سه شنبه, ۲۵ دی, ۱۴۰۳ / 14 January, 2025
مجله ویستا
گذر از میان رنگ وشعر
خال گل سرخ
قدسی قاضینور
خال گل سرخ، نوشتهٔ قدسی قاضینور، مجموعهٔ ۲۳ داستان كوتاه است كه نود درصد آنها در مهاجرت نوشته شده است. این داستانها ساختمانی ساده و خطی دارند و راوی (نویسنده) با صداقت تمام آنها را بیان میكند. نویسنده چندان اعتنایی به اصول داستاننویسی ندارد و اكثر این داستانها به طرح نزدیكترند. اما این نوع بیان بههیچوجه از خواندنی بودن آنها نمیكاهد و در پشت این ظاهر ساده و صادق شاهد رشد و بالندگی نویسنده هستیم. نویسنده بیش از هر چیز به خلاقیت میاندیشد و در غربت نیز به جای آنكه اسیر نوستالژی شود خلق میكند، میاندیشد و تحول مییابد. او با نگاهی متفاوت به بررسی مسائل مهاجرت میپردازد. قدسی قاضینور، برخلاف بسیاری از هنرمندان مهاجر، در غربت سترون نشده و میتواند راه خود را بیابد، و راه او از میان رنگ و شعر میگذرد. او همانقدر كه داستاننویس است، نقاش و شاعر هم هست و همین خصوصیت كار او را از دیگران متمایز میكند.
مجموعهٔ ۲۳ داستان و طرح این كتاب در سالهای مختلف نوشته شدهاند. داستان «بازی» تاریخ سال ۶۲ را بر خود دارد و داستان «لحظهها» تاریخ سال ۲۰۰۱ میلادی را. اگر این داستانها را به ترتیبِ زمانِ نوشتن بررسی كنیم، به سیر تحول فكری نویسنده پیمیبریم.
در داستانهای قدیمیتر، مسئلهٔ نویسنده مثل هر مهاجر دیگر، مسئلهٔ گذشته است. حسرتها، خاطرهها و ترسها همراه او مهاجرت كردهاند و دور و بر او پرسه میزنند. خاطرهٔ مرگ مادر، ترس از تنهایی و مچاله شدن در میان تضادها دلمشغولی اوست. بین این داستانها، «نجواهای شبانه» شعری زیبا و سرشار از عواطف است.
یادته اونشب كه توی خواب به پات یه بند بستم صب كه دیدیش بهم گفتی دیوونه، بهت گفتم ترسیدم گم بشی اما ترسیده بودم برنگردی سر بند رو بسته بودم به پای خودم كه اگه برنگشتی هر جا رفتی منو هم با خودت بكشی! (ص ۶۰)
داستانهای بعدی نطفهٔ تلاش برای سازش و تفاهم با دیگران را در بطن خود دارند. نویسنده میكوشد جای خود را در مجموعهٔ جدید بیابد و با دیگران همدردی كند. او اكنون نگرش جدیدی نسبت به دیگران پیدا كرده است. مسئلهٔ مرگ و عشق غریبهای را آشنا میكند و نویسنده را در كنار او مینشاند. داستان «همسفر» حاصل این تجربه است.
چیزهایی به زبان آلمانی گفت، خندیدم و به انگلیسی گفتم:
من آلمانی، نمیدانم.
گفت: من كمی انگلیسی بلدم، اما دوست پسرم خیلی خوب حرف میزنه.
آهی كشید و بیمقدمه گفت:
الان توی بیمارستانه، به دیدنش میرم، یه غدّه از اینجاش درآوردن. و به جایی بین ابرو و سرش اشاره كرد. (ص ۳۴)
داستانهای سال ۹۹ نشاندهندهٔ تكامل این پذیرش هستند، و این تكامل به تضاد بین یك زوج میانجامد. شوهر یك واخوردهٔ سیاسی است و زن دربارهٔ او میگوید:
همانطور كه نگاهش میكردم دلم برایش سوخت. این چند سالی را كه در بروكسل هستیم چهار تا خیابانش را ندیده، همهاش با دوستان قدیمیاش نشسته و سالهای انقلاب را نشخوار میكند.
چون سالهاست از ایران جدا شده، هرچه در چنته دارد مال همان سالهاست و چون به همهچیز اینجا هم پشت كرده نه اینجایی است، نه آنجایی، حرفهایش كپك زده و بوی كهنگی خانه را پر میكند. (صص ۱۶-۱۷)
و در مقابل از خود چنین میگوید:
من فهمیدهام هوای آزاد را دوست دارم، آسمان را دوست دارم، برف و باران و آفتاب را دوست دارم، وقتی بعد از باران رنگینكمان میزند من تماشا میكنم و بزرگ میشوم، برایش نوشته دارم همینطور بزرگ و بزرگتر میشوم و هر قالبی كه برایم بسازد بعد از مدتی تنگ میشود. (ص ۲۰)
از این به بعد، نویسنده از پیلهٔ تنهایی خود بیرون میآید و بال میگشاید. تا كی باید حال را به پای گذشته ریخت؟ گذشته، جز تصاویری در قاب بستهٔ ذهن ما، چیست؟ سهم حال كجاست؟ سهم زندگی؟
سرانجام جوی تنهایی نویسنده به دریای جمع میریزد. در آخرین داستانها، چهلتكهای زیبا و رنگارنگ از جامعهٔ مهاجر به تصویر كشیده میشود. «ماهی قرمز در آسمان آبی» از داستانهای این دوره است.
این محلّهٔ خرابشده به همهچیز شبیه است جز فرنگستان! صبح تا شب كتككاری بچههای ترك و مراكشی و دعوای مادرها سر بچهها، صدای ناهنجار موتورسیكلت و صدای بلند رادیو و ضبطصوت با آهنگهای تركی و عربی، زینت بالكنها جای گل و گیاه معمول هلندیها، ماهوارههای قد و نیمقدی است كه پرچم حضور خارجیهاست. (ص ۹)
سرانجام قاضینورِ نقاش و شاعر قاضینورِ نویسنده را نجات داده و زندگی را پیش روی او نهاده است.
و اما گِلِهای از ناشر: چرا این كتاب به دست یك ویراستار یا حداقل نمونهخوان دقیق سپرده نشده است؟ چطور میتوان یك كالای فرهنگی را به این بدی عرضه كرد؟ چگونه میتوان ثمرهٔ كار یك نویسنده را با این همه سهلانگاری به كتابفروشی فرستاد؟ من ویراستار نیستم، اما اشتباهات بهقدری زیاد و فاحش بود كه بیاختیار قلم به دست گرفتم و نسخهٔ خودم را تصحیح كردم و گاهی بهشدت عصبانی شدم.
كتاب پر از غلط چاپی، املایی و دستوری است. بهطور مثال، در صفحهٔ ۱۲۶ یكی از جملههای اصلی و مؤثر داستانِ «صالح» ـ یعنی: «این همه، همهٔ پرندهها روی یك خونه نشستن.» ـ به این صورت درآمده: «این همه، همهٔ پروندهها روی یه خون نشستن» كه، به جای انتقال یك حس عاطفی، خواننده را به خنده میاندازد.
اشتباهاتی هم هست كه معمولاً از چشم نویسنده دور میماند و تنها یك ویراستار دقیق میتواند آنها را رفع كند: مثلاً «زری... مثل برّهای كه شیر میخورد به صورت مادر زل زد». كجا برهای كه زیر شكم مادر است میتواند به صورت او زُل بزند؟ یا «گربه مدام با نیش از بناگوش دررفته به آدم زُل بزند»، كه سبیل از بناگوش درمیرود نه نیش. و اشتباهات فراوان دیگر كه از شماره بیرون است. شك دارم خانم قاضینور نسخهٔ نهایی كتاب را دیده باشند، كه اگر دیده بودند، حتماً با این همه غلط به دست ما نمیرسید.
ناهید طباطبایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست