پنجشنبه, ۱۳ دی, ۱۴۰۳ / 2 January, 2025
مجله ویستا

خرداد ۶۰؛ اعلام مواضع به جای مشورت


خرداد ۶۰؛ اعلام مواضع به جای مشورت
ـ گفت‌وگو با غلامحسین نادی نجف‌آبادی
غلامحسین نادی نجف‌آبادی ۲۹ اسفند ۱۳۲۸ در نجف‌آباد به دنیا آمد. از آنجا كه تنها فرزند ذكور خانواده بود؛ مادر ایشان نذر كرده بود اگر فرزند، پسر بود او را طلبه و روحانی كنند. درنتیجه ایشان تا كلاس پنجم درس خواند و بعد به مدرسه مرحوم حاج شیخ ابراهیم ریاضی رفت. در آنجا با شهید محمد منتظری آشنا شد. نادی او را وسیله هدایت خود می‌داند. پس از گذراندن یك سال در حوزه علمیه نجف‌آباد در سال ۱۳۴۴؛ به مدرسه حقانی با مدیریت مرحوم شیخ‌زاده و سپس شهید قدوسی رفت و در آنجا تا سال ۱۳۴۸ به تحصیل پرداخت. در این سال بود كه به مدرسه فیضیه قم و همزمان مدرسه خان كه زیر نظر آیت‌الله بروجردی بود رفت. وی برای گسترش فعالیت، اواخر سال ۱۳۴۹ به نجف‌آباد رفت و آموزش‌های مدرسه را همراه با عده‌ای از طلاب برنامه‌ای كرد و آموزش مسائل سیاسی را نیز در این برنامه‌ریزی گنجاند. در پی این فعالیت‌ها، پس از یك‌سال دولت آنجا را بست. از آنجا كه ساواك دفاعیات مهدی رضایی را در مدرسه یافته بود به ایشان حساس شد و تصور كرد كه وابسته به طیف و گروهی باشد و او را تحت تعقیب قرار داد. نادی، چهارماه در شهرهای مختلف متواری بود. سپس به قم بازگشت و ساواك او را در فروردین سال ۱۳۵۲ دستگیر كرد كه بیش از ۹ ماه زندان بود؛ ابتدا به زندان قم و بعد كمیته مشترك ضدخرابكاری تهران فرستاده شد. درنهایت؛ به شش ماه حبس محكوم شد. پس از آزادی به قم رفت. در آنجا بعضی از كسبه و دانش‌آموزان را دستگیر نمودند و از آنها اعلامیه و... گرفتند (نیمه دوم سال ۱۳۵۳). در پی این دستگیری‌ها ساواك به سراغ نادی رفت؛ چرا كه با سابقه بود و او را دستگیر و به دو سال حبس محكوم كردند. نادی در سال ۱۳۵۶ جزء اولین گروه‌های آزادشده از زندان بود و در جریان پیروزی انقلاب با آقایان سعیدیان، صلواتی، حاج حسن ابراهیمی و واحدی ارتباط برقرار كرد و زمانی‌كه انقلاب شد در شورای كمیته شهرستان‌ها و دفاع شهری جزء شش نفر شورای نجف‌آباد بود.
به‌دنبال وقوع جنگ تحمیلی در شهریور ۱۳۵۹ به همراه ۴۰۰ نفر نیرو جهت دفاع از میهن اسلامی از نجف‌آباد به آبادان رفت. در غیاب او شهید قدوسی ـ دادستان كل انقلاب ـ طی حكم به دادستان اصفهان، نادی را به‌عنوان قاضی شهر اصفهان شعبه ۲ انقلاب انتخاب كردند. وقتی حكم قضاوت را در منزل آیت‌الله منتظری به وی نشان دادند ایشان گفته بود: «حالا درگیر جنگ هستیم.» آیت‌الله منتظری به ایشان می‌گوید؛ اصفهان جبهه‌ای دیگر از جنگ است. در این مقام بود كه مسئولیت زندانیانی را كه در ارتباط با انقلاب دستگیر شدند به‌عهده داشت. پس از شهادت محمد منتظری در انفجار حزب‌جمهوری اسلامی در هفت تیر ۱۳۶۰ ایشان از نجف‌آباد به‌عنوان نماینده مجلس شورای اسلامی به‌جای محمد منتظری انتخاب شد. دور اول و دوم عضو كمیسیون برنامه و بودجه بود. افزون‌بر آن، در كمیسیون مشترك جنگ و دفاع و نیز در بخش تخصیص ارز شركت داشت. وی پیش از سال ۱۳۷۶ به همراه عده‌ای از همفكران، حزب وفاق را تأسیس نمود و اكنون به بحث و درس خارج اشتغال دارد.
● در ایران، دانش راهبردی یا دانش استراتژیك، دانش ضعیفی است. قصد نشریه تقویت این دانش است؛ در این رابطه كارهایی انجام داده‌ایم؛ یكی از آنها ریشه‌یابی خشونت‌های پس از انقلاب بوده است با این هدف كه بررسی كنیم و بفهمیم آیا می‌شود كاری انجام داد كه از تكرار این‌گونه وقایع جلوگیری شود و گفتمان جای خشونت را بگیرد؟ در این راستا، دو ویژه‌نامه درباره كردستان یعنی خشونت‌های اوایل انقلاب، حادثه كوی دانشگاه (۱۸ تیر۱۳۷۸) و سلسله گفت‌وگوهای ۳۰ خرداد ۶۰، كه فاجعه و نوعی شبه‌جنگ داخلی بود و هنوز عوارض آن ادامه دارد، را انجام دادیم. هدف ما این است كه یك مقطع از تاریخ ایران را برش زده و به لحاظ علمی به‌خوبی بررسی نماییم، مثل مثنوی كه هركسی از منظر خودش دیده‌ها و شنیده‌هایش را بگوید تا نسل حاضر و آینده براساس اطلاعات واقعی قضاوت كنند. هدف ما از ریشه‌یابی، مقصرتراشی نیست، گرچه ممكن است تفسیر واقعی را پیدا كنیم، ولی به‌دنبال مقصرتراشی نیستیم. آیا این واقعه ارادی بود و قابل پیشگیری و یا جبری؟ علت این‌كه شما را برای این گفت‌وگو انتخاب كردیم این است كه، در جریان پیش و پس از انقلاب در مبارزات بودید، در مجلس شورای اسلامی اول و دوم نماینده بودید و در برنامه‌ریزی‌ها شركت داشتید. در كنار امام خمینی(ره)، آیت‌الله منتظری و شهید محمد منتظری فعال بودید، بنابراین ممكن است از منظر خودتان تحلیل جامعی را برای خوانندگان نشریه ارائه دهید؟
▪ بسم الله الرحمن الرحیم ـ با تشكر از گردانندگان نشریه در به راه انداختن مجموعه علمی، كاربردی و روشنگر این زمان و تاریخ. نیاز است این‌گونه نشریات در سطحی وسیع و گسترده، در كشور پخش شده و روی آنها سرمایه‌گذاری شود. آزادگی و دموكراسی باید به نحوی باشد كه همه به راحتی حرف و سخن‌شان را بگویند و هركس كه هر نظری دارد با بیان‌كردن به نتیجه برساند نه با زور و اسلحه. اما درباره بحث ۳۰ خرداد ۶۰ و آن حادثه‌ای كه رخ داد، باید كمی به عقب برگردیم و تحلیلی از گذشته داشته باشیم، بخصوص از دورانی كه عده‌ای در زندان‌های رژیم شاه درگیر بسیاری از مسائل بودند. احساس‌ من این است كه در ایران در شرایطی كه همه قشر‌ها اعم از فرهنگی، روحانیت، دانشجو و كسبه هنگامی كه در سختی و فشار، در مقابل دشمن مشترك و نیرویی كه فشار را بر آنها وارد كرده است می‌افتند، متحد می‌شوند كه این اتفاق پیش از انقلاب رخ داد. شاه و دارودسته‌اش این فشارها را از سال ۱۳۳۲ شروع كردند و در خرداد ۴۲ شدت گرفت و از سال ۵۰ به بعد به اوج رسید و درنتیجه دربار با پشتوانه امریكا به قشر روشنفكر و دانشگاهی فشار زیادی وارد آورد تا آنها نتوانند صاحب اختیار و یا احیاناً آزاد باشند. در بستر این فشارها، مبانی دینی هم زیر سؤال رفت، درنتیجه روحانیت را نیز نسبت به حاكمیت حساس كرد. دو قشر روحانی و دانشگاهی زیر فشار بودند، براساس فهم، درك و آگاهی كه داشتند، این دو قشر در معرض خطر فزاینده‌ای قرار گرفتند.
● البته انجمن‌‌های اسلامی دانشگاه‌ها هم انگیزه دینی داشتند؟
▪ بله، نمی‌خواهم بگویم انگیزه بسیج دانشجویان، دین نبود، بلكه دین هم بخشی از عوامل و انگیزه‌های آنها بود، مسلماً جنبه‌های دیگری هم داشت. مسئله‌ اصلی رهایی این قشرها از یوغ استبداد حاكم بر ایران بود كه از یك‌سو به وسیله امریكا و بویژه انگلیس پشتیبانی می‌شد و از سوی دیگر این استبداد، روحانیت را هم تحریك می‌كرد ازجمله ورود اسراییل به ایران و حمایت از دربار و استبداد بود. اینها عواملی بود كه باعث تحریك و مقابله اقشار فهیم و آگاه جامعه در برابر حاكمیت می‌شد. مسئله‌ اصلی این بود كه برای رهایی از استبداد چه باید كرد؟
در گذشته مردم ایران حزب‌توده و قدرت آن را دیده بودند و می‌دانستند كه آنها عملكرد خوبی در دولت دكترمصدق نداشتند و به هر دلیلی باعث شكست آن شدند. از آنجا كه حزب‌توده ماركسیسم بود، ولی شوروی و چین به نحوی تحت نفوذ سرمایه‌داری و امپریالیسم امریكا بودند و نتوانستند به ملت ما كمكی بكنند. به خاطر سوابق حزب‌توده، گروه‌های چپ و گروه فداییان خلق حساب خود را از حزب‌توده جدا و مبارزه مسلحانه را شروع كردند. من نمی‌خواهم وارد این مبحث شوم، اما این گروه‌ها می‌خواستند با استبداد مبارزه كنند. گروه دیگر نیز مجاهدین خلق بود كه آنها هم دست به اسلحه بردند و چون منتسب به مذهب بودند و ایران هم كشور اسلامی ـ مذهبی بود زمینه برای رشد آن گروه، فوق‌العاده مساعد شده، بدین لحاظ، ویژگی این نیرو با فداییان خلق متفاوت بود. مجاهدین خلق به سرعت مورد پشتیبانی قرار گرفتند، بخصوص این‌كه روحانیت آگاه نیز آنها را پشتیبانی مالی می‌كردند. یا حتی در جریان مبارزه هم حضور داشتند و به آنها سمپاتی نشان می‌دادند. اما از سال ۱۳۵۴ به بعد؛ كه تغییر ایدئولوژی در بین مجاهدین خلق به‌وجود آمد، افكارعمومی بخصوص روحانیت و مذهبی‌ها نسبت به مجاهدین خلق به شدت حساس و موجب برخورد شد. پدیده‌ای كه در تاریخ احزاب ایران باید به آن توجه كرد این است كه وقتی كسی با مجموعه‌ای مانند مجاهدین كار می‌كند، متأسفانه سازمان‌دهی به‌گونه‌ای است كه وقتی در رأس آن گروه، یك یا چند نفر به تصمیمی می‌رسند؛ حتی مسئله مهمی چون تغییر ایدئولوژی، روی تمام سطوح پایینی سازمان اثر می‌گذارد. برای نمونه؛ در همین حادثه وحید افراخته، تقی شهرام، بهرام آرام و...در خارج از زندان بودند و تغییر ایدئولوژی دادند و این در شرایطی بود كه رهبران مجاهدین یا اعدام شدند و یا عمدتاً‌ داخل زندان بودند، اما موج تشكیلاتی تغییر ایدئولوژی به تمام زندان‌ها سرایت كرده بود. پیش از انقلاب كه من در زندان اصفهان بودم، در آنجا هم نیروهایی كه سمپات مجاهدین بودند، تحت‌تأثیر تشكیلاتی قرار گرفته بودند و با همه رفاقت و دوستی كه با آنها داشتیم، اثر نمی‌بخشید و آنچه كه در بیرون می‌گذشت و در حال گذر بود، اثرات آن در بین بچه‌های زندان بیشتر احساس می‌شد. حتی فداییان خلق نیز كه ماركسیست بودند در سیر مبارزه با استبداد سعی نمی‌كردند مذهبی‌ها را با اعمال فشار به خود جذب كنند یا به آنها جزوه‌هایی بدهند كه نفی الوهیت خداوند در آن باشد. ما این مسائل را در زندان اصفهان به خوبی مشاهده كردیم. با وجود این‌كه اصفهان شهری مذهبی بود، اما بچه‌های مذهبی كه در زندان بودند اغلب از بنیه‌های قوی مذهبی برخوردار نبودند، معمولاً رساله‌ای خوانده بودند و یا كتاب «حكومت اسلامی» مرحوم امام را پخش كرده بودند و.... در زندان گروه‌های چپ نیز بودند كه معمولاً مطالعات‌شان هم بیشتر بود و هم جهت‌گیری داشت و آنها كتاب‌هایی را وارد زندان كرده بودند كه محتوای ماركسیستی داشت و اثر زیادی هم روی بچه‌ها می‌گذاشت. برخی از دوستان كه به‌دنبال پخش اعلامیه و رساله امام به زندان آمده بودند، تغییر ایدئولوژی دادند و این مسئله اثر بدی روی روابط بین نیروهای مذهبی و غیر مذهبی گذاشت. جریان تغییر ایدئولوژی مجاهدین در سال ۵۴ اثر بدتری گذاشت و دعوا و درگیری را فوق‌العاده تشدید كرد. مسئله‌ای كه می‌خواهم بگویم این است كه چه آن نیروهایی كه سمپات و وابسته به گروه‌های چپ یا وابسته به جناح مذهبی بودند از آگاهی و هوشیاری بالایی برخوردار نبودند این مسئله را بفهمند كه هر دو جریان زیر فشار حاكمیت استبدادی وابسته هستند. باید اول این مسئله را تشخیص می‌دادند و بعد به مسائل ایدئولوژی و فكری می‌پرداختند.
● یعنی آنها اولویت‌بندی را درست تشخیص ندادند؟
▪ بله، به همین دلیل از همان ابتدا اختلاف و درگیری شروع شد و این درگیری‌ها محدود به زندان نبود، بلكه به خارج از زندان نیر سرایت كرد و افراد در خارج از زندان نیز به شدت موضع‌گیری كردند.
● در زندان اصفهان موضع‌گیری‌ها جنبه تشكیلاتی داشت یا استراتژیك یا ایدئولوژیك؟ برای نمونه؛ ترور صمدیه و قتل مجید شریف‌واقفی رخ داده بود و عده‌ای به این مسئله اعتراض داشتند و قبول نداشتند. عده‌ای می‌گفتند چرا تشكیلات غیردموكراتیك بوده و ماركسیست شدند و سر بچه مذهبی‌ها كلاه رفت. گروهی هم به لحاظ ایدئولوژیك از ماركسیست‌شدن خوشحال بودند، كدام‌یك از این وجوه چشمگیرتر بود.
▪ از آنجا كه ما روحانی و مذهبی بودیم، بنابراین موضع هم داشتیم، یعنی به هر دلیل بر روی مذهب پایداری می‌كردیم كه باید حفظ شود، مذهبی كه عامل حركت، تحول و دگرگونی چه در برخورد ما و چه در بسیاری از طلبه‌ها و نیروهایی كه خارج از این صنف بودند، بود. همه آنهایی كه به مساجد، حوزه علمیه،‌ منابر و... می‌آمدند می‌گفتند اگر مذهب ضربه بخورد، كل حركت مبارزه و انقلاب ضربه می‌خورد. بدین جهت ما به این مسئله حساسیت نشان می‌دادیم. در زندان بحث‌های تحلیلی و تفسیری را با بسیاری از زندانی‌ها ـ چه مذهبی و چه غیرمذهبی ـ شروع كردیم، در درس ما همه شركت می‌كردند و همه هم هر اعتراض، اشكال یا هر بحثی كه داشتند مطرح می‌كردند. جلسات سیاسی هم گذاشته می‌شد. وقتی به هواخوری می‌‌رفتیم، پتو می‌انداختیم و دور هم می‌نشستیم و اخبار و گزارش‌ها و مسائل مختلف را تحلیل می‌كردیم. برخی از ماركسیست‌ها تحلیل‌های مذهبی ما را قبول نداشتند و می‌گفتند تحلیل شما ریشه مذهبی ندارد و مثلاً تحلیل‌های‌تان سوسیالیستی است. منظورم این است كه آنها خودشان به جایی رسیده بودند كه حرفی برای گفتن نداشتند. ما مذهب واقعی را تعریف می‌كردیم، اما آنها مسائلی (آموزش‌های گذشته) در ذهن‌شان بود. برخی به شدت تحت‌تأثیر قرار می‌گرفتند و حتی تعدادی از آنها با من صحبت كردند و مذهبی شدند. برای نمونه؛ آنها در ماه رمضان روزه نمی‌گرفتند. گفتیم چرا این كار را می‌كنید؟ می‌گفتند ضعف می‌كنیم. گفتیم ما حاضر هستیم در ماه رمضان با شما والیبال بازی كنیم و این كار را كردیم و بردیم و برخی آنها به این دلیل مذهبی شدند. به همین سادگی كه آنها به ماركسیست گرایش پیدا كرده بودند با تغییر و تحولی كه پیدا می‌شد به این سمت گرایش پیدا می‌كردند. منظور من این است كه افراد جامعه ما از دیدگاه علمی عمیقی برخوردار نبودند كه بر آن پایه و اساس تفكرات خود سازماندهی كنند، بلكه بیشتر احساسی بودند و این احساسی‌بودن تا سطوح بالاتر اثر داشت. برای نمونه، احساس خیلی از بزرگان ما پیش از فوت حاج‌‌آقا مصطفی خمینی و شروع درگیری‌ها این بود كه كاری انجام نمی‌شود و دچار یأس شده بودند، اما پس از رحلت حاج‌آقا مصطفی باوجود مقاومت‌ها و درگیر‌های زیاد، مراسم ایشان برگزار شد و شور و امیدی در دل بزرگان ما ایجاد شد كه این درگیری‌ها سرآغازی بود برای تحولات بعدی در داخل ایران. از این زمان بود كه مرحوم امام نیز اطلاعیه و اعلامیه دادند. استنباط من این است كه وقتی شرایط و زمینه مساعد می‌شود، انسان‌ها در هر سطحی از دانش، فهم و آگاهی كه باشند به هر حال روی آنها اثر می‌گذارد و باعث می‌شود موضع‌گیری و جهت‌گیری‌شان از نظر سرعت كار تفاوت كند. بحث مهم دیگر این‌كه زمانی كه انقلاب داشت به پیروزی می‌رسید، بویژه زمانی‌كه مرحوم امام از نجف به پاریس رفتند، خبرنگاران از ایشان پرسیدند، خواهان چه حكومتی هستید و می‌خواهید چه نظامی را مستقر كنید؟ گفتند نظامی را مستقر می‌كنیم كه همه در آن آزاد باشند. در اعلامیه‌های ایشان هم هست كه می‌گفتند حتی كمونیست‌ها هم می‌توانند اظهارنظر كنند و آزاد هستند و كسی مزاحم آنها نیست. ولی وقتی انقلاب پیروز شد ـ البته در اوایل انقلاب این‌گونه بود ـ بر اثر برخوردهای تند و تیزی كه در جامعه رخ داد این رویه تغییر كرد. یكی از آن مسائل، برخورد تندی بود كه نیروهای آزادشده زندان ازجمله مجاهدین خلق كه چه به ظاهر با مرحوم امام و بویژه آیت‌الله طالقانی موافقت داشتند و حتی رهبری امام را پذیرفته بودند، ولی در واقع با نیروهای مذهبی درگیر می‌شدند و با آنها هیچ هماهنگی نداشتند.
● این ناهماهنگی در چه مواردی بود؟
▪ مثلاً گروه مجاهدین امام را می‌پذیرفتند، ولی هیچ موقع با حوزه علمیه هماهنگ نبودند یا با روحانیت شهرستان‌ها هیچ هماهنگی نداشتند. این‌كه با یكدیگر جلسات مشتركی بگذارند، گفت‌وگو و بحث داشته باشند، این مسائل در بین آنها نبود. آنها خط‌مشی جداگانه‌ای برای خود برگزیدند و خودشان را پیروز مطلق می‌دانستند.
● خیلی از روحانیون آگاه و مبارز هم می‌گفتند این‌كه رهبری امام را پذیرفتیم الزاماً به این معنا نیست كه با حوزه‌های علمیه و آموزش‌هایی كه در حوزه علمیه می‌شود، موافقت داشته باشیم. به نظر شما پذیرش رهبری امام این‌گونه بود كه روحانیت هر شهرستان را بپذیرند؟
▪ بالاخره انقلابی رخ داده بود و همه مردم در آن سهیم بودند، بخصوص دو قشر دانشگاهی و روحانی كه سهم بزرگی در بسیج و آگاه‌كردن مردم داشتند. الان هم وقتی بخواهد نظام شكل بگیرد ـ چه در مسائل خارجی و چه داخلی ـ چگونگی شكل‌گرفتن آن مطرح است، یعنی بین نیروها چگونه باید هماهنگی ایجاد شود كه به بهترین وجه شكل بگیرد. مثلاً می‌خواهند رئیس‌جمهور انتخاب كنند كجا باید مشورت‌كنند یا مثلاً خبرگان و مجلس قرار است تشكیل شود و قانون‌اساسی می‌خواهد نوشته شود، باید از چه نیروهایی برخوردار باشد، اما اینها هیچ وقت تن به مشورت نداده و خودشان را هم هماهنگ نشان نمی‌دادند. من به این مسئله كار ندارم كه حرف‌های‌شان درست است یا نیست، اما هدف مشترك ایجاب می‌كرد كه با هم مشورت و صحبت كنند كه چه نیروهایی را انتخاب كنیم و این‌كه چه ویژگی‌ داشته باشد. من دیده بودم فداییان خلق جزوه‌هایی برای قانون‌اساسی نوشته بودند و پخش هم كردند، ولی آنها هیچ جلسه‌ای نگذاشتند كه نظرشان را بگویند و گفت‌وگویی انجام شود. در این شهر، گروه‌ها و شخصیت‌های مختلفی بودند؛ باید از آنها دعوت می‌كردند تا نظرشان را بپرسند، چرا كه بحث مدنیت و این‌كه چگونه نظام اداره شود و از چه ویژگی‌هایی برخوردار باشد بسیار مهم بود. اما این جلسات را در هیچ كجا ندیدیم نه در فداییان، نه در مجاهدین و نه در بین روحانیون كه البته سابقه سیاسی كمی داشتند. آنها می‌توانستند دور هم جمع شوند؛ نخست‌ این‌كه اختلاف‌ها و دعواهای‌شان را به حداقل برسانند و دیگر آن كه دستاوردهایی كه از آنها نتیجه می‌شود دستاوردی باشد كه مفید حال همه باشد، نه نتیجه آن این باشد كه به مجرد این‌كه انقلاب تشكیل می‌شود، مجاهدین كل نظام و حكومت را به دست بگیرند یا فداییان خلق تلاش كنند سهم قابل توجهی داشته باشند و یا گروه‌های دیگر مثل كومله و... به نوعی تلاش داشتند كه حكومت را در دست بگیرند. روحانیت هم كه در بخش سوم نفوذ داشتند نمی‌خواستند حكومت را از دست بدهند.
همان‌طور كه می‌دانید پیش از انقلاب در درون زندان اختلاف‌های شدیدی بین روحانیت و مذهبی‌ها از یك‌سو و مجاهدین ازسوی دیگر صورت گرفته بود و به اینجا منتهی شد كه حتی نظام گذشته بین مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها جدایی انداخت. مثلاً بندهای‌شان را جدا كردند. این مسئله ریشه و آغازی بود برای دعوا، اختلاف و درگیری بخصوص وقتی این درگیری‌ها به سطح بالاتر بیاید و صاحب قدرت هم بشود. اوایل انقلاب هم كه بود عده‌ای به سلاح دست پیدا كرده و مسلح بودند و سلاح، قدرت می‌آورد و معمولاً‌ قدرت باعث می‌شود كه عقلانیت كمر‌نگ شود.● آیا نظر شما این است این گروه‌ها و طرف مقابل شروع به دادن بیانیه و اعلام مواضع كردند و به نوعی رجزخوانی با هم كردند به جای این‌كه بیایند همدیگر را به مشورت دعوت كنند و گفت‌وگوی مسالمت‌آمیز داشته باشند؟
▪ من از موضع مذهب صحبت می‌كنم. امام نظریه‌ای را در پاریس مطرح كردند كه ما نظامی تشكیل خواهیم داد كه آن نظام به اندازه‌ای آزاد است كه همه قشرهای مختلف حتی ماركسیست‌ها هم می‌توانند اظهارنظر كنند. برمبنای این دیدگاه كه در آن برهه از زمان مرحوم امام مطرح كردند ـ كه خلاف اسلام هم نبود ـ یعنی این‌كه جامعه‌ای شكل بگیرد كه در آن جامعه همه بتوانند نظر داشته باشند و برای پیشرفت آن نظام تلاش، فعالیت و كار كنند، اما متأسفانه همه ما به‌جای آن‌كه اندیشه‌ورزی كنیم كه در چارچوبی به نام جمهوری اسلامی یا ایران چه كنیم كه هم مجموعه حفظ شود و هم آزادی داشته باشد و هم بتواند حرف خودش را بزند و وقتی حرف زده شد، مردم هركسی را كه خواستند انتخاب بكنند، به جان هم افتادیم. افزون بر این‌كه موضع من، موضع مذهب است، به خاطر این‌كه اعتقادم این بود، آن چیزی كه باعث شد نیروهای انقلاب را به صحنه بیاورد مذهب بوده است و مذهب انگیزه‌ و عامل محركه مردم بود. از این‌رو؛ كسانی كه در ساقط‌كردن نظام استبدادی وابسته به امپریالیزم سهیم بودند، چگونه می‌توانند بدون این‌كه تحلیل داشته باشند، كنار هم بنشینند و كشور آباد و آزادی داشته باشند؟ و آن چیزی كه امروزه از هر چیزی مهم‌تر است این است كه ما چگونه می‌توانیم «استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی» را كاملاً تحقق دهیم و این شعار بسیار مهمی بود كه استقلال و آزادی كشور حفظ شود و آن رأیی بود كه مردم به جمهوری اسلامی دادند نیز حفظ شود به‌طوری‌كه دیگران هم حذف نشوند.
در زندان بین طلبه‌ها، روحانیت، مجاهدین خلق و ماركسیست‌ها اختلاف و درگیری شدیدی وجود داشت و این درگیری‌ها از ناآگاهی، ناپختگی و قدرت‌طلبی نشأت گرفته بود. متأسفانه وقتی آنها وارد قدرت شدند و در رأس قرار گرفتند؛ شروع به اعمال قدرت كردند، چرا كه مایل بودند صددرصد تمام منویات و افكار خودشان اعمال شود. یك مثال ساده می‌زنم؛ آقای لاجوردی دادستان زندان اوین بودند و مرحوم آقای قدوسی رئیس مدرسه حقانی، بنده را می‌شناختند، وقتی من وارد مجلس شدم، آقای رجایی هم به شهادت رسیده بودند كه در مراسم ختم ایشان هر دو بودند. آقای قدوسی گفتند چرا اصفهان را رها كردی و آمدی؟ و به من اعتراض داشتند. به آقای لاجوردی گفت كه فلانی ازجانب من به اوین می‌آید كه هم بازپرس، هم دادستان و هم رئیس دادگاه و ازسوی من در دادستانی انقلاب مركز اختیار تام دارد. من به اوین رفتم و دیدم كه نابسامانی‌های زیادی وجود دارد. آن موقع بگیرد و ببند شدید بود. حوادثی در آنجا مشاهده می‌شد بسیار ناراحت‌كننده بود. خیلی از مسائل را می‌شد به روش عقلانی حل كرد و هزینه‌ها را كاهش داد.
● شما به عوارض ۳۰ خرداد ۶۰ اشاره كردید؛ لطفاً توضیح بیشتری دهید كه چرا خرداد ۶۰ به‌وجود آمد؟
▪ علت به‌وجود آمدن این حادثه این بود كه آگاهی لازم نبود، درنتیجه مثلاً آقای لاجوردی می‌خواست نظرات خودش را اعمال كند، بنده می‌خواستم نظر خودم را اعمال كنم، دوستان دیگر و گروه‌های دیگر هم می‌خواستند نظرات خودشان را اعمال كنند. قدرت و سلاح هم بود و حاضر نبودند كوتاه بیایند و این مشكل اولیه‌ای بود كه وجود داشت. در بین اینها عقلایی هم كه همه را دعوت كنند، كمتر پیدا می‌شد. اگر از حق نگذریم، نمی‌دانم چه حادثه‌ای برای مجاهدین رخ داده بود كه آنها خودشان را قوی و قدرتمند و هم حاكم می‌دانستند و احساس می‌كردند كل مسائل و نیروها در اختیار آنهاست. با این‌كه؛ مرحوم امام گفته بود شما سلاح خود را كنار بگذارید، من حاضرم با شما صحبت كنم. اگر این‌كار را می‌كردند، هیچ مشكلی هم پیش نمی‌آمد یعنی از چیزی كه الان مشاهده می‌كنیم خیلی بهتر بود. آنها اكنون هم حذف شدند، هم از صحنه خارج شدند و هم سلاح را بر زمین گذاشتند و دوسال است خط‌مشی مسلحانه را رد كردند و ارمغانی جز باختن نداشتند، در صورتی كه اگر عقلانیت به خرج می‌دادند و سلاح خود را كنار می‌گذاشتند و با امام كه در رأس انقلاب بود صحبت می‌كردند احتمال داشت در انتخابات حضور داشته باشند و حتی برنده شوند، حال دوره اول نشد، دور دوم، بالاخره مردم مشاهده می‌كردند آنهایی كه این شعارها را دادند نتوانستند شعارشان را تحقق دهند و آنها برگزیده ‌شدند، ولی متأسفانه این كار را نكردند.
● شما با مجاهدین درزندان مأنوس بودید و در مجلس اول با دیدگاه آنان برخورد داشتید، تحلیل شما از مجاهدین كه به چنین جمع‌بندی رسیده بودند چه بود، آیا غرور تشكیلاتی، یا نظریه پیشتازی بود، یا به لحاظ كارشناسی خودشان، ارزیابی‌ای بود كه از نیروها داشتند؟
▪ اوایل انقلاب بود، اینها تازه از زندان آزاد شده بودند و كسانی كه از زندان آزاد می‌شدند از تقدس خاصی برخوردار بودند، بویژه این‌كه شهدایی هم در این راه داده بودند. در نتیجه اینها نیروهایی متشكل شدند و شروع به سازمان‌دهی كردند. جوان‌ها هم جذب این گروه شدند و به نظر من؛ غرور تشكیلاتی اینها را گرفت؛ حال چه فروش زیاد نشریه و یا جلساتی را كه تشكیل می‌دادند و چند هزار نفر در جلسات آنها شركت می‌كردند و گاهی من هم در آن جلسات می‌رفتم، این عوامل باعث شد غرور آنها را بگیرد و درنتیجه سلاح بر زمین نگذاشتند و این مسئله عامل همه خسارت‌ها و درگیری‌ها و از بین رفتن بسیاری از ‌نیروهای مخلص و به درد بخور جامعه شد. بعدها ترورهایی انجام دادند، بحث، فقط كشت و كشتار نبود، حوادث دیگری هم وجود داشت و این تازه شروع كار بود.
● البته تعدادی از هواداران این سازمان را در درگیری‌ها می‌زدند و می‌كشتند و این مسائل هم ناراحت‌كننده بود.
▪ اكنون هم باید روی این مسائل بنشینیم و فكر كنیم، این‌كه چه باید كرد؟ در آن زمان چند راه‌حل وجود داشت، یك زمانی است كه ترور و یا دعوایی اتفاق می‌افتد و عده‌ای اعدام می‌شوند، این یك بحث است و بعد اختناق و فشار و مسائل دیگر بر كشور حاكم می‌شود و در نتیجه همه نیروهای سیاسی در محدودیت و فشار قرار می‌گیرند. عقل اقتضا می‌كند و عقلا حكم می‌كنند كه انسان خسارت‌های اولیه را بپذیرد. و دندان سر جگر بگذارد تا عوارض بعدی پیش نیاید. البته تحلیل من این است كه این ماجرا تا آنجا كشید كه برای آیت‌الله منتظری هم قابل تحمل نبود؛ آقای منتظری كه قائم مقام و مدت طولانی در زندان‌های ساواك بود و كسی در خلوص او هیچ شك و شبهه‌ای نداشت.
حاكمیت و نظام نیروی خوش‌فكر می‌خواهد. نباید نیروهای خوش‌فكر خود را از دست می‌دادند. وقتی فضاسازی شود و حاكمیت به یك طرف متمایل شود، برای همه محدودیت‌ها زیاد می‌شود. هركس را كه مخالف باشد حذف می‌كنند كه اثرات آن را دیدیم و نتایج بسیار بدی به همراه داشت. ازسوی دیگر وقتی مجاهدین و یا گروه‌های دیگر به فرض اهل تحلیل درستی نباشند، حال فشار كه بر آنها وارد شده و فرض را بر این می‌گذاریم كه ناحقی و ظلمی هم شده، منِ عاقل باید اهل تحلیل و مشورت باشم كه اینها را بپذیرم و تحمل كنم برای این‌كه عوارض بدتری پیش نیاید.
● زمانی به علت افزایش عضوگیری از درون جامعه، فشاری از پایین وارد می‌شود كه دیگر رهبری هم قادر نیست جلو این فشار بایستد. همان‌طور كه می‌دانیم روحیه قصاص قبیله‌ای در جامعه ما از بین نرفته است، وقتی یكی را در قبیله‌ای می‌كشند، بقیه به انتقام، كل قبیله را می‌كشند، نظر شما در این باره چیست؟
▪ مشكل ما ـ كه هنوز هم دچار آن هستیم ـ این است كه آموزش نداریم. كشورداری و حكومت‌داری، آموزش،‌ سعه‌صدر ، فهم، درك و تحمل می‌خواهد، در جاهایی باید كوتاه آمد یا در جاهایی كوتاه نیامد، بستگی به اقتضائات و شرایط دارد كه انسان باید بیندیشد و تفاوت‌هایش را دریابد. همان بچه‌هایی كه احساسی بودند و احساس می‌كردند در معرض خطر یا نابودی و.. قرار گرفتند باید صحبت، تحلیل، گفت‌وگو و مشورت می‌كردند كه چرا این‌گونه برخورد می‌شود؟ امكان داشت در هر شرایطی افراد را قانع كرد و توضیح داد كه بپذیرند، وقتی چاره‌ای هم نداشتند حداقل بیرون می‌رفتند، ولی آن خسارت‌ها و ناراحتی‌های گسترده‌ای كه به دنبال داشت، انجام نمی‌شد. به نظرم این اصل را نباید فراموش می‌كردیم كه آن آزادی را چگونه باید حفظ كرده، این‌كه افراد بتوانند آزادانه انتخاب كنند و انتخاب شوند، باید آگاهی وجود داشت، امروزه از آن به دموكراتیك تعبیر می‌كنند. ما باید استقلال خودمان را حفظ می‌كردیم. اكنون تمام دنیا علیه ما بسیج شده‌اند، نباید می‌گذاشتیم علیه ما موضع بگیرند و قطعنامه صادر كنند و بخواهند فشارهایی را بر ما تحمیل كنند. اینها مسائل كمی نیست. نباید از اینها به راحتی گذشت.
● بعضی‌ها معتقدند این درگیری‌ها جبری بود، بعضی‌ها می‌گویند می‌شد پیشگیری كرد، به نظر شما در كجا می‌شد پیشگیری كرد و چه كارهایی باید انجام می‌شد و در توان ما بود كه نكردیم؟
▪ جلساتی با حضور فدایی‌ها، توده‌ای‌ها و مرحوم بهشتی تشكیل شده بود، به نظرم می‌رسید كه باید آن جلسات را گسترده می‌كردیم و بها می‌دادیم و آن گروه‌ها مطرح می‌كردند روندی كه در پیش است روندی است كه منتهی به حذف و درگیری و برخورد مسلحانه می‌شود. برای جلوگیری باید می‌اندیشیدیم ولی متأسفانه كوتاهی شد و همه ما مقصریم. باید صحبت می‌شد و هركس راه‌حل‌ها را می‌گفت، این كار باعث می‌شد به اینجا منتهی نشود. با صحبت كردن و بیان كردن می‌شد پیشگیری كرد. آنها طرفداران خود را قانع می‌كردند ولی احساس من این بود حاكمیت می‌خواست رقبای خود را از صحنه خارج كند و چون می‌دید شرایط و زمینه مساعد است دست به این كار زد.
● با برخی كه گفت‌وگو كردیم ازجمله حجت‌الاسلام هادی خامنه‌ای، معتقد بودند آن‌قدر گرفتاری‌های ما زیاد بود كه نمی‌توانستیم با این گروه‌ها برخورد كنیم، در حالی‌كه اعضای بدنه آنها سالم بودند.
▪ ما نیروهای وسیعی داشتیم. از نیروهایی كه در اختیار داشتیم به نحو احسن استفاده نكردیم. اكنون هم نیروهای سالم یك اندیشه را به‌راحتی كنار می‌گذاریم. كسانی‌كه در حكومت و قدرت بودند چه دولت ‌آقای هاشمی رفسنجانی و چه آقای خاتمی را كنار گذاشتند و می‌گویند آنها زمانی‌كه در رأس بودند كم‌كاری و به كشور خیانت كرده‌اند و به شدت علیه اینها سخنرانی می‌كنند. آن زمان هم نیرو به اندازه كافی وجود داشت ما آن نیرو را به كار نگرفتیم، كافی بود یك مركزیتی وجود داشت و تعدادی دور هم می‌نشستند و می‌گفتند باید از نیروها این‌گونه استفاده شود. می‌شد كه درگیری‌ و دعواها را به حداقل رساند و هر دو گروه نقش داشتند كه دعوا را هم حاد، تند و هم گسترده كردند و آن كاری شد كه نباید می‌شد و هنوز هم ادامه دارد. ما اكنون یك مقطع تاریخی مهم را تحلیل و بررسی و ریشه‌یابی می‌كنیم، ولی این‌گونه نباشدكه شرایط حاضر را ندیده بگیریم. این‌كه در شرایط موجود چگونه باید برخورد كرد و چگونه موضع گرفت و هشدار داد؟ آن اتفاق كه افتاد ـ به هر دلیل خوب یا بد ـ امروز هم پیامد آن را می‌كشیم، باید كاری كرد كه خصومت‌ها تشدید نشود.
● واقعه ۳۰ خرداد ۶۰ یك برش و مقطع از تاریخ معاصر ایران است، ما هم می‌خواهیم این ماجرا تكرار نشود و هدف ما این است كه نسل حاضر و آینده جلوی تكرار آن را بگیرند.
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران