جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نگاه آهو


نگاه آهو
در نیشابور، مردی به نام « سبکتگین » زندگی می کرد که جز یک اسب، چیزی نداشت. او هر روز به صحرا می رفت و حیوانی شکار می کرد تا با فروش گوشت آن، زندگی خود را بگذراند.
روزی، در صحرایی به دنبال شکار می گشت، ناگهان بره آهویی را دید. با اسب او را دنبال کرد و گرفت دست و پایش را بست. بعد، بره آهو را جلوی خود بر روی اسب گذاشت و به راه افتاد. کمی که رفت، مادر آن بره آهو را دید، حیوان بیچاره داشت پشت سر آنها می آمد، سبکتگین فهمید که آن آهو به دنبال بچه اش آمده است، با خود فکر کرد: « بهتر است آهو را آزاد کنم و به مادرش برگردانم. »
بره آهو با خوشحالی پیش مادر خود رفت. آهوی مادر چند لحظه به چشم های سبکتگین خیره شد، انگار می خواست با نگاهش از او تشکر کند. شب که شد، سبکتگین خواب دید حضرت رسول (ص ) آمده و می فرماید: « ای سبکتگین! تو مرد مهربانی بودی و به آن آهوی بیچاره رحم کردی. به همین دلیل خداوند از تو راضی شد. تو مرد بزرگی خواهی شد و به زودی به حکومت سرزمینی پهناور خواهی رسید، اما باید همیشه با بنده های خدا مهربان باشی. »
سبکتگین فردای آن شب به بعد ، دیگر به دنبال شکار نرفت و کارهای خوب کرد تا مردی ثروتمند شد و طولی نکشید که حکومت سرزمینی آباد را در دست گرفت.
منبع : واحد مرکزی خبر