دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
پرداختن به مرزها ی جامعهشناختی
![پرداختن به مرزها ی جامعهشناختی](/mag/i/2/jt68m.jpg)
● مقدمه
در این مقاله از خواننده میخواهم تا معنای «جامعهشناس بدون مرز» بودن را مورد بررسی قرار دهد. وقتی کسی خود را یک "جامعهشناس بی مرز " میداند، از کدام حد و مرز فراتر میرود و با چه هدفی؟ آیا درواقع یک جامعهشناس بدون مرز بودن امکانپذیر است یا اینکه هویت «جامعهشناس» و عمل «جامعهشناسی» در حقیقت نیازمند توجه به مرزهای خاصی است؟ برای پاسخ به این پرسشها، مطلب را با بررسی سمای عام سازمان جامعهشناسان بدون مرز (جابم) آغاز مینمایم، سازمانی که طبق علم و آگاهی من، تنها سازمانی است که مستقیماً امور سیاسی مرزها را بر عهده گرفته است. با برداشتی از آثار متفکران چند نژادی طرفدار حقوق زنان از قبیل Chandra Mohanty، Patricia Hill Collins، Andre Lorde، June Jordan و افراد دیگر در این خصوص بحث و استدلال میکنم که پیگیری موفقیتآمیز برنامه استقلالگرا و ضدظالمانه جابم دربارة محدودیتهای جامعهشناسی منظم، امری امکانپذیر نیست. اگر چه اعضای جابم ابتکار عملهای بسیاری را در برتری یافتن حد و مرزهای جامعهشناختی معاصر به کار گرفتهاند اما همنان تابع یکسری مرزهای انضباطی، حرفهای و عملی باقی ماندهاند که تمام آنها در اصل، سیاسی هستند. با پیشنهاد و چند راه و روش که افکار چند نژادی و ساختگرایانه طرفدار حقوق زنان در آنها میتوان به ما کمک کند تا دربارة جامعهشناسی با مرز یا بدون مرز بیاندیشیم، مطلب را به پایان میرسانم.
● پیشزمینه
سازمان جامعهشناسان بدون مرز، خود را به عنوان «انجمن علمی و حرفهای و متعهد به پیشبردن عدالت و همبستگی فرا ملیتی» توصیف میکند (۲۰۰۶ جابم). این سازمان در سال ۲۰۰۱ و در اسپانیا تأسیس شد و طبق سایت این سازمان، ب الهام از پزشکان متخصص (برای مثال، دکتران بدون مرز) و روزنامهنگارانی که تعهدات اخلاقیشان آنان را ملزم میکرد تا نگاهی فراتر از مرزهای سیاسی بیاندازند، بوجود آمد. طبق بیانیة گروه، جابم «شامل این اصل و قاعدة کلی میشود که تمام انسانها دارای حقوق مسلمی برای مقام و رتبه، رفاه و عاملیت خودشان هستند. در نتیجه، این امپریالیستها، اصلاحطلبان، جنگطلبان، سرمایهداران، متخصصان مالی و نژادپرستان جهانی هستند که این حقوق را غصب کردهاند». این بیانیه اضافه میکند که «جامعهشناسان به مطالعه تغییر و دگرگونی در بدبختی و آسیبپذیریها رضایت داده اند. درعوض، ما از این مسأله دفاع میکنیم که جامعهشناسان بر طبق اصول دمکراتیک با افراد دیگر مشارکت میکنند تا استانداردهایی را برای رفاه انسانها بنیان گذارند و انرژی خود را صرف درک این مسأله میکنیم که راه دستیابی به این استانداردها چیست» (۲۰۰۵ جابم) .
برای دستیابی به این اهداف، جابم همکاری دربین انجمنهای علمی، متخصصان و جوامع سرتاسر جهان را توسعه میدهد. این سازمان بطور منظم بیانیههای عمومی را در راستای فراخوان برای صلح و عدالت اجتماعی منتشر میسازد و در برزیل، نایروبی و کنیا برنامههای گروهی را برای دانشجویان در جهت مطالعه و بررسی و کارهای داوطلبانه حمایت کرده است. وجوه و عوارض عضویت در جابم÷ نسبتاً پایین بوده و اصولاً برای پشتوانه برنامههای گروهی و تحقیقاتی عدالت اجتماعی خود سازمان مورد استفاده قرار میگیرند. اعضای جابم که عضو انجمن جامعهشناسان سیاهپوست (ABS) و بخش لاتین جامعهشناختی امریکا نیز میباشند در پرداخت حق عضویت به جابم از تخفیف برخوردار هستند. برای «جامعهشناسان جهان سوم» که سرشناس هستند از حق عضویت به طور کامل صرفنظر میشود. روزنامه سازمان با عنوان « جوامع بدون مرز» قصد دارد مصاحبت میان انجمنهای علمی، طرفداران عمل، مدرسان و کارورزان سرتاسر جهان را توسعه دهد و برای دستیابی به این هدف، خواستار نوشتههایی با اصطلاحات و گفتاری آزاد که به زبان انگلیسی، اسپانیایی و فرانسویاند میباشد. به طور خلاصه، ابتکار عملهای گروه در پنج سال گذشته و همچنین ساختار سازمانی جابم نشان میدهند که این سازمان کاملاً متعهد به ایجاد جامعهای جهانیتر است. علیرغم تعهدات سیاسی واضح سازمان برای رفتن به فراسوی مرزها، در اینجا استدلال و بحث من این است که جابم همنان تابع یک سری مرزهای نظم یافته، حرفهای و «عملی» باقی میماند که تمام آنها در اصل، سیاسی هستند. در بررسی و آزمودن سیمای عام این سازمان، عناصر آنچه را که موناتی «استعمار برهانی» نامیده است در ترکیب با چندین شیوه نهادینه شده یافتهام که با یکدیگر، مرزهایی را تقویت میکنند که نابرابریهای قدرت و برتری بر آنها تکیه دارند. از آنجا که به رسالت و مأموریت جامعهشناسان بدون مرز و همچنین تعهدات اخلاقی و سیاسی اعضای آن اعتقاد دارم، مطرح کردن این بحث با کمی ترس و وحشت همراه است. به هر حال، در اینجا تأکید میکنم که مرزهای جابم را بخاطر اینکه آنها ستمگرانهتر از هر سازمان جامعهشناختی دیگری هستند ـ در حقیقت آنها تقریباً بطور حتم در میان اکثریتی قراردارند که به برنامههای ستم ستیزانه متعهدند، برجسته و مجزا نمیکنم؛ بلکه ترجیحاً برای اثبات این مسأله بدان می پردازم که حتی افرادی که از سیاستهای مرزی و حاشیهای آگاه هستند میتوانند از بازتاب مداوم بر مرزها و از توجه به آنها سود ببرند.
● استعمار برهانی
موناتی (۱۹۸۴) در مقاله استدلالی خود با عنوان «تحت تسلط چشمهای غربی» نشان می دهد که حتی محققان خیرخواه طرفدار حقوق زنان، از طریق اتکای غیرانتقادی بر درک «فوقالعاده و یکپارچه از زنان جهان سوم» مکرراً در استعمار «زنان جهان سوم» کمک و مشارکت دارند. موناتی با تمرکز بر تحلیل خود در نشریه Zed در خصوص زنان جهان سوم استدلال کرده است که این متون طرفدار حقوق زنان، خیلی اوقات طبقهای همگن از زنان جهان سوم ارائه کردهاند ـ زنانی بدون قدرت و کارگزاری و بدون پیشینهای که متعلق به خودشان باشد. موناتی مینویسد: «آنچه که دربارة این نوع کاربرد «زنان» به عنوان یک گروه و عنوان یک مقوله پایدار تجزیه و تحلیل، مشکلساز میباشد این است که این کاربرد اتحادی جامع و جهانی میان زنان تصور میکند که بر مبنای مفهوم تعمیم یافته وابستگی و تبعیت آنها است.» به جای اثبات تحلیلی نشاندادن زنان به عنوان گروههای اجتماعی ـ اقتصادی در مفاهیم و بافتهای خاص محلی، این حرکت تحلیلی، تعریف و توصیف زنان را پیرو هویت جنسیتی، طبقه اجتماعی کاملاً فرعی و هویتهای وابسته به نژادپرستی محدود میکند.» (۳۴۴، ۱۹۸۴). در این روش، درک و شناخت زنان جهان سوم، این دو فرضیه را ایجاد میکند که جنسیت، برجستهترین وجه هویت زنان جهان سوم است و اینکه بهره و توجه نظر آنان اصولاً نتیجة حالت جنسی آنها است. از این چشمانداز، زنان جهان سوم در این منفعتها سهیم بوده و زنان جهان نخست هم از این منفعتهای جنسی و مادی به همان اندازه سهم بردهاند. پیرو سخنان Mohanty، در اینجا اظهار میدارم که بر خلاف تعهدات عمیق اعضای این انجمن در خصوص عدالت و حقوق بشر، سازمان جامعهشناسان بدون مرز، در استعمار برهانی زنان و مردان «جهان سوم» و دیگر گروههای ستمدیده، حداقل به سه طریق مشارکت دارد: اول اینکه جابم به وسیله اعطای جهانی محورهای خاص عدم تساوی، سیستمهای نابرابری را که در هر دو جهان نخست و جهان سوم اجرا میشوند، مخفی میکند. در نتیجه، پیچیدگی هویتها، علایق و بهرهها و تجربیات افراد متعلق به جهان نخست و جهان سوم در بیشتر قدرت نطق و بیان و علم بدیع جابم از دست میرود. دوم اینکه با تکیه بر دو گانگی منحصر به فرد و متقابل مظلوم / تحت استعمار و ظالم / استعمارگر، علم بدیع و عام جابم، مفهوم مرزهای ثابت و نفوذ ناپذیر میان این دو گروه را تقویت کرده و تجربیات مؤثر و علایق و بهرههای جنسی و مادی مر دم هر دو جهان نخست و سوم را سادهتر میسازد. سوم اینکه، جابم با ردّ هدف قرار دادن موقعیت قدرتی سازمان و خود اعضا، بابیاعتنایی، اکثر سلسله مراتبهای جهانی از قبیل طبقه، تحصیلات و مقام و قدرت را حمایت مینماید. من فکر میکنم که خودشناسی به عنوان “Sin Fronteras” توجه دائمی به حد و مرزهایی که راه و رسم و شیوههای سازمان و اعضای آن را کنترل میکنند را سست میسازد و هر یک از اینها را به طور جداگانه مطرح میکنم، اما نه در اینجا که این سه عنصر استعمار برهانی غالباً در عمل به هم پیچیده میشوند.
● چارچوب جهانی و از نظر تاریخی مستقریافتة سلطهگری
پاتریشیا کالینزدر افکار سیاهپوستان طرفدار حقوق زنان، یک روش جامع فراگیری را برای درک و شناخت سیستمهای متقاطع ظلم و ستم به کار میبرد. Collins با بحث در مقابل آنهایی که سیستم بنیادی ظلم و ستم را قرار میدهند، اینگونه استدلال میکند که «ظلم و ستم نمیتواند به یک نوع بنیادی کاهش یابد و اینکه ظلم و ستمها در ایجاد بیعدالتی و ظلم و بیداد، دست به دست هم میدهند و با هم پیش میروند.» (۱۸: ۲۰۰۰). وی از مفهوم «چارچوب سلطهگری» استفاده میکند تا به این امر اشاره کند که «چگونه این ظلم و ستمهای متقاطع با وجود واقعیتهای موضوعی متضاد عملاً سازمان مییابند.» (۱۸) مفهوم چارچوب سلطهگری و چارچوب تقاطعی او در کل نشان میدهند که در هر نوع مفهوم معینی، برجستگی سیستم خاص ظلم و ستم و همچنین روشهایی که در آن با انواع دیگر عکسالعمل متقابل دارد میتواند طبق مکان و زمان تغییر یابد. دیدگاه جابم با چارچوب تقاطعی کالینز، در نگاه اول بسیار موافق و سازگار به نظر میرسد. برای مثال وقتی مونکادا و بلاو اینگونه مینویسند که «عقیده و سنت انتقادی جامعهشناسی در حال حاضر نیازمند تمرکز بر نابرابریهای توسعهیافته در منابع، حقوق و رفاه میان مردمان غربی پیشرفته و مردمان تحت استعمار جهان سومی است» و این نیاز قاطع و تعیینکننده نشان میدهد که دوگانگی مورد پیشنهاد آنها از نظر تاریخی استقرار یافته است. امروزه، دوگانگی جهان سوم/ غرب مهمترین بحث موجود است. اما چیزی نیست که دیروز یا فردا وجود داشته باشد. تعهد واضح جابم نسبت به برابری طبقاتی و نژادی (برای مثال گولاش روزا،۲۰۰۵)، حقوق مهاجران (برای مثال اسمیت،۲۰۰۶)، غیرنظامیسازی (مانند گولد، ۲۰۰۴) و برابری جهانی به طور کلی نه تنها تشخیص سازمان را از سیستمهای چندگانه ظلم و ستم نشان میدهد، بلکه به آگاهی اعضا از این مسأله اشاره دارد که ایجاد یک جامعه جهانیتر نیازمند آن است که سیستمهای چندگانه ظلم و ستم به طور همزمان مورد اعتراض و مباحثه قرار گیرند. جاییکه چارچوب جابم متفاوت از جنبه فکری تقاطعی کالینز است و آنجا که این چارچوب به دام استعمار برهانی میافتد، زمانی است که نشان میدهد نابرابری سیاسی و جنسیتی میان «مردمان پیشرفته غربی» و «جهان سوم از قبل تحت استعمار درآمده» هماکنون مهمترین موضوع مورد مطالعه و بررسی جامعهشناسان معاصر است. این امر حداقل در دو مورد مشکل ساز است: اول اینکه، این گفته نشان میدهد که جامعهشناسان میتوانند آنچه را که مورد توجه و علاقه افراد و گروههای مختلف است معین کنند. وقتی که مقولة جامعهشناسی دارای تاریخچة بلندمدتی از مقامات پژوهشگر در تعیین واقعی آنچه که مورد توجه و علاقه فقرا، استثمارشدگان و ستمدیدگان است، میباشد، برای من به نظر میرسد که این جنبه فکری همچنان با دید دموکراتیک و صاحب قدرت جامعهشناسان بدون مرز باقی میماند.
دوم و شاید مورد مهمتر ادعای جابم است که بخش میان «مردمان پیشرفته غربی» و «جهان سوم از قبل تحت استعمار درآمده» که به صورت همدوره،مهمترین محور نابرابری در سرتاسر جهان است از این حقیقت چشمپوشی میکند که نابرابریها بر مبناهای مختلفی مانند جنسیت (مذکر و مؤنث)، تمایلات جنسی، مذهب، نژادی یا ملیّتی میتوانند به زندگی بسیاری از مردمان جهان سوم مربوط باشند تا به آن دسته از مردمانی که به جهان نخست یا دوم تعلق دارند. همانطور که موناتی انتقاد میکند آن دسته از نوشتههای غربی طرفدار حقوق زنان که بر «تفاوت جهان سوم» تکیه دارند ـ تفاوتی که پایدار و ثابت بوده و اگر نگوییم به تمام زنان این کشورها ظلم و ستم وارد میکند اما میتوان گفت که بر سازگاریهای تاریخی و جنسی زندگیهای این زنان در جهان سوم استعماری برهانی وارد میشود. در اینجا، این پرسش را برایما ن طرح میکند که استفاده جابم از «تفاوت جهان سوم» بیطرف ـ جنسیتی چگونه پیچیدگی زندگیهای مردم جهان سوم را بدون توجه به جنسیت آنها مبهم و تاریک میکند. وقتی این موضوع از صحت کامل و قطعی برخوردار است که اکثر مردم ـ به استعمار درآمده تجربیات خود و علایق و توجهات مادی و جنسیشان را تقسیم میکنند، واضح است که این علایق و توجهات به وسیله تمام مردم استعماریافته یا جهان سومی تقسیم نمیشوند. درواقع، حتی در آن مواردی که علایق مادی و جنسی تقسیم میشوند، میتوانند به طور متفاوتی اولویتبندی شوند. همانطور که جردن نظریهپرداز سیاهپوست طرفدار حقوق زنان شرح میدهد، «مشارکت در تهیدستی و رنج لزوماً تغییری را برای این شراکت فراهم نمیآورد: وقتی که از هیولاهای عظیمالجثهای که پشتمان هستند رهایی مییابیم، همة ما ممکن است بخواهیم در جهات بسیار متفاوتی قدم بگذاریم» (۱۳، ۲۰۰۳)
● دوگانگی پایدار
تمایل و توجه جامعهشناسان بدون مرز تکیه بر چارچوب سلطهگری دارد که در دو عنصر مازاد استعمار برهانی پیش میرود. اول اینکه آنچه که ممکن است استدلال غلط دوگانگیهای پایدار بنامیم، در بیانیه جامعهشناسان بدون مرز که در مارس ۲۰۰۵ منتشر شده، شرح داده میشود: جامعه شناسان بدون مرز این اصل را میپذیرند که تمام انسانها حق غیرقابل انکاری نسبت به مقام و رتبه، رفاه و کارگزاری خود دارند. در نتیجه، این امپریالیستها، اصلاحطلبان، جنگطلبان، سرمایهداران، متخصصان مالی و نژادپرستان جهانی هستند که این حقوق را غصب کردهاند و جامعهشناسان با مطالعة تغییر و دگرگونی در رنج و عذاب و آسیبپذیریها، تسلیم شدهاند. در عوض ما از این مسأله دفاع میکنیم که جامعهشناسان بر طبق اصول حکومت ملّی با افراد دیگر مشارکت میکنند تا استانداردهایی را برای رفاه انسانها بنیان گذارند و انرژی خود را صرف درک این مسأله میکنیم که راه دستیابی به این استانداردها چیست. جابم در این بیانیه از یک طرف تمایز واضحی را میان امپریالیستها، اصلاحطلبان، جنگطلبان، سرمایهداران، متخصصان مالی و نژادپرستان جهانی مطرح میکند و از طرف دیگر کسانی را که این حقوق را غصب کردهاند ـ اعضای کشورهای جهان سوم که تحت استعمار واقع شدهاند را متمایز میسازد.
قسمت مشابهی نیز در نوشته بلاو و مونکادا به نام «بیانیه جامعهشناختی برای حکم بینالمللی غیرجابرانه» وجود دارد. این اثر تأکید میکند که چرا جامعهشناسان باید در جهان سوم، برای مردم سخن بگویند نه با مردم. «این مسأله مخصوصاً حائز اهمیت است. چرا که جامعهشناسانی که در جهان سوم به مردم ارتباط مییابند دارای آزادی و استقلالی هستند که به وسیلة مهاجران مستعمرهنشینها، هیأتهای مأمور و مبلغ، رهبران سیاسی غیردموکراتیک، اصلاحطلبان و سرمایهداران تکذیب شدهاند.» وقتی با آنچه که به عنوان تمایل و نیتهایی که پشت این گفتهها نهفته است، کاملاً موافق هستم یعنی آنچه که برای نامیدن یا مسؤول نگهداشتن گروههایی حائز اهمیت است که استثمارشده و ستمدیدهاند و تحت سلطه درآمدهاند، مایلم در اینجا نشان دهم که تکیه و اعتماد بر چنین چارچوب دوگانة پرخطری از دیگر فعالیتهای سلطهگری که در این دوگانگی موحد رخ میدهند، ممانعت میکند. حد و مرزهای میان این دو گروه انحصاری در این چارچوب، بررسی نشده باقی مانده و تطابق آنها بیاساس تصور میشود. برای مثال هیچ جایی برای تحقیق و پژوهش برابرطلبی زنان غربی وجود ندارد که به دنبال ایجاد جهانی مساوی و همانندتر باشد، به جز در فرآیندهایی که در استعمرا اکثر زنان جهان سوم مشارکت دارند. همچنین هیچ جایی برای مردی از طبقه کارگر وجود ندارد که به وسیله سرمایدگرایی جهانی استثمار شده و همسر و فرزندان خود را به کار میگیرد. چارچوب جهان نخست / جهان سوم، ظالم / مظلوم، کسانی را که زندگیشان نمیتواند به یک نفر کاهش یابد (یعنی اکثریت جمعیت جهان) مورد کمتوجهی قرار میدهد.
● جامعهشناس بدون مرز
اعتماد و تکیه جابم بر چارچوب جهانی سلطهگری و همچنین درک و شناختی دوگانه از قدرت جهانی منجر به نمونه سوم استعمار برهانی میگردد که شامل قرار دادن «جامعهشناس بدون مرز» در ساختار قدرت جهانی میشود. طبق وبسایت مربوط به آن، واضح است که جابم به اعضای خود مانند مانعی عمدی بر سر راه ساختارهای قدرت جهانی مینگرد. همانطور که وبسایت آنها (۲۰۰۶ – جابم) بیان میدارد «جامعهشناسان بد ون مرز، حق وساطت صلحآمیز را پشتیبانی کرده و با برنامهها و فعالیتهایی که سلطه و قدرت خود آنها را بالا میبرد مخالفت میکنند اما حقوق بشر را که متعلق به مردم است دست کم گرفته و بیارزش میکنند.» طبق اثر مونکادا به نام «وظیفهشناسی جامعهشناسان» : «یک فرد مجبور است میان خشنود ساختن افراد قدرتمند یا برعکس آن، یکی را انتخاب کند و اگر وظیفهشناسی خود را دنبال کنیم، باید تمایل به انتخاب گزینه دوم داشته باشیم.» برای اثبات صحت این گفته، جابم سالها است که در مقابل تهاجم تحت رهبری امریکا به عراق رک و راست بوده است و تا آنجا پیش رفته است که موردی را بر ضد امریکا و برای نقض بیانیه مسؤولیتهای نسل کنونی تا نسلهای آینده را ارائه کرده است. (۲۰۰۴، Blau) مجدداً وقتی با مسائلی که پشت این بیانیهها نهفته است موافقت میکنم، یعنی با این امر که جامعهشناسان نباید به تمایلات انضباطی دیگران در واقعبینی اجازه بدهند که ما را از کارکردن به سوی رسیدن به جامعهای جهانیتر باز دارند، این مسأله را استدلال میکنم که موقعیت جامعهشناسان بدون مرز در ساختار قدرت جهانی بسیار پیچیدهتر از پیشنهادات و طرحهایی است که در وبسایت جابم آمدهاند. جابم خود را به عنوان «کارکردن با» و «بهکارگرفتن» مردمان جهان سوم تصور میکند.
همانطور که بلاو و مونکادا (۲: ۲۰۰۲) مینویسند: «جامعهشناسان، تصورات، عقاید و طرحهای اصلاحی برای دیگران ندارند. ما تمایل داریم که نتایج خاصی را تشخیص دهیم که به طرفداران عمل و حامیان تغییر اجتماعی کمک میکنند تا کار خود را با بالاترین احتمال موفقیت به انجام برسانند.» اما وقتی که جابم خود را مأمور تغییر اجتماعی قرار میدهد، این احتمال مورد توجه قرار نمیگیرد که جامعهشناسان بدون مرز چه به صورت فردی و چه جمعی ممکن است بخشی از نیروی استعمارگری باشند که جابم به دنبال نزاع با آنها است. مقاله اسمیت با عنوان «جامعهشناسان بدون مرز در دادگاه اجتماعی دنیا ملاقات میکنند» که مستقیماً به صفحه وب سایت جابم مربوط میشود نمونة خوبی از این پدیده را مثال میزند.
اسمیت یک سری از جلسات را در دادگاه اجتماعی جهانی ۲۰۰۵ توصیف میکند که به اکتشاف «مسؤولیتهای پیوستگی میان دانشگاهها و جامعه مدنی اختصاص داشته و تجربیات مختلفی را در مبارزات تضادی برای عدالت اجتماعی مقایسه کرده و این پرسش را که «از اینجا به چه نتیجهای میرسیم؟» مورد توجه قرار میدهد.» در مدت این جلسات که بیش از یکصد نفر در آنها شرکت کردهاند، شرکتکنندهها سه راه و روش اولیه را معین میکنند که انجمنهای علمی در آنها، «به این حرکت و جنبش جهانی میپردازند.»: حرکتی در راستای حمایت آنها از جامعه مدنی، نزاع و کشمکش آنها در راه دستیابی به علم و دانش و آموزش و تلاش آنها در ارتباط با جهانیسازی. (۲). اسمیت با فراهمسازی نه(۹) راه و روش ویژه که در آن دانشگاهها ممکن است حرکت و جنبش عدالت جهانی را بهتر حمایت کنند، مقاله خود را به پایان میرساند. او مستقیماً موقعیت جامعهشناسان انجمن علمی را در ساختار قدرت جهانی بر عهده میگیرد و انجمنهایی را مورد انتقاد قرار میدهد که مدعی نقش بیطرفانة دانشمندان اجتماعی هستند. او حتی تا آنجا پیش میرود که اینطور مینویسد: «آیا زمانی که تدریس میکنیم یا چیزی منتشر میسازیم به این مسأله که آیا به محدودیتسازی یا گسترش دسترسپذیری اطلاعات و فرصتهای تحصیلی برای گروههایی که دارای حقوق و امتیاز کمتری هستیم کمک میکنیم یا خیر، فکر کردهایم.» (۳)
آنچه که دربارة چارچوب کاری اسمیت مشکلساز میباشد، نگاه او از جامعهشناسان انجمنهای علمی به صورت دو گروه کاملاً تعریف شده است: کسانی که برای تعیین بیطرفی تلاش میکنند و کسانی که فعالانه به دنبال عدالت اجتماعی هستند. «وظیفهشناسی برای جامعهشناسی» که اثر Moncada میباشد بر چارچوبی مشابه تکیه دارد: در دیدگاه او «جامعهشناسانی وجود دارند که مستخدمان قدرتمندان هستند که در اعمال ابهام و تاریکی با آنها همدست میباشند» و در مقابل جامعهشناسانی هم وجود دارند که خلاف آن عمل میکنند. متأسفانه، نه اسمیت و نه مونکادا ، هیچکدام این احتمال را نمیدهند که جامعهشناسان پیرو اهدافی واقعی به سیستمهای بیمصرف عدم تساوی کمک میکنند و هیچیک این احتمال را در نظر نمیگیرند که جامعهشناسان خیرخواه ممکن است سهواً به این نوع سیستمها بپردازند. جابم با این ادعا که فاصله میان کشورهای ستمدیده جهان سوم و کشورهای استعمارگر جهان نخست از نظر جهانی مهمترین محور عدم تساوی میباشد، کسانی را که عدم تساوی برای آنها بر مبنای اعمال جنسی، تمایلات جنسی، مذهب، توانایی جسمی و/یا ملیّتی است مورد کمتوجهی قرار میدهد. ممانعت پیوسته این سازمان از دوگانگیهای پایدار به مفهومسازی قدرت کمک کرده و جهان سوم و متفقان آن را قادر میسازد تا خود را به عنوان مدافعان عدالت جهانی و حقوق بشر قرار دهند. با این معنا، دو گانگی جامعهشناختی را که اسمیت و مونکادا بر آن تکیه دارند هر گونه بحث انتقادی را که به معنای «جامعهشناسی بدون مرز» باشد، توصیف میکنم
● دستیابی به یک جامعهشناسی بیقاعده
« برای ارائه یک تئوری جامعهشناسی مبتنی بر اصول دموکراتیک با در نظر گرفتن نیازهای پس از اتمام دورة استعماری، دستیابی به نوعی روش مؤثر توسط مؤسسات خیریه و عاملان اجتماعی امری ضروری است.» (جودیث باتلر، ۱۹۹۲) «مؤسسات خیریه وابسته»«از آنجا که همگی ما خود را درگیر مسأله کردهایم، میبایستی تمامی الگوهای کاربردی قدیمی درخواست و واکنش، ساختارهای قدیمی اعمال ظلم و ستم اصلاحشده و این اقدام باید همزمان با تغییر شرایط زندگی خود که ناشی از همان الگوهای قدیمی است، صورت پذیرد.» (آدرِ لوردِ، ۱۹۸۴) «در کنفرانس با موضوع سن، نژاد، سطح طبقاتی و جنسیت: ضرورت اصلاحات در مسائل زنان».
در ادامه مباحث طرح «حمایت از حقوق زنان بدون هر گونه محدودیت» موهانتی به انتقاد نظریة فمینیست اهل ایالات متحده رابین مورگان میپردازد که فراخوانی را برای ایجاد یک تشکل خواهرانة جهانی بر اساس تعدی موجود به دلیل نوعی پدرسالاری جهانی ارائه داده است. موهانتی چنین اظهار میدارد که: «مورگان قصد دارد تا تمامی زنان سرتاسر دنیا (و همچنین خودش) را خارج از قالب تاریخ جهان تصور کند که من فکر میکنم نظریه او بر این پایه استوار است که برای دستیابی به تغییرات و اصطلاحات اجتماعی باید برتری زنان و نه مشارکت آنان اثبات گردد» (۱۱۱). در طرح فراخوانی تمام زنان سراسر دنیا به ایجاد تشکل خواهرانه، مورگان (و دیگر موافقان وی) قصد دارند این نکته را در حاشیه قرار دهند که مسلماً زنان برتر در طول تاریخ نقش اساسی در سلطة کنونی بر علیه زنان فقیر، زنان جهان سومی، همجنسبازان و دیگر زنان اقلیتهای نژادی و قبیلهای ایفا کردهاند (برای اطلاعات بیشتر به مجموعه رودخانة کامباهی ۱۹۷۷، هوکس ۱۹۸۴ و لورد ۱۹۸۴ مراجعه نمایید).
مورگان بر این نکته تأکید دارد که زنان سراسر دنیا میبایستی جوانب دیگر هویتی خود را کنار گذاشته و همگی در زیر لوای واحد «زنبودن» قرار گیرند.در حالیکه زنان سفیدپوست، زنان اقشار بالاتر از متوسط جامعه، زنان علاقمند به برقراری رابطة جنسی با مردان و زنان قوی هیکل بالعکس هیچ نیازی به کنار گذاردن هویت و تجارب خود ندارند، زیرا همانا تجارب آنها است که نماینده و بیانگر حقیقت «زن بودنشان» است. با این حال مورگان در نتیجة تلاشهای خود برای پیشی گرفتن از تمامی محدودیتهای موجود شامل اختلافات قبیلهای، ملیّتی، جنسیتی و طبقاتی ناخودآگاه باعث تقویت بسیاری از سیستمهای نامساواتی و باقیماندن محدودیتها و بیتوجهیها و در مرکز قرار گرفتن تجارب زنان برتر شده است. چنانکه بالبک (۵۵: ۱۹۹۸) نیز اشاره میکند: «این محقق اثر متقابل را انتخاب کرده است و نه مورد تحقیق را ... و آرزو دارد که همان پوست قدیمی را با رنگهای جدید مختلف ببیند» و در این مورد «میتواند منظور همان آرزوی زن سفیدپوست است که دیگران را به سکوت و تسلیم وامیدارد». زیرا از آنجا که وی خود را دارای برتری نژادی، قبیلهای، ملیّتی و طبقاتی میداند، پس نیازی برای زیر سؤال بردن موقعیت خود از طریق این طبقهبندیها و نیز ایفای نقش در جهت از میان برداشتن نابرابریها احساس نمیکند.
من تصور میکنم که ادعای سازمان جابم برای از میان برداشتن محدودیتها نیز نتیجهای بهتر از فراخوان ایجاد تشکل خواهرانة جهانی توسط مورگان نخواهد داشت. چنانچه به وضوح این سازمان را حامی جهان سوم مظلوم و ستمدیده بنگاریم، سازمان جابم قادر خواهد بود تا پیچیدگی میان روابط موجود ما بین سازمانهای پیشرفته «جهان اولی» و «جهان سوم» عقبافتاده را نادیده انگارد. تصور عمومی دربارةجابم چنین است که این سازمان بر پایة اصول «دموکراتیک» برای یاری رسانیدن به کشورهای جهان سوم مشابه گام برمیدارد. اما آیا داستان از جنبة دیگری نیز برخوردار است؟ تعریف دقیقتر از موضوع چنین است که هنگامیکه جابم در جهت اثبات مشروعیت شعارهای جهان سوم تلاش میکند، این امر مسلماً به از بین بردن صدای کشورهای توسعه یافته (چنانچه تنها غیرعمدی باشد) منجر خواهد شد. جنبة دیگر داستان و روی دیگر سکه حاکی از آن است که مادامی که کشورهای جهان سوم و سازمانهای آنان در حال توسعه اهداف و حرکتهای خود هستند، باید تمامی اقدامات خود را در جهت خوشایند منابع تأمین کننده نیازهای مالی و دانشگاهی خود (نظر جابم) انجام دهند. (بوث ۲۰۰۴، اسپرلینگ ات. ال. ۲۰۰۱، وبر ۲۰۰۲).
به طور خلاصه باید متذکر شد که سازمانهایی همچون جابم در روابط خود با کشورهای جهان سوم، اهدافی بیش از یک همکاری معمولی را مد نظر دارند. سازمان جابم در همکاری خود با کشورهای جهان سوم، عملاً قدرت را در دست میگیرد و اعمال نیرو و سیاست میکند در حالی که همزمان با مشابهسازی، همسطحگرایی و توسعه این کشورها نیز میپردازد. جامعهشناسی که خود را یک «بدون مر ز» معرفی میکند، نمیتواند خود را به طور جدی در رفع محدودیتهای موجود مشارکت دهد. محدودیتهایی که ضرورتاً در شکلدهی توانایی تحقیقاتی و پژوهشگری، توانایی تدریس و نیز زندگی وی مؤثر هستند. قرار دادن خویش در موقعیت «بدون مر ز» از دیدگاه من شکست در قرار گرفتن در هر گونه موقعیتی است. در نتیجه آنچه میخواهم در اینجا به آن اشاره کنم پیشنهاد من است مبنی بر این امر که میبایستی در عوض قرار دادن خود و یا داشتن قرار گرفتن در موقعیت یک جامعهشناس بدون مر ز، به عنوان جامعهشناسانی «بیقاعده» عمل کنیم تا با بیقاعدهسازی خود هر چه بیشتر در جهت از میان برداشتن «الگوهای قدیمی درخواست و واکنش» که وارد خود ما و شغل ما شدهاند تلاش کنیم.
در حالی که همزمان میتوانیم در جهت بی اثر کردن نابرابریهای سیاسی و مادی گام برداریم. ما میبایستی به شناسایی روشهایی بپردازیم که از طریق آنها قشر دانشگاهی جامعه (حتی در موارد بسیار برتر خود) نیروی ما را تقویت کند و همزمان با پایهریزی اصول شهروندی دموکراتیک به ارتقای برتری و رجحان خویش بپردازد. ما باید این نکته را درک کنیم که دانش اجتماعی پیوستگی و رابطة عمیقی با استثمار، نژادپرستی، تبعیض جنسیتی و استعمارگرای داشته و خواهد داشت. روش «بیقاعدهسازی» جامعهشناسی نیازمند درک این نکته از جانب ما است که محدودیتهای اجتماعی همواره به پایدار کردن اختلافات در قدرت و برتری منجر خواهد شد. این امر تنها نیازمند ارزشیابی مجدد برخی ویژگیهای خود و دیگران شامل معرفتشناسی، تصورات و گمانها، روشها و ابزاری که از طریق آن نتایج کشفیات و تحقیقات خود را گسترش میدهیم، میباشد (برای مثال به کولینز ۱۹۹۰، ۲۵۳ و نامکا ۱۹۹۸ مراجعه نمایید). بیشک تصور جامعهشناسانه میتواند وسیلة ارزشمندی برای نیل به این هدف باشد هر چند وسایل دیگری نیز برای یاری رسانیدن به آن وجود دارد (برای مثال فمینیسم چند قبیلهای، مطالعات نژادی مهم، پسساختارگرایی، مطالعات پس از دورة استعمارطلبی)، بنابراین چنانچه بخواهیم به موفقیت دست یابیم میبایستی از وسایل موجود در اصول دیگر نیز استفاده کنیم.
همچنین پس از دستیابی به این وسایل نباید در استفاده از آنها در جهت تخریب پروژهها و ساختارهای فعلی دانشگاهی خود تعلل ورزیم، حتی اگر این اقدامات به از دست دادن برخی از مشروعیتهای دانشگاهی و یا کاهش سرعت پیشروی پروژههای دانشگاهی منجر شود. وظیفة ما این است که ابتدا به شناسایی محدودیتها پرداخته و سپس با آنها مبارزه کنیم. زیرا این محدودیتها دانشوری، فعالیتها و نیز زندگی ما را شکل میدهند (موهانتی ۲۰۰۳) و از آنجا که سیستمهای اِعمال تعدی همواره پویا و فعال هستند و همواره سیستمهای جهانی تعدی با سیستمهای محلی در ارتباط میباشند تا به تجارب ارزشمندی دست یابند،این مشارکت مهم در برخورد با محدودیتها میبایستی ادامه یابد.خوانندگانی که با مطالعات و تحقیقات بر روی مسأله جنسیت و زنان آشنایی دارند مسلماً به این نکته واقف میباشند که مکتب پستمدرن یا پسساختاری در زمینة فمینیسم دانشگاهی به همراه مباحث داغ خود این نگرانی را به وجود آورد که از این پس روابط میان فمینیسم دانشگاهی و سایر جنبشهای فمینیستی و نیز قضاوت اجتماعی این حرکات چه خواهد بود.
در حالی که عدهای جنبشهای پستمدرنیسم و تئوریهای غیرعادی زنان را شدیداللحن و در نهایت مناسب برای درک سیستمهای قدرت دانستهاند، برخی دیگر این تئوریها را «بازگشت به قلمرو استقلالطلبانه» (اسمیت ۱۹۹۶) میدانند که فمینیسم را از تمامی اهداف خود شامل مبارزه با نابرابریهای قومی، طبقاتی، نژادی، جنسیتی، قبیلهای و ملیتی (که تنها تعداد کمی از آنهاست) منحرف میسازد. پیشنهاد من در اینجا ـ که امیدوارم بسیاری از اعضای جابم با آن موافق باشند ـ این است که قدرت می تواند هم در حوزةاستدلالی و هم در قلمرو مادی خود حکومت کند (که جداسازی آنها امری بسیار دشوار است) که در نتیجه مبارزه کردن با استعمارطلبی در هر دو این قلمرو امری مهم و ضروری تلقی شده که میتوان ما را به سوی جهانی با ستمپیشگی کمتر سوق دهد (برای مثال مونکادا ۲۰۰۴). در حالی که سازمان جابم هدفمندانه در جهت برتری یافتن محدودیتهای ایالتی، طبقاتی، قبیلهای و نژادی گام برمیدارد، بیانیة آن در جهت «بدون مر ز» فعالیتکردن خویش نوعی نقاب بر چهرة تمامی تلاشهایش در جهت از میان برداشتن محدودیتهای سیاسی و مادی باقی میگذارد. من مطمئنم که برخی افراد با نظریههای من مخالف خواهند بود و بیصبرانه منتظر شنیدن نظرات سازنده ایشان و نتایج سودمند حاصل از این مخالفتها خواهم بود.
http://iswb.blogspot.com/
نوشته کاترین هرنویس - تر جمه:عا لیه شکر بیگی
نوشته کاترین هرنویس - تر جمه:عا لیه شکر بیگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست