چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا
حسرت جاودان
- “لعنت بر تو ای زبان نفرین شده من! ای کاش لال شده بودم و هرگز آن حرف نابجا را در پیشگاه امام صادق بر زبان نمیآوردم اما آیا همه گناهها بر گردن زبان من است؟ نه. بیشک زبان وسیلهای برای بیان افکار، عواطف و احساسات انسان است. نعمت بزرگی است که باید همیشه در مهار عقل باشد. پس چطور شد که من برای لحظهای از خود بیخود شدم و مستی قدرت و ثروت باعث شد تا گرفتار چنین عذاب دردناکی شوم. عذابی که چون سوهان، روح مرا میتراشد و به یاد آوردن آن چون پتکی سنگین مغز مرا در هم می کوبد.” مرد بازرگان سالها بود که در خلوت و انزوای غمانگیز خویش این کلمات را با خود زمزمه میکرد و گاه چون دیوانگان گریبان خویش را در تنهایی میگرفت و برای لحظهای غفلت که او را به چنین سرنوشت دردناکی دچار کرده بود بر خود و بر زبان خود لعنت میفرستاد. او چه بسیار شبها که تا سپیده صبح به خاطر همین لغزش با چشمانی اشکبار و دلی اندوهگین به درگاه خدا تضرع و استغاثه کرده بود تا او را مورد عفو و بخشایش خویش قرار دهد و از خطای بزرگ او درگذرد. بازرگان در شهر مدینه مرد خوشنامی بود. او همه آن چیزهایی را که آرزو داشت به دست آورده بود و در تجارتخانه و املاک او کارگران بسیاری برایش کار میکردند و در سایه همین کار وتلاش بیوقفه بود که روز به روز بر شهرت و ثروت مرد بازرگان افزوده میشد و او که در جستجوی یافتن موقعیت اجتماعی بالاتری بود، میکوشید تا با نزدیک شدن به شخصیتهای مطرح و محبوب روزگار خویش، احترام جامعه را نسبت به خود جلب نماید و اعتبار خود را افزایش دهد و در این راه تا حد بسیار زیادی هم موفق شده بود. او میدانست که نه تنها در مدینه، بلکه در تمام جهان اسلام هیچ شخصیتی محبوبتر و مورد احترامتر از جعفربنمحمد (ع) وجود ندارد. آوازه زهد وتقوا و علم و معرفت آن حضرت در تمام آفاق پیچیده بود و هر روز از اطراف و اکناف جهان برای زیارتش به مدینه میآمدند، تا روح عطش زده خود را در کنار این دریای بیکران که کلامش عطر آسمانی داشت و سیمایش چون سیمای پیامبر بزرگوار اسلام بود، سیراب سازند.
بازرگان میدانست که هیچکس دستگاه خلافت را به رسمیت نمیشناسد و تمامی مردم در دلهای خویش هیچ کس را به اندازه جعفربن محمد (ع) برای رهبری جامعه قبول ندارند، و نیز میدانست که بیاعتنایی آن حضرت برخاسته از شخصیت الهی و منش والای ایشان است. پس از هر فرصتی که پیش میآمد برای تقرب سود میجست. زیرا دریافته بود که در نظر مردم، همراهان و معاشران آن حضرت اشخاص محترم و مورد اعتمادی محسوب میشوند.
بازرگان اگرچه در آغاز هدفی جز این نداشت اما هر چه میگذشت بیشتر به امام دل میبست و شیفته اخلاق، ادب و فضایل بیشمار او میشد. دیگر حتی کمتر به تجارتخانه و املاکش سرکشی میکرد و از هر لحظهای برای حضور در محضر آن حضرت استفاده میکرد. او مجذوب مردی شده بود که پدرانش همه از اسوههای ایمان و اعتقاد بودند و ایستادگی آنان در راه شرف و آزادگی تا پای جان، بر هیچکس پوشیده نبود.
در ابتدا، بازرگان در گوشهای مینشست و در سکوت به سخنان آن حضرت گوش فرا میداد و از ترس آنکه خطایی مرتکب نشود، لب از لب نمیگشود و به سلام و به درودی اکتفا میکرد. ولی رفتهرفته جراتی پیدا کرد و پرسشهای خود را با امام در میان گذاشت و پاسخ شنید و با معرفی خود از امام تقاضا کرد تا اجازه دهد او نیز چون دیگران درجلسات درس و بحث حضور داشته باشد و در شمار ملازمان و اصحاب آن حضرت درآید.
بازرگان که از این سعادت خرسند بود، از هیچ تلاشی برای جلب نظر امام فروگذار نمیکرد و با خود میاندیشید که علاوه بر تامین دنیای خود، آخرتش را نیز تضمین کرده است. به لطف همنشینی با آن حضرت، محبوبیت و احترام او در نزد خانوادهاش دو صد چندان شده بود. در شهر نیز او را مردی معتمد و امین به شمار میآوردند و به همین اعتبار، هیچ تجارتخانهای رونق تجارتخانه او را نداشت. حتی کارگرها هم دوست داشتند که کارفرمایی چون او داشته باشند و برای کار به او مراجعه میکردند. همه چیز به خوبی میگذشت و بازرگان، خود را از سعادتمندترین انسانها میدانست تا اینکه روزی متوجه شد که امام صادق (ع) قصد حضور در بازار را دارد. سراسیمه خود را به آن حضرت رساند و اجازه شرف حضور خواست. امام با خوشرویی او را پذیرفت و درخواستش را قبول کرد. به همراه غلامش به دنبال امام روان شدند.
بازار پر بود از همهمه کاسبهایی که هر یک کوشش میکردند با سروصدا و تبلیغ اجناسشان رغبت مشتریان را برای خرید از آنان بیشتر کنند. در هر گوشهای فروشندگان مشغول فروش یا مرتب کردن کالاهای خود بودند و چون چشمشان به امام میافتاد، سکوت میکردند و با سلام و احترام از آن حضرت درخواست میکردند تا از آنان خرید کنند. امام با لبخند و گشادهرویی سلام آنان را پاسخ میگفت و با حوصله به حرفهایشان گوش فرا میداند و به آرامی از کنار بساطشان میگذشت. فروشندگان از دیدار امام خشنود بودند و حضور ایشان را به فال نیک گرفته و به یکدیگر نوید میدادند که به برکت حضور امام، روزی آنان امروز بیشتر خواهد بود.
اجناس متنوع و زیبای بازار، بیاختیار هر بینندهای را وادار به توقف و تماشا میکرد و غلام که با علاقه بر سر هر بساطی میایستاد و با حسرت به اجناس نگاه میکرد، دیگر حواسش نبود که عقب نماند. مرد بازرگان هنگامی که غیبت غلام را احساس کرد به خشم آمد و چند بار با صدای بلند او را صدا زد. غلام که غرق در رویاهای حسرت آلود و لذت تماشا بود صدای بازرگان را نمیشنید، تا اینکه رو برگرداند و هنگامی که چهره عصبی بازرگان را دید با عجله خود را به او رساند. اما بازرگان که عصبانیت تمام وجود او را فرا گرفته بود فریاد کشید:
- مادر ... کجا بودی؟!
غلام چشم از صورت بازرگان برداشت و لحظهای به صورت امام نگاه کرد و بیهیچ پاسخی، شرمگین سر به زیر انداخت.
ناگهان صدای امام صادق (ع) سکوت را شکست:
- سبحان الله. چرا به مادرش دشنام دادی؟ من خیال میکردم که تو مردی پارسا و خویشتنداری و میتوانی بر نفس خود چیره شوی. اما امروز بر من آشکار شد که تو از تقوا به دوری و ارادهای بر اعمال خود نداری. پس دیگر از من جدا شو و هرگز همراه من مباش.
بازرگان و غلام هر دو به چهره امام نگریستند. چهره امام که تا لحظهای قبل چون خورشید میدرخشید در هالهای از اندوه و ناراحتی بود و دیگر از آن لبخند زیبا و دلنشین که همواره بر لبانش بود اثری نبود.
بازرگان بیاختیار به یاد جلسات اخلاق امام افتاد و به یادآورد که امام بارها و بارها درباره پرهیز از ناسزاگویی سخن گفته بود و خاطر نشان کرده بود که چنین گناهانی محرومیت از رزق را در پی خواهد داشت.
عرق سردی بر پیشانی بازرگان نشست. گویی بین زمین و آسمان معلق بود و زندگی برای او به پایان رسیده بود. از شدت شرمساری توان نگاه کردن به چشمهای امام را نداشت و در دل، خود را سرزنش میکرد که چطور به خود این جسارت را داده است که در حضور پاکترین انسان روزگار خود چنین جمله زشتی را بر زبان بیاورد.
ناگاه نیرویی در درون او به صدا درآمد: “آیا این خدمتکار پست ارزش دفاع را دارد؟ آیا این غلام زر خرید لیاقت آن را دارد که با او به ادب و خوشرویی سخن گفته شود؟ آیا ...”
بازرگان با خود فکر کرد که باید از ناسزایی که گفته دفاع کند و ناگریز گستاخانه لب گشود:
- “یابن رسول الله این غلام از اهالی “سند” است و مادرش هم اهل سند است و مسلمان نیست!!”
امام که از استدلال گستاخانه بازرگان به خشم آمده بود به بازرگان فرمود:
- “آیا میدانی که غیر مسلمان نیز آدابی در ازدواج دارد که نمیشود او را حرامزاده نامید و به او توهین کرد؟”
بازرگان سر به زیر افکند. احساس کرد که زانوانش میلرزد و تحمل وزن او را که در زیر بار سنگینی از خجالت در حال مچاله شدن بود، ندارد.
او هرگز به یاد نداشت که امام، شخصی را مورد دشنام و اهانت قرار دهد و یا با کسی به تحقیر رفتار نماید و او را کوچک و ناچیز بشمارد. به یاد آورد روزی را که کسی درباره کمترین مرتبه کفر از آن حضرت سوال کرد و امام در پاسخ گفت: “کبر نازلترین مرحله کفر است و کبر یعنی که آدمی دیگران را با دیده پستی و حقارت نگاه کند و حق را خوار و ناچیز ببیند.”
بازرگان دیگر سخنی برای گفتن نداشت و میترسید که هر حرف دیگری که برای توجیه خطایش بزند، کار او را دشوارتر کند و بر سنگینی بار گناه او بیفزاید. صدای غمآلود و با صلابت امام صادق (ع) بار دیگر سکوت را شکست.
- “توبه کن و دیگر همراه من مباش”.
بازرگان با خود فکر کرد که باید از امام عذرخواهی کند، دستش را ببوسد، به پایش بیفتد و ... اما دیگر دیر شده بود و امام به سرعت در حال دور شدن بود. بازرگان گرچه از غلام خود عذرخواهی کرد و حلالیت طلبید، اما دیگر هیچگاه نتوانست سعادت همراهی آن حضرت را داشته باشد. تنها همراهان او شرمساری و حسرت بودند که تا واپسین دم حیات لحظهای از او جدا نشدند.
کامران شرفشاهی
منابع:
-۱ معانی الاخبار، ص ۲۴۲
-۲ کافی، جلد ۲، ص ۳۰۹ و ۳۲۴
-۳ وسائل، جلد ۲، ص ۴۷۷
-۴ الحدیث، جلد ۲، ص ۸۰
منابع:
-۱ معانی الاخبار، ص ۲۴۲
-۲ کافی، جلد ۲، ص ۳۰۹ و ۳۲۴
-۳ وسائل، جلد ۲، ص ۴۷۷
-۴ الحدیث، جلد ۲، ص ۸۰
منبع : روزنامه رسالت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست