جمعه, ۱۴ دی, ۱۴۰۳ / 3 January, 2025
مجله ویستا
علی (ع) از دیدگاه مولوی در مثنوی معنوی
هر یك از انسانهای وارسته و با عظمت معمولاً خود را وامدار شخص یا اشخاص با عظمت دیگر دانستهاند. مولوی نیز به عنوان یكی از شخصیتهای بزرگ اسلامی، در كتاب مثنوی، علاقه شدید خود را نسبت به چند نفر نشان داده است. از میان این شخصیتها، او به دو نفر نه تنها علاقه، بلكه عشق نشان داده است كه عبارتند از: حضرت رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام .
از دیدگاه مولوی، تنها كسی كه صلاحیت مولویت برای تمام مسلمانان و بلكه تمام انسانها را دارد امام علی علیهالسلام است؛ زیرا ایشان به مقام شامخ آزادی و آزادسازی رسیده است. به همین سبب، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فقط او را جانشین خود ساخت.
عفو حضرت علی علیهالسلام از دشمن خود، بلكه از قاتل خود نیز از آزادی او نشأت میگیرد. ارزش انسان به اندازه آزادی او از قید و بند دنیا و رسیدن به مقام بندگی خالصانه است كه اوج این مقام را پس از نبی اكرم صلیاللهعلیهوآله باید در حضرت علی علیهالسلام جستوجو كرد.
تأثیر شخصیتهای بزرگ در تعالی افراد رو به رشد و تبدیل آنها به شخصیتهای تأثیرگذار یكی از وقایع مهم تاریخی است.در عرفان اسلامی، هیچ شخصیت بزرگی وجود ندارد كه از شخصیت بزرگتر از خود متأثر نبوده باشد. نقش انسانهای متعالی در پرورش معنویت و تكامل بزرگان عرفان و ادب بیش از تحقیق و مطالعه و ریاضتهای فردی آنها بوده است. بدینروی، عرفا معمولاً خود را ممنون و مدیون استادان و مرشدان خود میدانند تا امور دیگر. در عرفان اسلامی و آثار عارفان اسلام، نقش دو شخص به خوبی مشهود است. هیچ عارف و عالمی نیست كه در آثار قلمی و زبانی خود از این دو شخصیت عظیم اسلامی یاد نكرده و به این دو عشق نورزیده باشد: حضرت محمّد بن عبداللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی بن ابی طالب علیهالسلام .
عرفا اگر از عارفی نام میبرند، معمولاً در حدّ تكریم او و ذكر كمالات وی سخن میگویند. اما وقتی سخن به پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام رسد، عنان سخن از كف میدهند و با پای دل به میدان آمده، میدانداری میكنند؛ در اینجا، سخن به دست عشق میافتد و كلام عاشقانه میگردد. این نقشِ منحصر به فرد مختص پیامبر اكرم و حضرت علی علیهماالسلام است.
بنابراین، باروری و وسعت و عمق عرفان و ادب اسلامی در پرتو انوار این دو گوهر تابناك و بیبدیل بوده است. در اینجا، محور بحث در باب مولای متقیّان حضرت علی علیهالسلام است كه در مثنوی مولوی به تصویر كشیده شده است.
● علی علیهالسلام ؛ بارگاه احدیّت
یكی از معنویترین ماجراهایی كه در مثنوی بیان شده، ماجرای جنگ عمرو بن عبدود با حضرت علی علیهالسلام در جنگ «خندق» است. مولوی از كسی كه با امیرالمؤمنین جنگ كرده است، نام نبرده و نگفته كه این ماجرا واقع در كدام جنگ بوده، بلكه تنها به بیان موضوع میپردازد: اینكه مبارزی در یكی از جنگها به جنگ امام علی علیهالسلام آمد و وقتی مغلوب وی شد، به آن حضرت بیاحترامی كرد، ولی او به جای آنكه مقابله به مثل كند، مقابله به عكس كرد.
این برخورد موجب حیرانی آن مبارز گشت؛ زیرا عموما مردم مقابله به مثل میكنند، اما حریف او در اینجا مقابله به عكس كرد. وقتی از فلسفه این عمل سؤال كرد و جواب امام را شنید، از كرده خود پشیمان شد و به اسلام گروید و به تبع او، خانواده و خویشاوندان وی نیز به اسلام گرویدند. آنچه در تاریخ اسلام آمده این است كه ماجرا به كشته شدن دشمن خاتمه مییابد، ولی مولوی قضیه را به مسلمان شدن وی ختم میكند.
البته شیوه مولوی در این قبیل مسائل، نتیجهگیری از ماجراست، نه سندیت آن. او میخواهد در قالب قصهای، به بیان حقایق بپردازد و باید و نبایدهای انسانی را در ضمن آن بیان كند.
بعضی از اندیشمندان نیز احتمال دادهاند كه شاید این ماجرا دو بار اتفاق افتاده باشد. یك بار در جنگ «خندق» و بار دیگر در زمانی دیگر؛ زیرا مولوی در این ماجرا، از دشمن حضرت علی علیهالسلام به «گبر» تعبیر كرده است، در حالی كه عمرو بن عبدود بتپرست بود، نه گبر.
مولوی ماجرا را با اخلاص امیرالمؤمنین علیهالسلام شروع میكند و به مردم میگوید: باید از علی علیهالسلام اخلاص عمل آموخت. سپس به بیان حالات و مقامات امام علی علیهالسلام میپردازد و در ضمن این حالات، مسائلی را در رابطه با آن بیان میكند:
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر قهرمانی دست یافت زود شمشیری كشید و برشتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبیّ و هر ولی
آن خدو زد بر رخی كه روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی كرد او اندر غزایش كاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل وز نمودن عفو و رحمِ بیمحل
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی از چه افكندی مرا بگذاشتی؟
آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدی تو سست در اشكار من؟
آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟
آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟
در شجاعت شیر ربّانیستی در مروّت خود بدانی كیستی
در مروّت ابر موسایی به تیه كآمد از وی خوان و نان بی شبیه
ابرها گندم دهد كان را به جهد پخته و شیرین كند مردم چو شهد
ابر موسی پَرِّ رحمت برگشاد پخته و شیرین بیزحمت بداد
از برای پختهخواران كَرَم رحمتش افراشت در عالَم عَلَم
تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا كم نشد یك روز زان اهل رجا
تا هم ایشان از خسیسی خاستند گنْدنا و ترّه و خس خواستند
امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام
ای علی كه جمله عقل و دیدهای، شمّهای واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاك كرد آبِ علمت خاك ما را پاك كرد
بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كارِ اوست
بازگو ای باز عرش خوش شكار، تا چه دیدی این زمان از كردگار؟
چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای حاضران بردوخته
راز بگشا ای علی مرتضی، ای پس از سوءالقضا، حسنالقضا
یا تو وا گو آنچه عقلت یافتهست یا بگویم آنچه بر من تافتهست
از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بیزبان
لیك اگر در گفت آید قرص ماه شب رُوان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش، ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه ما «لَهُ كُفوا اَحد»
گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین
چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او
چونكه وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین
این جنین در جنبش آید زافتاب كآفتابش جان همی بخشد شتاب
از كدامین ره تعلّق یافت او در رَحِم با آفتاب خوب رو؟
از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست
بازگو ای بازِ پَر افروخته، با شه و با ساعدش آموخته
بازگو ای بازِ عنقا گیرِ شاه، ای سپاه اِشكن به خود، نی با سپاه
امّت وحدی یكی و صد هزار بازگو ای بنده، بازت را شكار
در محلِّ قهر، این رحمت ز چیست اژدها را دست دادن راه كیست؟
گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقّم، نه مأمور تنم
شیر حقّم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
من چو تیغم وان زننده آفتاب «ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب
رخت خود را من ز رَه برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من، نیستم او را حجاب
من چو تیغم پُر گهرهای وصال زنده گردانم، نه كشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟
كَه نیم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تند باد؟
آنكه از بادی رود از جا خسیست زانكه باد ناموافق خود بسیست
باد خشم و باد شهوت باد آز بُرد او را كه نبود اهل راز
كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست
جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من
كوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون كاه بادم باد اوست
خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیرِ لگام
تیغ حلمم، گردن خشمم ز دست خشم حق بر من چو رحمت آمده است
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب
چون درآمد در میان غیر خدا تیغ را اندر میان كردن سزا
تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نامِ من تا كه «اَبْغض لِلّه» آید كام من
تا كه «اَعْطا للّه» آید جود من تا كه «اَمسك لِلّه» آید بود من
بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام، نیم من آنِ كس
و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست
ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام
گر همی پرّم همی بینم مطار ور همی گردم همی بینم مدار
وركشم باری بدانم تا كجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول
اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
پس جفاگر را چنینها میدهم پیش پای چپ چه سان سر مینهم
پر وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان(۲)
گفت: امیرالمؤمنین با آن جوانكه به هنگام نبرد، ای پهلوان
چون خدو انداختی در روی مننفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هواشركت اندر كار حق نبود روا
نقش حق را هم به امر حق شكنبر زجاجه دوست سنگ دوست زن
گبر این بشنید و نوری شد پدیددر دل او تا كه زنّاری برید
گفت: من تخم جفا میكاشتممن تو را نوعی دگر پنداشتم
تو ترازوی احدخو بودهایبل زبانه هر ترازو بودهای
تو تبار و اصل و خویشم بودهایتو فروغ شمع كیشم بودهای
من غلام آن چراغ چشم جوكه چراغت روشنی پذرفت ازو
من غلام موج آن دریای نوركه چنین گوهر برآرد در ظهور
عرضه كن بر من شهادت را كه منمر تو را دیدم سرافراز زمن
قرب پنجه كس ز خویش و قوم اوعاشقانه سوی دین كردند رو
او به تیغ حلم چندین خلق راواخرید از تیغ چندین حلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتربل ز صد لشكر ظفر انگیزتر.(۳)
در بیان حكایت امیرالمؤمنین علیهالسلام با گبر، مولوی نكاتی را ذكر كرده است كه در ذیل، بدانها اشاره میشود:
علی علیهالسلام ؛ افتخار انبیا علیهمالسلام
علی علیهالسلام یك شخص معمولی یا یك عارف و عالم وارسته یا یك رهبر فرزانه نیست. در جامعه اسلامی، این قبیل افراد زیاد بودهاند. او افتخار همه انبیا و رسولان الهی در طول تاریخ انسانی بوده است. بدینروی، تكریم حضرت علی علیهالسلام تكریم انبیا، و توهین به او توهین به همه مقدّسات انسانی است.
او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
علی علیهالسلام ؛ مرد اخلاص عمل
شمشیر انداختن در لحظهای كه عقل و احساس آدمی دستور میدهد تا در نهایت شدت از آن استفاده شود، كار هر كسی نیست. تنها علی علیهالسلام میتواند در این لحظه شمشیر را كنار نهد.
دشمنی حریف از یك طرف و اهانت او از طرف دیگر، و مهمتر از همه، بر باطل بودن او دست به دست هم میدهند تا آدمی هر چه زودتر سر از تن او جدا كند و دل دوستان خدا را شاد نماید و خود را از شرّ دشمن خلاص گرداند. اما چنین برخوردی كار كسی است كه به این امور توجه دارد، نه علی بن ابیطالب علیهالسلام كه اصلاً عنایتی به این مسائل ندارد. او تنها به رضایت معبود توجه دارد و «اخلاص عمل» در راه معبود.
به همین دلیل، تاریخ چنین واكنشی را جز از علی علیهالسلام سراغ ندارد؛ زیرا لازمه چنین برخوردی پشتوانه ایمانی و دینی قوی به قوّت امیرالمؤمنین لازم دارد كه فقط او از چنین پشتوانهای برخوردار است.
آدمی در این لحظات، تا چیزی نبیند نمیتواند شمشیر بیندازد. تا محو در وجهاللّه نباشد، نمیتواند از وجهالناس جدا گردد و در كار خود جز وجهاللّه را دخیل ننماید. سخن از دین است، نه دانستن. فاصله دیدن و دانستن بسیار است. میدانیم «اخلاص» یعنی چه، «قربهٔ الی اللّه» بودن یك عمل یعنی چه، اما شهودِ این تقرّب چیز دیگری است. آگاهی به تقرّب با قرار گرفتن در حریم قرب فاصله زیادی دارد. بدین دلیل، مولوی میگوید:
آن چه دیدی بهتر از پیكار من تا شدستی سست از اشكار من؟
آن چه دیدی كه چنین خشمت نشست تا چنان برقی نمود و باز جست؟
آن چه دیدی برتر از كون و مكان كه به از جان بود و بخشیدیم جان؟
تا برتر از كون و مكان دیده نشود، نمیتوان از اعمال كون و مكانی صرف نظر كرد. آگاهی به حق غیر از رؤیت حق است. دیگران اگر خیلی تكامل یابند از حق آگاه میشوند، اما علی بن ابیطالب علیهالسلام میفرماید: من حق را میبینم، آن را به من نشان میدهند. چون میبینم، هرگز شك نمیكنم: «ما شَكَكْتُ فِی الْحَقِّ مُذْ اریتُهُ»؛(۴) از وقتی حق را به من نشان دادهاند در آن شك نكردهام. او به آنچه میبیند یقین میكند؛ یقینی كه از دیدن حاصل شود یقینی كامل است و دیگر كم و زیاد نمیشود.به همین دلیل، فرمود: «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ ما ازْدَدْتُ یَقینا»؛(۵) اگر پرده كنار رود بر یقین من افزوده نخواهد شد. اگر پردههای چشمها كنار روند و آنچه به چشم دل دیده میشود به چشم سَر نیز دیده شود، در یقین من اثری ندارد؛ زیرا من كسی نیستم كه تابع چشم سَر باشم؛ چشم سر من تابع چشم دل من است، و دل من تا نبیند ایمان نمیآورد.
و فرمود: «ما كُنتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ اَرَهُ»؛(۶) من كسی نیستم كه خدای نادیده را پرستش كنم.
وقتی سؤال میشود كه آیا به چشم سَر خدای را میبینی؟ جواب میدهد: نه، بلكه به چشم دل.
البته چشم سَر گاهی در اثر تأثیر از چشم دل و تكامل در پرتو، امور غیبی را میبیند. آنچه خیلیها حتی به چشم دل نمیتوانند ببیند، انسان كامل به چشم سَر میبیند.
چشم تو ادراك غیب آموخته چشمهای ناظران بردوخته
●علی علیهالسلام ؛ نور هدایت
هدایت در انسان معصوم، ارتباط او با عالَم نو و حقیقت نورالانوار است كه حضرت احدیّت باشد: «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالارْض.»(نور: ۳۵)؛ اما هدایت در غیر معصومان در انعكاس و بازتاب نور از انسان نورانی است. افراد غیر معصوم تحمّل مواجهه با نور محض را ندارند، بلكه باید با برگشت نور از وجود معصوم بر وجود آنها منوّر شده، هدایت گردند.
آن چه دیدی كه مرا زان عكس دید در دل و جان شعلهای آمد پدید؟
نكته دیگر اینكه هدایت تنها با نور حاصل میشود، نه با لفظ. الفاظ و ادلّه حداكثر كاری كه میكنند این است كه آدمی را قانع ساخته، مطیع میگردانند. اما هدایت و رشد و حركت در مسیر كمال، فقط در پرتو نور هدایت است: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُورا فَما لَهُ مِنْ نُور» (نور: ۴۰)؛ و هر كه را خدا برایش نوری قرار ندهد، هیچگونه نوری نخواهد داشت.
از تو بر من تاخت چون داری نهان میفشاند نور چون مه بی زبان.
انسان كامل هدایتگر است؛ چه با زبان و چه بیزبان. همانگونه كه ماه بدون سخن، نورش به همگان میرسد و راه را به همه نشان میدهد و با شكلپذیری خود، زمان را به مردم مینماید. برخورد انسان كامل و واكنشهای او در حالات گوناگون، هدایتگر است، اما چون همگان این قدرت را ندارند كه بدون گفت و شنید حقیقت را دریابند، به سخن آمدن وی، هدایت را آسانتر میكند.
لیك اگر در گفت آید قرص ماه شبروان را زودتر آرد به راه
از غلط ایمن شوند و از ذهول بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
ماه بیگفتن چو باشد رهنما چون بگوید شد ضیا اندر ضیا؟
در جای دیگر، مولوی، امام علی علیهالسلام را به خورشید تشبیه كرده است كه نورش از خودش میباشد، ولی ستارگان دیگر نورشان از خورشید است. انسان كامل خورشید است و عارفان و سالكان و عالمان الهی همه ستارگان آسمان ولایتاند.
از جهت دیگر، خورشید بر بسیاری از چیزها تأثیر مستقیم دارد و در چیزهای فراوانی هم تأثیر غیرمستقیم. امام همانند خورشید است؛ بعضیها را مستقیما هدایت میكند و بعضیها را غیرمستقیم؛ همانگونه كه نور خورشید در جنین انسانی، تأثیر غیرمستقیم دارد، ولی در خود انسان تأثیر مستقیم. گفت:
گفت: فرما، یا امیرالمؤمنین تا بجنبد جان به تن در چون جنین
چون جنین را نوبت تدبیر او از ستاره سوی خورشید آید او
چونك وقت آید كه گیرد جان جنین آفتابش آن زمان گردد معین
این چنین در جنبش آید زافتاب كافتابش جان همی بخشد شتاب
از دگر انجم به جز نقشی نیافت این چنین تا آفتابش بر نتافت
از كدامین ره تعلّق یافت او در رحم با آفتاب خوبرو؟
از ره پنهان كه دور از حسّ ماست آفتاب چرخ را بس راههاست.
●علی علیهالسلام ؛ مظهر شجاعت و مروّت
شجاعت آنگاه سازنده و ارزشمند میشود كه همراه مروّت باشد. در غیر این صورت، مساوی با بیباكی خواهد بود كه مختصّ انسان نیست، بلكه بعضی از حیوانات نیز بیباكند و از چیزی نمیترسند. انسانهای بیباك و نترس زیادند، اما انسانهای شجاع، كه مروّت پشتوانه شجاعت آنهاست، اندك.
«مروّت» از ماده «مرؤئت» به معنای «مردانگی» است. مردانگی غیر از مرد بودن است. چه بسیارند مردهایی كه مردانگی ندارند، و چه بسا زنانی كه صفت مردانگی دارند. علی علیهالسلام در شجاعت، شیر ربّانی است، شجاعت از ربّانیت او ناشی میشود، ربّ او پشتوانه شجاعت اوست. به همین دلیل، فرمود: اگر انس و جن علیه من بسیج شوند، پشت مرا نخواهند دید. یعنی من كسی نیستم كه كثرت دشمن باعث شود به دشمن پشت كنم و فرار نمایم؛ زیرا راه من راه خدا و كار من برای خداست و برگشتن از چنین راهی با حركت در مسیر ربّانیت سازگار نیست.
در مروّت، حقیقتا برای ما قابل شناخت نیستی. جز تو كسی نمیداند و نمیتواند كاملاً بداند كه در مروّت چه جایگاه عظیمی داری. اما همینقدر میدانیم كه:
در مروّت ابر موسایی به تیه كز وی آمد آب و نان بیشبیه.
ابر رحمتی كه بر سر قوم حضرت موسی علیهالسلام بود و همه نیازهایشان را برمیآورد، اكنون آن ابر رحمت تو هستی، با این تفاوت كه رحمت تو دایمی است، اما ابر رحمت حضرت موسی علیهالسلام تا چهل سال بیشتر نبود؛ زیرا تو ابر رحمت دین هستی كه تا قیامت دوام دارد. بنابراین، تو نیز تا قیامت دوامخواهی داشت.
امّت احمد كه هستید از كرام تا قیامت هست باقی آن طعام.
●مقام علی علیهالسلام و ظرفیت محدود انسان
درك كلام حضرت علی علیهالسلام ظرفیت علوی لازم دارد. به دلیل آنكه ما همه ظرفیتهای محدودی داریم، یقینا نمیتوانیم به عمق كلام مولی پی ببریم. بنابراین، نمیتوان توقّع داشت كه آنچه را علی علیهالسلام دیده است بازگوید؛ زیرا بسیاری از دیدنیها قابل گفتن نیستند. و همه دیدنیها را به همه كس نمیتوان گفت.
یكی از علل درددل حضرت مولی با چاه همین است كه همه چیز را به همه كس نمیتوان گفت؛ زیرا:
پردلی باید كه بار غم كشد رخش میباید كه تا رستم كشد.
مولوی با توجه به این مسئله خطاب به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرضه میدارد:
ای علی كه جمله عقل و دیدهای شمّهای واگو از آنچه دیدهای.
خود امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز این نارسایی و ضعف ظرفیت مردم را بیان كرده است. وقتی شخصیت بزرگواری همچون كمیل بن زیاد رحمهالله از وی سؤال میكند «یا امیرالمؤمنین، مَا الْحقیقَتُه»؟ امام در جواب میفرماید: «ما لَكَ والْحَقیقَهٔ؟» تو را چه به حقیقت؟ كمیل وقتی این سخن را از امام علیهالسلام میشنود، با تعجب میپرسد: «ألَسْتُ صاحِبُ سِرِّكَ»؟ آیا من قابل اسرار شما و حافظ آنها نیستم؟ امیرالمؤمنین علیهالسلام برای دلجویی از او و متوجه ساختن وی، دست او را میگیرند و از شهر خارج میشوند و آهی از دل میكشند و به كمیل میفرمایند: «یا كُمیل، اِنَّ هیهُنا لِعِلْما جَمّا لَوْ وَجَدْتُ لَه حملهًٔ»؛(۷) ای كمیل، اینجا جسینه خود را نشان میدهندج معدن علم است. ای كاش حاملانی برای آن از میان مردم پیدا میكردم!
●علی علیهالسلام ؛ دست خدا
انسان كامل خلیفه خدا در نظام هستی است. از اینرو، كار او كار خداست. آنچه به دست علی علیهالسلام صورت پذیرد به دست خدا صورت پذیرفته است؛ زیرا دست علی علیهالسلام دست خدا، زبان او زبان خدا، چشم او چشم خدا و رضا و غضب او رضا و غضب الهی است. پس همه كارهایش خداییاند. اگر مردم در مقابل عمل زشت برخورد زشت میكنند، علی علیهالسلام در مقابل زشتی نیكی میكند؛ همانگونه كه خداوند در مقابل گناهان، آمرزش و عفو دارد و توبهپذیر است.
یكی از جهات تشابه كارهای حضرت علی علیهالسلام با كارهای خداوندی و عدم تشابه با كارهای افراد معمولی، تیغ كشتن اوست؛ كشتنی كه باطنش زنده كردن است. كشتن كفر و جهل آدمی و زنده ساختن علم و ایمان در او. جهت دیگر بخشش بیچشمداشت است. آنچه میبخشد صرفا برای رضایت الهی است، نه چیز دیگر؛ همانگونه كه وقتی خداوند میبخشد به خاطر چیزی نیست، بلكه اقتضای خداوندی اوست.
بازگو دانم كه این اسرار هوست زانكه بیشمشیر كشتن كار اوست
صانع بیآلت و بیجارحه واهب این هدیهها بی رابحه
صد هزاران میچشاند هوش را كه خبر نبود دو چشم و گوش را
بازگو ای باز عرش خوش شكار تا چه دیدی این زمان از كردگار؟
●علی علیهالسلام ؛ باب رحمت ابدی
رحمت الهی سبب ارسال رسل و انزال كتب آسمانی گشته است. مردم از طریق گرایش به انبیا و اولیا از اسرار الهی آگاه میشوند و با خدای خود ارتباطِ رشد یافته برقرار میكنند.
علوم الهی جزو اسرار الهیاند كه جز به كسی كه برگزیده خداست، داده نمیشوند:
ـ «عَلَّمَ آدَمَ الْاَسْماءَ كُلَّها» (بقره: ۳۱)؛ همه اسما را به آدم یاد داد.
ـ «عَلَّمَ الْاِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَم» (علق: ۵)؛ به انسان آنچه را كه نمیدانست، آموخت.
پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله ، كه خاتم الانبیاست، كمال اسرار و علوم الهی را دارا میباشد. او كه دینش دین خاتم و كامل است، علمش نیز كامل است. این علم باید در طول تاریخ انسانی به تدریج و به فراخور اقتضای قرون و استعداد انسانها، مورد استفاده قرار گیرد.
پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله در حدیثی جایگاه خود و حضرت علی علیهالسلام را در خصوص علم الهی چنین بیان كردهاند: «اَنَا مَدینَهُٔ الْعِلْمِ وَ عَلیٌّ بابُها فَمَنْ اَرادَ الْمَدینَهَٔ فَلْیأتِها مِنْ بابِها»؛(۸) من شهر علم هستم و علی در آن است. هر كس اراده كند كه به شهر درآید، باید از درِ آن وارد شود.
مولوی این حدیث را به زبان شعر بیان كرده است: چون فقط تو باب آن شهر علم هستی، بنابراین، برای ارتباط با او جز از طریق تو راه دیگری وجود ندارد. جز از ناحیه تو، از هر راهی بروند بیراهه است. به همین دلیل، وی را «باب رحمت» نامیده است. باب رحمت بودن یك شرط اساسی دارد كه عبارت است از: «بیهمتا بودن». خدای واحد، پیامبر واحد دارد و پیامبر واحد وصیّ واحد، كه طریق وصول به اوست.
صفت «باب رحمت» بودن این است كه همانند خدای سبحان «لَمْ یَكُن لَهُ كُفوا احد» (توحید: ۴) باشد؛ یعنی بیهمتا و بیمثل و مانند. وقتی چنین شد، همانند خداوند سبحان ابدی خواهد شد؛ زیرا تا خدا، خدایی میكند، باید واسطه فیض نیز وجود داشته باشد.
چون تو بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب، بر جویای باب تا رسد از تو قشور اندر لباب
بازباش ای باب رحمت، تا ابد بارگاه «ما لَهُ كُفوا اَحَد.»
گشایش این در نیز به لطف و مرحمت الهی است؛ همچنانكه قراردادنش. تا خدا نخواهد دل كسی بدان سو مایل نشود. دیدبان این در تا اراده نكند، درش به روی كسی گشوده نشود؛ زیرا اوست كه «یَهتدیِ مَن یشاء و یُضِلُّ مَن یَشاء».
هر هوا و ذرّهای خود منظری است ناگشاده كی شود آنجا دری است؟
تا نبگشاید دری را دیدبان در درون هرگز نجنبد این گمان
چون گشاده شد دری حیران شود مرغ اومید و طمع پرّان شود.
●علی علیهالسلام ؛ منبع حیات
یكی از اسمهای شریف خداوندی، اسم مبارك «المحیی» است. «المحیی» یعنی: زندهكننده، منبع حیات. هر موجود زندهای تا زنده است، به اسم «محیی» وابسته است.
انسان كامل مظهر اسما و صفات الهی است؛ یك جا مظهر احیاست و جای دیگر مظهر علم یا حلم یا رازقیت یا شافعیت و مانند آن. زندهكردن دوگونه است: زنده كردن جسمانی و زندهكردن روحانی.
مسئله «حیات» در اسلام یكی از اساسیترین و مهمترین مسائل انسانی است. هیچ مسئلهای به اندازه حیات و موت مورد تأكید اسلام واقع نشده است. قرآن كریم، كشتن بدون دلیل و به ناحقِ یك انسان را همانند كشتن همه انسانها، و زندهكردن او را همانند زنده كردن همه انسانها معرفی كرده، میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیْرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الْاَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمیعا وَ مَنْ اَحْیاها فَكَأَنَّما اَحیا اَلنّاسَ جَمیعا»(مائده: ۳۲)؛ هر كس دیگری را بدون ارتكاب قتل و فساد بكشد مانند این است كه همه مردم را كشته، و اگر زنده كند مانند این است كه همه انسانها را زنده كرده.
امام علی علیهالسلام مظهر اسم «المحیی» است؛ هم زندگی جسمانی میدهد و هم زندگی ایمانی؛ با هدایت انسان به سوی حق، قلب او را زنده میكند و با گذشتن از گناه و خطای بعضی و صرف نظر از كشتن او در میدان جنگ، جسم او را زنده میكند. كسی میتواند چنین باشد كه خود زندگی محض و حیات ناب باشد؛ دست او دست الهی باشد تا بتواند به امر الهی اماته و احیا كند. لازمه رسیدن به این مقام، گذشتن از خود و تخلیه جان از غیر جانان است. خودی و خدا در یك جا جمع نمیشوند. رخت خودیّت كه از بین برود، نور خدایی جای آن را میگیرد.گفت: من تیغ از پی حق میزنم بنده حقم نه مأمور تنم
شیر حقم، نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
«ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ» در حراب من چو تیغم و آن زننده آفتاب
رخت خود را من ز ره برداشتم غیر حق را من عدم انگاشتم
سایهام من كه خدایم آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب
من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه كشته در قتال
خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا كی برد میغ مرا؟
●علی علیهالسلام ؛ كوه حلم و صبر و داد
یكی دیگر از اسماء شریفه حضرت باری تعالی اسم «حلیم»(۹) است. «حلیم» یعنی: بسیار بردبار. فرق «حِلم» و «صبر» در این است كه صبر تحمّل سختیها و ناخوشایندیهاست، چه اختیارا باشند یا اجبارا، اما «حِلم» تحمّل امور ناخوشایند است از روی علم و اختیار. در حلم، هیچگونه جبری نیست، ولی در صبر، گاهی جبر وجود دارد. از اینرو، صبر و صابر از اسماء الهی نیستند، اما «حلم» از اسماء الهی است.
علی علیهالسلام مظهر اسم «الحلیم» است. از اینرو، مولوی از ایشان به كوه حِلم و صبر تعبیر كرده است؛ زیرا بردباری او بردباری الهی است. به همین دلیل، فقط او میتواند در اوج قدرت و اقتدار و حقّانیت، از توهین دشمنِ جاهل و كافر بگذرد.
در طول زندگی آن حضرت، بارها حوادث سخت و طاقتفرسا روی دادند كه هر كدام از آنها به تنهایی میتوانست قویترین مردان و عارفترین انسانها را ذوب كند، ولی چه قدرت معنوی ایزدی در وجود مقدّس این مرد بود كه او را حفظ میكرد؟!
او كه ۲۵ سال در سختترین شرایط به سر برد و به قول خودش، گویی خار در چشم و استخوان در گلو، اما وقتی به خلافت رسید، در حالی كه خیلیها توقّع داشتند تا حضرت بعضی از حسابهای گذشته را تسویه كند، بهگونهای رفتار كرد كه گویی اصلاً اتفاقی نیفتاده است:
كَه نیم كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كی در رباید تندباد؟
آنكه از بادی رود از جا، خسی است زانكه باد ناموافق خود بسی است
باد خشم و باد شهوت، باد آز برد او را كه نبود اهل راز
جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من
خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بستهام زیر لگام
تیغ حلمم گردن خشمم زده است خشم حق بر من چو رحمت آمده است.
آنچه تاریخ از امیران و پادشاهان نشان داده، عموما كشتار و خونریزی بوده است. چه بسیار بودهاند كه در اثر یك عصبانیت و غضب، دستور كشتار هزاران نفر را صادر كردهاند! و چه بسا پس از فرونشستن آتش خشم، از كرده خود پشیمان شدهاند، ولی آب ریخته شده را نمیتوان جمع كرد تا چه رسد به خون ریخته شده. در واقع، آنچه حكومت میكرده خشم و غضب شاهان بوده است. خشم آنها پادشاهی میكرده و پادشاهان عمله و نوكر خشم خود بودهاند. تنها معدود انسانهایی بودهاند كه توانستهاند بر خشم و غضب خود پادشاهی كنند. نمونه بارز و كامل آنان وجود مقدّس امیرالمؤمنین علیهالسلام است كه در اوج عصبانیت و در محل قهر، رحمتش ظاهر میشود.
اوست كه اژدهای نفس را در قفس كرده و بیجان نموده است. اوست كه بر خشم خود فرمان رواست و زمام امورش را به دست گرفته. آنگاه كه صلاح بداند، بهگونهای خشم خود را ظاهر میسازد كه دشمن تاب نگاه به چهره علی علیهالسلام را نمیآورد؛ و آنگاه كه صلاح نداند، طوری خشم را فرو میبرد كه گویی اصلاً قوّه خشم و غضب در وی وجود ندارد.
●علی علیهالسلام ؛ مهرِ معبود
عبودیت آدمی به اندازه ارتباط او با حضرت ربوبیت است. آنكه غرق در انوار الهی است، در عین ابوتراب بودن، ابوالانوار نیز هست؛ زیرا انوار نیز همانند تراب، شأنی از شئون خلیفهٔ اللهی اویند.
غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب.
در چنین مقامی، فعل او فعل خدا، و سخن او سخن خداست. مهر او مهر ایزدی و خشم او خشم خداوندی و عطایش عطای الهی میگردد.
آنكه محو معبود است، جز در راستای عبودیت خود و ربوبیت معبود نمیاندیشد و فعلی انجام نمیدهد. به همین دلیل، به «میزان الاعمال» بودن موصوف میشود؛ زیرا حق مُجسّم شده است. از اینرو، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «عَلیُّ میزانُ الْاَعمال.»(۱۰) او میزان الاعمالی است كه در میزان بودن واحد است؛ زیرا میزانیت خود را از حضرت احدیت دریافت كرده است.
تو ترازوی اَحَد خو بودهای بل زبانه هر ترازو بودهای.
چون مقام معیّت را در حدّ كمال و تمام دارد، از زبان رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله این حقیقت اظهار میشود كه «عَلیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحقُّ مَعَ عَلیٍّ یَدوُرُ حَیْثُ مادارَ»؛(۱۱) علی با حق و حق با علی است. تا هست چنین است.
به همین دلیل، هر جا ردّپایی از خودیّت دیده شود، كار را تعطیل میكند تا آن ردّ پا از بین برود و هیچ اثری از غیر حق باقی نماند. آنجا كه دشمن خدو به روی وی میاندازد، او نیز شمشیر به زمین مینهد و ترك مبارزه میكند. وقتی حریف او از این واكنش وی سؤال میكند كه:
گفت: بر من تیغ تیز افراشتی وز چه افكندی مرا بگذاشتی؟
در جواب میفرماید:
چون درآمد در میان غیرخدا تیغ را اندر میان كردن سزا
تا «اَحَبَّ لِلّه» آید نام من تا كه «اَبغضَ لِلّه» آید كام من
تا كه «اَعْطا لِلّه» آید جود من تا كه «اَمْسك لِلّه» آید بود من
بخل من لِلّه، عطا لِلّه و بس جمله لِلّهام نیم من آنِ كس
و آنچه لِلّه میكنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست.
انسانی كه فعلش تابع رؤیت اوست، غیر از انسانی است كه بر اساس علم انجام میدهد. علم مراحل گوناگونی دارد كه مرحله كمال آن، مرحله «علم الیقین» است. اما عین، خودش یقین است. او، كه كارهایش عین الیقینی است، همیشه مساوی حق است؛ چون حق را میبیند و بر اساس آن انجام میدهد. ارزش چنین عملی به اندازه خود حق است.
فرقی كه بین انسان اهل رؤیت و انسان اهل گمان و تخیّل یا بالاتر از آن، اهل اجتهاد و تحقیق وجود دارد به اندازه فرق خدا تا انسان است؛ زیرا آستین اهل دید به دامن خدا بسته است و آستین اهل اجتهاد به دامن نقل قول و ادلّه علمی آویزان است.
ز اجتهاد و از تحرّی رستهام آستین بر دامن حق بستهام
وقتی سخن به اینجا میرسد باز مولوی بر خود نهیب «خاموش باش» میزند كه تا همین مقدار بس است؛ بالاتر از این مناسب این دنیا نیست، بلكه باید در عالم دیگر و در جمع دیگری گفته شود؛ زیرا خلق گنجایش درك فضایل علی علیهالسلام را ندارند. آنچه گفتم به اندازه عقول شنونده گفتم، نه به اندازه عظمت علی علیهالسلام . مقام و منزلت علی علیهالسلام كاملاً برای كسی قابل ادراك نیست، من حتی در گفتن آن مقداری كه خود فهمیدهام نیز در تنگنا واقع شدهام؛ زیرا قابلیت لازم را نمیبینم و مجبورم به اندازه قابلیت شنونده بگویم، نه به اندازه قابلیت خودم.
بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست
پست میگویم به اندازه عقول عیب نبود، این بود كار رسول.
اگر پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله با آن عظمت و نورانیت میفرماید: «نَحْنُ مَعاشرُ اَلْاَنبیاءِ بُعِثْنا لِنُكَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدْرِ عَقوُلِهمْ»؛(۱۲) ما گروه پیامبران مبعوث شدهایم تا با مردم به اندازه عقلشان صحبت كنیم، مولوی كه جای خود دارد. او نیز باید از رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله پیروی كند تا بیش از ظرفیت مردم با آنها صحبت نكند. با مردم از مقام علی علیهالسلام گفتن بسیار مشكل است؛ اگر دوستدار علی علیهالسلام باشند به دام غلوّ میافتند، و اگر دشمن او باشند به دام بدگویی و اتهامزدن. بدینروی، او همه معلومات و اعتقادات خود را نمیگوید، بلكه به مقدار كشش و استعداد شنونده سخن میگوید.
بس كنم، گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود كه خارا خون شود.
● علی علیهالسلام ؛ انسان آزاد
شاید در دفاع از آزادی و ارزش آن، بهتر از این عبارت نتوان یافت: آزادی آن است كه علی علیهالسلام انتخاب كرده است. برای آزادی چه عزّت و افتخاری بالاتر از اینكه مورد انتخاب علی علیهالسلام واقع شده است! علی علیهالسلام مورد انتخاب خداوند سبحان است؛ پس هر چه را انتخاب كند ارزشمند است. «آزادی» خوب است؛ چون انسانی همچون علی علیهالسلام به آن بها داده و آن را به فرزند عزیزش توصیه كرده است: «لاتكُنْ عَبْدَ غَیْرِكَ فَقَدْ جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا»؛(۱۳) فرزندم، بنده غیر خودت مباش كه خداوند تو را آزاد آفریده است.
امروزه خیلیها دم از آزادی میزنند و نانخور دفاع از آزادیاند، اما غافل از اینكه دربند هزاران غل و زنجیر فردی و اجتماعیاند. آنكه دفاع از آزادی را طعمهای برای صید دیگران قرار داده است تا با به دام انداختن دیگران به هوای نفس خود پاسخ مثبت دهد، كی میتواند ارزش آزادی را دریابد؟ او خود در بند هوای نفس و شهوت و غضب خود است.
آنكه در پس پرده دفاع از آزادی، صدها غرض و مرض دارد، كی میتواند كسی را آزاد كند؟ زیرا خودش در بند نفس خود است و احتیاج به كمك دارد.
مولوی میگوید: انسان تا آزاد نباشد، نمیتواند از آزادی دفاع كند؛ اگر هم دفاع كند، اثری نخواهد داشت. حرف یك انسان آزاد اعتبارش بیش از حرف صدهزار انسان غیرآزاد است. اگر در فقه گواهی بندگان و غلامان پذیرفته نمیشود از همین باب است؛ زیرا آنكه در بند دیگری است و از خود اختیاری ندارد، نمیتواند بدون غرض و مرض شهادت دهد.
بدینروی، خداوند سبحان برای خداوندی خود شهادت هیچ كس را نمیپذیرد، مگر شهادت خود و ملائكه و پیامبر و علی علیهالسلام را: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَالْمَلائكهُٔ وَ اوُلُوا العِلْمِ» (آل عمران: ۱۸)؛ خداوند گواهی داد كه خدایی جز او نیست، و ملائكه و صاحبان علم نیز گواهی دادند. «یا اَیُّها النَّبیُّ اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِدا وَ مُبَشّرا وَ نَذیرا» (احزاب: ۴۵)؛ ای پیامبر، ما تو را گواه و بشارتدهنده و ترساننده به سوی خلق فرستادیم.
برای خداوند، شهادت انسان آزاد كافی است. او به سیاهی لشكر نیازی ندارد. یك یا دو انسان وارسته و از قید و بند نفس جسته و به حق پیوسته از همه هستی ارزشمندترند.
مولوی میگوید: اگر گواهی بندگانِ در بند اربابان خود مقبول نیست، گواهی بندگانِ شهوت بیاعتبارتر از بندگان افراد است؛ زیرا بنده انسان با یك لفظ آزاد میشود؛ همینكه ارباب بگوید: «من بندهام را آزاد كردم»، او آزاد میشود. اما بنده شهوت هیچگاه خلاصی ندارد، مگر اینكه فضل الهی دستیگر او شود.
علی علیهالسلام فقط بنده خداست و از هر بندی رهاست. او به تنهایی صدهزار امّت است، بلكه بالاتر.
امّت وحدی یكی و صدهزار بازگو ای بنده، بازت را شكار.
چون آزاد است، كارهایش نیز آزادانه و بدون غرض مادی و دنیویاند:
از غرض «حُرّم» گواهی حُر شنو كه گواهی بندگان نه ارزد دو جو
در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری نزد دعوی و قضا
گر هزاران بنده باشندت گواه شرع نپذیرد گواهیتان به كاه
بنده شهوت بتر نزدیك حق از غلام و بندگان مسترق
كین به یك لفظی شود از خواجه حُر و آن زید شیرین و میرد تلخ و مُر
بنده شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص
چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد كه بنده غول نیست
گشت «اَرْسَلْناك شاهد» در نُذُر زانك بود از كُون او حرّ بن حر
چونك «حرّم» خشمم كی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق درآ
اندر آ كازاد كردن فضل حق زانك رحمت داشت بر خشمش سبق.
اگر خداوند سبحان رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُه غَضَبَه»(۱۴) و بر خودش واجب ساخته است كه بر بندگانش رحم كند «كَتَبَ عَلی نَفسِهِ الرَّحمَهَٔ» (انعام: ۱۲)، بنده خاص خدا، كه پر از اوصاف الهی است، نیز چنین است. او نیز رحمتش بر غضبش سابق بوده، در محل قهر رحم مینماید. چون از خود آزاد است، میتواند دیگران را نیز از خودیّت آزاد سازد. كیمیای محبتی كه دارد، به هر سنگی برخورد كند، آن را به گوهری گرانبها تبدیل میسازد، بهگونهای كه دشمن را به دوست و كافر را به مؤمن مبدّل میگرداند.
اندر آ اكنون كه جستی از خطر سنگ بودی كیمیا كردن گهر
رستهای از كفر و خارستان او چون گلی بشكفت به سروستان هو
تو منی و من توام، ای محتشم تو علی بودی، علی را چون كشم؟
آنكه تا آن موقع دشمنِ خونی بود، از آن به بعد دوستِ جونی میشود؛ دوستی كه محبت دوست در ذرّات جانش جریان دارد. كیمیای محبت الهی است كه چنین تبدیلی صورت میدهد؛ زیرا یكی از صفات خداوند سبحان تبدیل زشتیها به نیكیهاست. خداوند این صفت را دارد كه میتواند انسان زشتخو و كافر را به انسان نیكو صفت و مؤمن تبدیل كند.چون مبدّل میكند او سیّئات طاعتیاش میكند رغم وُشات
ناامیدی را خدا گردن زدهست چون گناه و معصیت طاعت شده است.
«اُولئكَ الَّذینَ یُبَدِّلُ اللّه سَیِّئاتِهِم حَسَنات»(فرقان: ۷۰)؛ آنان كسانی هستند كه خداوند گناهانشان را به حسنات تبدیل میكند.
علی علیهالسلام گناه دشمن خود را به حسنه تبدیل كرد، او را از بند جهالت و كفر رها ساخت و به نور علم و ایمان منوّر گردانید و دلش را به سوی خود خواند. اكنون او نیز از گذشته خود رها شده و به علی علیهالسلام متصل گشته است. مهر علی علیهالسلام در تار و پود او مسكن گزیده است. در این حالت، كشتن او كشتن علی علیهالسلام است؛ چون جز عشق علی علیهالسلام در وجودش چیز دیگری نیست.
اندر آ من درگشادم مر تو را تُف زدی و تحفه دادم مر تو را
پس وفاگر را چه بخشم؟ تو بدان گنجها و ملكهای جاودان.
در زمانی كه تف دشمن را با توپ و تانك پاسخ میدهند، تنها علی علیهالسلام است كه تف را با تحفه جواب میدهد. حال تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل: آنكه با دشمن چنین كند، با دوستان چها كند؟!
● علی علیهالسلام ؛ مظهر عفو الهی
عفو حضرت علی علیهالسلام یكی دیگر از صفات الهی اوست كه بیش از همه شامل دشمنان وی شده. او همانگونه كه مظهر علم و حلم و قدرت خداوندی است، مظهر عفو بیمنتهای او نیز هست. عفو از دوستان و آشنایان چندان عجیب نیست، اما عفو از دشمنان نشانه علوّ درجه انسان است.
مولوی برای رساندن عظمت عفو علوی به بیان قصهای میپردازد كه اصل آن درست است، ولی وی بر آن اضافاتی میكند كه صحّت تاریخی ندارند. موضوع عبارت است از برخورد حضرت علی علیهالسلام با ابن ملجم مرادی، اشقی الاشقیاء، كه بزرگترین جنایت تاریخ را مرتكب شد.
مولوی میگوید: امام علی علیهالسلام توسط رسول اكرم صلیاللهعلیهوآله از ترور خویش به دست ابن مجلم مرادی آگاه شده بود و بعضی از دوستان خود را نیز از این ماجرا باخبر كرده بود. وقتی خبر به گوش ابن مجلم رسید، او سراسیمه به محضر حضرت رسید و خواست امیرالمؤمنین علیهالسلام جان او را بگیرد تا این جنایت به دست او صورت نپذیرد. امام فرمود: ما قصاص قبل از جنایت نمیكنیم؛ تا كسی جرمی مرتكب نشود، نباید عقاب شود. اما او اصرار كرد و از عاقبت كار خود وحشتزده بود و با كمال جدّیت میخواست كه حضرت با كشتن او، وی را از ارتكاب چنین جنایت هولناكی باز دارد. امام برای اینكه از اضطراب وی بكاهد، به او میفرماید: نگران مباش، من نه تنها از تو رنجیده نیستم، بلكه خوشحال باش كه خودم در قیامت شفیع تو خواهم بود. حكم الهی این است كه تو مرا بكشی. بنابراین، تو مجری حكم الهی هستی!
وقتی او از حكمت قصاص سؤال میكند كه اگر چنین است، پس چرا جانی را قصاص میكنند، جواب میفرماید: این از اسرار خفیه الهی است. او حاكم علی الاطلاق است، میتواند هر حكمی صادر كند. همانگونه كه شرایع خود را از بین میبرد و به جای آنها شریعت بهتر جایگزین میكند، میتواند با یك حكم، شخصی را به قتل برساند و در عوض، پاداش اخروی بدهد كه صدها مرتبه از مرتبه دنیوی او بهتر باشد. اگر خانهای خراب میكنند، به جای آن خانهای نو بنا مینهند.
من چنان مردم كه بر خونی خویش نوشِ لطف من نشد در قهر نیش
گفت پیغمبر به گوش چاكرم: كو بُرَد روزی زگردن این سرم
كرد آگه آن رسول از وحی دوست كه هلاكم عاقبت بر دست اوست
او همی گوید: بكش پیشین مرا تا نیاید از من این منكر خطا
من همی گویم: چو مرگِ من ز توست با قضا من چون توانم حیله جُست؟
او همی افتد به پیشم كای كریم، مر مرا كن از برای حق دو نیم
تا نه آید بر من این انجام بَد تا نسوزد جان من بر جانِ خود
من همی گویم: برو «جَفّ الْقَلَم» ز آن قلم بس سرنگون گردد علم
هیچ بغضی نیست در جانم ز تو زانك این را من نمیدانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دَق؟
گفت او: پس آن قصاص از بهر چیست؟ گفت: هم از حق و آن سِرّ خفیست
اندرین شهر حوادث میر اوست در ممالك مالك تدبیرْ اوست
آلت خود را اگر او بشكند آن شكسته گشته را نیكو كند
رمز «نَنْسَخْ آیهًٔ اَوْ نُنْسِها نَأتِ خَیرا» در عقب میدان، مها
هر شریعت را كه او منسوخ كرد او گیا بُرد و عوض آورد ورد
آنكه داند دوخت او داند درید هر چه را بفروخت نیكوتر خرید
خانه را ویران كند زیر و زبر پس به یك ساعت كند معمورتر.(۱۵)
باز رو سوی علی و خونیاشو آن كرم با خونی و افزونیاش
گفت: خونی را همی بینم به چشمروز و شب بر وی ندارم هیچ خشم
زانكه مرگم همچو من شیرین شدهستمرگ من در بعث چنگ اندر زدهست
مرگ بی مرگی بود ما را حلالبرگ بیبرگی بود ما را نوال
ظاهرش مرگ و به باطن زندگیظاهرش اَبْتَر نهان پایندگی
چون مرا سوی اجل عشق و هواستنهی «لاتُلْقُوا بِاَیدیكُمْ» مراست
باز آمد كای علی، زودم بكشتا نبینم آن دَم و وقت ترش
من حلالت میكنم خونم بریزتا نبیند چشم من آن رستخیز
گفت: ار هر ذرّهای خونی شودخنجر اندر كف به قصد تو رود
یك سر مو از تو نتواند بریدچون قلم بر تو چنان خطی كشید
لیك بیغم شو شفیع تو منمخواجه روحم، نه مملوك تنم
پیش من این تن ندارد قیمتیبی تن خویشم فتی ابن الفتی
خنجر و شمشیر شد ریحان منمرگ من شد بزم و نرگستان من
آنكه او تن را بدین سان پی كندحرص میری و خلافت كی كند
زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكمتا امیران را نماید راه و حكم
تا امیری را دهد جانی دگرتا دهد نخل خلافت را ثمر.(۱۶)
هدف مولوی از بیان این قصه معرفی عفو حضرت علی علیهالسلام است كه یك عفو الهی و منحصر به فرد است، اما در جواب دادن به سؤالی كه به ذهن هر خواننده این حكایت میرسد به بیراهه رفته است. امروزه جهان تشنه عفو و رحمت است. اگر حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام از این بُعد به جهان شناسانده شود، مردم بهتر هدایت میشوند. در عصر حاضر، مسئله عفو نه تنها به فراموشی سپرده شده است، بلكه در بسیاری از موارد، به خاطر یك دستمال شهری را به آتش میكشند. حتی گاهی دستمالی هم در كار نیست، بكله به خاطر خیالات پوچ یك حاكم عاری از حكمت و انسانیت، آتش جنگ افروخته میشود و صدها هزار انسان به كام مرگ میروند.
در زمانی كه برای حفاظت از جان یك جاندار به شكل انسان ولی با هویّت حیوان درنده، دهها محافظ از پس و پیش حركت میكنند و با كوچكترین سوء ظن نسبت به كسی، به طرف او آتش میگشایند، چه الگویی بهتر از امیرالمؤمنین علیهالسلام وجود دارد كه با وجود یقین به قتل خود به دست ابن ملجم، نه تنها بر او سخت نگرفت، بلكه تا لحظه واپسین، حقوق او را از بیتالمال مانند سایر مسلمانان تمام و كمال پرداخت كرد.
بالاتر از همه اینها، وقتی در بستر احتضار افتاده بود و لحظات واپسین عمر خود را میكشید، طعام خود را به قاتل خویش داد و فرمود: اول او را اطعام كنید، سپس مرا.
میزند پس لب او كاسه شیر میكند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری كه همان قاتل اوست تو خدایی مگر، ای دشمن دوست؟!
وقتی خبر به امیرالمؤمنین علیهالسلام میرسد كه ابن ملجم مضطرب است، میفرماید: «تا من زنده هستم، طوری رفتار نكنید كه او به اضطراب بیفتد.»
كجایند داعیان عدالت و حقوق بشر كه در این مواقع، انواع شكنجهها را در حق اسیر روا میدارند تا او را به حرف آورند و همكارانش را شناسایی كنند؟!
برای بیان زیبایی عفو و گذشت، هیچ تابلویی رساتر و زیباتر و آشكارتر از برخورد حضرت علی علیهالسلام با قاتل خود نیست؛ فرمود:
«اُریدُ حَیاتَهُ وَ یُریدُ قَتلی عَذیركَ مِنْ خَلیلِكَ مِنْ مُرادٍ.»(۱۷)
من زندگی او را میخواهم و او مرگ مرا. عذر تو از این كار برادر مرادی، چیست؟
مولوی نیز زیباترین تصویر را ارائه داده، ولی در توجیه سرّ القدر و حكمت قصاص به بیراهه رفته است. البته تقصیری هم ندارد؛ زیرا حقیقتا مسئله بسیار مشكلتر از آن است كه تصور میشود. بیجهت نیست كه مولانا در مسئله قضا و قدر و جبر و اختیار گاهی جبری میشود و گاهی اختیاری و گاهی هر دو؛ زیرا پی بردن به حقایق احكام دین جز در پرتو عصمت، كه مخصوص عدهای مخصوص از برگزیدگان الهی است، برای دیگران كاملاً میسّر نیست و همیشه با حیرت و بهت آدم همراه است.
گه چنین بنماید و گه ضد این جز كه حیرانی نباشد كار دین.(۱۸)
اما در ترسیم عفو حضرت علی علیهالسلام چه تابلویی زیباتر از اینكه آدمی سالها با دشمن خود، بلكه با قاتل خود زندگی كند، بدون اینكه كوچكترین اهانتی نسبت به او روا دارد؟
در اوج قدرت و زمامداری، حق وی را همانند یك انسان عارف و مجاهد، از خزانه پرداخت میكند.
اما آنچه مولوی در ادامه بر داستان افزوده، عاری از حقیقت است؛ نه در تاریخ آمده و نه در احادیث و نه با اصول اعتقادی سازگار است، ضمن اینكه مولوی در جای دیگری از اشعار خود، مسئله «جفّ القلم» را غیر از آنچه مطرح ساخته است، بیان نموده.
معنای «جفّ القلم» این نیست كه هر كسی با تمسّك به آن هر كاری خواست بكند و بگوید: من كارهای نیستم و قلم بر این جاری شده است كه فلان كار از من صادر شود، بلكه قلم بر این جاری شده است كه هر كسی مسئول كار خویش باشد. قلم الهی چنین نوشته است كه صالح و طالح یكی نباشند، نیكو كار به بهشت رود و گناهكار به جهنم.
همچنین تاویل «قَدْ جَفَّ القلم» بهر تحریض است بر شغل اهم
پس قلم بنوشت كه هر كار را لایق آن هست تأثیر و جزا
كژ روی «جفّ القلم» كژ آیدت راستی آری، سعادت زایدت
ظلم آری، مدبری «جفّ القلم» عدل آری، پرخوری «جفّ القلم»
چون بدزدد دست شد «جفّ القلم» خورد باده مست شد، «جفّ القلم»
بلكه معنی آن بود «جفّ القلم» نیست یكسان پیش من عدل و ستم
معنی «جفّ القلم» كی آن بود كه جفاها با وفا یكسان بود؟
بل جفاها را جفا «جفّ القلم» و آن وفا را هم وفا «جفّ القلم»
عفو باشد لیك كو فرّ امید كه بود بنده ز تقوا روسپید
دزد را گر عفو باشد جان برد كی وزیر و خازن مخزن شود؟(۱۹)
● علی علیهالسلام ؛ جان امارت و خلافت
دومین نتیجهای كه مولانا از ماجرای امام علی علیهالسلام و ابن ملجم میگیرد، این است كه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی جانش را در راه خدا میبخشد، به گونهای كه از قاتل خویش نیز میگذرد و بالاتر از آن، وی را دلداری میدهد كه من در قیامت شفیع تو خواهم بود، چنین شخصی هیچگاه به خلافت دل نمیبندد. خلافت و امارت كوچكتر از آن است كه توجه حضرت علی علیهالسلام را به خود جلب كند. او كه جانش را بر دشمنش میبخشد، چگونه خلافت را نمیبخشد؟!
در اینجا سؤالی به ذهن میرسد كه اگر چنین است، پس چرا وی به دنبال تشكیل حكومت بود، و از اینكه امارت مسلمانان برای مدتی از او سلب شد شكایت میكرد؟!
جواب مولوی این است كه امیرالمؤمنین علیهالسلام با قبول امارت و خلافت، میخواست راه خلافت درست و صحیح را به مردم و امیران پس از خود نشان دهد، تا پس از وی بدانند كه میتوان خلیفه بود و ظلم نكرد؛ میتوان امیرجهان اسلام بود، ولی شب با شكم گرسنه به بستر رفت؛ میتوان حاكم شد، ولی به حق و حكمت حكم راند، نه هوا و هوس.
او با قبول خلافت و امارت، آبروی از دست رفته خلافت اسلامی را به آن برگرداند؛ زیرا نه تنها به جمعآوری مال و منال برای خود و اقربای خود نپرداخت، در قصر سبز زندگی نكرد، نه تنها جامعه طبقاتی ایجاد نكرد، بلكه با صدای بلند به همه گفت: من آنچه را از بیتالمال به ناحق بردهاید به آن باز خواهم گرداند، اگرچه آن را كابین همسرانتان كرده باشید.(۲۰) امام علیهالسلام ثابت كرد كه سیاست با دیانت منافات ندارد، بر خلاف آنچه همگان میگویند كه سیاست پدر و مادر ندارد. او ثابت كرد سیاست هم پدر دارد و هم مادر، اما اگر به دست افراد بیپدر و مادر بیفتد، آن نیز بیپدر و مادر میشود.
علی علیهالسلام چون میزان الاعمال است، سیاست و امارتش نیز میزان هستند. او وقتی میفرماید: امارت شما برای من از یك كفش پاره بیارزشتر است، مگر اینكه توسط آن حقی را برپا كنم و ظلمی را از پای بیندازم، به همه جهانیان اعلام میكند: هدف از سیاست و حكومت، عدالت است، نه امارت.
زان به ظاهر كوشد اندر جاه و حكم تا امیران را نماید راه و حكم
تا امیری را دهد جانی دگر تا دهد نخل امارت را ثمر.●علی علیهالسلام ؛ مولای مؤمنان
مولوی در تفسیر حدیث شریف «مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهَذا عَلیٌ مَولاهُ»(۲۱) مقام مولویّت را فقط سزاوار حضرت علی علیهالسلام میداند؛ زیرا لازمه رسیدن به مولویّت مؤمنان برخورداری از یك صفت بسیار والای ایمانی است كه مختص انبیا و رسولان الهی است: آزادگی و آزادسازی. انبیا و رسولان، هم آزاد بودند و هم آزادساز؛ خودشان از قید و بند هوا و هوس و میل به دنیا آزاد بودند، اما به همین مقدار اكتفا نمیكردند، بلكه مردم را نیز به سوی آزادی از بند شهوت و غضب سوق میدادند؛ رها و رهاییبخش بودند.
همه مردم به نوعی دربند صندوقهای افسانهای اوهام و خیالات خودند. تنها انسانهای برگزیده الهی میتوانند از بند این صندوقها رها شده، مردم را نیز رها كنند.
خلق را از بند صندوق فسون كه خَرَد جز انبیا و مرسلون؟(۲۲)
كسی كه خودش در دام هزار غل و زنجیر جهل و غفلت و شهوت و شرك اسیر باشد، چگونه میتواند نجاتبخش دیگری شود؟
آنكه در خرافات قومی و قبیلهای و ملّی خود خفته است، كی میتواند منجی مردم از بند اوهام و خرافات باشد؟
آنكه هرگز روز نیكو خود ندید او درین ادبار كی خواهد تپید؟
یا به طفلی در اسیری اوفتاد یا خود از اول ز مادر بنده زاد؟
ذوق آزادی ندیده جان او هست صندوق صور میدان او
دائما محبوس عقلش در صُوَر از قفس اندر قفس دارد گذر
منفذش نه از قفس سوی عُلا در قفسها میرود از جابهجا.(۲۳)
مولوی فلسفه امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیهالسلام از سوی پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله را در همین میداند؛ میگوید: مردم همه به نوعی در دام و صندوق هوا و هوس بوده و لذت آزادی را نچشیدهاند. رشد یافتگان مردم، كه از بند هوا و هوس جدا شدهاند، در بند عقل و علوم كسبی خود گرفتار گشتهاند. اگر از قفس خود خارج شوند، در قفس اجتماع گرفتار میشوند. اگر از قفس احساس رها شوند، به قفس ادراك گرفتار میآیند. به همین دلیل، عمرشان دایم در قفس به سر میآید، مگر گروهی كه توسط انسانهای وارسته از قفس دستگیری میشوند و از قفس رها میگردند.
از نظر مولوی، پس از پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله جز علی بن ابیطالب علیهالسلام كسی به این مقام نرسیده بود كه بتواند مردم را آزاد سازد؛ چون هر كس به نوعی گرفتار بند دنیا و آخرت بوده است. تنها علی علیهالسلام بوده كه آزادمرد بوده است و آزادساز. به همین دلیل، پیامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله تنها ایشان را به جای خود، مولای مؤمنان قرار دادند و فرمودند: «مَن كنتُ مولاه فهذا علیٌّ مولاهٌ.»
زین سبب پیغامبر با اجتهاد نام خود وان علی «مولا» نهاد
گفت: هر كو را منم مولا و دوست ابن عمّ من علی مولای اوست
كیست مولا؟ آنكه آزادت كند بند رقیّت ز پایت بر كند
چون به آزادی نبوّت هادیست مؤمنان را ز انبیا آزادیست
ای گروه مؤمنان، شادی كنید همچو سرو و سوسن آزادی كنید.(۲۴)
●علی علیهالسلام ؛ دستگیر دو جهان
حضرت علی علیهالسلام نه تنها در این دنیا از مردم دستگیری كرده، آنها را از بند بندگی غیرخدا رها میسازد، در آن دنیا نیز دستگیر امّت خویش است. مسئله «شفاعت» انبیا و اولیا به صفت دستگیری آنها مربوط میشود. حضرت علی علیهالسلام با هدایت و ارشاد مردم، در دنیا به دادشان میرسد و باشفاعت از آنها، در آخرت به فریادشان میرسد.
مولوی دستگیری امیرالمؤمنین علیهالسلام را در قصه راهنمایی زنی كه كودكش بر روی ناودان رفته بود، چنین بیان میكند:
یك زنی آمد به پیش مرتضی گفت: شد بر ناودان طفلی مرا
گرش میخوانم نمیآید به دست ور هِلَم ترسم كه افتد او به پست
نیست عاقل تا كه دریابد چو ما گر بگویم كز خطر سوی من آ
هم اشارت را نمیداند به دست ور بداند نشنود این هم بد است
از برای حق شمایید، ای مهان دستگیر این جهان و آن جهان
زود درمان كن كه میلرزد دلم كه به درد از میوه دل بِسكَلَم
گفت: طفلی را برآور هم به بام تا ببیند جنس خود را آن غلام
سوی جنس آید سبك زان ناودان جنس بر جنس است عاشق جاودان
زن چنان كرد و چو دید آن طفل او جنس خود خوش خوش بدو آورد رو
سوی بام آمد ز متن ناودان جاذب هر جنس را هم جنس دان
غژ غژا آمد به سوی طفل طفل وارهید او از فتادن سوی سفل
زان بود جنس بشر پیغمبران تا به جنسیت رهند از ناودان
پس بشر فرمود خود را «مِثْلُكُم» تا به جنس آیید و كم گردید گم.(۲۵)
پینوشتها
۱. جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۶.
۲. همان، دفتر اول، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵.
۳. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۱، ص ۳۹.
۴. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۳، ص ۱۷۳ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۲.
۵. كلینی، الكافی، ج ۱، ص ۹۸، ح ۶ و ص ۱۳۸، ح ۴.
۶. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۴، ص ۳۶ / بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۳۲۵، ح ۱۲.
۷. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۷۲، ح ۲۹۷ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۶.
۸. «وَ كان اللّهُ عَلیما حَلیما.» (الاحزاب: ۵۱)
۹. شیخ علی نمازی، مستدرك سفینهٔ البحار، ج ۱۰، ص ۲۹۴.
۱۰. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۹۶، ح ۵.
۱. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۱۲۰.
۱۲. محمد بن سلامهٔ، دستور معالم الحكم، ص ۷۳.
۱۳.شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۹۶ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۹.
۱۵. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸.
۱۵. همان، دفتر اول، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳.
۱۶. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸ / دیوان الامام علی علیهالسلام ، انتشارات پیام اسلام، قم، سال ۱۳۶۹، ص ۱۷۰.
۱۷. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۱.
۱۸. همان، دفتر پنجم، ص ۲۰۰ و ۲۰۱.
۱۹. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵.
۲۰. محمد بن سلیمان كوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۱۱۹ / قاضی نعمان مصری، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۰۰، ح ۲۳.
۲۱. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر ۶، ص ۵۳۳.
۲۲. همان.
۲۳. همان، ص ۵۳۵.
۲۴. همان، دفتر چهارم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶.
منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۹
۱. جلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول، ص ۲۲۹ ـ ۲۳۶.
۲. همان، دفتر اول، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۵.
۳. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۱، ص ۳۹.
۴. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۳، ص ۱۷۳ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۲.
۵. كلینی، الكافی، ج ۱، ص ۹۸، ح ۶ و ص ۱۳۸، ح ۴.
۶. نهجالبلاغه، محمد عبده، ج ۴، ص ۳۶ / بصائر الدرجات، صفار قمی، ص ۳۲۵، ح ۱۲.
۷. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۷۲، ح ۲۹۷ / ابن میثم بحرانی، شرح مئهٔ كلمهٔ، ص ۵۶.
۸. «وَ كان اللّهُ عَلیما حَلیما.» (الاحزاب: ۵۱)
۹. شیخ علی نمازی، مستدرك سفینهٔ البحار، ج ۱۰، ص ۲۹۴.
۱۰. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۹۶، ح ۵.
۱. ملاصالح مازندرانی، شرح اصول كافی، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۱۲۰.
۱۲. محمد بن سلامهٔ، دستور معالم الحكم، ص ۷۳.
۱۳.شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۹۶ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۲۳۹.
۱۵. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۳۶ ـ ۲۳۸.
۱۵. همان، دفتر اول، ص ۲۴۲ ـ ۲۴۳.
۱۶. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۹، ص ۳۱۸ / دیوان الامام علی علیهالسلام ، انتشارات پیام اسلام، قم، سال ۱۳۶۹، ص ۱۷۰.
۱۷. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر اول، ص ۲۱.
۱۸. همان، دفتر پنجم، ص ۲۰۰ و ۲۰۱.
۱۹. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵.
۲۰. محمد بن سلیمان كوفی، مناقب امیرالمؤمنین، ج ۱، ص ۱۱۹ / قاضی نعمان مصری، شرح الاخبار، ج ۱، ص ۱۰۰، ح ۲۳.
۲۱. جلالالدین محمّد مولوی، پیشین، دفتر ۶، ص ۵۳۳.
۲۲. همان.
۲۳. همان، ص ۵۳۵.
۲۴. همان، دفتر چهارم، ص ۴۳۵ و ۴۳۶.
منبع:فصلنامه شیعه شناسی، شماره ۹
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست