سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


هنر اصیل ارتباطی با بازار ندارد


هنر اصیل ارتباطی با بازار ندارد
کارگاه تناولی شبیه به محل کار یک هنرمند ۷۱ ساله نیست و نشانی از بازنشستگی در آن نمی توان سراغ گرفت. او همچنان مشغول کار است. در این روزها و در جریان حراج کریستی مجسمه پرسپولیس او به قیمت دو میلیون و پانصد هزار دلار به فروش رسید و البته اعتبار تناولی در فرهنگ ایرانی به دلیل این رکورد و قیمت نیست. که به قول خودش این یک حادثه است. آن زمانی که در نیمه دهه ۳۰ تناولی برای خلق اثری مدرن به سراغ فرهنگ ایرانی رفت هنوز این حرکت عادی نشده بود. اما در اینجا به بهانه حراج کریستی به گفت وگو با او درباره اقتصاد هنر و مجسمه سازی شهری نشستیم.
▪ بعد از جریان حراج کریستی و سایر حراج ها باز شاهد یک افراط و تفریط در فضای هنرهای تجسمی هستیم. از یک سو می بینیم که مرز بازار هنر با تاریخ هنر در جاهایی به هم خورده است، عده یی تصور می کنند حضور در بازارهای هنری به معنای حضور در تاریخ هنر است. از سوی دیگر و در نقطه مقابل عده یی هم مطرح می کنند که هنرمندی که وابسته به جریانات اقتصادی باشد از خلاقیت ناب فاصله می گیرد. به زبان ساده این آثار را هنر بازاری خطاب می کنند. آیا شما به مرز میان تاریخ هنر و بازار هنر اعتقاد دارید؟ آیا ممکن است هنرمندی در تاریخ هنر جایگاه مهمی داشته باشد اما در بازار هنر جایی برای او وجود نداشته باشد؟
ـ حداقل در قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم چنین وضعیتی جاری بود یعنی تاریخ هنر کاملاً جدا از بازار هنر بود. اما از اواسط قرن بیستم و بعد از جنگ جهانی دوم که بازار هنر به دست امریکایی ها افتاد، تغییرات عمده یی در فضاهای هنری ایجاد شد. امریکایی ها تاکید زیادی روی وضعیت اقتصادی هنر داشتند. در نتیجه بسیاری از شرکت ها و بانک های امریکایی وارد بازار هنر شدند و اقدام به خرید آثار کردند. برای این خریداران مهم نبود از اثری که می خواهند بخرند، خوش شان بیاید و مثلاً آن سبک را دوست داشته باشند. برای آنها نام هنرمند، قیمت اثر و وضعیت بازار مهم بود.
حتی گاهی تلفنی هم اقدام به خرید می کردند، یعنی اصلاً اثر را نمی دیدند. این سیاست امریکایی ها آرام آرام توسط کشورهای اروپایی هم پیگیری شد و حالا در ۲۰ سال اخیر این دیدگاه در کشورهای آسیایی هم وارد شده. تشخیص اینکه مرز بین تاریخ هنر و بازار هنر کجاست، کار بسیار دشواری است. من هم قبول دارم که گاهی ممکن است هنرمندی در تاریخ هنر جایگاه مهمی داشته باشد اما از اقتصاد هنر در زمان حیاتش بهره یی نبرد و بالعکس. اما فکر می کنم این وضعیت حداقل در زمان ما به شکل استثنا پیش می آید. معمولاً کسانی که روی آثار هنری سرمایه گذاری می کنند آدم های هوشمندی هستند که سرخود دست به کاری نمی زنند. وقتی یک موسسه مالی می خواهد چندین میلیون دلار در بازار هنر سرمایه گذاری کند به طور حتم هزینه های یک مشاور خوب را هم می پردازد تا خرید خوبی داشته باشد. ما در ایران فعلاً در نقطه آغاز هستیم ولی وارد شدن یک بانک ایرانی در بازار هنر می تواند سرمنشایی باشد برای حضور موسسات مالی در چرخه اقتصادی هنر.
▪ نگرانی که وجود دارد این است که هنرمند هنرهای تجسمی تصور کند در کارگاه و هنگام خلق کردن هم باید به خریدار و بازار هنر فکر کند. خلق یک اثر بزرگ نیازمند ساعت ها تمرین، اتود و حضور در کارگاه است. در حالی که در صورت غلبه دیدگاه های اقتصادی ممکن است این تمرین ها، اتود کردن ها و در کارگاه ها حبس شدن ها بی دلیل و غیرسودآور به نظر بیاید. در این صورت زیبایی شناسی هنر ممکن است وابسته به اقتصاد هنر شود که نتیجه آن می شود محافظه کاری هنرمندان و ترس از تجربه های جدید و مقوله خلق هنری جای خود را به خط تولید هنر بدهد.
ـ حداقل در مورد خود من چنین اتفاقی نیفتاده است، نمی خواهم بگویم مقوله اقتصاد بی تاثیر است اما من پرسپولیس را ۳۵ سال پیش ساختم. در لحظه ساختن آن به فروش آن فکر نمی کردم و اصلاً تصور هم نمی کردم که روزی به چنین قیمتی به فروش برود. ۳۵ سال پیش من این اثر را برای دل خودم ساختم و در این مدت هم در گوشه خانه خودم بود. حالا بعد از این همه مدت حوادث طوری رقم خورد که سر از یک حراجی دربیاورد و به این رقم فروخته شود. اما نمی توان همه هنرمندان را در یک دسته قرار داد. بسیاری از هنرمندان هنوز وقتی وارد کارگاهشان می شوند تنها به اثرشان فکر می کنند.
حالا ممکن است درصدی هم به دنبال بازار باشند و این درصد همه هنرمندان نیستند. اما به نظر من اثر هنری که اصالت دارد هیچ گاه به قصد بازار ساخته نشده است. حالا به هر رقمی هم به فروش رفته باشد اصلاً مهم نیست. اثر هنری اصیل آنقدر از زمان خودش جلوتر است که معمولاً بازار آنها را با یک تاخیر زمانی کشف می کند. مگر آثار جکسون پولاک در زمان حیات خودش چقدر قیمت داشتند. اکثر هنرمندان بزرگ همیشه جلوتر از زمان خود بوده اند.
اگر می خواستند براساس نیازها و دیدگاه های بازار حرکت کنند به طور حتم باید در زمان خودشان مرفه تر زندگی می کردند. هنرمند اصیل وقتی وارد کارگاهش شد به هیچ چیز دیگری جز جهان اثر خود فکر نمی کند. وقتی اثر هنری خلق شد دیگر وظیفه هنرمند تمام شده است، اتفاقات و حوادث بعدی هم به هنرمند ربطی ندارد. در اینجا ممکن است پای گالری ها و موزه ها و حراجی ها به میان بیاید که سرنوشت اثر را آنها مشخص می کنند نه خود هنرمند.
▪ یکی دیگر از نگرانی هایی که وجود دارد مساله اختلاف قیمت ها در بازار داخلی با بازار خارجی است. به طور حتم خریدار داخلی نمی تواند ارقامی این چنینی را بپردازد، از سوی دیگر ممکن است هنرمندان به خاطر این اختلاف قیمت علاقه یی به حضور در جریانات داخلی نداشته باشند و با نوعی سکون در عرصه های داخلی روبه رو شویم.
ـ فکر می کنم خریدار داخلی باید کمی فکر کند. ما در همین تهران کسانی را داریم که پنج میلیارد یا حتی بیشتر برای خرید یک خانه هزینه می کنند. افرادی در همین تهران برای ماشین زیر پایشان حاضرند نیم میلیارد هزینه کنند، ولی همین افراد هنر را جدی نمی گیرند. نمی توانند تصور کنند یک اثر هنری هم به اندازه یک ملک قیمت و سود اقتصادی داشته باشد. اگر هنر هم برایشان مهم باشد آن وقت ارقامی که در حراج های خارجی تعیین می شود غیرقابل پرداخت نخواهد بود. من موافق نیستم که قیمت آثار را باید به خاطر خریدار داخلی پایین بیاوریم، اتفاقاً این خریدار داخلی است که باید در قیمت های موردنظرش تجدید کند. اما این همگانی نیست، خریداری که چنین بودجه هایی ندارد، می تواند کارهای یک هنرمند جوان تر و کمتر شناخته شده را بخرد. معلوم است که همه نمی توانند کار یک میلیون دلاری بخرند اما در این تهران بزرگ ده نفر که می توانند ولی در اینجا آن ده نفر اصلاً صاحب چنین تفکری نیستند که برای یک اثر هنری خرج کنند.
▪ گاهی اوقات حتی می بینیم افراد و طبقه یی که سرمایه و پول را در اختیار دارند برای خرید اثر هنری سراغ دستفروش ها می روند و حاضر نیستند بیشتر از چند تک هزار تومانی برای هنر خرج کنند. فکر می کنید چطور می شود این عادت فرهنگی را کنار زد و فرهنگ خرید اثر هنری را برای طبقه بورژوا ایجاد کرد؟
ـ این یک نوع عقب ماندگی فرهنگی است که من نسخه یی برای آن ندارم. اما فکر می کنم افرادی که پول را در اختیار دارند اتفاقاً شامه های تیزی دارند. یعنی به محض اینکه متوجه شوند خرید هنری هم می تواند سرمایه گذاری خوبی باشد، وارد میدان خواهند شد. در همین حراج هایی هم که در این چند ساله در ایران برگزار شده می بینیم که قیمت ها بالاتر رفته.
این روزها خیلی می شنوم که فروش گالری ها بهتر شده، این نشان می دهد مردم امیدوارتر شده اند چون احتمال می دهند این خریدها ممکن است روزی برایشان سود اقتصادی داشته باشد. شاید وجود یک بازار هنری را احساس کرده اند، اما اینکه چگونه فرهنگ سازی کنیم، فرهنگ یک مقوله یی است که زمان می خواهد. شما هر چیزی را با پول حتی در یکی دو روز می توانید به دست بیاورید، اما فرهنگ خریدنی نیست، به دست آوردن آن زمان می خواهد. غفلتی که ما در زمینه فرهنگ سازی کرده ایم، با چند ماه جبران نمی شود. فرهنگ سازی برای هنر باید از مدارس ابتدایی شروع شود و تا دانشگاه ادامه پیدا کند. آموزش هنر در اینجا بسیار ضعیف و عقب افتاده است.
آموزش هنر در مدارس ما جدی گرفته نمی شود. هر وقت معلم هنر پیدا نشد، فلانی را که بیکار است و وقت دارد، می فرستند سر کلاس، خود دانش آموزان هم به کلاس هنر به چشم زنگ تفریح نگاه می کنند. کارگاه های هنر باید از همان دبستان جدی گرفته شوند. اگر از یک دبستان چهارصد نفری یک نفر وارد جامعه هنری شود سرمایه گذاری خوبی انجام شده. یک هنرمند برای یک قرن می تواند یک جامعه را سربلند و پرآوازه کند.
▪ با توجه به امکانات اقتصادی که در این چند سال برای هنرهای تجسمی ما ایجاد شده فکر می کنید چقدر لازم است که مقوله «مدیر برنامه» جدی تر گرفته شود. آیا این مدیر برنامه ها می توانند ارتباط هنرمندان با حاشیه های حراج ها و جریانات اقتصادی را کمتر کنند؟ شاید در این صورت کار اقتصادی با کار هنری کمتر با هم تداخل کنند.
ـ من در خارج از کشور با سه گالری کار می کنم. این گالری دارها در آنجا مدیر برنامه هنرمند هم محسوب می شوند. یعنی گالری دار در آنجا معنی و وظایف خیلی گسترده تری دارد. اما در اینجا رابطه گالری دار با هنرمند ممتد نیست. هر هنرمندی هر بار نمایشگاه خود را در یک گالری برگزار می کند. این به نظر من یک آسیب است. هنرمند و گالری دار باید رابطه کاری طولانی داشته باشند تا آن گالری دار با رغبت روی کار یک هنرمند سرمایه گذاری کند. شما باید خیلی هنرمند موفقی باشید که بتوانید یک مدیر برنامه هم داشته باشید. در حالی که اگر رابطه گالری دار و هنرمند یک رابطه کاری طولانی و ممتد باشد دیگر نیازی به مدیر برنامه نخواهد بود.
▪ گفته می شود افزایش قیمت آثار ایرانی در حراج ها یک تب و هیجان زودگذر است و این هیجان احتمالاً فروکش خواهد کرد.
ـ البته چهار سال است که این حرف را می زنند. اما عملاً می بینم که این جریان متوقف نشده. من اعتقاد ندارم که با یک تب روبه رو هستیم و دوباره به شرایط قبلی بازمی گردیم. ولی ممکن است قیمت آثار بعضی از هنرمندان تعدیل یا در جایی تثبیت شود.
این به نظر من منطقی است. آثار هر هنرمندی قیمت مشخصی دارد. آن قدر مشخص که شما با یک جست وجوی اینترنتی ساده هم می توانید از این قیمت ها مطلع شوید. قیمت آثار هنرمندان ما هم بعد از مدتی مشخص می شود.
خود شرایط بازار این قیمت ها را تعیین می کند یعنی بعد از چند سال متوالی حضور در حراج ها با اندکی بالا و پایین قیمت آثار یک هنرمند در یک حد مشخص باقی می ماند. در مورد هنرمندان ایرانی چون این اتفاق تازه آغاز شده، هنوز زود است که تعدیل شود. هنوز چند سالی وقت داریم قیمت بعضی از آثار بالاتر برود یا پایین تر بیاید. خود شرایط عرضه و تقاضا این قیمت ها را تعیین خواهد کرد. ما زیاد نگران نباشیم. ولی بعید می دانم با سقوط قیمت چشمگیری روبه رو بشویم.
▪ اجازه بدهید کمی از بحث حراج ها و اقتصاد هنر فاصله بگیریم. فکر می کنید جامعه یی که در دانشگاه های هنرش رشته مجسمه سازی تدریس می شود، آثار مجسمه سازانش با این قیمت ها در حراجی ها فروش می رود، منطقی باشد که سطح مجسمه سازی شهری آن به این شکل باشد و درخت پلاستیکی برای تزئین شهر استفاده کنند؟
ـ ما در اینجا هیچ گاه هنر را جدی نگرفته ایم، مجسمه سازی را که اصلاً جدی نگرفتیم. طبیعی است که شکل و شمایل میدان ها و شهرهایمان اینچنین باشد. هر کارنابلدی که از راه رسید به او گفتند برو یک چیزی بساز که بگذاریم وسط این میدان. آنقدر وضع مجسمه های سطح شهر آشفته است که آدم شرمنده می شود.
▪ فکر می کنید جریان نقد هنری بتواند تاثیری در تغییر دیدگاه ها داشته باشد؟ جایگاه این مقوله را چه در اقتصاد هنر و چه در فرهنگ سازی چقدر مهم می دانید؟ فکر می کنید نقد هنر می تواند نقش میانجی را بازی کند؟
ـ در سوئیس وقتی بخواهند یک مجسمه در یکی از میدان ها یا پارک های مهم بگذارند گاهی کار به نظرخواهی عمومی می کشد.
چرا که اعتقاد دارند آن مجسمه را نه فقط خود آنها بلکه کل دنیا می بینند و براساس آن در مورد آنها قضاوت خواهد شد. می خواهم به چیزی فراتر از نقد و نظر تخصصی اشاره کنم. روی باارزش ترین پول سوئیس تصویر «جاکومتی»، یک مجسمه ساز معاصر قرار گرفته. یعنی آن ملت هنرمند و مجسمه سازش را دوست دارد. اما در اینجا نه آن کسی که تصمیم می گیرد چه چیزی برای کجا ساخته شود و نه آن کسی که به او سفارش داده می شود، این کاره نیستند. از همه بدتر کسی هم نیست که بگوید اینها چیست که می سازید و می گذارید در سطح شهر یعنی همان فقدان نقد و نظر. آخر چطور ممکن است سابقه فرهنگی ما در معماری و شهرسازی به درخت پلاستیکی ختم شود. از من راه حل نپرسید. من فقط می توانم به ایرادها اشاره کنم. راه حل های فوری در آستین کسی نیست. کار فرهنگی زمان می خواهد.
▪ در یک دوره تاریخی می بینیم که برای مثال آقای کریم امامی از اهالی نقد و نظر گروه و سبکی را به نام «سقاخانه» معرفی می کند که خود شما هم یکی از اعضای آن گروه بودید. وقتی این گروه معرفی می شود، ناخودآگاه سفارش دهندگان به سراغ آنها می روند. اما وقتی - به هر دلیلی - این معرفی صورت نمی گیرد، یا به آن توجه نمی شود، نتیجه می شود همان درخت های پلاستیکی در میدان های شهر. ما هنرمندان خلاق زیادی را در این سال ها در گالری ها دیدیم که کارشان معرفی نشد، به آنها سفارشی داده نشد و بعضی مواقع کار را رها کردند یا خودشان دچار افسردگی شدند. زمانی شما قرار بود با شهرداری همکاری کنید. این تصور وجود داشت که این برنامه و همکاری به نتایج خوبی ختم شود. حداقل ممکن بود تفاوت مجسمه و درخت پلاستیکی برای این سفارش دهنده مهم مشخص شود.
ـ از قرار من در رویا بودم. از قرار داشتم میخ در سنگ می کوبیدم. چند سالی را هم به همین مناسبت تلف کردم. من به عنوان یک وظیفه ملی احساس می کردم چون این مملکت من را ساخته، پس من هم سعی کنم چهار نفر دیگر را بسازم.
در آن زمان به شهردار که به کارهای من هم اظهار علاقه می کرد، گفتم شما اگر می خواهید کار اساسی انجام دهید، بزرگ ترین مشکل پرورش مجسمه ساز در مملکت نبودن کارگاه است. گفتم آمار نشان می دهد در هر سال صد و چند مجسمه ساز از دانشگاه ها فارغ التحصیل می شوند اما به محض اینکه از دانشگاه بیرون می آیند بی جا و مکان می شوند. نه جایی برای کار کردن دارند، نه پولی برای کارگاه درست کردن، کارگاه های عمومی هم که وجود ندارد.
پیشنهاد دادم چند کارگاه برای مجسمه سازان جوان ساخته شود. شهردار وقت از این ایده استقبال کرد و چند سوله خیلی بزرگ هم در فرهنگسرای خاوران برای این کار در نظر گرفتند. اما با رفتن شهردار همه پروژه ها متوقف شد. اگر این ایده عملی می شد، ما امروز چند مجسمه ساز قابل و ماهر داشتیم. اما بعدها این طرح غیرضروری تشخیص داده شد. انرژی من هم تمام شد. این طرح حدوداً برای شش سال پیش بود. تصور کنید در این شش سال چند جوان را با یک مدرک لیسانس یا فوق لیسانس در جامعه رها کرده ایم؟ مجسمه سازی هنر گرانی است. ابزار گرانی هم دارد. بدون حمایت نمی شود مجسمه ساز پرورش داد.
▪ شما اعتقاد ندارید که از سوی هنرمندان هم در بعضی از موارد فرصت سوزی رخ داده است؟ گاهی اوقات می بینیم تا هنرمندی با یک سفارش بزرگ دولتی روبه رو می شود، تنها به قرارداد و سود مالی آن فکر می کند، در نتیجه فرصت به دست آمده با بدترین کیفیت ممکن از دست می رود.
ـ هنرمندی به نام «برویر» می گوید؛ «من همان قدر خوبم که مشتری ام خوب باشد.» اگر سفارش دهنده بد سلیقه باشد، کار هم بد می شود. اگر سفارش دهنده سلیقه عامی داشته باشد، نسبت به هنر بی اطلاع باشد، نتیجه می شود درخت پلاستیکی. فکر می کنید مدیران شهرداری در مناطق تهران چقدر از هنر سررشته دارند؟ اما اگر تخصصی هم نداشته باشند در این زمینه تصمیم گیری می کنند. نتیجه می شود اینکه به هر کارنابلدی سفارش ساخت مجسمه می دهند.
▪ در زمانی که شما و نسل شما کار خود را آغاز کرد شرایط به چه گونه یی بود؟
ـ آن زمان هم مشکلات و مصائب خاص خود را داشت. شاید عجیب باشد اما اولین مجسمه مدرن در سال ۵۰ در سطح شهر نصب شد. پیش از آن فقط مجسمه شاه و رضاشاه اجازه پیدا می کرد که در سطح شهر نصب شود. شما وقتی به یک شهردار می گفتید می خواهم یک مجسمه مدرن برای سطح شهر بسازم شاخ درمی آورد. می گفتند مگر به غیر از مجسمه شاه چیز دیگری هم می شود نصب کرد. من مجسمه «فرهاد قفل زن» را در سال ۵۰ با ترس و لرز جلوی مجموعه تئاتر شهر نصب کردم. بعدها دیدند که مردم این مجسمه ها را دوست دارند. جلوی آنها عکس یادگاری می گیرند. بعد از مدتی مجسمه بچه های در حالی بازی را در حوض پارک مقابل تئاتر شهر کار کردم که بعد از مدتی چند عکاس آنجا پاتوق کردند. واکنش و علاقه مردم باعث شد این جریان ادامه پیدا کند.
در آن زمان این تعداد مجسمه در سطح شهر دیده نمی شد، اما در عوض این تعداد مجسمه بد هم به چشم نمی آمد. حالا فرض کنید تهران امروز با این وضعیت معماری الگوی بسیاری از شهرداران در شهرهای دیگر و شهرستان ها قرار می گیرد. نتیجه می شود نوعی یک شکلی بدقواره و البته فراگیر که از تهران به شهرستان ها هم سرایت کرده.
▪ مساله اینجاست که وقتی تعداد افرادی را که ممکن است در طول سال ها از مقابل یک مجسمه در سطح شهر عبور کنند و حتی هر روز آن را ببینند، تصور می کنیم، متوجه می شویم که با یک رسانه خیلی خیلی پرمخاطب روبه رو هستیم. حال اگر کیفیت این رسانه پرمخاطب را تا سطح درخت پلاستیکی پایین بیاوریم، در اصل حافظه تصویری و چشم های یک مخاطب انبوه را آلوده کرده ایم. شما زمانی ایده یی داشتید مبنی بر اینکه با تولید انبوه و ارزان بعضی از آثار می توان با مخاطب انبوه تری ارتباط برقرار کرد...
ـ زمانی چنین افکاری داشتم. کارخانه یی هم در خارج از شهر تاسیس کردم. دو، سه سالی تلاش کردم که تولید انبوه داشته باشم تا مخاطبی هم که درآمد پایین تری دارد بتواند از این آثار استفاده کند. اما نتیجه یی نگرفتم و کارخانه ورشکست شد. من تلاش خودم را کردم اما گاهی جامعه آمادگی پذیرش ایده های شما را ندارد. ممکن است چند سال بعد این آمادگی و زمینه ایجاد شود ولی آن وقت شما دیگر آن انرژی را نداشته باشید.
▪ شما مدت ها است که در ایران نمایشگاه برگزار نکرده اید. در حالی که در کارگاه شما پوسترهای مختلفی از نمایشگاه هایتان به دیوار نصب شده بود. یعنی در زمانی ارتباط ممتدی با مخاطب داخلی داشته اید. این کارها به نمایش درمی آمده، نقد و بررسی می شده و در نتیجه از یک حیات طبیعی برخوردار بودند. اما وقتی حضور شما فقط به نمایشگاه های خارجی و حراج ها خلاصه می شود حتی ممکن است این تصور پیش بیاید که آقای تناولی دیگر کار نمی کند و از گذشته تغذیه می کند.
ـ من کار می کنم بیشتر از همیشه. اما نمایشگاه مجسمه گذاشتن به خصوص برای کسی که در ابعاد بزرگ کار می کند کار ساده یی نیست. حمل و نقل، فضای نمایش و گالری مناسب مشکلاتی است که شما با آن روبه رو می شوید. ما به غیر از موزه هنرهای معاصر هیچ گالری و موسسه یی که کادر و عوامل متخصص داشته باشد، نداریم.
موزه هنرهای معاصر کادر نسبتاً کارآزموده یی دارد که می تواند آثاری را تحویل بگیرد، به نمایش بگذارد و دوباره به صاحبانش برگرداند. در مورد نمایشگاه خود من چیزی حدود ده تن مجسمه از جاهای مختلف جابه جا شد تا به موزه برسند و این کار ساده یی نیست. گالری های موجود معمولاً آنقدر کوچک هستند که کارهای من را نمی توان در آنجا به نمایش گذاشت. اصلاً کارهای من از در ورودی گالری هایی که در طبقه چهارم یا زیرزمین قرار دارند، رد نمی شود. این گالری ها معمولاً سقف های کوتاهی دارند. تنها فضای مناسب همان موزه هنرهای معاصر است که خوب چند سال قبل نمایشگاهی در آنجا برگزار کردم. چند فرهنگسرا هم وجود دارند که معمولاً گالری هایشان را اجاره می دهند. در ضمن نیروهای کاربلدی هم ندارند که بتوانند یک نمایشگاه بزرگ را برگزار و اداره کنند.
▪ چند سال قبل به عنوان دبیر دوسالانه سوم مجسمه سازی حضور موثری داشتید. دیگر تمایلی به این گونه فعالیت ها ندارید؟
ـ این گونه فعالیت ها را نمی شود به شکل دائم انجام داد. من یک بار این کار را کردم. وظیفه یی داشتم که انجام دادم. راضی هم هستم. این روزها می بینم چند نفر از جوانانی که در آن دوسالانه تازه کار خود را آغاز کرده بودند به نام های مهمی تبدیل شده اند. همین برای من کافی است، باعث می شود خستگی در تن آدم نماند.
▪ پیش تر خیلی از موزه های بزرگ دنیا آثاری از هنرمندان ایرانی را خریده اند. آیا رقم این خریدها هیچ گاه در حد حراج کریستی نبوده است؟
ـ موزه ها بودجه های محدود و تعیین شده یی دارند. اما در بعضی از کشورها موزه ها از کمپانی ها و بانک های بزرگ می خواهند خریدهای موردنیازشان را آنها انجام بدهند. مثلاً علاقه مندند که فلان اثر از فلان هنرمند را در مجموعه خود داشته باشند اما پول لازم را ندارند. در این موارد از یک شرکت یا موسسه اقتصادی می خواهند این خرید را انجام دهد و بعد به نام خود آنها و اینکه اثر توسط فلان موسسه اهدا شده در موزه به نمایش می گذارند. اما در غیر این صورت موزه ها بودجه های محدودی دارند که اگر از هنرمندی خرید کنند در اصل افتخار و نام را به هنرمند می دهند.
چند سال قبل موزه بریتانیا به من گفت می خواهیم اثری از شما در این موزه داشته باشیم اما بودجه مان محدود است. رقمی را خودشان پیشنهاد دادند و گفتند خودتان یک اثر به ما پیشنهاد کنید، که البته من هم یکی از بهترین آثارم را به آنها دادم. معمولاً هنرمندان هم با آنها همکاری می کنند.
▪ بانک پاسارگاد در چه سالی این اثر را از شما خرید؟
ـ حدود یک سال پیش.
▪ اجازه داریم بپرسیم به چه مبلغی؟
ـ نه. نمی خواهم برای این بانک حاشیه هایی ایجاد شود که از کار خودشان پشیمان شوند. البته به قول آقای احصایی سودی که از این تجارت فرهنگی نصیب شان شد شاید بیشتر از درآمد کل بانک در سال گذشته باشد، اما به هر حال اقدام بسیار جسورانه و شایسته یی از سوی آنها بود. امیدوارم این نوع کارها گسترش پیدا کند.
هنرمندی به نام «برویر» می گوید؛ «من همان قدر خوبم که مشتری ام خوب باشد.»
اگر سفارش دهنده بد سلیقه باشد، کار هم بد می شود. اگر سفارش دهنده سلیقه عامی
داشته باشد، نسبت به هنر بی اطلاع باشد، نتیجه می شود درخت پلاستیکی
فکر می کنید مدیران شهرداری در مناطق تهران چقدر از هنر سررشته دارند؟
مهدی میرمحمدی، علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید