شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا
نگاهی بر اندیشههای بنیانگذاران آمریکا
اولین و بدترین افسانه سیاست آمریكا این بود كه: «ما ملت برتریم.» این افسانه از آنجا بدترین افسانه سیاست آمریكاست كه برای توجیه تبلیغاتی باجگیریهای آمریكا و ایجاد سلسله مراتبی از نژادهای برتر و نژادهای پستتر و «حق تسلط» بر دیگران از سوی این كشور، مورد بهرهبرداری قرار گرفت.
۱- استفاده ابزاری از دین و احساسات مذهبی
آنچه كه امروزه «دنیای جدید» نامیده میشود، با ورود كریستف كلمب به قسمت جنوبی قاره آمریكا و نابودی تمدنهای چندین هزار ساله آن ظهور پیدا كرد.
عالی جناب بارتولوم (اولین كشیش آمریكاییها كه بعدها به مقام اسقفی رسید) در كتاب خود تحت عنوان «نابودی سرخپوستان» از این دنیای جدید، اینگونه یاد میكند: «بربریت از اروپا آمد.»
در قسمت شمالی این سرزمین – آنسوتر از مكزیك - استعمار به شیوه جدیدی ظهور كرد. وقتی در سال ۱۶۲۰م گروهی از مهاجران انگلیسی پیرو آیین كالوینیسم، از شكنجه و آزار گریختند و پا به ماساچوست نهادند، قصد داشتند سرزمین جدیدی به وجود آورند. این گروه دو قرن بعد به مؤسسان ایالات متحده شهرت یافتند و در سرزمینی ریشه دواندند كه كوچكترین پیشینه و تاریخی در آن نداشتند. آنها به این افسانه معتقد بودند كه مهاجرت آنها از انگلستان، نوع جدیدی از مهاجرت«قوم یهود» بوده است.
به اعتقاد این گروه، آمریكا «سرزمین موعود» برای ساختن قلمرو خدا بود. این انگیزه شبههناك مذهبی، در واقع توجیهی بود برای بیرون راندن بومیان و تصرف غیرقانونی سرزمینهای آباء و اجدادی آنها. یكی از این آمریكاییها به نام نلسون ترومن، در كتابی تحت عنوان «پاكدینان ماساچوست، از مصر تا سرزمین موعود» چنین مینویسد: «كاملاً واضح است كه خدا مستعمره نشینان را به جنگ با بومیان كه به احتمال قوی بازماندگان آمالیستها و فلسطینیهایی هستند كه علیه اسرائیل متحد شده بودند، دعوت میكند.»
از این پس سرزمین موعود به یك سرزمین فتح شده تبدیل شد و غارت و چپاول و قتل عام ،با برداشتهای مذهبی اشغالگران تعارضی نداشت .چرا كه از نظر آنها ثروتاندوزی و پیروزی در این راه، نشانه رحمت خداوندی بود.
وقتی این فاتحان، استقلال خود را از انگلستان اعلام كردند، جورج واشنگتن بنیانگذار ایالات متحده آمریكا، در اولین نطق خود به عنوان رئیسجمهوری این كشور، به كاملترین الگوی سیاسی این كشور تا به امروز اشاره كرد و گفت: «هیچ ملتی به اندازه ملت آمریكا شایسته قدردانی از دست غیبی كه امور انسانها را هدایت میكند، نیست. هرگامی كه به سوی استقلال ملی برمیداشتیم، بیشتر متوجه دخالت مشیت الهی در این امر میشدیم.»
اصطلاح «دستی غیبی» برای اولین بار توسط آدام اسمیت برای تعریف نظریه اقتصادیش به كار رفت. وی در این نظریه میگوید: «اگر هر فردی به دنبال نفع شخصی خود باشد، نفع عمومی محقق خواهد شد. یك دست غیبی مأمور ایجاد هماهنگی بین این دو منفعت است.»
جورج واشنگتن نیز به سه عنصر «دست غیب»،«دخالت مشیت الهی» و «اصل اساسی هماهنگی میان نفع فردی و نفع عمومی» معتقد بوده است. جانشین وی یعنی جان آدامز نیز در سال ۱۷۶۵ چنین مینویسد:«من همیشه تأسیس آمریكا را خواست خداوند برای رهایی بشریت از بندگی و بردگی دانستهام.» هرمان ملویل، نویسنده معروف آمریكا در قرن نوزده، مینویسد: «ما آمریكاییها، ملتی خاص، قومی برتر و اسرائیل عصر حاضر هستیم؛ ما ناخدای كشتی آزادیها هستیم.»
نكته جالب این است كه این عقیده تا به امروز نیز مورد توجه آمریكاییها بوده است، به نحوی كه بر روی هر دلار در یك طرف اسم واشنگتن و در طرف دیگر این شعار نوشته شده است: «ما به خدا ایمان داریم.»
جان آدامز هم پس از آنكه جان واشنگتن پست ریاست جمهوری آمریكا را گرفت، اعلام كرد: «آمریكا به خواست خدا به وجود آمد تا صحنه به كمال رسیدن انسان باشد.»
نظریهپردازان اولیه ایالات متحده، نظریه عالی جناب دانا نیز این ویژگی الهی دولت جدید را خاطرنشان كردهاند. وی میگوید: «اولین حكومتی كه به خواست و اراده خدا به وجود آمد ،حكومت عبریون بود. این حكومت جمهوری فدرالی بود كه یحوه در رأس آن قرار داشت.»
جفرسون سومین رئیسجمهوری آمریكا نیز اعلام كرد كه ملتش «قوم برگزیده خدا»ست.
دو قرن پس از وی، رئیسجمهور نیكسون هم چنین گفت: «خدا با ملت آمریكاست. خواست خداوند این است كه آمریكا رهبری دنیا را به دست بگیرد.»
تمام رئیسجمهورهای آمریكا، برای توجیه اعمالشان به این حربه متوسل میشدند. تضاد میان گفتار و كردار، همواره در سیاست آمریكا وجود داشته است. رئیسجمهوری مك كینلی به فتح سرزمین فلسطینیها رفت تا «آنها را تربیت كند، متمدن كند و به آیین مسیح بخواند.» برای تبیین این دیدگاه ابزار گرایانه به دین تنها به ذكر یك مثال دیگر بسنده میكنیم. در سال ۱۹۱۲، تافت رئیسجمهوری آمریكا، با اشغال مكزیك اعلام كرد كه: «من موظفم از ملتم و اموالش در مكزیك دفاع كنم؛ تا اینكه دولت مكزیك بفهمد خدایی در اسرائیل وجود دارد كه باید از او اطاعت كرد.»
این نوع نگرش به دین، در میان رؤسای جمهوری جدید آمریكا نیز به روشنی دیده میشود. لحن و گفتار رئیسجمهورهای آمریكا از جورج واشنگتن تا بیلكلینتون، هیچ تغییری نكرده است و همگی معتقد بودهاند كه آمریكا همواره بازوی پولادین و مسلح خواست و اراده خداوندی بوده است.
در بحبوحه جنگ ویتنام، كاردینال اسپلمن، اسقف شهر نیویورك كه به نام «تمام كسانی كه به خدا و آمریكا معتقدند» سخن میگفت، به سایگون رفت تا به قتل عامكنندگان مردم ویتنام بگوید: «شما سربازان عیسی مسیح هستید!»
امروز هم ساموئل هانتینگتون، نظریهپرداز پنتاگون، برای توجیه روی آوری بیش از حد آمریكا به تسلیحات نظامی و قاچاق سلاح كه عامل اصلی پیشرفت اقتصادی آمریكاست، و نیز در توجیه اختصاص بودجههای كلان به تحقیق و توسعه صنایع نظامی و فروش تسلیحات به كشورهای دیگر، كه عامل رونق صادرات آمریكاست، برنامههای استكباری این كشور در دنیا را به نوعی جهاد و جنگ مذهبی تشبیه میكند و در كتابی تحت عنوان «برخورد تمدنها» نظریه رویارویی تمدن یهودی - مسیحی از یكسو و اسلام و كنفوسیوس چین از سوی دیگر را مطرح میكند.۲ ـ شكلگیری و جهتدهی افكار عمومی
یكی از مشخصههای اصلی «آمریكاگرایی» در كشورهایی كه رهبرانشان به قیومیت آمریكا تن دادهاند، بازی با افكار عمومی و شرطی كردن آن است. این همان چیزی است كه اصطلاحاً «تفكر واحد» نام گرفته است.
مكتب«مككارتیسم» در سال ۱۹۵۲ و با ظهور مككارتی تأسیس گردید. مككارتی معتقد بود غیرآمریكاییها را باید ردیابی كرد، و حتی به محترمترین روشنفكران آمریكایی نظیر اوپنهایمر كه یكی از پیشگامان تحقیق در زمینه انرژی اتمی بود، برچسب ضدآمریكایی زد.
این عامل تبلیغاتی، در عصری كه آمریكا در اوج شكوفایی و قدرت بود، آمریكاگرایی را به شكلی مقدس جلوهگر ساخت و تفسیر جدیدی از پاكدامنی بنیانگذاران اولیه این كشور ارائه كرد. این عامل حتی در بدترین انواع خشونت نیز به كار گرفته شد. به گونهای كه در سالهای ۱۶۴۰-۱۶۵۰، قانونگذاران منطقه كانكتیكات، قانون زیر را كه بر گرفته از كتب مقدس بود، به تصویب رساندند: «هركس خدایی غیر از خدای یكتا را پرستش كند كشته خواهد شد.»
امروزه نیز همان خدای تبلیغاتی را برای دفاع از ارزشهای دیگر كه جدیدترین غم زورمداران است، مطرح میكنند.
اولین و بدترین افسانه سیاست آمریكا این بود كه: «ما ملت برتریم.» این افسانه از آنجا بدترین افسانه سیاست آمریكاست كه برای توجیه تبلیغاتی باجگیریهای آمریكا و ایجاد سلسله مراتبی از نژادهای برتر و نژادهای پستتر و «حق تسلط» بر دیگران از سوی این كشور، مورد بهرهبرداری قرار گرفت. آمریكاییها ادعا میكردند كه این حق الهی باعث میشود آنها بتوانند فراتر از تمام قوانین بینالمللی ( مثلاً تصمیمات اتخاذ شده از سوی سازمان ملل) عمل كنند. آمریكا به استناد همین حق الهی، بدون اخذ مجوز از سازمان ملل و با نقض قوانین بینالمللی مربوط به حاكمیت و تمامیت ارضی كشورها، آتش جنگ علیه یوگسلاوی را برافروخت. برمبنای همین منطق، اسرائیل نیز قطعنامه سازمان ملل در مورد این رژیم و تعیین مرزهایش را كاغذ پاره مینامد.
در شیوههای تبلیغاتی، اصطلاح قوم برتر عاملی برای انگیزش احساسات هیتلری درباره برتری نژاد آریا و ملت برتر آلمان بود. در این برداشت اینگونه تصور میشد كه رسالت خطیر ایجاد انسان جدید از طریق سلطه بر كل دنیا، بر دوش ملت آلمان نهاده شده است. ژان ژاك روسو، نویسنده شهیر فرانسوی، در پاسخ به آنهایی كه ادعای «قوم برگزیده خدا» را مطرح میكنند، چنین میگوید: «میخواهم به این فرقه گرایان بگویم خدای شما خدای ما نیست، خدایی كه ملتی را برمیگزیند و بقیه را طرد میكند، پدر همه انسانها نیست.»
سیاستمداران و دستاندركاران رسانههای جمعی آمریكا، سعی میكنند اسطورهپردازی آمریكایی را یك واقعیت محض تاریخی بنامند و بدین وسیله مردم این كشور و جهان را تسلیم خواستههای خود نمایند. این كار از همان ابتدای تشكیل آمریكا با جدیت كامل پیگیری میشد. یكی از نخستین و مهمترین تحلیلگران سیاست آمریكا به نام تكوویل، چنین مینویسد: «من نمیدانم همه آمریكاییها به دینشان معتقد هستند یا خیر، ولی مطمئن هستم كه به لزوم آن ،برای بقای نهادهای جمهوریت اعتقاد كامل دارند.»
او میافزاید: «برخی طرفداران اصول مسیحیت هستند چون به آن اعتقاد دارند، و برخی دیگر به ظاهرسازی مذهبی خود را طرفداران دین جلوه میدهند ... در ایالات متحده فرمانروا، فرد مذهبی است، بنابراین دورویی و ظاهرسازی امری اجتنابناپذیر است.»
وی قبل از این در سال ۱۸۴۰ در كتابی تحت عنوان «دموكراسی آمریكایی» به این همگرایی اشاره میكند و میگوید: «هیچ كشوری وجود ندارد كه در آن به اندازه آمریكا، نبود استقلال فكری و روحی مشهود باشد.»
در سال ۱۸۵۸، هنری دیویدتورو، یكی از نادر سنتشكنان و نویسنده كتاب «زندگی در جنگلها» مینویسد: «نیازی نیست كه برای كنترل آزادی مطبوعات قانون وضع كنیم . مطبوعات خود به خود این كار را میكنند و حتی گاهی بیش از حد نیاز. جامعه با رسیدن به توافقی در مورد چیزهایی كه میتوان در مورد آنها اظهار نظر كرد ، به برنامهای دست یافته است كه اگر كسی از این توافق عدول كرد طرد شود. در نتیجه از هر هزار نفر حتی یك نفر پیدا نمیشود كه جرأت كند در مورد چیز دیگری اظهار نظر كند.»
۳ ـ سود اقتصادی، مهمترین انگیزه
سومین پایه آمریكاگرایی با «بیانیه استقلال» این كشور و تفسیر فوری آن توسط الكساندر هامیلتون وزیر دارایی در كابینه جورج واشنگتن، شكل گرفت. هامیلتون در اصل، شاگرد آدام اسمیت بود و معتقد بود كه مالكیت«حق مقدس» انسان است. به نظر وی، در بازار یك دستغیبی، منافع فردی را به سوی منافع عمومی هدایت میكند. در این برداشت، بازار تنها تنظیم كننده روابط اجتماعی انسانها به شمار میآید.
هامیلتون تنها در یك مورد از آدام اسمیت فاصله میگیرد و آن نقش دولت است. به اعتقاد وی، دولت باید در بازار دخالت كند ولی نباید این كار را با كاستن از نابرابریهای حاصل از رقابت در صحنه بازار انجام دهد؛ بلكه باید با كم كردن مالیات شركتهای تجاری بزرگ و كمك بیشتر به آنها و دادن بیشترین سفارشات دولتی به آنها، با این شركتها وارد شراكت شود.بانك مركزی باید از استقلال كامل برخوردار باشد و كسی حق نداشته باشد فعالیتهای آن را كنترل كند، چرا كه چنین كنترلی ممكن است باعث رویارویی دایمی اقویا و ضعفا شود.
یكی از مهمترین ویژگیهای نظریه هامیلتون ـ كه یكی از دوستان نزدیك جورج واشنگتن و الهام بخش نطق خداحافظی وی به هنگام بازنشستگی بود ـ جایگاه برجسته فساد بهعنوان محرك نظام اقتصادی آمریكاست. به اعتقاد وی، فساد محركی قوی در دنباله روی از منافع فردی در جامعه است.
فساد كه نتیجه اقتصاد بازار است، مشخصه اصلی اقتصاد آمریكا گرایانه تا به امروز بوده است. بدین ترتیب «یكتاپرستی بازار» نتیجه منطقی در اجتنابناپذیر نظام اقتصادی آمریكا شده است.
آلن كوتا در كتابی تحت عنوان «تمام حالتهای كاپیتالیسم» منطق این نظام را تعریف میكند: «افزایش فساد با رشد فعالیتهای مالی و رسانهای رابطه مستقیم داشته و غیرقابل تفكیك هستند. سیستم اطلاعرسانی امكان به جیب زدن ثروتهای هنگفت را كه گاهی برای بهدست آوردن آن باید یك عمر كار كرد، از طریق انواع عملیاتهای مالی تجاری به ویژه ادغام شركتها، فراهم میآورد.»
نویسنده این كتاب میافزاید: «اقتصاد بازار تنها با توسعه و گسترش یك بازار واقعی امكان شكوفایی پیدا میكند... در كل، فساد همان نقش طرح و برنامهریزی را بازی میكند.»
نوام چامسكی، هدف اصلی سیاست خارجی آمریكا در مورد دموكراسی یعنی به اصطلاح جوامع بازار را مشخص نموده است. او میگوید: «سیاست خارجی آمریكا كه در راستای ایجاد نظم بینالمللی به وجود آمده، به دنبال ایجاد جوامع بازی است كه پذیرای سرمایهگذاریهای سودآور برای آمریكا باشند و امكان توسعه بازار صادرات و نقل و انتقال سرمایهها و بهرهبرداری شركتهای آمریكایی و شعب محلی آنها از منابع انسانی و مادی را فراهم آورند. جوامع باز اساساً جوامعی هستند كه پذیرای نفوذ اقتصادی و نظارت سیاسی آمریكا هستند.»
اقتصاد دولتی و تجارت خصوصی در آمریكا، تابع اصول مشتركی هستند . نلسون هانت، صاحب هتلهای زنجیرهای هیلتون، در سمیناری با عنوان«رستگاری اقتصادی و رستگاری معنوی» كه در سال ۱۹۸۱ در لوسآنجلس برگزار شد و رؤسای سیصد شركت تجاری در آن شركت كرده بودند، چنین گفت: «مهمترین چیز برای كشور ما، داشتن یك محیط روحانی است كه در آن بتوانیم مقدار پولی كه توانایی بهدست آوردنش را داریم كسب كنیم.»
طبق برداشت آمریكاییها و به قول شلسینگر، موفقیت در تجارت «یك امر اخلاقی» به حساب میآید و آمریكاییها به این مهم نایل آمدهاند. جان راكفلر، میلیاردر آمریكایی، مأموریت خود را چنین توصیف میكند: «خدا این ثروت را در اختیار من قرار داده است... وظیفه كسب پول یك موهبت الهی است و این موهبت شامل حال من شده است. فكر میكنم وظیفه من در بهدست آوردن هر چه بیشتر پول و به كار بردن آن برای خدمت به بشریت، از وجدانم سرچشمه میگیرد.»
در سال ۱۹۴۰، آلكسی توكویل، بزرگترین تحلیلگر سیاست آمریكا، در كتابی تحت عنوان «دموكراسی در آمریكا» به بررسی این مكانیسم در ابتدای تشكیل كشور آمریكا میپردازد: «من هیچ ملتی را سراغ ندارم كه به اندازه مردم آمریكا عاشق پول باشند و پول چنین جایگاه مهمی را در قلبشان داشته باشد. ملت آمریكا مجموعهای از ماجراجویان و سوداگران است.»
این امر ناشی از یك دیدگاه نژادپرستانه و ضدآمریكایی نیست، بلكه نتیجه شرایط تاریخی ایجاد ملتی است كه در واقع یك ملت نبود، و به قول توكویل مجموعهای بود از مهاجرانی كه نه تاریخ مشترك داشتند و نه فرهنگ مشترك. این مردمان اكثراً برای پیدا كردن كار و بهدست آوردن پول به آمریكا آمده بودند. تنها چیزی كه آنها را دور هم جمع میكرد، شبیه چیزی بود كه اعضای یك شركت تجاری را به هم پیوند میدهد. فرهنگی وجود نداشت تا بتواند هدف و غایت معنوی مشتركی برای این جمع بیریشه ایجاد كند. گرچه این واقعیت توسط اسطورههای بنیانگذار سیاست آمریكا پوشیده ماند، ولی آمریكا از همان ابتدای تشكیل، همانند سازمانی عمل میكرد كه تنها قانون آن عقلگیرایی اقتصادی و فنی بود و افراد به عنوان تولید كننده یا مصرفكننده، كشاورز یا سوداگر، یا كسی كه بر سر تصاحب اراضی، نفت یا طلا و با هدف افزایش قدرت خرید خود با دیگران میجنگید، در آن شركت میكردند. در این راستا ،حتی از فساد هم برای نیل به اهدافشان بهره میگرفتند.
هرگونه تفكری در مورد غایت و معنای زندگی، در این نظام جایی نداشت و به عنوان دغدغه ناچیز اقلیت كوچكی بدل شده بود كه محترمانه در برابر خلاء معنویت دنیایی كه یكی از همین آمریكاییها آن را «قوانین خدایی بازار» مینامد، مقاومت میكردند. نبود هدفی جز كسب قدرت و ثروت، نه تنها یكی از مشخصههای نظام آمریكاست، بلكه شرایط اصلی بقا در آن جامعه به شمار میآید.
ادوارد لوتواك، نظریهپرداز آمریكایی، با صراحت خاطرنشان میكند كه در نظامی كه وی مدافع آن است كه همانا توسعه بیحد و مرز نظام سرمایهداری است، یكی از اهداف موردنظر، از بین بردن هویت و كرامت انسانهاست؛ و رها نمودن كامل وجدان به خاطر یك زندگی بیهدف بهترین انتخاب ممكن است. این امر یعنی: تضمین موفقیت برای كارفرمایان بزرگ، سیاستمداران رده بالا و سایر افراد بلند مرتبه، چرا كه اگر آنها به غایت و هدف نهایی زندگی بیاندیشند، جلوی موفقیت خود را خواهند گرفت؛ این نظام تنها به فتح بازارها راضی نیست بلكه قصد دارد گستره بازار را به تمام زمینههای فعالیت بشری بكشاند.»او به عنوان مثال به هنرهای زیبا، ادبیات و ورزش اشاره میكند كه به سبب خواستهای بازار كاملاً از هدف نهایی خود منحرف شدهاند. وی معتقد است صاحبان این هنرها باید به دنبال جذب افراد پولدار كه توانایی سفارش دادن این آثار را دارند، باشند تا بیشترین منفعت را ببرند.
یكی از مشخصههای اصلی آمریكاگرایی، همین نبود هدف انسانی یا الهی است كه متأسفانه امروزه بر دنیا سیطره افكنده است. علت این امر آن است كه پول به هدفی تبدیل شده كه جای هر هدفی را پر كرده است.
میشل آلبر، اقتصاددان فرانسوی، در كتابی تحت عنوان «كاپیتالیسم در برابر كاپیتالیسم» تعریف عمیقی از«یكتاپرستی بازار» كه اصل اساسی آمریكاگرایی است، ارائه میدهد: «ضروریترین مسئله، نپرداختن به هدف غائی و نهایی است.»
۴ ـ نژادپرستی افراطی
با نگاهی به چگونگی پیدایش ایالات متحده، در مییابیم كه در این كشور قبل از اعلام استقلال، خصوصیت نژادی مربوط به نژاد برتر مستعمره نشینان به دلیل مستعمره بودن آن، كاملاً رعایت شده است. بدون در نظر گرفتن این مطلب نمیتوان به تناقضات ریشهای نظام آمریكا در مورد ارجحیت نژاد سفید و فرو دست بودن بومیان و سیاهان پیبرد. بدین ترتیب از همان ابتدای ایجاد رقابت در آمریكا، شاهد نابرابری نژادی هستیم.
طبق آمارهای سال ۱۷۹۰ بردههای سیاهپوست كه از كلیه حقوق مدنی محروم بودند، ۱۷ درصد جمعیت ۴ میلیون نفری آمریكا را تشكیل میدادند. اما در بین سفیدپوستان در بوستون، ده درصد از ثروتمندترین مردم به تنهایی ۶۲% كل ثروت این ناحیه را در اختیار داشتند. جمعیت این ناحیه اغلب كارگران و ملوانان فقیری بودند كه با بیچارگی روزگار میگذراندند.
در توجیه بردهداری نیز دلایل متعددی ارائه میشد كه مهمترین آنها دلایل مذهبی بودند. از نظر تازه واردها كه مأمور اجرای یك طرح الهی برای بازسازی «قلمرو الهی »در« سرزمین جدید» بودند، بومیان كه مسیحی نبودند عمال شیطان به شمار میآمدند و میبایست نابود میشدند. به این توجیه مذهبی یك دلیل دیگر هم اضافه شد كه بر یك برداشت سادهلوحانه و یك طرفه استوار بود. براساس این برداشت، بومیان آمریكا مانند حیوانات وحشی از راه شكار امرار معاش میكردند، ولی انسانها از طریق كشاورزی زندگی میكردند. شكار طریقه گذران زندگی حیوانات است... خدا در وحی به انسان چنین گفته است: «تو باید بر روی زمین كار كنی.»
به این ترتیب دلیل نژادی وحشی بودن سرخپوستان به شیطانی بودن آنها اضافه شد و این به معنای نابودی كامل آنها بود.
فرانكلین، رئیسجمهوری آمریكا، پیشنهاد كرد سرخپوستان را به سوی مصرف مشروبات الكی سوق دهند تا به روند نابودی آنها سرعت بیشتری بخشیده و زمینهایشان را تصاحب كنند: «به نظر من باید آنها را وادار كنیم قسمتهایی از زمینهایشان را كه بیشتر به درد ما میخورد به ما بدهند.»
آمریكا تحت لوای این اسطورههای مذهبی و نژادی، با تعقیب و اخراج سرخپوستان كه مقاومت نظامی آنها در سال ۱۸۹۰ و با قتل عام سیونها در وانددنی به كلی درهم شكست، به بزرگترین تصفیه نژادی تاریخ دست زد.
پس از آن شیوههای استعمارگرانه و نژادپرستانه با توسعه سریع تجارت بردهها بر روی سیاهپوستان آغاز شد. آمریكاییها در این مورد هم به آیات تورات متوسل شدند و جناب اس. سوایل قاضی دیوان عالی ایالت ماساچوست، مدركی را كه طبق آن خدا بردهداری را مجاز دانسته و سیاهان موجب خشم و غضب الهی هستند، از تورات و نوشتههای سنت پُل استخراج كرد.
بردهداران، تحت تأثیر فلسفه عصر روشنگری خود را طرفدار قوانین طبیعت و فلسفه لوك معرفی میكردند. البته بااین توجیه مذهبی: «مشیت الهی بر این بوده است كه بردگان سیاه در این سرزمین كار كنند. چرا كه سیاهان بیش از سفیدپوستان به كار كردن در آب و هوای گرم عادت دارند.»
این امر در واقع مسئله ارزش دهی به زمین را زنده كرد و این دلیل بیولوژیكی نژادپرستانه را كه «خود طبیعت، نژادی از انسانها را به بردگی كشانده است.» توجیه نمود.
نكته جالب توجه، تناقض آشكاری است كه میان اعلامیه استقلال - كه خواهان برابری حقوق تمام انسانها است - و یك قرن بردهداری وجود دارد. اكنون نیز دو قرن پس از تصویب این اعلامیه، آمریكاییها به نام دفاع از حقوق بشر به قتل عام كودكان و غیرنظامیان از طریق بمبارانهای هوایی، ایجاد قحطی یا نابودی زیر بنای اقتصادی كشورهای دیگر میپردازند.
سیاهپوستان كه از سوی قانون اساسی و نهاد ویژه آن از مشاركت در امور اجتماعی محروم شده بودند، به قول ارسطو چیزی نبودند جز «ابزارهای ناطق»؛ چرا كه حقوق بشر در آمریكا یعنی حقوق پروتستانهای آنگلو ساكسون سفیدپوست.
هیچكدام از قوانین مربوط به بردهداری، در ایالتهای مختلف آمریكا كه به بردهها حق رأی، مالكیت و حمل سلاح نمیداد نیز توسط قانون اساسی این كشور رد نشد.
سرخپوستان هم به همان دلایل نژادپرستانه، به طور رسمی از جامعه شهروندان آمریكا ترد شدند. علاوه بر این، قانونی كه در سال ۱۷۹۲ به تصویب رسید، مهاجرت نژادهای شرقی به آمریكا را به طور رسمی محدود میكرد.
از قرن نوزدهم به این طرف، تأثیر داروینیسم اجتماعی یعنی حذف ضعیفها به وسیله قویترها، باعث شد این تبعیضات كه براساس معیارهای اقتصادی و اجتماعی بنا نهاده شده بودند، توسعه قابل ملاحظهای پیدا كنند.
۵ ـ جمعبندی
در واقع اصول اساسی آمریكاگرایی را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
۱ ـ اعتقاد به قوم برگزیده بودن ملت آمریكا كه رسالت سلطه بر دنیا و ایجاد قلمرو خدا را بر دوش آنها نهاده است.
۲ ـ تلاش در جهت حداكثر استفاده از افكار عمومی و در واقع تبلیغات عوامفریبانه در جهت تحقق اهداف.
۳ ـ اطمینان به این كه نشانه بارز این گزینش الهی، موفقیت و پیشرفت و نشانه این دو ثروت فراوان است. البته طبق برداشتهای هامیلتون چگونگی دستیابی به این ثروت اصلاً مهم نیست.
۴ ـ نابرابریهای اولیهای كه بر اثر تعلق به یك نژاد یا داشتن شرایط اجتماعی خاص به وجود آمدهاند، تبادل آزاد را به مؤثرترین عامل لگدمال شدن ضعفا توسط قویترها بدل كرده است.
منبع:www.abraheh.net
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست