نظر جغرافیایی در موقعیتی قرار گرفته كه در طول قرون گذشته معبر و پلی بین شرق و غرب بوده است و اقوام متمدن، نیمه متمدن و وحشی همواره از این معبر میگذشتهاند و تداوم تاریخی و استمرار فرهنگی ما را در معرض از هم گسیختگی قرار میدادهاند. از لحاظ موقعیت تمدنهای بشری نیز سرزمین ما چنین موقعیتی را داشته و ایران یك واحه تنها یا یك قلعه بسته نبوده است، بلكه جزیرهای است كه در قلب اقیانوس موّاج و مهاجم اندیشهها، مذهبها، ملیتها و مدنیتهای بزرگ نشسته است. طبیعی است چنین وضعیتی در عین حال كه عامل بزرگ ثروت و وسعت فرهنگ و جهانبینی جامعه ما بوده است، در برخی مراحل تاریخی زمینهای برای ضعف و به همریختگی فرهنگی جامعه ما نیز محسوب میشده است.
۲. نظام اجتماعی و جغرافیای سیاسی
یك ملت و همچنین نوع حكومتهای حاكم بر یك جامعه و نحوه برخورد این حكومتها با ملت خود از یك سو، و تعامل آنها با سایر حكومتها از سوی دیگر، همه از جمله عواملی هستند كه میتوانند در از خودبیگانگی فرهنگی اجتماعی یك جامعه نقش داشته باشند. بیان عوامل دیگر در این مقاله كوتاه نمیگنجد.(۲۲)
منبع:فصلنامه معرفت، شماره ۹۱
نویسنده:ابوالقاسم بشیری
ادامه دارد....
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست