پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا
قطار سریعالسیر
![قطار سریعالسیر](/mag/i/2/k1hzp.jpg)
کارهائی را که در آن ترم کردم نپسندید و بدوبیراهی گفت و سال به پایان رسید و او درگیر راهاندازی رشتهٔ گرافیک شد. ماند سلام و علیکی گاهی در میان راەهای آتلیههای معماری و نقاشی. دورادور دانستم که رشتهٔ گرافیک را در همان دانشکده تأسیس کرد و سال ۴۹ دانشجو گرفتند و گرافیک رفت که آبرومندتر شود. در حین تحصیل معماری به کار جلد کتاب و طراحی پوستر تئاترهای دانشجوئی و پوسترهای تکسانسی صبح جمعهٔ دانشجوئی مشغول بودم که دیدم همه را میبیند و میداند. پوستر راهبهها را خواست که به نمایشگاه دانشجویان هنرهای زیبا بفرستم، پوستر کلکسیون و ببر را که به شیوههای خود او ساخته بودم (با رنگهای تفکیکی) نقد کرد که اصلاح کردم. و قطار به راه بود. ۳۴ سال پیش بود که گفت برای ساختن یک انیمیشن به کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان دعوت شده. با چند نفر دیگر از دوستان خواستیم که اگر کمک خواست ما را خبر کند. ما را خبر کرد و رفتیم به خیابان ناصر در فیشرآباد. ساختمانی در دوطبقه که فیروز شیروانلو گرفته بود و در هر اتاقی هنرمندی دستبهکار. زرین کلک و صادقی و مثقالی و آراپیک. کیارستمی و آزاد و طاهباز و فروزش. پرویز دوائی و نادری و خائف. نفیسه ریاحی و اسبقی. احمدرضا احمدی، منفردزاده، فرهاد شیبانی و مصطفی اوجی. احمدرضا آنموقع موهایش سیاه بود، در پستچی نقش جوان زیبارو را بازی کرده بود. امروز موهایش سفید است و از ملافههای سفید میگوید. شیروانلو و ریاحی و خائف یکبهیک از قطار پیاده شدند، یا به مقصد رسیدند؛ نمیدانم. او در آن سال در آنکه خیال بافت، آنکه عمل کرد تجربهٔ تازهای کرد و در سیاه پرنده باز هم نوآوریهای دیگر، دوران فوران ذهن خلاق او بود.
پوسترهای تئاتر، جشنوارهٔ فیلم تهران، فیلمهای موج نوی سینمای ایران، مجلههای رودکی، فرهنگ و زندگی، سینما ۵۲، جلد کتاب و نمایشگاه پنجاه سال گرافیک ایران، همه را همزمان با تدریس در دانشگاه انجام میداد. یکماه پیش بود که تعریف کرد که بارها از کار زیاد روی میز از حال میرفته و هوشنگ حسامی (یادش بهخیر و روانش شاد) او را به درمانگاه میبرده. فیلم که تمام شد، در کانون ماندم. کنار فرشید مثقالی که طعم و مزهٔ تازهٔ دیگری چاشنی گرافیک کرده بود. یکه و خلاق و نو. همچنان تا امروز. با فیلمها و پوسترها و تصویرسازیهای خاص خودش. و چه خوشحال بودم من و چه بسیار آموختم از این دو هنرمند. ممیز یک نقطهٔ سبز را که ساخت عطش تجربهٔ نقاشی متحرک در او فرونشست و به تجربهٔ طراحی صحنه با شهید ثالث و حاتمی پرداخت و طراحی تیتراژ فیلم. و با تیتراژ و پوستر در کنار سینما ماند. تعدادی از پوسترهای افتتاح موزهٔ هنرهای معاصر را به من سپرد. نمایشگاه گرافیک آسیا را که تدارک دید در کنارش بودم، کارها جمعآوری شد و کاتالوگ آماده شد که با فزونی شعلههای انقلاب همگی معوق ماند.
انقلاب که شد، دیوارنوشتهها را جمع کرد، به راهاندازی نمایشگاه آثار گرافیک دانشجوئی کمک کرد، به فکر سروسامان دادن دوبارهٔ دانشکده افتاد. مرا به تدریس دعوت کرد. از آنموقع در کوپهای نشستم که در آن جا داشت. در واگن هنرمندان. در قطار سریعالسیر. ”انقلاب فرهنگی“ که تمام شد، کلاسها که باز شد، دست به کار دگرگونی واحدها و بهروز کردن دروس شد. از معلمهای تازهنفس دعوت کرد. نگاه مجدد به هنر ایرانی را سرلوحه کرد و فکرهای تازه را در اختیار دانشجویان گذاشت. و چه پایاننامههائی که پدید آمد که سرمشق و راهگشای گرافیک امروز شدند.
در جنگ تحمیلی کتابهای عکس را سامان داد و کشور که آرام شد در کنار تمام کارها که میکرد به فکر سامان حرفه افتاد. پیشنهاد جمع شدن دور هم را داد. ماهی یکبار. رستوران سورن. با دهنفر شروع شد. حرفها را از گفتوگوهای معمول به تبادل نظر برای حل مشکلات حرفهای کشاند. وقتیکه جمع به سینفر رسید پیشنهاد تهیهٔ لیست قیمت طراحان گرافیک را طرح کرد. با آگاهی از تمام بازتابها که منعش میکردند، پایش ایستاد و کمکم نظر خواستیم، نوشتیم، چاپ کردیم و منتشر شد. همان شد که بعدها ادامه پیدا کرد و شد ملاک بیشتر طراحان و سازمانهای خصوصی و دولتی. اما این همهٔ خواستهٔ او نبود. دست بهکار تأسیس تعاونی طراحان گرافیک شدیم. راههای دیگر بسته بود و یا دیرانجام. تأسیس شد. راه افتاد. در تمام جلسات حضور پیدا میکرد تا مبادا کسی غیبت کند. چند سال ادامه پیدا کرد. کار اقتصادی بلد نبودیم. نشد. این جمع که به پیشنهاد شیخانی از نشست گالری لاله شروع شده بود چند سال ادامه پیدا کرد و شد مبنای تأسیس انجمن. با قباد شیوا و ایرج علیخانی به وزارت کار رفتیم و شدیم هیئت مؤسس و انتخابات انجام شد. اساسنامه مصوب شد و اولین دوره به ریاست او تشکیل شد و شد که تا امروز تعداد اعضاء به ۴۵۰ نفر رسیده. بسیار کارها شده، اگر چه بعضی ناتمام، اما این خواستهاش نیز انجام شد و تا روز آخر بودنش بیشترین دغدغهٔ فکری او بود. دغدغهٔ دیگرش دوسالانهٔ گرافیک به پیش میبرد. که حالا بزرگ شده، جهانی شده و همهٔ آنها که میشناسد و میبینند، گرافیک ایران را همچون سینمای ایران، شاخص، ملی و جهانی میدانند.
قطار سریعالسیر همچنان میرود. در ایستگاه سوم آذر ۸۴ مرتضی ممیز هم پیاده شد. سربلند، مفتخر، با کارنامهای درخشان. با یادگارهائی شکوهمند. روز خاکسپاری در باغبان کلا، زیر درخت سروی که او کاشته بود، بهروز غریبپور حرف زیبائی گفت. تاکنون در دنیا برای هیچ طراح گرافیکی مراسمی به این بزرگی برگزار نکردهاند. مردم قدر هنرمندانشان را میشناسند.
ابراهیم حقیقی
منبع : ماهنامه فیلم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست