دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
روشنفکران و سوسیالیسم
![روشنفکران و سوسیالیسم](/mag/i/2/j3q5b.jpg)
سوسیالیسم هرگز و هیچ جا در وهله اول جنبشی کارگری نبوده است. سوسیالیسم به هیچ وجه علاجی برای رنج آشکار این طبقه و پاسخگوی مطالبات آن نیست. سوسیالیسم ساخته نظریهپردازان و ناشی از برخی گرایشات تفکر انتزاعی است که مدتهای مدید تنها برای روشنفکران مانوس بود و آنها تلاش بسیاری کردند تا طبقات کارگر را متقاعد سازند تا آن را به عنوان برنامه خود برگزینند.
در هر کشوری که به سوسیالیسم روی آورده است پیش از دورهای که این دکترین تاثیری تعیین کننده بر سیاست داشته باشد، سالهای سال آرمانهای سوسیالیستی بر تفکرات فعالترین روشنفکران حاکم بوده است. این مرحله در آلمان با پایان قرن نوزدهم و در انگلستان و فرانسه حول و حوش جنگ جهانی اول مصادف بود. آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم وارد این مرحله شد و نظام اقتصادی برنامهریزی و هدایت شده همان جذابیتی را برای روشنفکران آمریکایی پیدا کرد که پیش از آن برای روشنفکران آلمانی یا انگلیسی داشت. تجربه نشان داده است که وقتی چنین مرحلهای فرا میرسد، دیر یا زود اندیشههای روشنفکران بر سیاست حاکم میشود.
بنابراین خصیصه روند تاثیرگذاری عقاید روشنفکران بر تفکر سیاسی آینده چیزی بیش از مسالهای آکادمیک است. اینکه ما بخواهیم صرفا پیشبینی کنیم یا بر جریان امور تاثیر بگذاریم خیلی مهمتر از آن چیزی است که معمولا تصور میکنیم. آنچه برای ناظر معاصر به مثابه مبارزهای بین منافع متعارض نمایان میشود در واقع خیلی پیشتر به صورت رودررویی عقاید [روشنفکری] رقم خورده است. بااین حال شگفت آنکه به طور کلی تنها احزاب چپ هستند که به این عقیده دامن زدهاند که نیروی عددی منافع مادی متضاد تعیینکننده مسائل سیاسی است و این در حالی است که رفتار همین احزاب غالبأ و اکثرأ با موفقیت، به گونهای بوده است که نشان دهنده درک آنها از نقش کلیدی روشنفکران است. این احزاب حال چه به میل خود و چه به ضرورت شرایط، تلاشهایشان در جهت جلب حمایت این «نخبگان» بوده است، در حالی که رفتار گروههای محافظهکارتر اغلب و اکثرا بدون موفقیت براساس تصورات سادهلوحانهتر دموکراسی تودهای بوده و بیهوده سعی کردهاند رایدهندگان را به صورت فردی متقاعد سازند.
به هر حال، اصطلاح «روشنفکر» تصویر دقیقی از طبقه وسیعی که مدنظر ما است عرضه نمیکند و این واقعیت که ما نام بهتری برای توصیف آنچه سمساران (کهنهفروشان) اندیشهها نامیدهایم پیدا نکردیم خود دلیلی است بر اینکه قدرت آنها بهتر از اینها درک نشده است. حتی کسانی که کلمه «روشنفکر» را اساسا در معنایی تحقیرآمیز به کار میبرند از به کار بردن این واژه در مورد برخی افرادی که بی شک چنین نقشی دارند اجتناب میورزند. این نقش نه نقش یک متفکر خلاق و نه نقش یک دانشمند یا متخصص در زمینهای خاص از اندیشه است. روشنفکر نوعی احتیاجی ندارد که جز هیچ یک از این گروهها باشد: او برای بازی کردن نقش اشاعهدهنده اندیشهها لازم نیست از دانش خاصی برخوردار باشد و یا حتی لزومی ندارد که چندان باهوش باشد. آنچه او را واجد ایفای چنین نقشی میکند گستره وسیع موضوعاتی است که میتواند به راحتی دربارهشان سخن گوید یا بنویسد و برخورداری از جایگاه، موقعیت یا عاداتی است که امکان آشنا شدن او را با اندیشههای جدید پیش از مخاطبانش فراهم میکند.
پیش از تنظیم لیستی از حرفههایی که بخشی از این طبقه هستند، مشکل بتوان تصور کرد که تعداد این افراد چقدر زیاد است و تا چه حد گستره فعالیتهای آنها در جامعه مدرن دائما رو به افزایش است و تا چه حد به آنها وابسته شدهایم. این طبقه تنها شامل روزنامهنگاران، معلمان، وزرا، سخنرانان کنفرانسهای مختلف، مسوولان تبلیغات، مفسران رادیو، نویسندگان کتابهای تخیلی، کاریکاتوریستها و هنرمندان نیست که شاید همگی استادان فن اشاعه اندیشهها باشند، اما در مورد محتوای اندیشههایی که اشاعه میدهند باید گفت که معمولا آماتورهای بیش نیستند. این طبقه شامل بسیاری از صاحبان حرفه و افراد اهل فن نیز میشود، مثل پزشکان یا دانشمندان که توسط روابط جاری خود با حوزه مطبوعات، اندیشههای جدید را به خارج از رشته تخصصی کار خود منتقل میکنند و به علت دانش تخصصیشان در مورد رشته خاص خود، سخنان آنان در سایر موارد نیز مورد توجه قرار میگیرد. امروزه آنچه مردم عادی درباره وقایع یا اندیشهها میآموزند عمدتا از طریق این طبقه صورت میگیرد. همه ما خارج از حوزه کاریمان تقریبا جزء مردم عادی هستیم و در مورد اطلاعات و آموزشمان وابسته به کسانی هستیم که حرفه آنها پیگیری اطلاعات و اخبار است. روشنفکرهایی در این معنا هستند که تصمیم میگیرند که چه دیدگاهها و عقایدی باید به ما آموزش داده شود، چه رویدادهایی مهم هستند تا در موردشان صحبت شود و این صحبتها به چه شکل و از چه زاویهای باید ارائه گردد. اطلاع یافتن ما از نتایج کارهای یک متخصص یا یک متفکر خلاق عمدتا وابسته به تصمیم اینها است.
شاید آدمهای غیر متخصص چندان آگاهی نداشته باشند که شهرت علما و دانشمندان تا چه حد به این طبقه بستگی دارد. این شهرت بیشتر تحت تاثیر عقاید این دانشمندان درباره موضوعات بی ربط به کار علمیشان است تا کار و ارزش واقعی کار علمیشان. این خیلی پرمعنی است که احتمالا هر متخصصی میتواند در حوزه کاری خود چندین نفر را نام ببرد که به طور توجیهناپذیری به عنوان دانشمند معروف شدهاند و این شهرت را صرفا مدیون داشتن دیدگاههای سیاسی ای هستند که از نظر روشنفکران «مترقی» تلقی میگردد. خیلی دلم میخواهد که حتی یک نفر را که از چنین شهرت قلابی علمیای برخوردار است به من معرفی کنند که گرایشات سیاسی محافظه کارانهتری داشته باشد. این مشهور کردن برخیها توسط روشنفکران خصوصا در حوزههایی صورت میگیرد که نتایج مطالعات تخصصی، مورد استفاده متخصصان دیگر قرار نمیگیرد، بلکه عمدتا به تصمیمات سیاسی عامه مردم بستگی دارد. بهترین نمونه در این مورد طرز برخورد اقتصاددانان حرفهای در رابطه با اشاعه دکترین هایی مثل سوسیالیسم یا حمایتگرایی است. احتمالا هیچگاه اکثریت اقتصاددانان حرفهای طرفدار سوسیالیسم و یا حمایتگرایی نبودهاند. این امر در خصوص دانشجویان نیز احتمالا صدق میکند. اما نکته معنادارتر در روزگار ما این است که علاقه اولیه افراد به برنامههای اصلاحات سوسیالیستی است که احتمالا موجب میشود آنها رشته اقتصاد را به عنوان حرفه خود برگزینند. با این حال سوسیالیسم اندیشه غالب در میان متخصصان (اقتصاد) نیست بلکه اندیشه متعلق به اقلیتی است که اغلب از شهرت مشکوکی در بین اعضای صنف خود بر خوردارند ، گرچه روشنفکران دیدگاههای آنها را بر میگیرند و اشاعه میدهند.
نفوذ فراگیر روشنفکران در جامعه معاصر را گسترش «سازماندهی» تشدید کرده است. غالبا تصور میشود- و احتمالا به اشتباه- که گسترش سازماندهی نفوذ کارشناسان و متخصصان را افزایش میدهد. این امر ممکن است در مورد متخصصان مدیریت و سازماندهی - چنانچه چنین افرادی وجود داشته باشند- واقعیت داشته باشد، ولی به ندرت در مورد متخصصان یک حوزه خاص از دانش واقعیت دارد. به این ترتیب است که قدرت شخصی که تصور میشود معلومات عمومیش به او این صلاحیت را داده است که اظهارات یک متخصص را تایید یارد کرده و در مورد متخصصان حوزههای مختلف نظر بدهد، افزایش مییابد. به هر حال آنچه برای ما اهمیت دارد این است که شخص تحصیل کردهای که ریاست یک دانشگاه را به عهده میگیرد، دانشمندی که رییس یک موسسه یا بنیادی میشود، کارشناسی که مدیر یا موسس یک سازمان جهت خدمت به یک منظور و هدف خاص میشود، همگی خیلی سریع دست از کارشناس و متخصص بودن بر میدارند و تبدیل به روشنفکر به آن معنایی که گفتیم میشوند، یعنی انسانهایی که قضاوتشان در مورد مسائل به عوض آنکه براساس شایستگیهای مشخص باشد، بیشتر تحت تاثیر برخی عقاید عمومی رایج و مد روز میشود. تعداد چنین نهادهایی که منشأ به وجود آمدن روشنفکران و افزایش تعداد و قدرت آنها میشوند، هر روز زیادتر میشود. تقریبا تمام «متخصصان» در مورد انتقال دانش در خصوص کاری که متصدی آن هستند صرفا روشنفکر هستند و نه متخصص.
روشنفکران در این معنایی که آن را به کار میبریم، پدیدهای نسبتا جدید در تاریخ هستند. مسلما کسی از اینکه آموزش دیگر در انحصار طبقات دارا نیست تاسف نمیخورد، ولی این واقعیت که طبقات دارا دیگر آموزش دیدهترینها نیستند و همینطور این واقعیت که اغلب افرادی که موقعیت خود را تنها مدیون تحصیلات خود هستند و تجربهای از چگونگی عملکرد نظام اقتصادی که با مدیریت داراییها فراهم میآید ندارند، نکات مهمی برای درک نقش روشنفکران است. شومپیتر که یک فصل از کتاب «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی» خود را به برخی از وجوه مساله مورد بحث ما اختصاص داده است به درستی خاطرنشان کرده است که نبود مسوولیت مستقیم در امور عملی و فقدان دانش دست اول است که روشنفکر نوعی را از دیگر افرادی که در حوزههای نوشتاری یا شفاهی اعمال قدرت میکنند متمایز میکند. اینجا فرصت زیادی برای بررسی دقیقتر رشد این طبقه نداریم، همینطور بررسی اظهارات عجیبی که یکی از تئوریسینهای آن مطرح کرده است مبنی بر اینکه طبقه روشنفکر تنها طبقهای است که اندیشههایش تحت تاثیر منافع اقتصادی نیست! یکی از نکات مهمی که باید در چنین بحثی مورد توجه قرار گیرد موضوع قانون حق مولف و تاثیر آن بر رشد تصنعی این طبقه است.
عجیب نیست که کارشناس واقعی یا اهل خبره و فعال اقتصادی روشنفکر را به دیده تحقیر مینگرند و مایل به ندیده گرفتن قدرت آنها هستند و هنگامی که پی به قدرت آنها میبرند رنجیده خاطر میشوند. به نظر آنها بیشتر روشنفکران افرادی هستند که هیچ چیزی را درست درک نمیکنند و داوریشان در خصوص موضوعات تخصصی نشان میدهد که از قدرت تشخیص چندانی برخوردار نیستند. اما دست کم گرفتن قدرت آنها به این دلیل اشتباه مهلکی خواهد بود. با اینکه اطلاعات آنها در مورد بیشتر چیزها غالبا سطحی است و از هوش متوسطی برخوردارند، این امر تغییری در این واقعیت نمیدهد که داوری روشنفکران نقش تعیین کنندهای بر دیدگاههایی دارد که جامعه در آیندهای نه چندان دور طبق آن عمل خواهد کرد. اگر بگوییم وقتی که فعالترین بخش روشنفکران به مجموعهای از باورها ایمان پیدا کردند، روند پذیرفته شدن عمومی این باورها تقریبا خود به خودی و غیر قابل مقاومت میشود اغراقآمیز نخواهد بود. روشنفکران ابزاری هستند که جامعه مدرن برای اشاعه معرفت و اندیشهها پرورش داده و هر اندیشه جدیدی پس از گذشتن از صافی اعتقادات و عقاید آنها در دسترس تودههای مردم قرار میگیرد.
طبیعت کار روشنفکر این است که از معلومات و باورهای خود برای انجام وظایف روزانهاش استفاده کند. علت اینکه او در جایگاه فعلیش قرار دارد این است که معلوماتی دارد یا هر روز با اطلاعاتی سروکار دارد که معمولا صاحب کار او فاقد آن است و بنابراین دیگران نمی توانند، مگر در سطحی محدود، فعالیتهای او را هدایت کنند. و دقیقأ به این علت که روشنفکران اغلب از نظر فکری آدمهای صادقی هستند، به ناچار هر وقت که بتوانند باورهای خود را دنبال میکنند و در مورد هر چیزی که از زیر دستشان رد میشود جبههگیری خود را انجام میدهند. حتی با وجود آنکه مدیریت و نظارت سیاسی در دستان فعالان اقتصادی با عقاید دیگری است، اجرای سیاست عموما در دستهای روشنفکران است و اغلب تصمیمگیری درباره جزئیات است که تعیین کننده نتیجه نهایی است. در جامعه معاصر در تمامی حوزهها میتوانیم نمونههایی از این دست پیدا کنیم. روزنامههای متعلق به «سرمایهداران»، دانشگاههایی با روسای «مرتجع»، رادیو و تلویزیونهایی در تملک حکومتهای محافظه کار، حکایت از تاثیرگذاری بر افکار عمومی در جهت سوسیالیسم دارد چرا که باور پرسنل این دستگاهها این چنین است. این مساله غالبا نه تنها به رغم بلکه شاید حتی به علت کوششهای افرادی ایجاد میشود که در راس امور هستند و در پی تحمیل اصول سنتی بر میآیند.
تاثیر عبور اندیشهها از صافی باورهای طبقهای که ذاتا به سوی برخی از نقطهنظرات خاص گرایش دارد تنها منحصر به تودههای مردم نمیشود. یک اهل فن نیز در خارج از حوزه تخصص خود به همان اندازه به این طبقه وابسته است و به همان اندازه تحت تاثیر گزینشهای آن قرار دارد. نتیجه این شده است که در بیشتر جاهای دنیای غرب، حتی قاطعترین مخالفان سوسیالیسم نیز در مورد بیشتر موضوعات از منابع سوسیالیستی اخبار را دریافت میکنند چرا که به منابع دست اول دسترسی ندارند. رابطه میان کلیترین پیشداوریهای افکار سوسیالیستی و پیشنهادات مختلف عملی آنها در نظر اول چندان آشکار نیست، در نتیجه بسیاری از افرادی که خود فکر میکنند مخالفان سرسخت این نظام فکری هستند تبدیل به اشاعهدهندگان ایدههای آن میشوند. همه ما افرادی را میشناسیم که در حوزه کاری خود سوسیالیسم را به عنوان «مهملات مخرب» محکوم میکنند ولی خارج از آن حوزه مانند یک روزنامهنگار چپ موعظه میکنند. نفوذ و تاثیر روشنفکران سوسیالیست را قویتر از هر جای دیگر، طی یکصد سال گذشته، در جریان تماس میان تمدنهای ملی متفاوت میتوان مشاهده کرد. بررسی علل و دلایل این واقعیت بسیار مهم که در دنیای مدرن تنها رهیافت [نظری] در خصوص جامعه جهانی متعلق به روشنفکران است، از محدودیتهای این مقاله فراتر میرود. اما در هر صورت، واقعیت فوق توضیح دهنده این نمایش شگفتانگیز [در صحنه بینالمللی] است: طی نسلها، غرب به اصطلاح «کاپیتالیست» پشتیبانی اخلاقی و مادی خود را تقریبا به طور انحصاری تقدیم نهضتهای ایدئولوژیک کشورهای شرق کرده است، نهضتهایی که درصدد نابود ساختن تمدن غربی بودهاند و در همان زمان اطلاعاتی که افکار عمومی غربی از وقایع اروپای مرکزی و شرقی دریافت کردهاند تقریبا همیشه به نفع سوسیالیسم دستکاری شده است. بسیاری از فعالیتهای «آموزشی» نیروهای اشغالگر آمریکا در آلمان، نمونههای روشنی از این وضعیت را نشان میدهند.[این مقاله در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است].
بنابراین درک درست دلایلی که این همه روشنفکر را به سوی سوسیالیسم سوق میدهد اهمیت بسیاری دارد. اولین نکتهای که مخالفان گرایشهای چپگرایانه روشنفکران باید بپذیرند این است که علت این گرایشها نه منافع خودخواهانه است و نه نیات بدخواهانه، بلکه اغلب ایمان صادقانه و نیات خیرخواهانه تعیین کننده دیدگاههای روشنفکران است. در حقیقت باید قبول کرد که امروزه هر چه بیشتر نیات خیرخواهانه و ذکاوت رهنمود کار روشنفکر نوعی باشد او تمایل بیشتری به سوسیالیسم پیدا میکند و در مورد ارائه استدلال صرفا روشنفکرانه نیز او از مخالفان طبقه خود سرتر است. با این حال اگر ما فکر میکنیم که او بر خطا است، باید قبول کنیم که ممکن است علت این امر ناشی از یک اشتباه غیر عمدی باشد که انسانهای باهوش و با نیت خیر را که جایگاههای کلیدی را در جامعه ما اشغال میکنند به سوی اشاعه عقایدی سوق میدهد که به نظر ما تهدیدی علیه تمدن ما محسوب میشود. هیچ چیزی مهمتر از درک سرچشمه این اشتباه نیست تا بتوانیم با آن مقابله کنیم. با این حال کسانی که نمایندگان نظم موجود به شمار میروند و تصور میکنند که خطرات سوسیالیسم را درک میکنند، معمولا چندان درکی از این امر ندارند. اینها بیشتر فکر میکنند که روشفنکران سوسیالیست، چیزی جز جماعتی مخرب از افراطیون تحصیلکرده نیستند و بیخبر از نفوذ آنها، با چنین برخوردی آنها را به سوی مخالفت شدیدتر با نظم موجود سوق میدهند.
برای درک این گرایش خاص بخش عظیمی از روشنفکران [به سوسیالیسم] باید دو نکته را روشن کنیم. اول آنکه معمولا قضاوت آنها در مورد تمام مسائل براساس یک سری اندیشههای کلی است. دوم آنکه اشتباهات شاخص هرعصری معمولا از حقایق جدید کشف شده در آن عصر نشات میگیرد یعنی کاربردهای نادرست تعمیمهای جدیدی که صحت آنها در حوزههای دیگر به اثبات رسیده است. با در نظر گرفتن کامل این واقعیتها به این نتیجه میرسیم که برای رد چنین اشتباههایی غالبا نیاز به اقامه دلایلی عقلانی درباره نکاتی بسیار انتزاعی داریم که ممکن است در ظاهر ربطی به مسائل عملی نداشته باشند.
شاید مهمترین خصیصه روشنفکر این باشد که قضاوت او در مورد اندیشههای جدید نه براساس شایستگیهای مشخص آنها بلکه براساس درجه خوانایی آنها با مفاهیم کلیای که به آن معتقد است و تصوری که از دنیای مدرن و پیشرفته دارد انجام میگیرد. قدرت اندیشهها از طریق تاثیرشان بر روشفنکر و گزینش باورهایش در خصوص خوب و بد مسائل خاص و متناسب با کلیت و انتزاعی بودن و حتی ابهامشان افزایش مییابد. از آنجایی که روشفنکر اطلاعات کمی درباره موضوعات خاص دارد، ملاک او برای قضاوت در یک مورد باید سازگاری، هماهنگی و تناسب آن با نظرات دیگرش باشد تا بتواند از مجموعه آنها تصویر منسجمی از دنیا بسازد. این گزینش که هر لحظه از میان انبوهی از اندیشههای جدید در هر لحظه انجام میگیرد، موجد فضای خاص عقیدتی یعنی جهانبینی غالب هر عصر است که در آن نسبت به برخی از عقاید نظر مساعد و نسبت به برخی دیگر نظر غیرمساعدی وجود دارد و موجب میشود که روشنفکر به سهولت و بدون درک واقعی مسائل، یک نتیجهگیری را قبول و دیگری را رد کند.
از برخی جهات روشنفکر بیش از هر شخصی به فیلسوف نزدیکتر است و فیلسوف از خیلی از نظرات، نوعی پادشاه در میان روشنفکران است. هرچند نفوذ فیلسوف بر فعالیتهای عملی با فاصله زمانی بسیار بیشتری صورت میگیرد و بنا براین مشاهده تاثیر وی کندتر و مشکلتر از نفوذ روشنفکر معمولی است، ولی این تاثیر دارای همان خصوصیات است و در درازمدت حتی از قدرت بیشتری برخوردار است. همان تلاش در جهت تلفیق [نظریات]، به طور روشمندتر، همان داوری در خصوص دیدگاههای خاص با معیار سازگاری آنها با سیستم کلی اندیشه به جای ملاحظه شایستگیهای خاص آنها، همان کوشش برای دست یافتن به جهانبینی یک دست، پایه اصلی رد یا قبول اندیشهها را برای هر دوی آنها [روشنفکر و فیلسوف] تشکیل میدهد. و احتمالا به این علت نفوذ و تاثیر فیلسوفها بر روشنفکران بیشتر از هر گروه تحصیلکرده و دانشمند دیگری است، و فیلسوفها تعیینکننده روشی هستند که روشنفکران از طریق آن وظیفه ممیزی خود را انجام میدهند. نفوذ یک متخصص اهل علم تنها در زمانی در رقابت با نفوذ فیلسوف قرار میگیرد که از متخصص بودن دست برمیدارد و آغاز به فلسفیدن درباره پیشرفت موضوع خود میکند و این کار معمولا پس از آن اتفاق میافتد که روشفنکران به دلایلی که ربطی به صلاحیت علمی او ندارد، او را قبول کرده باشند.
بنابراین «فضای عقیدتی» هر دورهای اساسا مجموعهای مملو از پیشداوریهایی است که اساس داوریهای روشنفکر در مورد اندیشهها و واقعیات را تشکیل میدهد. این پیشداوریها عمدتا کاربرد و تعمیم جنبههایی از پیشرفتهای علمی به حوزههای دیگر است، یعنی آن جنبههایی که به نظر او از همه مهمترند و بیشتر او را تحتتاثیر قرار دادهاند. میتوان فهرستی طولانی از چنین مدهای روشنفکری را که طی دو یا سه نسل بر اندیشه روشنفکری حاکم بودهاند ارائه کرد. «رویکرد تاریخی» یا تئوری تحولی، حتمیت قرن نوزدهمی، اعتقاد به تاثیر غالب محیطزیست بر توارث، تئوری نسبیت، یا اعتقاد به قدرت ناخودآگاه، اینها همگی مفاهیم عامی هستند که نوآوریها در حوزههای مختلف با محک آنها سنجیده میشدند. به نظر میرسد که هرچه اندیشهها کمتر صریح و دقیق باشند (یا کمتر قابل درک باشند) نفوذ و تاثیر آنها بیشتر است. گاهی تنها یک برداشت مبهم که به ندرت به قالب کلمات ریخته شده تاثیری عمیق ایجاد میکند. اعتقاداتی چون برتری کنترل عامدانه یا سازماندهی آگاهانه- در مسائل اجتماعی همانند سایر موارد- بر نتایج حاصل از روندهای خودجوشی که ذهنی انسانی آنها را هدایت نمیکند- به عبارت دیگر ترجیح نظمی مبتنی بر برنامهای از پیش تنظیم شده بر نظمی که از برآیند نیروهای مخالف ایجاد میشود- به شدت بر تحولات سیاسی تاثیر گذاشتهاند.
نقش روشنفکران در خصوص تحولات اندیشههای صرفا اجتماعی تنها به ظاهر متفاوت است. در این مورد، گرایش خاص آنها به صورت جعل دکترینهای مندرآوردی ظاهر می شودکه نشأت گرفته از برخی تعمیمهای افراطی در خصوص بعضی جاهطلبیهای ناظر بر روابط عادی میان انسانها است. به نظر آنها از آنجایی که دموکراسی چیز خوبی است، پس هرچقدر اصل دموکراتیک بیشتر به پیش برده شود بهتر است. قدرتمندترین اندیشههای کلی که تاثیر بسزایی در سیاست در دوره اخیر داشته، آرمان برابری مادی است. این آرمان مشخصاً یکی از اعتقادات اخلاقی خودجوش نیست که در آغاز بین افراد خاصی به مورد اجرا گذاشته شده باشد، بلکه محصول ذهنی روشفکرانه است که در اصل به صورت انتزاعی طراحی شده و کاربرد و معنای آن در موارد خاص نامشخص و نامعلوم است. با این همه، آرمان مساوات به عنوان قاعدهای بدیل در میان روشها سیاست اجتماعی مطرح شده و عامل فشاری دائمی در جهت ایجاد آرایش خاصی از امور اجتماعی بوده بدون اینکه هیچکس تصور روشنی از آن داشته باشد. اینکه تدبیر ویژهای منجر به ایجاد مساواتی بیشتر میگردد آنقدر مهم تلقی میشود که دیگر به بقیه چیزها توجه چندانی نمیشود. از آنجایی که رهبران فکری در مورد هر موضوع خاصی تنها به این وجه از مساله اعتقاد قاطعی دارند، مساوات موجب تغییرات اجتماعیای بیشتر از آنچه مدافعان آن انتظار داشتند شده است.
معهذا تنها آرمانهای اخلاقی نیستند که به این صورت عمل میکنند. گاهی ممکن است طرز تلفی روشنفکران درباره مسائل اجتماعی نتیجه پیشرفتهای معرفتهای صرفا علمی باشد و در این وضعیت نظریات اشتباه آنها در خصوص موضوعات خاص ممکن است تا مدت زمانی از همان وجهه و اعتباری برخوردار گردد که دستاوردهای علمیای که پشتوانه آنها است. اینکه یک پیشرفت واقعی معرفت سرچشمه اشتباهات جدیدی شود به خودی خود تعجبآور نیست. اگر قرار بود که هیچ نتیجهگیری اشتباهی از تعمیمهای جدید به وجود نیاید، این تعمیمها واقعیتهایی غایی بودند و دیگر هیچ احتیاج به بازبینی نمیداشتند. هرچند که علیالقاعده چنین تعمیمهای جدیدی که موجب مطرح شدن نتیجهگیریهای اشتباهی میشود ناشی از نقطهنظرات قدیمیتر است و بنابراین نباید اشتباهات جدیدی تلقی شود، با این حال این احتمال وجود دارد که به همراه نتیجهگیریهای معتبری که موجب معتبر شناخته شدن یکنظریه جدید میشود، یک سری نتیجهگیریهای جدید دیگری نیز بشود که پیشرفتهای آتی اشتباه بودن آنها را به اثبات برساند. در چنین شرایطی باور نادرستی پدید میآید که از تمام وجهه و اعتبار معرفت علمیای که پشتوانه آن است برخوردار است. هرچند که تمام شواهد و قرائن معرفت علمی مخالف کاربرد این باور در حوزهای خاص باشد، با این همه در محکمه روشنفکران و در پرتو اندیشههای حاکم بر افکار آنها به عنوان دیدگاهی که بهترین تطابق را با حال و هوای زمانه دارد برگزیده میشود. متخصصانی که به این ترتیب بیشترین شهرت و نفوذ را کسب میکنند، آنهایی نیستند که مورد قبول همتایان خود هستند بلکه غالبأ کسانی هستند که متخصصان دیگر از آنها به عنوان آدمهای غیرعادی، غیرحرفهای (آماتور) و حتی شیاد یاد میکنند، ولی از نظر عامه مردم اینها واردترین آدمها به رشته تخصصی خود به حساب میآیند.
باید خاطرنشان کرد که به احتمال زیاد چگونگی چیره شدن انسان بر نیروهای طبیعت طی صدسال اخیر موجب شده است که انسان فکر کند که میتواند کنترل مشابهی بر نیروهای جامعه داشته باشد و بدین طریق شرایط زندگی خود را بهبود بخشد. شیفتگان موفقیتهای علوم طبیعی خیلی راحت باور میکنند که به کارگیری فنون مهندسی و هدایت تمام فعالیتهای انسانی طبق یک برنامه واحد و منسجم باید در روابط اجتماعی هم همانقدر قرین موفقیت باشد. در واقع باید اعتراف کرد که برای مقابله با چنین نتیجهگیریهایی استدلالهای بسیار قدرتمندی موردنیاز است و اینکه چنین استدلالهایی تا به حال به صورت صحیحی ارائه نشدهاند. کافی نیست که کمبودهای پیشنهادهای خاصی را که مبتنی بر چنین نتیجهگیریهایی هستند خاطرنشان ساخت. تا زمانی که به طرزی قانعکننده نشان داده نشود که سودمندی آنچه در بسیاری حوزهها موجب موفقیت شده است، دارای محدودیتهایی است و چنانچه فراتر از آن محدودیتها به آن عمل شود به شدت زیانآور است ، استدلالات روشنفکران استحکام خود را از دست نخواهند داد. این کار مهم تا به حال به صورت رضایتبخشی صورت نگرفته است، کاری که برای متوقف کردن این حرکت خاص به سمت سوسیالیسم ضرورت دارد.
این البته تنها یکی از موارد متعددی است که نشان می دهد برای رد کردن اندیشههای زیانآور فعلی به پیشرفت فکری بیشتری نیاز داریم و جریان وقایعی که ما در موارد مختلف طی خواهیم کرد در نهایت با بحث درباره موضوعات بسیار انتزاعی معین خواهد شد. این کافی نیست که فعال اقتصادی براساس اطلاعات دقیق خود در حوزههای مشخص متقاعد شده باشد که نظریههای سوسیالیسم محصول اندیشههای کلیتری هستند که در عمل قابل اجرا نیستند. ممکن است که حق کاملا با او باشد ولی با این حال چنانچه دیدگاه او با ابطال « اندیشههای مادر» [ les idées mères منظور اندیشه های انتزاعی است که سوسیالیسم را به وجود آورده است] مورد تایید و حمایت قرار نگیرند، مخالفت و پایداریش در هم کوبیده شده و تمام نتایج تاسفباری که پیشبینی میکرد، به وقوع میپیوندد. تا زمانی که روشنفکران در ارائه استدلال کلی برنده میدان باشند، معتبرترین اعتراضات ناظر بر موارد خاص نادیده گرفته خواهند شد.
اشتباهات شاخص هرعصری معمولا از حقایق جدید کشف شده در آن عصر نشات میگیرد یعنی کاربردهای نادرست تعمیمهای جدیدی که صحت آنها در حوزههای دیگر به اثبات رسیده است
همه ما افرادی را میشناسیم که در حوزه کاری خود سوسیالیسم را به عنوان «مهملات مخرب» محکوم میکنند ولی خارج از آن حوزه مانند یک روزنامهنگار چپ موعظه میکنند
اولین نکتهای که مخالفان گرایشهای چپگرایانه روشنفکران باید بپذیرند این است که علت این گرایشها نه منافع خودخواهانه است و نه نیات بدخواهانه، بلکه اغلب ایمان صادقانه و نیات خیرخواهانه تعیین کننده دیدگاههای روشنفکران است
در حال حاضر کاری بیاجر و قربتر از تلاش اساسی برای بسط شالوده فلسفی آنچه که رشد آتی یک جامعه آزاد باید بر آن استوار شود، نیست.یکی از مهمترین وظایف کسانی که به اصول اساسی نظام سرمایهداری اعتقاد دارند، غالبا دفاع از این نظام در مقابل سرمایهداران است
با این حال، تمام داستان به اینجا ختم نمیشود. نیروهایی که موجب جذب افراد [به سوسیالیسم] در صف روشنفکران میشود همگی در یک جهت عمل میکنند و این امر به تبیین عللی که اینهمه انسانهای با استعداد به سوسیالیسم گرایش پیدا میکنند کمک میکند. مسلما در میان روشنفکران نیز مانند هر گروه دیگری از مردم، عقاید متفاوتی وجود دارد. ولی به نظر میرسد واقعیت این باشد که فعالترین، باهوشترین و خلاقترین افراد در میان آنها به سوسیالیسم گرایش پیدا میکنند در حالی که، رقبای آنها از قابلیتهای کمتری برخوردارند.
این امر خصوصا در مراحل اولیه نفوذ اندیشههای سوسیالیستی صحت دارد. بعدها، هرچند که هنوز در خارج از حلقه روشنفکران اعتراف به داشتن اعتقادات سوسیالیستی نشانه نوعی جسارت و شجاعت است، ولی فشار عقیدتی در میان روشنفکران در حمایت از سوسیالیسم آنچنان شدید است که نیرو و استقلال بیشتری لازم است تا شخصی بتواند به عوض الحاق به آنچه همکاران او اندیشههای مدرن تلقی میکنند، در مقابل آن مقاومت کند. مثلا کسی که با دانشگاهها آشنایی دارد نمیتواند منکر این واقعیت باشد که در تعداد زیادی از دانشگاهها (و از این نقطهنظر، اکثر استادان دانشگاهها را باید بیشتر در زمره روشنفکران به حساب آورد تا متخصصان)، احتمال اینکه برجستهترین و موفقترین استادان سوسیالیست باشند بسیار زیاد است، در حالی که کسانی که اندیشههایی محافظهکارانهتر دارند غالبا آدمهای متوسطی هستند. مسلما این امر به خودی خود عامل مهمی جهت سوق دادن نسلهای جوانتر به مسلک سوسیالیسم است.
از نظر یک سوسیالیست این امر مسلما شاهدی است بر این ادعا که هوشمندترین انسانها مکلفند که سوسیالیست باشند، اما بعید است تبیین ضروری موضوع، یا حتی محتملترین توضیح، اینگونه باشد. احتمالا علت اصلی چنین وضعیتی این است که برای فردی که استعداد فوقالعادهای دارد و نظام جاری جامعه را قبول میکند، راههای متعددی برای کسب نفوذ و قدرت وجود دارد، در حالی که برای فردی عاصی و ناراضی، یک حرفه روشنفکرانه نویدبخشترین راه برای رسیدن به نفوذ و قدرت است. حتی از این هم بیشتر: یک محافظهکار بسیار با استعداد معمولا تنها در صورتی یک کار روشنفکری را قبول میکند (و گذشتهای مادی ناشی از آن را میپذیرد) که خودِ کار را دوست داشته باشد. بنابراین احتمال اینکه تبدیل به متخصص تحصیلکرده شود بیشتر است تا روشنفکر در معنای خاص آن. در حالی که برای کسی که اندیشههای افراطی [سوسیالیستی] دارد کار روشنفکرانه بیش از آنکه هدف باشد وسیله است، راهی است به سوی نفوذ گستردهای که روشنفکران حرفهای اعمال میکنند. بنابراین واقعیت احتمالا این نیست که هوشمندترین انسانها عموما سوسیالیست هستند، بلکه این است که بخش بزرگی از سوسیالیستها که در زمره بهترین مغزهای متفکر هستند خود را وقف آن فعالیتهایی میکنند که در جامعه مدرن تعیینکنندهترین نفوذ را بر روی افکار عمومی دارد.
جذب شدن افراد به اردوی روشنفکران با دلبستگی بارزی که آنها به اندیشههای کلی و انتزاعی دارند شدیدا ارتباط دارد. نظریهپردازی در خصوص بازسازی کامل جامعه بسیار به مذاق روشنفکر خوشتر میآید تا ملاحظات عملیتر و کوتاهمدت کسانی که هدفشان اصلاح تدریجی نظام موجود است. جذابیت سوسیالیسم به ویژه برای جوانها، عمدتا ناشی از خصلت خیالپردازانه آن است. جسارت تسلیم شدن به افکار آرمانگرایانه در این خصوص، نقطه قوت سوسیالیسم است که لیبرالیسم سنتی به طرز اسفباری فاقد آن است. این تفاوت به نفع سوسیالیسم عمل میکند، نه تنها به این علت که نظریهپردازی در خصوص اصول عمومی برای کسانی که خود را گرفتار شناخت واقعیتهای زندگی روزمره نمیکنند فرصتی فراهم میآورد تا تخیلات خود را به کار اندازند بلکه، همچنین به این علت که میل بر حق درک اساسِ عقلانیِ هر نظم اجتماعی را ارضا کرده و چشماندازی برای شوق شدید انسان به انداختن طرحی نو به وجود میآورد، چیزی که فتوحات بزرگ لیبرالیسم جولانگاه زیادی برایش باقی نگذاشته است. ولی روشنفکر، طبق سرشتی که دارد، به جزئیات فنی و مشکلات عملی توجه نمیکند. چیزی که او دوست دارد، تخیلات بزرگ، درک وسیع از نظم اجتماعی به عنوان یک کل است که نظامی برنامهریزی شده نوید آن را میدهد.
این واقعیت که نظریهپردازیهای سوسیالیستها تمایلات روشنفکران را بهتر ارضا میکنند تاثیر مهلکی بر نفوذ سنت لیبرالی گذاشته است. متفکران لیبرال پس از آنکه مقتضیات اساسی و اصول اولیه برنامههای لیبرالی را قابلقبول و رضایتبخش یافتند روی به جزئیات آوردند و از شرح و بسط فلسفه کلی لیبرالیسم غفلت ورزیدند و این امر موجب شد که نظریه لیبرالیسم دیگر موضوع داغ و تازهای نباشد که مجال نظریهپردازیهای عمومی را فراهم آورد. به این ترتیب، طی بیش از نیم قرن، تنها سوسیالیستها بودند که چیزی شبیه به یک برنامه مشخص توسعه اجتماعی را عرضه کردند، تصویری از جامعهای که قصد داشتند در آینده به آن دست یابند و اصولی عمومی که رهنمود آنها برای تصمیمگیری در مورد مسائل خاص بود. هر چند، به عقیده من، آرمانهای آنها دارای آنچنان تناقضات درونیای است که هر گونه کوششی جهت به مورد اجرا در آوردن آنها قاعدتأ نتایجی کاملا متفاوت با آنچه آنان انتظار دارند به بار خواهد آورد، اما این امر تغییری در این واقعیت نمیدهد که برنامه آنها برای تغییرات تنها برنامهای است که واقعا بر رشد نهادهای اجتماعی تاثیر گذاشته است. علت اینکه سوسیالیستها توانستهاند الهامبخش تصورات روشنفکران باشند آن است که آرمانهای سوسیالیستها تبدیل به تنها فلسفه عمومی صریح درخصوص سیاست اجتماعی شده که عده زیادی به آن اعتقاد دارند، تنها نظام یا تئوریی که مسائل جدیدی مطرح میکند و چشماندازهای تازهای را میگشاید.
آنچه تعیینکننده تحولات واقعی جامعه طی این دوره بود، مبارزه بین آرمانهای متعارض نبود، بلکه مقایسه وضعیت موجود بود با آرمانی از جامعهای احتمالی در آینده که تنها سوسیالیستها به عنوان الگو معرفی میکردند. تعداد بسیار اندکی از برنامههای دیگری که آنها عرضه میکردند حقیقتا بدیل [آلترناتیو] قبلیها بودند. اغلب آنها برنامههای بینابینی بودند، یعنی در طیفی از افراطیترین نوع سوسیالیسم و نظم موجود قرار داشتند. تنها کاری که لازم بود انجام شود تا هر برنامه سوسیالیستی در نظر این متفکران «خردمند» - که طبیعتا متقاعد شدهاند که واقعیت باید جایی در میان افراط و تفریطها باشد – منطقی جلوه کند این بود که کسی از برنامهای به قدر کفایت افراطی جانبداری کند. به نظر میآمد که تنها یک مسیر برای حرکت وجود دارد و مساله تنها سرعت حرکت است و اینکه چه مسافتی را میتوان طی کرد.
درک تمایل خاص روشنفکران به افکار سوسیالیستی که ناشی ازخصلت نظریهپردازانه این دکترین است با مقایسه جایگاه نظریهپرداز سوسیالیست با جایگاه [نظریهپرداز معتقد به] لیبرالیسم در معنای قدیمی آن روشنتر میشود. این مقایسه همچنین به ما امکان میدهد که از شناخت مناسب نیروهای روشنفکری که در حال متزلزل کردن پایههای جامعه آزاد هستند، درسهایی بگیریم.
شگفت آنکه یکی از کمبودهای اصلی که متفکر لیبرال را از تاثیرگذاری مردمی بازمیدارد شدیدا به این واقعیت وابسته است که تا زمانی که سوسیالیسم تحقق نیافته است امکان تاثیرگذاری مستقیم او [متفکر لیبرال] بر تصمیمات سیاسی جاری بیشتر است و در نتیجه او نه تنها انگیزهای برای نظریهپردازی برای درازمدت که نقطهقوت سوسیالیسم است – ندارد بلکه در واقع از این امر امتناع میکند چرا که هر گونه کوششی از این دست ممکن است فواید کوتاهمدت آن را کاهش دهد. متفکر لیبرال قدرت تاثیرگذاری خود بر تصمیمات عملی را مدیون منزلت خود نزد نمایندگان نظم جاری است، این منزلت با پرداختن وی به نظریهپردازی موردپسند روشنفکران جهت تاثیرگذاری بیشتر در طولانیمدت، به خطر میافتد. متفکر لیبرال برای تاثیرگذاری بر اولیای امور باید «عملگرا»، «معقول» و «واقعگرا» باشد. تا زمانی که مسائل عاجل دلمشغولی اوست ، در نزد آنهایی که تا حدی با دیدگاههای کلی او موافق هستند نفوذ، محبوبیت و موفقیت مادی خواهد داشت. این در حالی است که این انسانها اهمیت چندانی به نظریهپردازی در مورد اصول عام نمیدهند، یعنی اصولی که دنیای روشنفکران را شکل میدهد. در واقع، اگر متفکر لیبرال تن به چنین نظریهپردازیهای درازمدتی بدهد، ممکن است به «غیرقابلاعتماد» بودن و حتی نیمه سوسیالیست بودن شهرت پیدا کند زیرا از یکسان تلقی کردن نظم موجود با نظام آزادی که هدف قرار داده است سرباز میزند.
اگر بهرغم اینها، متفکر لیبرال به تلاش خود برای نظریهپردازیهای کلی ادامه دهد، به سرعت متوجه میشود که نزدیک شدن زیاده از حد به کسانی که ظاهرا در خیلی از باورهای او شریک هستند خطرناک است و خیلی زود منزوی میشود. در حقیقت در حال حاضر کاری بیاجر و قربتر از تلاش اساسی برای بسط شالوده فلسفی آنچه که رشد آتی یک جامعه آزاد باید بر آن استوار شود، نیست. از آنجایی که فردی که چنین کاری را به عهده میگیرد باید اغلب چارچوبهای نظام موجود را قبول کند، از نظر بسیاری از روشنفکران او تنها یک مدافع سر به راه وضع موجود خواهد بود و در عین حال اولیای امور [صاحبان قدرت سیاسی – اقتصادی] عذر او را به عنوان یک نظریهپرداز به درد نخور خواهند دانست. اگر او از حمایت اولیای امور استفاده کند، تقریبا میتوان مطمئن بود که اعتبار خود را نزد کسانی که برای اشاعه نظراتش به آنها وابسته است از دست میدهد. در عین حال باید به دقت از هر چیزی که اثری از مبالغه و اغراق دارد اجتناب کند. اگرچه هیچ سوسیالیستی را سراغ نداریم که به خاطر بیمعناترین پیشنهادات اعتبارش را نزد همکارانش از دست داده باشد، ولی لیبرال مکتب قدیم چنانچه پیشنهادات غیرعملی بدهد خود را به خاطر آن سرزنش میکند. با این همه از نظر روشنفکران او به حد کافی ماجراجو و نظریهپرداز نیست و تغییرات و اصطلاحات اجتماعیای که او پیشنهاد میدهد در مقایسه با پیشنهادات برخاسته از تخیلات کمتر کنترل شده آنها محدود و اندک است.
برنامه لیبرال، حداقل در جامعهای که از پیش مهمترین ضروریات آزادی در آن مهیا شده است و اصلاحات تنها میتواند در مورد جزئیات باشد، نمیتواند جاذبه و کشش ابداعات نوین را داشته باشد. ضرورت درک اصلاحاتی که چنین برنامهای میتواند عرضه کند فراتر از درک یک روشنفکر متوسط از چگونگی عملکرد جامعه موجود است. بحث درباره این اصلاحات باید در سطح عملیتری از سطح برنامههای انقلابی انجام گیرد، به این ترتیب مسائل از منظری مطرح میشوند که جاذبهای برای روشنفکران ندارند و گرایش به وارد کردن عناصری پیدا میشود که روشنفکر با آنها مخالف است. بهعلاوه، کسانی که بهترین شناخت را از عملکرد جامعه فعلی دارند نیز معمولا علاقهمند به حفظ برخی ویژگیهای جامعه هستند که ممکن است از منظر اصول کلی قابلدفاع نباشند. برخلاف کسی که در پی نظمی کاملا تازه است و طبیعتا برای راهنمایی خود به نظریهپرداز روی میآورد، کسانی که به نظم موجود اعتقاد دارند نیز معمولا فکر میکنند که آن را بهتر از هر نظریهپردازی درک میکنند و در نتیجه اکثر اوقات هر چیز تئوریک و ناشناختهای را پس میزنند.
مشکل پیدا کردن پشتیبان صادق و بیغرض از سیاست نظاممند آزادی مشکل تازهای نیست. لرد اکتون خیلی پیشتر توصیف میکند که چقدر «در تمام اعصار دوستان صادق آزادی کمیاب بودهاند و پیروزی آزادی معلول اقلیتهایی بوده که در سایه اعتماد به کسانی که اهدافی متفاوت از آنها داشتند توانستهاند غلبه یابند، این اتحاد که همیشه خطرناک است، با اعطای امکان بر حق اعتراض به مخالفان گاهی مصیبتبار بوده است ...» اخیرا ، یکی از شاخصترین اقتصاددانان آمریکایی نیز به همین منوال گلایه میکرد که یکی از مهمترین وظایف کسانی که به اصول اساسی نظام سرمایهداری اعتقاد دارند، غالبا دفاع از این نظام در مقابل سرمایهداران است - و در واقع از زمان آدم اسمیت تا به حال اقتصاددانان بزرگ لیبرال به این امر واقف بودهاند.
مهمترین مانع میان مردان عملی که با خلوص نیت طرفدار آرمان آزادی هستند و نیروهایی که مسیر رشد را در عرصه اندیشهها رقم میزنند عدماعتماد عمیق این مردان عمل به نظریهپردازیهای تئوریک و گرایش آنها به سنتگرایی است. این مساله بیش از هر چیز دیگری موجب ایجاد سد تقریبا غیرقابل عبوری میان آنها و روشنفکرانی میشود که صمیمانه به همان آرمان معتقدند و مساعدت آنها برای فراگیر شدن این آرمان اجتنابناپذیر است. هر چند که شاید چنین گرایشی نزد کسانی که از این جهت مدافع یک نظام هستند که در عمل قابلدفاع بودن خود را اثبات کرده است طبیعی باشد و به نظر آنها توجیه روشنفکرانه فاقد اهمیت تلقی شود، ولی این گرایش برای ادامه حیات آن مهلک است چرا که آن را از بیشترین حمایتی که احتیاج دارد بینصیب میگذارد. هرگونه جزماندیشی، هر گونه ادعایی مبنیبر اینکه یک نظامی از اندیشهها قطعی است و بدون پرسش باید به عنوان یک کل پذیرفته شود، مورد اعتراض روشنفکران – صرفنظر از دیدگاههایشان درباره موضوعات خاص - قرار میگیرد. هر نظامی که قضاوتش در مورد افراد بر اساس تطابق کامل نظرات آنها با مجموعهای از عقاید ثابت، برحسب «استواری» یا وفاداریشان به نقطهنظرهای مورد تایید [نظام] در همه زمینهها است خود را از حمایتی بینصیب میکند که بدون آن هیچ مجموعه اندیشهای نمیتواند در جامعه مدرن نفوذ خود را حفظ کند. امکان نقد اندیشههای پذیرفتهشده، جستوجوی چشماندازهای جدید و تجربه کردن مفاهیم نو، جوّی را فراهم میآورد که روشنفکر خارج از آن نمیتواند تنفس کند. آرمانی که چنین امکانی را فراهم نیاورد نمیتواند حمایت روشنکفر را جلب کند و در جامعهای چون جامعه ما که متکی بر خدمات روشنفکر است، محکوم به فناست.
با این وجود این امکان وجود دارد که جامعهای آزاد، آن گونه که ما میشناسیم در درون خود نیروهایی را حمل کند که موجب نابودیش شود، یعنی هنگامی که آزادی محقق شد، وجود آن مسلم فرض شود و قدر آن شناخته نشود، و در این صورت ممکن است رشد آزاد اندیشهها که جوهر جامعه آزاد است منجر به نابودی شالودههایی شود که خود مبتنیبر آن است. شک نیست که جذبه آرمان آزادی برای جوانان در کشوری مثل آمریکا کمتر از کشورهایی باشد که فهمیدهاند از دست دادن آزادی به چه معنی است. از سوی دیگر، علایم متعددی وجود دارد که ایجاد چنین جامعهای در آلمان و جاهای دیگر، در جوانانی که هیچ گاه جامعه آزاد را ندیدهاند [ این مقاله در سال ۱۹۴۹ نگاشته شده است] همان شوق و اشتیاقی را ایجاد کند که هر برنامه سوسیالیستیای در صد ساله اخیر ایجاد کرده است. واقعیت فوقالعادهای هست که بسیاری از توریستها آن را تجربه کردهاند: زمانی که اینها با دانشجویان آلمانی درباره اصول یک جامعه لیبرال صحبت میکنند مخاطبان خود را راغبتر و مشتاقتر از هر جای دیگری در میان کشورهای دمکراتیک مییابند. درمیان جوانان انگلیسی نیز شاهد به وجود آمدن موج جدیدی از علاقه و اشتیاق به اصول واقعی لیبرالیسم هستیم که مسلما تا چند سال پیش وجود نداشت.
آیا این بدین معنی است که آزادی آنجایی ارزشمند میشود که از دست رفته است، و اینکه آیا در تمام جهان باید دوره تاریکی از استبداد برقرار شود تا نیروهای طرفدار آزادی دوباره متحد شده و قدرتمند شودند؟ شاید، اما امیدواریم که این طور نباشد. با اینحال، تازمانی که کسانی که در درازمدت تعیینکننده افکارعمومی هستند همچنان متمایل به آرمانهای سوسیالیستی باشند، این گرایش ادامه خواهد داشت. اگر میخواهیم که از چنین پیشامدی اجتناب کنیم باید قادر به ارائه برنامه لیبرالی نوینی باشیم که بتواند قوه تخیل را به کار اندازد. باید از نو ایجاد جامعهای آزاد را به ماجراجویی روشنفکرانه تبدیل کنیم، یعنی عملی که احتیاج به شجاعت و شهامت دارد. آنچه کم داریم یک آرمان شهر لیبرال است، برنامهای که تنها دفاعیهای از وضع موجود به نظر نیاید، یا نوعی سوسیالیسم رقیقشده نباشد، بلکه یک رادیکالیسم حقیقتا لیبرال باشد که باکی از حساسیتهای قدرتمندان (از جمله سندیکاها) ندارد، برنامهای که بیش از حد عملگرا نباشد و خود را محدود به آن چیزی که امروز ممکن به نظر میرسد نکند. ما محتاج رهبران فکری مشتاق به کار کردن روی یک آرمان هستیم، هرچند که امکان تحقق یافتن آن در آینده نزدیک ضعیف باشد. اینها باید انسانهای پایبند به اصول باشند و برای تحقق یافتن کامل آنها مبارزه کنند، حتی اگر امکان آن در آیندهای دور باشد. مصالحههای عملی را باید به دست سیاستمداران سپرد. کسبوکار آزاد و آزادی فرصتها هنوز آرمانهایی هستند که میتوانند الهام بخش قوه تخیل بسیاری از انسانها باشند، اما «آزادی معقول کسبوکار» یا «تقلیل کنترلها» نه اشتیاقی در کسی برمیانگیزد و نه از نظر تئوریک درخور و مناسب هستند.
درس اصلی ای که یک لیبرال حقیقی باید از موفقیت سوسیالیستها بگیرد این است که شهامت آنها برای آرمانگرا بودن موجب جلب حمایت روشنفکران از آنها و بنابراین تاثیر ونفوذشان بر افکارعمومی شد و آنچه را که تا چندوقت پیش بسیار بعید به نظر میرسید به تجربه ممکن روزانه تبدیل کرد. آنهایی که توجه خود را صرفا به آنچه در وضعیت فکری موجود عملی به نظر میرسید محدود میکردند همواره پی می بردند که حتی این کار نیز به لحاظ سیاسی به سرعت غیرممکن شده است زیرا افکارعمومی متحول شده و آنها هیچکاری برای هدایت آن نکردهاند. چنانچه نتوانیم شالوده فلسفی جامعه آزاد را دوباره به موضوع زنده فکری (روشنفکری) تبدیل کنیم و تحقق بخشیدن به آن را وجهه همت خود قرار دهیم- کاری که مستلزم به چالش خواستن قدرت تخیل و خلاقیت فعالترین ذهنهای [زمانه] ما است- آینده تاریکی در انتظار آزادی خواهد بود. اما چنانچه بتوانیم دوباره اعتقاد به قدرت اندیشهها را که علامت مشخصه لیبرالیسم در بهترین دورهاش بود بازیابیم، مبارزه را نباختهایم. تجدید حیات فکری [روشنفکری] لیبرالیسم از همین حالا در بسیاری از نقاط دنیا در جریان است. آیا دیر نخواهد شد؟
مقاله ای از فردریش فون هایک
ترجمه: مهشید معیری و موسی غنینژاد
ترجمه: مهشید معیری و موسی غنینژاد
منبع : رستاک
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست