سه شنبه, ۱۸ دی, ۱۴۰۳ / 7 January, 2025
مجله ویستا
مناقشات نظریه سکولار شدن
اگر چه اصطلاح "سکولار شدن" در قرن بیست در جامعهشناسی بکار برده شده، پیش ازاین در قرن نوزدهم نیز شاهد چندین نظریه سکولارشدن بودهایم. اول از همه نظریه کنت بود که به نحوی از انحاء توسط کثیری از دانشمندان و فلاسفه روشنگری تأیید شد. بر اساس این نظریه رشد عقلانیت و گسترش روح علمی ناگزیر به سست شدن میراث مذهبی میانجامد؛ به گونهای که اساطیر مذهبی جای خود را به تبیینهای علمی خواهند داد. این نظریه سکولارشدن با فلسفه پیشرفت مبتنی بر علم، تکنولوژی و لیبرال دموکراسی پیوند خوردهاست. دومین نظریه سکولارشدن را درآراء متفکرانی مییابیم که دین را نشانه بیگانگی انسان در نظر میگیرند. اینان زوال دین را پیشبینی میکنند، چراکه آدمیان قادر خواهند شد بر ناکامیها و محرومیتهایی که در عصر پیشین بر آنها تحمیل میشد، چیره گردند. آراء مارکس و فروید به این گروه تعلق دارد، اگرچه از منظری دیگر آنها همچنین به غلبه پوزیتیویسم علمی و ایجاد توجه جدید نسبت به نمادها کمک کردهاند. سرانجام به نظریه سکولار شدن از منظر جامعهشناسان میپردازیم، تعدادی از این افراد که متفکران آلمانی بودند، انتقال از جامعه سنتی به جامعه صنعتی مدرن را به منزله زوال فرهنگ و روح تلقی کردند و به افول دین با تاًسف وحرمان می نگریستند. چیزی که همه این متفکران اجتماعی، صرفنظر از نظریه خاصشان ، بر آن تأکید داشتهاند، عبور جامعه اروپایی از نظم کهنی بود که در آن دین بعد مسلم زندگی اجتماعی، فرهنگی ، سیاسی و فردی قلمداد میشد، به سوی نظم جدید در عین حال تعریف نشدهای که دین در آن بطور روزافزون اهمیت اجتماعی ، فرهنگی و سیاسیاش را از دست میداد و حتی از جانب کثیری از مردم اهمیتش برای زندگی شخصی نیز مورد سؤال واقع میشد. اما آیا در پی شرح این تجربهٔ تاریخی خاص، ترسیم یک قانون جامعهشناختی جهانی و پیشگویی نابودی همه جانبه دین، منطقی و علمی است؟
امروزه جامعهشناسان تا اندازه زیادی بر سر نظریه سکولار شدن مناقشه دارند. برخی همچنان ادعا میکنند پیشرفت فردگرایی و صنعتی شدن ناگزیر به افول دین منجر میشود، درحالیکه دیگران مدعیاند این نظریه به هیچ وجه اثبات نشده و قانون جامعهشناختی جهانشمولی پیرامون دین و جامعه مدرن وجود ندارد. وضعیت کنونی مناقشات در دو کتاب نگاشته شده در انگلستان دههٔ شصت به خوبی نشان داده شدهاست، "مذهب در جامعه سکولار" اثر برایان ویلسون* که نمونه متقاعد کننده ای از نظریه سکولارشدن ارائه میدهد، و "مذهبی و سکولار" اثر دیوید مارتین** که نشان میدهد مفهوم سکولارشدن موجب سرگشتگی در مطالعه مذهب شده، بنابراین باید از واژگان جامعهشناختی حذف شود. در اینجا میخواهم سه استدلال ارائه شده توسط برایان ویلسون را مطرح کنم.
ادله اول برایان ویلسون برگرفته از مطالعات تجربی است. او با استناد تعداد متنابهی شواهد آماری نشان میدهد که قدرت و تأثیر کلیسای انگلیس طی صد سال اخیر کاهش یافته است. مطالعه تطبیقی تعداد غسلهای تعمید ، مناسک بلوغ ، عضویت در کلیسای محلی ، تعداد بچهها در مدرسه یکشنبه ، تعداد معلمان مدرسه یکشنبه و اجتماعات عید پاک، بدون شک نشان میدهد که قدرت کلیسای انگلیس بر ذهنیات مردم پیوسته رو به کاهش است. این نتیجه بهوسیله مطالعه افزایش مداوم ازدواجهای سکولار غیرمذهبی تأیید شدهاست. شواهد مشابهی را نیز از دیگر کشورهای اروپایی میتوان افزود. زمانی مذهب در فرهنگ اروپایی کاملاً تثبیت شده بود بهطوریکه نمادها و نهادهای مذهبی بخشی از ساختارهای اجتماعی اساسی تثبیت شده بواسطه جامعه بودند. امروزه دین مجموعهای از معتقداتی شده است که مثل همه چیزهایی که مردم آزادانه انتخاب می کنند، مورد احترام برخی خانوادههاست و به همین شكل هم به فرزندان خود انتقال میدهند. این همان فرایند جامعهشناختی است که سکولار شدن نامیده می شود. بنابراین برایان ویلسون تلاش می کند بر پایه تحقیقات تجربی این قانون را اثبات کند که مردمی که در تولید صنعتی درگیر میشوند، کمتر مذهبی هستند.
بنابراین مردم شهری نسبت به افراد روستایی کمتر مذهبیاند، همینطور مردان نسبت به زنان، مردان و زنان در سن کار نسبت به بچهها و سالخوردگان، کشورهای اروپایی پیشرفته صنعتی نسبت به کشورهای کمتر صنعتی و قس علی هذا. طبق الگوی اروپایی، تجربهٔ آمریکا یك استثناست. مطالعه عضویت کلیسا در آمریکا طی هشتاد سال روند متضادی را نشان میدهد! درسال ۱۸۸۰ تنها ۲۰% آمریکاییها عضو کلیسا بودند؛ که این در سال ۱۹۶۰ به ۶۳% جمعیت افزایش یافته است. ویلسون این شمار بالا را علیرغم اینکه توسط عدهای به چالش کشیده شده است، تصدیق میکند. برخی جامعهشناسان عقیده دارند به دلیل تحرک زیاد جمعیتی ممکن است اعضاء کلیسا بیش از یکبار شمارش شده باشند. با این حال ویلسون این درصد بالا را معتبر تلقی می کند؛ به علاوه اینها توسط یافتههای نظرسنجی گالوپ تأیید شدند. در عین حال او از این الگوی متضاد در آمریکا بطور جدی متحیر شد.
آندروگرلی* در چند مطالعه مهم، دادههای تجربی پیرامون وضعیت دینداری در آمریکا را بررسی کرده و ادلهٔ مخالف نظریه سکولارشدن را ارائه داده است. اطلاعات موجود سیکل خاصی از حضور و عضویت، گاهی کمتر و گاهی بیشتر، در کلیسا را نشان میدهند، لذا دست یافتن به تفسیری جامعهشناختی كه غیر قابلمناقشه نیز باشد، دشواراست. به هر حال هیچ شاهدی برای نظریه سکولارشدن، مبنی بر اینکه رشد فردگرایی و صنعتی شدن به زوال دین میانجامد، وجود ندارد. بنابراین تجربهٔ آمریکایی برای نشان دادن نارسایی نظریه سکولارشدن حداقل در روایتهای کنتی و وبری آن باید نمونهای مناسب باشد. یکی از دلایل آشکار این الگوی جایگزین این واقعیت است که در دین آمریکایی "نهادمندی" وجود ندارد و درنتیجه نقطه شروع توسعه مذهبیاش کاملاً متفاوت از اروپا بود. مع الوصف این امر تنها نشان میدهد که مبتنی بر تأثیری كه صنعتی شدن بر دینِ اروپا داشتهاست نمیتوان قانونی جهانشمول ارائه داد.
اما برایان ویلسون با شواهد متضاد تجربه آمریکایی چگونه مواجه میشود؟ او به این مسئله وزن کمی میدهد چرا که به گمان او مذهب در آمریکا نسبتاً سطحی به نظر میرسد. او مینویسد "افردای كه در گذشته گسترش آشکار اعضای کلیسا را تفسیر کردند، علیاغلب نسبت به سطحی بودن وضعیت دینداری در آمریکا واقف بودهاند." با توجه به دوره اخیر او خودش چنین نتیجه میگیرد، "بنابراین اگرچه کنش مذهبی فزونی یافته، تهی مغزی و بیمحتوایی عقاید مذهبی عامه نیز افزایش یافته است." بنابراین شواهد موجود را نباید چندان جدی گرفت چراکه دین آمریکایی گونهای راستین نیست. در دفاع از نظریه سکولارشدن تناقض عجیب مشابهی در مطالعات جامعهشناختی پیتر برگر* ملاحظه میشود. او مینویسد "وضعیت در آمریکا متفاوت است، باوجودیکه کلیساها جایگاه نمادین بسیار مهمی را تصاحب کردهاند، شاید بهتر باشد بگوییم که آنها تنها از طریق سکولارشدنشان این موقعیت را حفظ کردهاند، بهطوریکه نمونه آمریکایی و اروپایی دو گونه مشابه از مضمون بنیادی سکولار شدن جهانی را نشان میدهند. همچنین بهنظر وی، دین آمریکایی برای اقامه گواه بر ضد نظریه سکولارشدن نمونهای معتبر نیست . واضح است که ویلسون و برگر هر دو استدلالی غلط ارائه میکنند. اگر نظریهٔ سکولارشدن می خواهد قانونی درباره مذهب و جامعهٔ سکولار ارائه دهد، در آنصورت پذیرفته نیست وضعیتی را پدید آوریم که در آن برخی اشکال مذهب به عنوان شاهد در نظر گرفته نشود. دین آمریکایی بی شک از دین در اروپا متفاوت است.
ویل هربرگ** در مطالعه مهمش درباره دین آمریکایی، تحت عنوان پروتستان، کاتولیک، یهود که در دهه پنجاه منتشر شد، تلاش کرد موفقیت چشمگیر مذهب سازمانی در آمریکا را تبیین کند.
وی نشان میدهد بسیاری از کلیساها و کنشتها ، علی رغم تفاوتهای چشمگیر در کنشها و عقاید مذهبی، خصیصهها، آثار و بینشهای اجتماعی یکسانی را نمایان میسازند. همه آنها به یک اندازه تجسم سبک زندگی آمریکایی هستند. تعهد به باور دینی و عضویت در سازمانهای مذهبی نشانهای روشن از یک آمریکایی اصیل بودن است، به گونهای که این امر با اخلاق اقتصادی و اجتماعی آمریکایی تشخص می یابد. با توجه به اینکه امریکا کشوری ناهمگون است، مذهب عاملی انسجام بخش است. دین، مردم این سرزمین پهناور را قادر می سازد با وجود پس زمینههای متفاوت اخلاقی، نژادی، مذهبی و زبانی ، با شیوه زیست یکسان برای زندگی آمریکایی اصیل همبسته شوند، و در عین حال به جنبههایی از گذشتهشان وفادار بمانند. هربرگ نشان داد که نسل دوم مهاجران گرایش داشتند میراث قومی شان را در جهت تلاش برای آمریکایی تمام عیار شدن نفی کنند و نسل سوم مهاجران ، که اینک کاملاً آمریکایی شده بودند، در جستجوی هویت اجتماعی در جامعه شدیداً متحول، تلاش کردند به قومیت اجدادشان بازگردند.
اما از آنجا که آنان زبان شان را فراموش کرده بودند نمیتوانستند در میراث فرهنگی شان سهیم شوند و تنها به دین آبا و اجدادی شان روی آوردند. اثر هربرگ در دهه پنجاه، مذهب سازمانی را درآمریکا به مثابه مشروعیت سبک زندگی آمریکایی، محافظه کار و ایدئولوژیک تعبیر میکند. به نظر هربرگ چنین مذهبی نمیتواند به نقد اخلاق آمریکایی بینجامد بلکه تماماً با گرایشات فرهنگی مسلط تشخص مییابد. به عقیده من این یک نمونه از پدیدهای است که ویلسون و برگر آنگاه که از دین بیمایه و سکولارشده آمریکایی سخن میگفتند، درصدد بیانش بودند. معهذا اجازه دهید اضافه کنم به هیچ وجه روشن نیست که شکلگیری مذهب آنجهانی پیرامون پرستش امر مقدس، کمتر ایدئولوژیک باشد. اگر مطالعه هربرگ از دین در دهه پنجاه را الگویی برای فهم دین آمریکایی فرض کنیم، اشتباه بزرگی مرتکب شدهایم. بحث فصل گذشتهمان را پیرامون مقاله مهم رابرت بلا* درباره دین مدنی** که پیچیدگی دین آمریکایی را نشان داد، یادآور میشوم. نخست اینکه اصطلاح دین مدنی خود، مفهومی مبهم است . این اصطلاح در مواردی خاص ایدهآلهایی را برای زندگدوم آنکه بلا نشان داده بود ممکن است رابطه دین مدنی و دین تاریخی یهودیت و مسیحیت بسیار گسترده باشد؛ در پاره ای موارد کلیساها و کنشتها منش دینیشان را با آرمانهای دین مدنی همبسته مینمایند، و در مواردی دیگر این مذاهب تاریخی خودشان را بر ضد دین مدنی روزمره تعریف میکنند.
دین در آمریکا هم همنوا و هم انتقادی بوده است. دین در سازگاریاش با زندگی امریکای شمالی خلاقیت قابل توجهی نشان داده است. اما هربرگ مرحلهای خاص را شرح داده است. استدلال من این است که جامعهشناسانی که ازنظریه سکولار شدن دفاع می کنند به اندازه کافی نسبت به جنبههای انتقادی و خلاق دین توجه ندارند.
ی جمعی ملتی که رویههای سیاسی جاری را قضاوت می کند، حفظ می کند، در سایر موارد ممکن است بهطور جانبدارانهای به مشروعیت دینی قدرتهای سیاسی موجود فرو کاسته شود.
مذهب با فرهنگ و جامعه تغییر می کند. سوال این است: این تغییر به چه نحواست؟ آیا اغلب به شیوهای همنوا خودش را با شرایط اجتماعی جدید سازگار می کند، یا گهگاه با شیوهای خلاقانه به چالشهای ایجاد شده در شرایط جدید پاسخ میدهد؟ زمانیکه الکسی دو توکویل* در دهه سوم سده گذشته به ایالات متحده سفر کرد، تغییرات مهمی که در دین مسیحی رخ داده بود، ملاحظه کرد، او این تغییرات را به مثابه پاسخ خلاق به نیازهای اجتماعی جدید تفسیر کرد. توکویل، متفکر بزرگ اجتماعی پیش از ظهور اصطلاح "جامعهشناسی"، دموکراسی مساوات طلب** را در آمریکا تحلیل و به مقایسه آن با جامعهٔسنتی اریستوکراسیک پرداخت، بر مبنای همان چیزی که جامعهشناسان کمی بعدتر تمایز جامعهشناختی بین گمنشافت و گزلشافت را پیش بینی کردند. توکویل درحالیکه آزادیهای مدنی مردان و زنان در جامعه جدید را میستود، هشیار بود که نهادهای اقتصادی و سیاسی و ضمانت اجرایی این آزادیها، فردگرایی جدید، ولع پیشرفت فردیت، اخلاقیات به شدت فایده گرایانه، و سلطه فرهنگی بهواسطه ارزشهای تجاری را موجب شدهاند. آدمیان اکنون در معرض مشکلات و اضطرابهایی قرار گرفتند که به ندرت در جامعه سنتی مشاهده میشد. توکویل نسبت به مخاطراتی که این تحولات برای سعادت بشر پیش میآورد، آگاه بود. در چنین وضعیتی دین میتوانست نقش اجتماعی جدیدی را ایفا کند. توکویل مشاهده کرد که در جامعه فردگرای مساوات طلب آمریکا ، نقش دین کنترل تمایلات خودخواهانه مردم و ایجاد اجتماعاتی بود که در آن مردم میتوانستند به صمیمیت و همبستگی دست یابند. دین مردم را قادر میساخت که بر انزوای اجتماعی شان فائق آیند. در جامعهای شدیداً رقابتی، دین مدرسهای بود که مردم را در ازخودگذشتگی ونگرانی اجتماعی آموزش میداد. تنوع دین و افزایش مداوم مذاهب*** در آمریکا، که ناظری اروپایی ممکن است بر اساس تجربه اجتماعی خودش آنرا ناگوار بیابد، فی الواقع کارکرد انسانی مهمی در آمریکا داشت و در حقیقت حس وحدت نیرومندی بین مردم ایجاد میکرد.طبق نظر توکویل، دین نقش جدید و غیر قابل انتظاری در آمریکا ایفا کرد. به عقیده این منتقد برجسته فرانسوی خطر بزرگ جامعه برابرطلب، قدرتی است که به افکار عمومی بخشیده شده است. جامعهای که بر اساس شایستگی برابر همه شهروندان بنا شده درصدد تضعیف احترام به مردان بزرگ دانش و سنتهای مقتدر گذشته است؛ درعوض افراد صلاحیت عقاید و نگرشهایی را میپذیرند که مبتنی بر آراء اکثریت شهروندان است. آدمیان قربانی افکارعمومی میشوند. توکویل اعتقاد دارد در چنین جامعهای دین از آزادی فردی مردم محافظت و آنان را از تنگنای همیشگی نفوذ پندارها و پیشداوریها نجات میدهد. ایمان دینی، آدمیان را به سنت خرد بزرگ مرتبط میسازد، آنان را به ارزشهایی پایبند میکند که نیازهای غریزی و اهداف جامعه را برتری دهند، و بنابراین آنها را قادر میسازد در برابر تغییر پیوسته، سطحی، و حتی عقیده عمومی عمدتاً خودکامه تسلیم نشوند. توکویل عقیده دارد دین مسیحی در آمریکا به نیازهای اجتماعی آدمیان با شیوهای جدید پاسخ داده است.
توکویل تلاش کرد تغییراتی که در دین جامعه برابرگرا رخ داده و بخصوص آنچه را که تا آن هنگام در ایالات متحده تحقق یافته بود شرح دهد. دین هرچه كمتر سلسهمراتبی میشود بیشتر مستقیم و بیواسطه میشود و هرچه بیشتر دموكراتیك میشود كمتر زاهدانه و آنجهانی میشود. دین میخواهد تقاضای بشر برای سعادت، رفاه و موفقیت را نه انکار، بلکه تلطیف کند. بر اساس پیش بینی توکویل، پرستش دینی سرانجام هر چه کمتر شبیه گردهمایی در دادگاه بیشتر همانند اجتماعی از همپایهگان* میشود. ازآنجا که کارکرد اصلی دین به اجتماعات محلی معطوف شده است، در جامعه برابرگرا دین حضور سیاسی و عمومی نخواهد داشت مگر از طریق احساسات مذهبی شهروندان؛ که این به عقیده توکویل – و پیش بینی تالکوت پارسونز – چندان کم اهمیت نیست.
همه منتقدان اجتماعی فرانسوی این رخداد را نه بهعنوان سازگاری ضعیف دین با شرایط جدیداجتماعی بلکه به مثابه پاسخ اصیل دین قلمداد کردند، که قدرتش را در حفظ و حمایت از زندگی بشر در موقعیتهای جدید اجتماعی نمایان می سازد.
توکویل حتی فکر میکرد کلیسای کاتولیک رومی در ایالات متحده عمیقاً از جامعه مساوات طلب متأثر بودهاست وسهل گیری منحصر بفردی که در جایی دیگر یافت نمیشود را بدست داده است. البته چیزی که او نتوانست پیش بینی کند این بود که به جهت مداخله قوی روم و محکومیت آمریکاییگرایی و مدرنیسم در آغاز این قرن، سرانجام در ایالات متحده خصیصه دموکراتیک کاتولیک رومی با روح شدیداً خودکامه و سبک سازمانی جایگزین شد. توکویل در عبارتی بسیار زیرکانه تا آنجا پیش میرود که اذعان کند افرادی که خودآگاهیشان توسط نهادهای اجتماعی برابرگرا شکل داده میشود با تصور خدا بهعنوان فرمانروای جهان میانهای ندارند، بلکه ایمانشان به همنوا پنداشتن خدا با اجتماع متمایل میشود. توکویل شخصاً چنین رویکردی را برای خلاقیت مسیحیت زیان آور تلقی می کرد. مع ذالک او تغییری را در درک خدا به عنوان اساس هستی و شبکهای از اجتماع، پیش بینی کرد. توکویل - همچنانکه هگل پیش از او و شماری از جامعهشناسان پس از او بدان پرداختند- نشان داد که بین نهادهای اجتماعی که آدمیان درآن میزییند، آگاهیهایشان و شکلی از مذهب که درذهنشان تصور می کنند، روابط نزدیکی وجود دارد.
اگر دین عاملی خلاق در جامعه است، آیا نباید انتظار داشت که به چیرگی بیگانگی تحمیل شده توسط شرایط زندگی مدرن کمک کند؟ امیل دورکیم مشتاقانه در پی راهها و روشهای فائق آمدن بر انزوا و اضطرابی بود که به واسطه جامعه مدرن بر شهروندان تحمیل می شد. انسانها چگونه میتوانند خود را از مخاطرات بیهنجاری* درامان بدارند؟ به اعتقاد جامعهشناسان فرانسوی، دین سنتی چه مسیحیت یا یهودیت، از توان کافی در این راه برخوردار نیستند. اتفاقا دوركیم هرگز نقش دین در آمریکا را مطالعه نکرده بود، چیزی که وی از آن دفاع کرد خلق "جوامع واسط و میانجی**" بود که شبکههائی اجتماعی برای بهزیستی زندگی افراد ایجاد میکرد. دورکیم تا اندازهای ساده لوحانه، تصورمی کرد انجمنهای حرفهای قادر خواهند بود این وظیفه را عهدهدار شوند. آنچه دورکیم در عمل انجام داده بود- البته بدون آنکه قصدش را داشته باشد- نقش اجتماعات دینی در انسانی کردن جامعه صنعتی مدرن را توصیف میکرد. مطالعه الهیاتی دورکیم، پایهای برای کلیساشناسی جدید قرار گرفت. این کار در واقع توسط آندره گرلی انجام شد. در جامعه سنتی، کلیساها خودشان را یا بهعنوان یگانه حاملان حیات نمادین جامعه پنداشته و لذا خود را با فرهنگ و ملت همسان میانگاشتند، یا خود را به مثابه اجتماعات حاشیهای قلمداد کرده، نمادهای جامعه را طرد و در فاصلهگیری انتقادی از فرهنگ غالب به سر میبردند. جامعهشناسان این دو گونه را کلیسا*** و فرقه**** نامیدهاند. به هر حال اگر جماعات دینی، کارکردی را که توسط دورکیم برای "جوامع واسط و میانجی" لحاظ شده، عهده دارهستند، باید از تمایزات بین کلیسا و فرقه فراتررفته و نقش اساسی و جدیدی در ساختن جامعه انسانی ایفا کنند. به واقع این اتفاقی است که در آمریکا رخداده است.
خلاقیت و اصالت دین آمریکایی در اثر جالب توجه آندره گرلی تحت عنوان جامعه مذهبی*، بسط داده شده است. وی نشان میدهد مطالعه جامعهشناختی دین در آمریکا باید با مقولههای خاص خودش انجام شود. بالاخص تمایز بین کلیسا و فرقه که در مطالعه دین اروپایی سودمند بوده، جامعهشناسان را هنگام مطالعه دین در کشوری که هرگز کلیسای پایداری، مگر در دوره آغازین، تجربه نکرده دچار مشکل کرده است. دین درآمریکا در مذاهب** تجلی می یابد. دین فرقهای حس همبستگی را به پیروانش انتقال میدهد( دیدگاه دورکیمی) و شور معنا و هدف زندگی را در آنها برمیانگیزاند( دیدگاه وبری). گرلی مینویسد "در بیسازمانی فردی و اجتماعی، که بهعنوان بخشی از گذار از نظام فدرالی دهقانی به شهر صنعتی رخ میدهد، آدمی می کوشد برای جبران محرومیتهایی که به دلیل غیبت حمایت کنندههای اجتماعی و نهادهای میانجی جوامع روستایی پدید آمده نهادهایی شبه گمنشافتی*** ایجاد کند- مانند گروههای ملی، فرقههای مذهبی طبقات پایین ، احزاب سیاسی رادیکال، و در ایالات متحده و کانادا، مذهب."
مذهب متفاوت از کلیسا یا فرقه است. مذهب، پلورالیستی است، از آنجا که تعداد مشخصی از افراد را در بر میگیرد، از کلیسا متمایز میشود. در عین حال از آنجا که به فرهنگ و جامعه نظر دارد، با فرقه نیز تفاوت دارد. مذهب، جامعهای میانجی است که در جامعه اتمی و در حال تحول، افراد را به انسجام اجتماعی سوق میدهد. کثرت مذاهب در آمریکا برای وحدت و یکپارچگی مردم مانعی ایجاد نمیکند. علی رغم تضادها وتنشهایی که گهگاه از علایق متعارض مذاهب نشأت میگیرد، این مذاهب تعاریف متعارضی از واقعیت ارائه نمیدهند بلكه معنایی یگانه از زندگی را در کنار منازعات روزمره موجود، در اعضایشان ایجاد میکنند و بدین ترتیب یکپارچگی میان افراد را ترویج می کنند. ناهمگونی آموزهها لزوماً تبعات اجتماعی واگرا ندارد. آندره گرلی نشان میدهد در ایالات متحده درک کلیسای کاتولیک از خود تماماً شبیه "مذهب"بوده است. این نه به معنای سطحی و سکولار شدن دین بلکه تکوین خلاقیت دین آمریکایی است، که میتواند الگوهایی متفاوت از حضور و عضویت در کلیسا را ارائه دهد. دین در آمریکا شکوفا شده است، به همین دلیل نقش مهمی در انسانی کردن زندگی بشر ایفا کرده است.
آیا در تحلیل گرلی دین آمریکایی الزاماً ایدئولوژیک است؟ به این معنا كه اغلب مدافع شیوه زندگی آمریکایی است؟ پاسخ این است که دین آمریکایی، همچون تمام دینها، واجد ابهام و پیچیدگی است.. می تواند ـ دقیقاً مثل دین مدنی آمریکایی ـ هم ایدئولوژیک و هم اوتوپیایی باشد. بخصوص از آنجایی که مذهب، پلورالیستی است و ضرورتی ندارد که با سیستم نمادینی که زندگی ملی را تقویت می کند همسان شود، حس آزادی فردی به اعضایش القا میکند. پیش از این توکویل مطلب مشابهی بیان کرد که دین افراد را قادر میسازد خودشان را بر حسب هویت متعالی تعریف کنند. درحالیکه ساختارهای اجتماعی افراد را به تعریف هویتشان بر حسب نقشی که بهعنوان شهروند، کارمند، مادر یا پدر و... دارند، وا میدارد، دین آنان را به نوعی خود تعریفی ترغیب میکند که به نحوی از این نقشها فراتر روند: از طریق دین افراد در بصیرت و هدف یک اجتماع بزرگتر، چون جنبش یا کلیسا سهیم میشوند و به واسطه این هویتهای بیکران و نامحدود، افراد قادرند از نقشهایشان در جامعه فراتر روند. آنها بیش از یک شهروند، کارمند، مادر یا پدر هستند؛ آنان توانایی انتقاد از نقشهایی که ایفا می کنند دارند و این حس، آزادی فردی را برایشان ارمغان میآورد. دین آمریکایی گرچه اغلب ایدئولوژیک اما در عین حال حامل یوتوپیا نیز بوده است.
استدلال اول برایان ویلسون در دفاع از نظریه سکولارشدن، که حاصل شواهد آماری افول کلیسای انگلستان بود، ما را به تحلیل بسیار دقیق از دین در آمریکا سوق داد. دلیل دوم ویلسون از روابط نزدیک بین پلورالیسم و سکولارشدن نشأت میگیرد. ویلسون فکر می کرد که پلورالیسم دینی و تسامح وتساهل در آن، بطور اجتناب ناپذیری کنترل دین بر اذهان آدمیان را تضعیف می کند. پلورالیسم همچنین موجد نسبیگرایی خاصی است و لذا پذیرفتن بیچون و چرای حقانیت گوهر دین را تضعیف میکند. پیتر برگر استدلال مشابهی ارائه کرده است. پلورالیسم دینی لاجرم به سکولار شدن می انجامد اگر دینهای متعددی وجود دارد، که همه شان نیز معتبر شناخته شدهاند، ممکن است از بین آنها دینی را ترجیح داده وانتخاب کنیم که به نظر میرسد بهترین نوع برای زندگی فردی است؛ در این وضعیت دین امری شخصی و ذوقی ـ معنوی میشود و ماهیتش را به مثابه غایت نهایی هستی از دست میدهد. از نظر برگر، پلورالیسم، دین را به امر ناشناختهای بدل و زوالش را به کلی تسهیل می کند.
به دنبال تحلیلی که از مذاهب و انجمن های مذهبی در آمریکا ارائه دادیم، استدلال فوق دیگر متقاعد کننده به نظر نمیرسد. البته ممکن است این حقیقت داشته باشد که کلیساها و فرقهها، طبق تعریف جامعهشناختی شان، نتوانند در جامعه پلورالیست بقا یابند، چراکه هر دو از دین دركی انحصارگرایانه دارند. معذالک مذاهب و انجمنهای دینی پلورالیستیاند و وجود اجتماعات دینی گوناگون را میپذیرند. بعلاوه دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم چنانچه تسلیم محض رمز و راز قدسی در دین خودشان شوند، قادر نخواهند بود اعتبار ادیان دیگر یا قرائتهای دیگر از دین خودشان را، با رغبت بپذیرند. بخصوص تحت تأثیر جنبش کلیسای جهانی، مسیحیت معاصر در طلب پایبندی بیقید و شرط به امر مطلق، سازمان دینی خود را به عنوان تجسم این امر مطلق در نظر نمیگیرد. در واقع دین در اینجا انتخابی شخصی است، اما کارکرد اجتماعی مهم مذهب نشان میدهد که به هیچ وجه صرفاً فردی نیست. جامعهشناسانی که معتقدند پلورالیسم، دین را تضعیف و افولش را تسریع می بخشد، خلاقیت بی بدیل خود دین را نادیده میگیرند.
برایان ویلسون استدلال دومش را با ارائه و دفاع از این ایده اصلاح کرد که حرکت به سمت جامعهای سکولارتر در بطن پروتستانتیسم نهفته است. در اینجا ویلسون از تزمعروف ماکس وبر که در برخی اشکال توسط کثیری از جامعهشناسان اتخاذ شده، تبعیت می کند. بر اساس این تز زهد دنیوی مسیحیت کالونیست ـ پیوریتن به روح سرمایه داری منتج شده و کارآفرینی را به سرعت میان طبقات تولیدگر و بازرگان اشاعه داد، روحی به طبقات پایین القا کرد که آنها را در شکستن بیوقفه مرزهای سنتی و ارتقاء به قدرت اجتماعی بزرگتر قادر میساخت، و سرانجام اخلاق کاری ایجاد کرد که در گسترش جهان مدرن صنعتی سودمند افتاد و آنرا در میان تمام تمدنهای پیشین متمایز ساخت. نظر به اینکه مخالفان وبر گهگاه تزش را به گونهای مبالغهآمیز معرفی کردند، اجازه دهید خاطر نشان کنم وبر مدعی نبود که پروتستانتیسم مولد جامعه عقلانی و مدرن بوده است. اینگونه نبود که وبر تأثیرات رشد علم وتکنولوژی، توسعه مؤسسات بازرگانی و ابداع ابزارهای جدید تولید بر گسترش جهان مدرن را نادیده گیردنظریهاش بیش از اینها متواضع بود. او خودش این سوال را مطرح کرد که چرا درآغاز پیدایش سرمایهداری، که در چند فرهنگ پایه گذاری و پیش از جنبش اصلاحات در بخشهای مختلف جامعه اروپایی اشاعه یافت، اروپای غربی دستخوش چنین تحول چشمگیر و شاهد پیدایش فرهنگ عقلانی مدرنی بود که در تاریخ بشریت بی همتا مینمود. وبر نشان داد که این زهدگرایی جدید پروتستان و فهم دینی نوین از کار بود که موانع سنتی و مذهبی را از پیش روی رهیافت این دنیایی برداشت و برای پیشرفت دنیوی، انگیزه دینی قائل شد. اطاعت از دعوت خداوند در کار سخت ، لذت محدود، ارزش موفقیت فردی و انتقاد از دولت بر پایه درک جدید از فردگرایی و بازار آزاد معنا مییافت.ویلسون، تز وبری را فراتر از دورهای که توسط خود وبر مطالعه شد، معتبر میداند؛ به عقیده وی جنبشهای گوناگون پروتستانتیسم، شامل متدیسم* و ادونتیسم** اولیه و جنبش هزاره گرایی دوره های متأخر، روح پیشرفت فردی را میان پیروانشان تزریق کردند و این امر خود موجب رشد جامعه سکولار شد. او می نویسد "نبوق وخلاقیت مسیحیت در سراسر فرایند تغییر اجتماعی با شرایط طبقات جدید سازگار بود." هر موج جدید احیاء و بازسازی پروتستان، طبقه جدید را بهواسطه اعتماد به نفس و انضباط مذهبی نوین، قادر می ساخت که در سیستم اقتصادی و اجتماعی موجود رشد کند. این تز در کتاب "خاستگاه اجتماعی مذهبگرایی"*** در ایالات متحده اثر ریچارد نیبر**** و" کلیسا و فرقه در کانادا" اثر اس. دی کلارک***** تأیید میشود. اغلب تحقیقات اخیر نشان دادهاند که فرقههای جدید مسیحی، از قبیل اصول گرایان، همواره کارکرد اجتماعی یکسانی دارند. آنها بدون آموزش رسمی و با خوداتکائی معنوی، به مردم طبقات پایین کمک میکنند تا به افرادی منضبط، سختکوش و اتکا پذیر تبدیل شوند، و لذا آنان را به سمتی سوق میدهند که بهعنوان کارگران صنعتی موفق باشند، سوداگرانی پیروز در جهان رقابتی شوند، و در پلکان اجتماعی ارتقا یابند. این فرقهها همواره مردم را به صرفه جویی، پس انداز پول و سرمایهگذاری آن به نحوی عاقلانه توصیه میکنند. تحقیق در اصولگرایی و دیگر فرقههای مسیحی در آمریکای لاتین ، هند غربی و آفریقا نشان داده است کثیری از جنبشهای مذهبی وجود دارند که به مردمی که از زندگی روستایی و قبیلهایشان گسسته و در زندگی شهری گم شدهاند، کمک میکنند تا استقامت ورزند، کارگران سختکوشی شوند و وارد سیستم اقتصادی شده و در آن پیشرفت نمایند.
حتی خلسه این دین سمبل نفی دنیا نیست؛ بلکه این شوریدگی ها که در اجتماعات نیایش پدید میآید، مردم را قادر میسازد ناکامیهایشان را ابراز نموده، آرام و سازگار شوند و به زندگی عقلانی و محدودشان در نظم اجتماعی واقتصادی بازگردند. طبق تحلیل ویلسون، پروتستانتیسم غالباً آدمیان را به زندگی دنیوی سوق میدهد، عناصر رازورزانه و شعائری سنت مسیحیت را تضعیف و توجه افراد را به مقاصد و اهداف سکولار معطوف میکند، و لذا زمینه زوال خودش را فراهم میآورد. افراد بعد از پیشرفت در سیستم اقتصادی و اجتماعی، علاقه به دینشان را از دست داده و به ندانم کیشی* مبهمی روی میآورند. پروتستانتیسم موجب تباهی خودش میشود. زهد دنیوی که وبر "اخلاق پروتستان" می نامید امروزه از طریق نهادهای اقتصادی و اجتماعی در فرهنگ غرب نهادینه شده به گونهای که کاملاً از خاستگاه مذهبیاش مستقل شده است. شاهد ماجرا این است که در ایالات متحده، اخلاق پروتستان در بین کاتولیکها و یهودها به همان نسبت پروتستانها یافت میشود. اخلاق کار پروتستان نمایانگر روح فرهنگی است که ما به ارث بردهایم.
حقیقتی در نظریه ویلسون وجود دارد. ارنست ترولتچ از معاصران و دوستان وبر ازاینکه پروتستانتیسم تباهی خودش را موجب میشود، نگران بود. اوج ترقی پروتستانتیسم، نقطه افولش نیز بود. با وجود این، نظریه مذکور به تنهایی گواه قانع کنندهای برای نظریهٔ سکولارشدن نیست. ویلسون بار دیگر تجربه خاص انگلیس را شرح میدهد. در آمریکا پروتستانتیسم کاملاً قوی پابرجا مانده است، چراکه دینی نهادمند است؛ این دین روحیه ای را ایجاد می کند که دموکراسی آمریکایی و سیستم اقتصادی کار را بنا میکند. به همین دلیل است که تعداد بیشماری از آمریکاییها همچنان به جستجوی خویشتن در نمادگرائی کلیساهاشان تمایل دارند. این ماهیت ایدئولوژیک پروتستانتیسم در آمریکا است که آنرا دین موفق ساخته است. نظریه ویلسون همچنین میتواند به مثابه استدلالی علیه نظریه سکولارشدن تغییر جهت دهد. پروتستانتیسم در قالب جنبشها و مذاهب گوناگونش، طبقات بلند پرواز را درکشورهای انگلیسی زبان برای کسب قدرت اجتماعی بزرگتر قادر ساخت و بنابراین نه تنها از تغییر اجتماعی خشونت بار انقلاب فرانسه در این کشورها جلوگیری کرد بلکه همچنین مانع ظهور اشكال مخالفتگرایی آتشین با کلیسا و الحاد شدید اصلاح طلبان اجتماعی رادیکالی شد كه در کشورهای کاتولیک پدید آمده بودند. ویلسون خودش مینویسد: "درحالیکه در کشورهای اروپایی و به ویژه در کشورهای کاتولیک، سکولار شدن در گسترش جنبشهای سکولار و ضد کشیش گرا نمود یافت، در کشورهای آنگلوساکسونی کمتر با مخالفت مستقیم بلکه با بیانی ظریف نمود پیدا کرد." چنانچه این اظهارات صحیح باشد بنابراین پروتستانتیسم نه تنها در سکولار شدن مؤثر است بلکه همچنین به نحوی پارادکسیکال عاملی است که زوال دین را باز می دارد.
بار دیگر این موضوع را مورد توجه قرار میدهیم. همانطور که درست است که بگوئیم پروتستان دین تثبیت شده جامعه دموکراتیک و سرمایهداری غربی است، به همان نسبت نیز باید گفت، پروتستانتیسم بسیار فراتر از این است. دین پروتستان یوتوپیاهای جدیدی تولید کرده است. ادیان ،آنگونه که من امیدوارم بتوانم نشان دهم، حرکت و تغییر کرده و به خود انتقادی از خودشان دامن میزنند. پروتستانتیسم با قضاوت منفی اش از نظام سرمایهداری و انتقادش از اخلاق کار، اشکال بسیار جدیدی از سوسیالیسم مسیحی عرضه کرده است.
تز ویلسون درباره سکولارشدن، تلویحاً در پروتستانتیسم، حتی توسط شماری از فلاسفه اجتماعی و متألهان در مفاهیم وسیعتری ارائه شده است. ادعا شده است که دین انجیلی خودش، از همان آغاز، معطوف به سکولار کردن زندگی بوده و فرایندهایی که طی آن در عصر مدرن حوزههای مختلف زندگی اجتماعی خودشان را از مذهب مستقل ساختهاند، در واقع به پیروی از دین انجیلی و روح پروتستان بوده است. به اعتقاد برخی متألهان این توسعه قاعدتاً باید برای کلیسای مسیحی خوشایند باشد. این نظریه را میتوان در اثر فریدریش گوگارتن* در آلمان و "شهر سکولار**" اثر هاروی کاکس*** در ایالات متحده مشاهده کرد. در این نظریه مطرح میشود که ایمان عهد عتیق از مذهب پر عظمت مصر و بین النهرین گسستی اساسی پیدا کرده است. در دین بینالنهرینی خدا خودش را تماماً متفاوت، خالق آسمان و زمین، ماورای کائنات و مطلقاً بی همتا هویدا می ساخت. ایمان عهد عتیق جهان را تقدس زدایی و دنیوی کرد. عالم دیگر مقدس نیست ؛ محضر خدا نیست؛ عالم فقط دنیایی است که آدمی آمده در آن زندگی کند، مسئولیتهایی را بپذیرد و دنیا را به بهشت مبدل سازد. پیتر برگر، متعاقب اشارههای اندک ماکس وبر و مطالعات وسیع اریک وگلین****، همدلی زیادی با این نظریه ابراز می کند.
طبق این نظریه، الهام عمده دین عهد عتیق حرکت به سمت سکولار شدن است. عهد جدید از مبارزه عیسی علیه تابوهای موروثی، احکام مقدس و چیرگی اقتدارهای دینی بر زندگی حکایت دارد. بر اساس این نظریه، در کاتولیسیسم الهام اصلی دین انجیلی در پس شعائر مذهبی و تقدیس گرایشات دینی سرکوب شد. اصلاحات دینی در رنسانس، الهام عمده انجیل را احیا کرد و به کمک اومانیسم، به فرهنگ سکولار دوره کنونی پل زد. بر اساس نظر ویلسون، سکولارشدن تلویحی در پروتستان بخشی از جنبش تاریخی فراگیر است.
از آنجا که تز ویلسون گواه قاطعی برای نظریه سکولارشدن به ما ارائه نداد، ضرورتی ندارد که خودمان را درگیر دیدگاه تاریخی گسترده سازیم. من همچنان می خواهم این سوال را مطرح کنم که آیا این درک از دین عهد عتیق، بهطور خاص بر مفروضات پروتستان مبتنی نیست و آراء پرابلماتیک قرن نوزده و بیست را به فرهنگ باستان فرافکنی نمیکند. چندان معلوم نیست که تفکیک بنیادی بین خدا و طبیعت واقعاً در کتاب عهد عتیق یافت شود. در انجیل، خدا همچنان خالق عالم میماند؛ او پشت و پناه جهان است، و خود را به جلوههای مختلف عالم طبیعت متجلی میسازد. عالم همچنان محضر خدا است. او در حالیکه خدایی منجی است هیچ کم از خدای عالم ندارد. بالاخص در عهد جدید ـ همانطور که رزماری رادر* در اثرش نشان داده است ـ ما از درک سکولار جهان فاصله زیادی داریم. جهان یا در تصرف شیطان و یا در تسخیر روح القدس ظاهر میشود؛ یا اهریمنی است یا اهورایی؛ یا مانعی دررسیدن به خدا یا راهی برای گفتگوی فردی با خداست. نظریه برجسته سکولارشدن گوگارتن و کاکس ممکن است تا اندازه زیادی به قرائت پروتستانی شواهد بینجامد. این قرائت، توسط دانشمندانی حمایت می شود که آنگاه که سکولار شدن گرایش فرهنگی غالب به شمار میرفت، با نظریه پروتستانتیسم فرهنگی شناخته میشدند (نظیر خود وبر).
استدلال سوم ویلسون در دفاع از نظریه سکولار شدن از تحلیل اجتماعی تونیس و وبر تبعیت می کند؛ گذار از گمنشافت به گزلشافت ارزشهای سنتی را سست، تفکر عقلانی را بیش از پیش در فرایندهای اجتماعی بکار میبندد و متعاقباً عناصر دینی را از حوزههای گوناگون زندگی اجتماعی خارج میسازد. بنابراین دین پایگاه اجتماعیاش را از دست داده؛ و کارکرد اجتماعی چندانی ندارد. زندگی اجتماعی به تسلط اهداف عمل گرایانه و فایدهگرایانه در میآید. ویلسون این روند را به زبان تراژیک جامعهشناسان آلمانی شرح نمیدهد؛ او از زوال فرهنگ سخن نمیراند. چیزی که وی اذعان می دارد این است که گسترش صنعتی شدن به تضعیف دین می انجامد. چه کسی می تواند قوت این استدلال را انکار کند؟ یك نكته روشن است كه این استدلال، قطعاً تجربه خاص اروپایی را تشریح میکند.
با این حال برخی جامعهشناسان روند مدرن شدن را به نحو متفاوتی تفسیرکردهاند، و چه بسا تعجب آور نباشد که این قرائتهای متعدد از اطلاعات یکسانی از تجربه آمریکا ناشی شده باشد. تالکوت پارسونز در مقاله مشهور "مسیحیت و جامعه صنعتی مدرن" تلاش میکند مدرن شدن را نه به مثابه فرایند سکولارشدن بلکه در قالب مفهوم تمایز پذیری* تفسیر کند. تمایزپذیری در جامعهشناسی پارسونز مفهومی کلیدی است. طبق نظر او نفوذ خرد در فرایندهای اجتماعی گوناگون و پیچیده شدن روز افزون جامعه به تخصصی شدن انواع کارکردهای موجود در جامعه و همبستگی بیشتر بین آنها میانجامد. وظایف متنوع جامعه به سمت جداسازی، واگذاری وظایف به نهادهای متمایز و ایجاد هماهنگی متقابل میانشان پیش میرود. این نوع تمایزپذیری در حکومت، صنعت، تجارت، آموزش و خلاصه در تمام بخشهای جامعه قابل مشاهدهاست. تماپزپذیری همچنین به تفکیک حوزه مذهبی از قلمروهای غیر مذهبی زندگی اجتماعی میانجامد. این نظریه به پارسونز امکان میدهد علیرغم تصدیق برچیده شدن تدریجی دین از زندگی عمومی، شواهد را به نحوی جدید تفسیر کند. در این نگاه، چیزی که رخ میدهد سکولار شدن نیست بلکه جداشدگی ساده دین بهعنوان حوزهای متمایز است.
دین بطور روزافزون مجزا، مستقل و شخصی میشود، ولی همچنان با جامعه ارتباط خواهد داشت. فرایند تمایزپذیری به دین فرصت میدهد قدرت و ماهیت حقیقی اش را هویدا سازد، که این در ایجاد تعهد شخصی و متعاقباً نفوذ در انتخابها و تصمیمهای آدمیان تبلور مییابد. به اعتقاد پارسونز علی رغم اینکه قلمروهای گوناگون زندگی اجتماعی چندان با نهادها و نمادهای مذهبی مرتبط نیستند، آنها با منش شخصی مسئولیت و اخلاقیات انتقادی و به شدت تحول یافته، که در مذهب موروثی، مسیحیت (و یهودیت) تعلیم داده شده است، همبسته میمانند. دین ، حتی اگر تنها نقطه پیوستش با فرایند اجتماعی شخص انسانی باشد ابداً کارکرد اجتماعی اش را از دست نمیدهد. به گمان پارسونز بقاء نظم اجتماعی همواره منوط است به پیوند معنوی مشارکت مسئولانه و داوطلبانه افراد - به عبارت دیگر به معنویت خاص– که برای اکثریت مردم توسط دین سنتی تأمین میشود. دین شخصی در کنشتها و کلیساهای موجود نهادینه میشود. رویکرد پارسونزی از منظر تلقی دین بهعنوان نقطه تلاقی دو کارکرد ـ کارکرد معنا دهی و همبستگی جامعه ـ به تحلیل آندره گرلی از دین آمریکایی مرتبط شده است. فرایند تمایزپذیری با مدرن شدن جامعه مرتبط است، مذهب حوزه کاملاً شخصی زندگی قلمداد شده، در سازمانهای تخصصی مذهبی که مستقل از نهادهای عمومیاند، تجسم یافته و با وجود این همچنان برای بهزیستی جامعه صنعتی مدرن امری حیاتی است.
در دهه شصت، شماری از متکلمان به تبعیت از گوگارتن و کاکس، از ایده حرکت جامعه به سمت سکولارشدن، به شدت دفاع کردند. آنها براساس قرائت خاصشان از کتب مقدس، سکولارشدن را سرنوشت محتوم بشر میانگاشتند. متألهان مذکور همزمان ایمان مسیحی را عمیقاً مورد توجه قرار دادند. به تصور آنها ایمان انجیلی، مردم را به پاسخ به ندای الهی دعوت میکرد، همچنین مردم را به خرد و برابری فرا میخواند و آنها را به تفسیر سیمای عالم قادر می ساخت. این ایمان در اجتماعات دینی که حکایت انجیلی یکسانی را شرح و رخداد همانندی را جشن میگرفتند، پرورانده و زنده نگه داشته میشد. بنابراین متألهان مذکور علیرغم حرکت به سمت سکولار شدن، کارکرد مهمی برای کلیسا قائل شدند. در اینجا تاكید میكنیم، چیزی که نویسندگان مسیحی نسبت به آن علاقمند بودند به هیچ وجه نظریهٔ سکولار شدن نبود، بلکه برعکس، تئوری تمایزپذیری بوده است. کاربرد اصطلاح "سکولار شدن" در الهیات عمدتاً گیج گننده بوده است!ممكن است بهنظر رسد كه نظریه تمایزپذیری پارسونز تا اندازهای ایدئولوژیک باشد؛ وی مفروض میگیرد که نظام آمریکایی نظام کاملی است که همه نظامهای پیشین به آن سمت میروند و وظیفه دین انجیلی است که به نحوی اثر بخش این نظام را کارا سازد. معذالک نظریههای مخالف سکولار شدن نیز به همان اندازه ایدئولوژیک هستند؛ چرا كه از جهانبینی خاصی حمایت میکنند. در واقع این یکی از بحثهای مطرح شده در كتاب "سکولار و مذهبی" دیوید مارتین است. در این کتاب مارتین نشان میدهد همه نظریههای سکولارشدن ایدئولوژیک بودهاند و همه آنها برای توجیه فلسفه خاصی از زندگی مطرح شدهاند. وی مثالهای متعددی ذکر میکند.
او به پوزیتیویسمِ خوشبین و عقلانی کنت و قسم بسیار متواضع پوزیتیویسم تجربی اشاره می کند، که هر دو دین را به مثابه مجموعهای از خرافات میانگارند. همچنین مارتین به جهان بینی مارکس و فروید اشاره میکند که هر دو جایگاهی برای دین در جامعه لیبرال قائل نیستند. بعلاوه جهان بینیهای بسیار بدبینانه تونیس ، وبر و روشنفکران آلمانی دهههای پیشین و پسین آغاز این قرن را ذکر می کند که صنعتی شدن را با افول فرهنگ همبسته دانستهاند. ایدئولوژی افول* ارائه شده توسط دانشمندان مذکور، که در فصل پیش تحلیل شد، وجود تضاد بنیادین بین مدرنیته و دین را تلقین کرده است. با صورت افراطی این تفکر در کتاب "افول غرب" اشپنگلر مواجه میشویم. در حقیقت مارتین انواع نظریههای دوری فرهنگ را بهعنوان نمونههایی از ایدئولوژی یادآور شده است، همچون نظریههای اشپنگلر و سوروکین، که همپیوندی گریزناپذیر افول دین با فروریختن آرمانهای بزرگ را پیشگویی کردهاند. بنابراین از آنجا که اجزاء ایدئولوژیک مؤثری در انواع نظریههای سکولار شدن (همینطور در نظریهٔ تمایزپذیری) وجود دارد، میخواهم نتیجهگیری کنم که قانون ثابتی برای ارتباط مدرن شدن و دین وجود ندارد.
جامعهشناسانی هستند که دین را به مثابه بعد پایدار زندگی اجتماعی تلقی می کنند. در آثار امیل دورکیم و متفکران اجتماعی متأثر از او درمییابیم که دین ممکن است با شدتی کمتر یا بیشتر در جامعه ظاهر شود، وحتی ممکن است برای دوره خاصی از زمان تماماً ناپدید گردد، اما همینکه جامعه خود را بازیافته و شکل بسیار پایداری به خود میگیرد، آدمیان رویارویی با امر غایی را در شعائر و سمبل های مذهبی پی میگیرند. این دیدگاه نه بر نظریههای فلسفی و نه بر تحلیل روانشناختی استوار است؛ این سخن تماماً تحلیلی جامعهشناختی است. جامعه دین خود را در فرایندهایی تولید میکند که بر اساس آن بتواند خودش را به مثابه اجتماع خود اتکاء و ماندگار شکل دهد. جامعهشناسان طبق این رویکرد جامعهای را مطالعه میکنند که در آن دین موروثی فرو میریزد و به نحوی خودجوش جنبشهای دینی جدید یا جایگزینهای متنوع دین دنبال میشود. دیوید مارتین اظهار میکند جامعهشناسان مدافع نظریه سکولارشدن به همسان پنداری دین با دین سازمانی گرایش داشته و به ظهور اشکال جدید دینداری توجهی نداشتهاند.
در اینجا رابرت بلا و آندره گرلی ، پیرو الگوی دورکیم، اشکال جدید دینی را در جامعه صنعتی معاصر بررسی کردهاند.
بحث خود را نمیخواهم بدون اشاره به فیلسوف اجتماعی بزرگ آلمان، ماکس شلر، کسی که مطالعه جامعهشناختی مهمی در رد نظریه مراحل سه گانه کنت انجام داده است، به پایان رسانم. شلر درحالیکه ارزیابی تونیس و وبر از گزلشافت را دنبال کرد و از زوال فرهنگ به مثابه پیامد رشد بورژوازی صنعتی و سوداگر، هراس داشت، با حسی پر شور معتقد بود که دین چون میل جنسی، عشق، خرد و اخلاق بعد اجتناب ناپزیر زندگی بشری است. شلر این دیدگاه را از معتقدات فلسفی و فردیاش اقتباس کرد. در حالی که برای رد استدلال نظریه سکولارشدن، که از آن بیزار و رویگردان بود، در مقام یک جامعه شناس قرار گرفت و جامعهشناسی معرفت را که به رابطه اندیشه و تفکر با موقعیت اجتماعی متفکران میپردازد، پایهگذاری کرد. او تلاش کرد نشان دهد نظریه سکولارشدن كه توسط کنت تدوین، از ناحیه پوزیتیوسم علمی پشتیبانی و از جانب طبقه متوسط طرفداری شد ، با مشغله مادی گرایانه و بی روح این طبقه همخوانی دارد. این نظریه مخلوق ناخشنودی بورژوازی بود! بورژوازی محصور در علایق پیش پا افتادهاش، نسبت به اوجگیریهای روح و سرشت شوریدگیهای مذهب حسادت میورزید. برخلاف نظر مشهور نیچه، شلر اعتقاد داشت ناخشنودی منبع خصومت ورزی با دین است. نظریه سکولارشدن جز پنهانسازی پوچی انسان و خلأ روحی طبقه متوسط چیز دیگری نبود. پوزیتیویسم علمی ایدئولوژی طبقهای بود که همتش مصروف انباشت پول بود. ذکاوت و شورمندی شلر او را مبدع اصلی جامعهشناسی نظاممند معرفت ساخت، اما تحلیلش از نقش دین در جامعه تلفیق عجیب و غریبی از گرایشات محافظه کارانه، تعصبات نخبه گرا و تفکر اجتماعی رادیکال بود. به یاد بیاوریم که مارکس نیز ایدئولوژی بورژوازی را الحاد روشنگری میدانست. با وجود این بحث در باب ادبیات ماکس شلر چندان ساده نیست. این ادعایش که روند سکولارکننده مدرن محصول نارضایتی است، بر تلقی بسیار مجادلهآمیزی از بورژوازی و تحلیلی نابسنده از نقش اجتماعی دین سنتی مبتنی است. شلر در سرزنش شدید مدرنیته، نسبت به ابهام وپیچیدگی مفهوم دین دقت کافی نداشت.
نوشته گرگوری باوم - ترجمه دکتر عباس كاظمی
پی نوشت
۱. Cf.Hermann Lubke, Sakularisierung, Geschichte Eines ideenpolitischen Begriffs, Verlag Karl Albert.Freiburg.۱۹۶۵.
۲. Bryan Wilson, Religion in Secular Society, Pelican Books, London,۱۹۶۹.
۳. David Martin, The Religious and the Secular, Routledge and Kegan Paul, London, ۱۹۶۹.
۴. Andrew Greeley, Religion in the Year ۲۰۰۰. sheed and Ward, New york,۱۹۶۵, and " The Present Condition of American Religion." And " The secularization Myth," " The Denomination society", Scoot, Foresman and comoany,Glenview,۱۹۷۲,pp.۸۶- ۱۰۷,۱۲۷-۱۵۵.
۵. Bryan Wilson, op.cit, p.۱۱۲.
۶. Ibid,p.۱۲۲.
۷. Peter Berger, The Sacred Canopy.Doubleday.New York,۱۹۶۷.p ۱۰۸.
۸. Will Herberg,Catholic, Protestant, Jew, Doubleday,New York,۱۹۵۵.
۹. Alexis de Tocquevile, Democracy in America. Edit. Philips Bradley, Vintage Books, New York, no date, Vol,۲.pp.۳۱-۳۳.
۱۰. برای توصیف دورکیم از همبستگی نوع گمنشافت به
Suicide, Free Press,New York,۱۹۶۸,pp.۳۷۸-۳۸۴.
Robert Nisbet, The sociological Tradition, Basic Books, New York, ۱۹۶۶,pp.۱۵۵-۱۵۸.
۱۱. آندره گرلی ، در جامعه مذهبی مینویسد : "در مدل ما از دین آمریکایی، مذهب را بعنوان نقطه تقاطع کارکرد معنا و همبستگی در جامعهای که در آن نظم صنعتی و شهری پدیدار گشت و کلیسای ثابتی نداشت، در نظر می گیریم "( ص ۲) .
۱۲. Ibid. p.۲.
۱۳. A.de Tocqueville, op.cit, Vol.۲.۲۳.
۱۴. Peter Berger, The Sacred Canopy, pp.۱۲۶-۱۵۳.
۱۵. Bryan Wilson, Religion in Secular Society, p.۴۲.
۱۶. Op.cit.,pp.۴۳,۲۱۰-۲۱۱,۲۱۹-۲۲o.
۱۷. Ibid., p.۵۳.
۱۸. Peter Berger, The Sacred Canopy, pp۱۱۳-۱۲۱.
۱۹. Talcott Parsons ," Chirstianity and Modern Industerial Society," Religion, culture and society.deit. Louis Schneider, John wiley and sons, New York,۱۹۶۴,pp.۲۲۳-۲۹۸.
۲۰. Robert Bellah,Beyond Belief,Harper and Row, New York.
۲۱. Andrew Greely Man, Unsecular Man, Schocken Books, New York,۱۹۷۲.
۲۲. Max Scheler," Uber die positivische Geschichtsphilosophie des Wissens","Schriften zur Soziologie und weltanschauung slehre, ۲nd ed., Franke Verlag,۱۹۶۳, and Ressentiment, Free Press, New York,۱۹۶۱.
پی نوشت
۱. Cf.Hermann Lubke, Sakularisierung, Geschichte Eines ideenpolitischen Begriffs, Verlag Karl Albert.Freiburg.۱۹۶۵.
۲. Bryan Wilson, Religion in Secular Society, Pelican Books, London,۱۹۶۹.
۳. David Martin, The Religious and the Secular, Routledge and Kegan Paul, London, ۱۹۶۹.
۴. Andrew Greeley, Religion in the Year ۲۰۰۰. sheed and Ward, New york,۱۹۶۵, and " The Present Condition of American Religion." And " The secularization Myth," " The Denomination society", Scoot, Foresman and comoany,Glenview,۱۹۷۲,pp.۸۶- ۱۰۷,۱۲۷-۱۵۵.
۵. Bryan Wilson, op.cit, p.۱۱۲.
۶. Ibid,p.۱۲۲.
۷. Peter Berger, The Sacred Canopy.Doubleday.New York,۱۹۶۷.p ۱۰۸.
۸. Will Herberg,Catholic, Protestant, Jew, Doubleday,New York,۱۹۵۵.
۹. Alexis de Tocquevile, Democracy in America. Edit. Philips Bradley, Vintage Books, New York, no date, Vol,۲.pp.۳۱-۳۳.
۱۰. برای توصیف دورکیم از همبستگی نوع گمنشافت به
Suicide, Free Press,New York,۱۹۶۸,pp.۳۷۸-۳۸۴.
Robert Nisbet, The sociological Tradition, Basic Books, New York, ۱۹۶۶,pp.۱۵۵-۱۵۸.
۱۱. آندره گرلی ، در جامعه مذهبی مینویسد : "در مدل ما از دین آمریکایی، مذهب را بعنوان نقطه تقاطع کارکرد معنا و همبستگی در جامعهای که در آن نظم صنعتی و شهری پدیدار گشت و کلیسای ثابتی نداشت، در نظر می گیریم "( ص ۲) .
۱۲. Ibid. p.۲.
۱۳. A.de Tocqueville, op.cit, Vol.۲.۲۳.
۱۴. Peter Berger, The Sacred Canopy, pp.۱۲۶-۱۵۳.
۱۵. Bryan Wilson, Religion in Secular Society, p.۴۲.
۱۶. Op.cit.,pp.۴۳,۲۱۰-۲۱۱,۲۱۹-۲۲o.
۱۷. Ibid., p.۵۳.
۱۸. Peter Berger, The Sacred Canopy, pp۱۱۳-۱۲۱.
۱۹. Talcott Parsons ," Chirstianity and Modern Industerial Society," Religion, culture and society.deit. Louis Schneider, John wiley and sons, New York,۱۹۶۴,pp.۲۲۳-۲۹۸.
۲۰. Robert Bellah,Beyond Belief,Harper and Row, New York.
۲۱. Andrew Greely Man, Unsecular Man, Schocken Books, New York,۱۹۷۲.
۲۲. Max Scheler," Uber die positivische Geschichtsphilosophie des Wissens","Schriften zur Soziologie und weltanschauung slehre, ۲nd ed., Franke Verlag,۱۹۶۳, and Ressentiment, Free Press, New York,۱۹۶۱.
منبع : هفته نامه فصل نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست