سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

برسد به دست او


برسد به دست او
دست هایم را بالا می آورم و روزهایی را که با تو گذراندم، می شمارم. نه، انگشتانم برای روزهای سپری شده در کنار تو، زیاداند. دست هایم را پائین می آورم و به پنجره رو به رویم زل می زنم. باران، خواب شب را می رباید و تنهایی، احساسات مرا. دلم می گیرد و لبخندهایت را از خاطراتم جدا می کنم. بهشان که فکر می کنم بیشتر دلتنگ ات می شوم. گاهی اوقات آنقدر بی تاب دیدنت می شوم که حس می کنم کسی قلبم را مچاله می کند. از خانه بیرون می آیم. خیابان، شب را در آغوش کشیده. باران مرا هوایی می کند.
تو که نیستی چه معنایی دارد این زنده بودن های دروغی؟ از تو تا تو بغض می کنم. باران را به خاطره های تو سنجاق می کنم. می خواهم فریاد بزنم اما صدایم را می برند. می خواهم فریاد بزنم و بگویم دوستت دارم. به تو باید بگویم تا دیر نشده برگردی همین جا، پیش بغض نارس من! صدایم را می شنوی؟ دلم هنوز تو را می خواهد. باکدام لحن از التماس هایم حرف بزنم... برگرد. بغض آسمان باز هم شکست غرور تو اما نخواهد شکست حتی اگر دنیا بشکند. تو سختی مثل کوه... دوستت دارم کوه مهربانم!

یاسمن رضائیان. ۱۶ ساله. تهران
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید