یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نفی اعتماد متقابل


نفی اعتماد متقابل
«هدف من این است که گریز ناپذیر بودن جهانی شدن را به چالش بکشم و عدم قطعیت اجتنابی و ضرورت تاریخی آن را نشان دهم. امری که اکنون در درون جوامع غربی از سوی بسیاری خصوصاً دو دسته جهان وطنی گرایان و چپ متمایل به دموکراسی دنبال می شود. من می خواهم این نفی ایجابی را اثبات کنم تا شاید جهان معاصر بداند چنین لجام گسیخته به کدامین سو می رود و این چنین به این سراب اعتماد نکند.»
این جملات بخشی از مقدمه کتاب «آیا جهانی شدن اجتناب ناپذیر است؟» نوشته شون هیلی است. که مارس سال جاری توسط انتشارات سیمون و شاستر (Simon & Schuster) در ۳۲۷ صفحه برای نوبت دوم به چاپ رسیده است. شون هیلی صاحب کرسی اقتصاد دانشگاه بیرمنگام بریتانیا و یکی از منتقدان سرسخت جهانی شدن است.
در عین حال هیلی یکی از اعضای ثابت مجمع جهانی دولت هم است که هدف جهانی شدن پایدار را دنبال می کند و تاکنون در مکزیکو سیتی، نیویورک و اسلو نشست داشته است. در اکتبر ۲۰۰۵ این اجلاس در نیویورک با حضور ۱۰۰۰ نفر از ۸۰ کشور جهان تشکیل شد. در این نشست چهره های برجسته منتقدی همچون میخائیل گورباچف، یوشیره ناکازونه، جهان سادات، ژان برتراند آریستید و بسیاری دیگر حضور داشتند. هیلی در سخنرانی سال گذشته خود که در اسلو و با عنوان «جهانی سازی؛ بن بست اقتصادی» ایراد کرد، گفت: «جهانی شدن با توجه به نقش سازمان های بین المللی در جهت تقویت آن واقعیتی است برگشت ناپذیر که ایستادگی در برابر آن نه عملی است و نه منطقی.»
وی در کتاب خود جهانی شدن را فرابردی برنامه ریزی شده و فرایندی تحمیلی می داند و بر این باور است که در عرصه فعالیت های بشری تنها حوزه های بخصوصی جهانی شده است. از جمله این که در خلال دهه ۱۹۹۰ و از آن پس تاکنون نه تنها ثروت جهانی نشده بلکه در دست اقلیتی متمرکز گردیده است و این به این معناست که جهانی کردن واپسین مرحله امپریالیسم اقتصادی برای تسلط بر شریان اقتصاد جهانی است. هیلی برای این گفته خود از فناوری کمک می گیرد و این چنین ادامه می دهد که فناوری هم با وجود این که بسیار توانمندتر از گذشته است جنبه جهانی پیدا نکرده و رشد اقتصادی نیز که پایه برتری تاریخی سرمایه داری است، جهانی نشده است. هیلی بر این باور است که آنچه جهانی شده بسیار محدود است و این به حال جامعه بشری خطرناک است.
وی معتقد است که تنها سرمایه پولی جهانی شده است. وی در فصل اول کتابش می نویسد که: «سرمایه پولی جهانی شده است و هم اکنون می تواند در بازارهای پولی دنیا به کمک وسایل ارتباطی الکترونیک در کوتاه ترین زمان ممکن به هر نقطه گیتی انتقال یابد و جریان پیدا کند. نقل و انتقال سرمایه پولی به این شیوه به تجارت الکترونیک شهرت دارد، ولی من نام دیگری که بر آن می نهم و آن معاملات قماری است. چرا که این نوع معاملات دنیا را به قمارخانه بزرگی تبدیل کرده که همواره طرف برنده آن از پیش مشخص است و طرف بازنده فقط خود را گول می زند. سیستم ها و سازوکارهای آن به گونه ای طراحی و تنظیم شده که جریان عظیم و نیرومند سرمایه و ثروت را به خزانه کشورهای پیشرفته صنعتی تسهیل کند و سرعت آن را شتابی بیشتر ببخشد. در این قمارخانه و به قول طرفداران آن در این تجارتخانه الکترونیک آنچه اصالت دارد و کانون همه تلاشها و توجه های دنیای امروزی است، سود است نه فایده رسانی به بشریت یا به قول گردانندگان و مجریان سیاست جهانی سازی تلاش در راه تحقق استراتژی مساعدت به کشورهای در حال توسعه و فقیر.»
هیلی معتقد است که جهانی شدن در همه جوامع به یک اندازه تجربه نشده است و از آن به تعبیر خودش با عنوان «جهانی شدن گزینشی» یاد می کند.
هیلی معتقد است که جهانی شدن یک فرایند صریح همگون سازی نیست که در عین گرایش به سوی همگرایی فرهنگی تمایزات بین گروهی را نیز حفظ کند و اهمیت مکان فاصله و مرزهای سرزمینی را نیز از بین نبرده است چرا که ترکیب پیچیده ای از نیروهای به هم متصل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، بوم شناختی است. شون هیلی در پایان فصل اول کتابش که بیشتر حول مباحث اقتصاد جهانی چرخ می زند، این چنین نتیجه گیری می کند که من به این باور رسیده ام که جهانی شدن داروی همه دردهای بشریت نیست.
بشری که امروز این چنین تشنه به دنبال جهانی شدن می رود یک روز خواهد دریافت این هدف او چیزی جز یک سراب نبوده است.
البته شاید در برداشت اول دریابیم که زندگی، کار و تدریس در کانون مخالفان آکادمیک جهانی شدن ـ بیرمنگام ـ و آمد و شد در لابی های این چنینی باعث شده که هیلی همانند «والرشتاین» و «دان دویچ ولستی» با نگاهی بدبینانه جهانی سازی را اقتصادی سازی جهان و استثمارگری استعمار شوندگی جهانی بداند ولی اگر نیم نگاهی به گذشته اش داشته باشیم به این نکته واقف می شویم که او بر خلاف کسانی چون «رود پرسلی» یا «جیم مرث» که دچار برگردان اندیشه فکری شده اند، از ابتدا بر به مناظره طلبیدن جهانی شدن تأکید داشته است.
هر چند که جهانی شدن در مفهوم پست مدرن آن محصول یکی دو دهه اخیر است و از زمانی که «مارشال مک لوهان» نظریه دهکده جهانی را در دهه ۱۹۷۰ مطرح کرد، مورد توجه قرار گرفت، بسیاری جهانی سازی و جهانی شدن را ادامه «مک دونالدی» شدن می دانند. گذری کوتاه بر مفاهیم تئوریک مورد داعیه هیلی به این برآورد ختم می شود که نظریه های او به نوعی به جوهره هژمونیک، تنازعی و هابسی ـ داروینیستی برخورد دارد. نظریه سیاست قدرت «هانس مورگنتا» و دکترین جنگ تمدن های «ساموئل هانتینگتون» و سیاست جنگ صلیبی نومحافظه کاران، اشغال و یکه تازی و یک جانبه گرایی تحت عنوان جنگ جهانی با ترور از پیامدهای جهانی سازی است که مدعی جامعه جهانی دارای سلسله مراتب قدرت و سلطه بوده و علاوه بر استفاده از میلیتاریسم، از شیوه ها و ابزارهای تازه تحمیق فرهنگی و تطمیع اقتصادی بهره می گیرد. به همین خاطر بی دلیل نیست که هیلی هم به مانند اندیشمندانی چون «پولانی»، «اسکات گری»، «هوتن» و «فرکلا» از این فرابرد جهانی سازی با تعابیری مانند غربی سازی و گاه هم نئوامپریالیسم در قالب نظام تازه تک قطبی و دهکده جهانی با یک لعاب فریبنده یاد می کند.
شون هیلی در بخش دوم کتابش معتقد است که جهانی سازی یک پروژه تحمیلی و یک طرح مهندسی اجتماعی در سطح کلان سیستمی است که ایدئولوژی غربی را تحمیل می کند و با تکیه بر بنیادهای نئولیبرالیستی و سرمایه داری درصدد فراگیرکردن شیوه زندگی غربی و ترویج فرهنگ مصرف است. به اعتقاد هیلی جهانی سازی در اساس خود مستلزم غربی شدن جهان و پوششی برای سلطه سرمایه داری است. لذا این گفتمان جایگزینی برای گفتمان های کهنه تر همانند امپریالیسم و نیز نوگرایی است. خود هیلی در این باره چنین می گوید: «جهانی شدن به عنوان مفهوم جایگزین امپریالیسم، توجه را به سلطه کشورهای توسعه یافته بر کشورهای در حال توسعه و یا سلطه شرکت های فراملیتی بر اقتصادهای ملی و محلی معطوف می کند و به عنوان مفهومی پوششی وحشت جهانیان را از استعمارگرایی نوین خنثی می نماید. این فرابرد می تواند در قالب گفتمان امپریالیسم نو، استثمار دائمی بسیاری از کشورهای دنیا توسط ابرقدرتها و شرکت های غول پیکر فراملی را پنهان سازد و لذا برخی ابعاد مخرب تر و وحشیانه تر توسعه معاصر را مخفی نگاه دارد.» وی حتی گام را از این فراتر می گذارد و می گوید: « حتی کلیت جهانی شدن نابودی سنن محلی، وابستگی کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند، نابودی محیط زیست، همگون شدن فرهنگ ها و شیوه زندگانی روزمره را به همراه می آورد.»
بحثی که در ادامه برای هیلی جالب بوده و به نظر می رسد توجه خاصی به آن دارد، بحث هویت و فرهنگ است. هر چند وی نمی خواهد صریحاً این خطر را گوشزد کند، ولی ادبیات خاص هیلی این نکته را برجسته می کند که جهانی سازی با سلطه بر اقتصاد و سیاست جهانی به دنبال امحای فرهنگ های بومی رقیب و جلوه دادن فرهنگ غرب به عنوان فرهنگ برتر بوده و بحران هویت را دامن زده است.
هیلی در «آیا جهانی شدن اجتناب ناپذیر است؟» چهره ای از یک نظام مبتنی بر امپریالیسم فرهنگی متکی بر سیطره مطلق اقتصادی را ترسیم می کند که به مفهوم اعمال نفوذ دائم و تسلط فرهنگی بر توده ها توسط طبقه حاکم به منظور نظام بخشی مجدد به ارزش ها، رفتارها و هویت مردم برای همسویی با منافع طبقات خاص است. شاید بتوان این تعابیر هیلی را در اندیشه های اقتصادی «لایبز» و «کاتز» که جهانی شدن را به مثابه سلطه بی چون و چرای تمدن غرب می دانند و بر این باورند که این سیطره همان چیزی است که در رستوران های مک دونالد واشنگتن بسته بندی می شود و سپس به دهکده جهانی ارسال می گردد وآن گاه در مغز انسان ها می نشیند. البته گفته هیلی نیز همین نگرانی ها را از سویی دیگر تشدید می کند.
امروزه اگرچه جامعه غرب از لیبرالیسم به لیبرالیسم نو گرایش یافته است اما حتی برجسته ترین فیلسوف های جهان معاصر نظیر «یورگن هابرماس» هم این گرایش تازه غرب را به «لیبرالیسم وحشی» تعبیر نموده اند. لیبرالیسمی که برای جهانیان چیزی جز افزایش جنگ، فقر و نابرابری به بار نیاورده است و برای غرب نتیجه ای جز افزایش قدرت، ثروت و شکاف بیشتر کشورهای فقیر و غنی در برنداشته است و هژمونی آنها را بر جهان افزوده است و به جای صلح جهانی ناامنی های بین المللی را دامن زده است. این نکته ای است که نزدیکی بیشتری را میان اندیشه هابرماسی و هیلی آشکار می کند.
هیلی در بخشی از کتابش به آماری از سازمان ملل استناد می کند و می گوید: نقدینگی ۴۹۶ نفر از اعضای الیگارشی قماربازان جهانی مساوی منابع مالی ۲‎/۸ میلیارد انسان است. این حجم شگفت انگیز از قدرت و ثروت در قالب شرکت های چند ملیتی به سادگی مرزهای دولتی و هویت های ملی را در هم می شکند و ارزش های مورد نظر را که همان لیبرالیسم نو است، بر جهان حاکم می کند اما در ادامه تفکیک مشخصی بین این رویه کاپیتالیسم و آن تعارضی که وی در جهت گیری نقش سازمان های بین المللی نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول وارد می کند، قائل نمی شود.
خواندن بخش سوم کتاب هیلی ناخودآگاه ذهن را به «خوزه دو کاسترو» پیوند می زند که با آمار و ارقام ثابت کرده که همین کره خاکی می تواند چند برابر جمعیت کنونی خود را نان دهد و جهان هم در آرامش و صلح دائم به سر برد. شاید از نگاهی بتوان این بخش کتاب را خلاصه ای از کتاب «سیاه گرسنگی» دوکاسترو دانست.
از دید هیلی جهانی شدن اقتصاد از رهرو جهانی شدن فرهنگ و فروریختن ارزشها و باورها و خرده فرهنگ های محلی بومی و ملی می گذرد و این پرسش را مطرح می کند که آیا ابعاد منفی چنین جهانی شدنی به رفع فقر، نابرابری، تبعیض، جنگ و خشونت نمی انجامد؟
هیلی سعی دارد که گفتمان جهانی شدن را از وضعیت جهانی شدن تفکیک کند و مرزبندی میان این دوگونه با هژمونی گفتمان لیبرالیسم را مشخص کند. او برای تفکیک نظریه اش چنین می گوید: «من به گفتمان جهانی شدن اشاره کردم، اما آنچه واقعاً جریان دارد، گفتمان خاصی از جهانی شدن در میان سطوح مختلف و محتمل است.»
هرچند رویکرد هیلی به جهانی شدن عمدتاً رویکرد اقتصادی است اما تمرکز اصلی وی بر ایدئولوژی به مثابه ابزار هژمونی اقتصاد لیبرال است. بنابراین اثر وی از این منظر که هژمونی گفتمان مسلط را آن گونه که «لاکلا» و «موف» در ویژگی های گفتمانی توضیح می دهند، نه امر قطعی و اجتناب پذیر می داند و نه همراه با تثبیت دائمی و پایدار، می تواند حائز اهمیت باشد.
شون هیلی نظریه پرداز برجسته و مهم جهانی شدن در بخشی دیگر از کتاب، هدف خود از پژوهش در زمینه جهانی شدن را ضرورت بازنگری در نظریه های علوم اجتماعی به ویژه نظریه های جامعه شناختی و اقتصاد فلسفی عنوان می کند. همچنان که هیلی به درستی اشاره می کند «آنتونی گیدنز» عنوان مدرنیته رادیکال را در مورد جهانی شدن به کار می گیرد اما نمی تواند به خوبی توضیح دهد که آیا جهانی شدن به تبع مدرنیته یک پروسه غربی است یا خیر.
هر چند هیلی به صراحت به این سؤال پاسخ منفی می دهد اما نمی تواند بر این پاسخ باقی ماند. وی در جای دیگر می گوید اگر جهانی شدن از نظر ماهیت فراگیر شدن مدرنیته است و اگر نقش مدرنیته در جهانی شدن به دلیل دانش بازاندیشانه آن است و از این رو تمایل به جهانی شدن دارد، می توان با احتیاط به پرسش مزبور پاسخ مثبت داد.
به نظر می رسد هیلی آن جا که رویه سخت افزاری جهانی شدن را مطرح می کند به پرسش مزبور پاسخ منفی می دهد، با این استدلال که جهانی شدن صورت های تازه ای از هم وابستگی جهانی را به بار می آورد که در این صورتها «دیگران» نیز وجود دارند و شاید قسمتی از انتقادهای وسیع هیلی به همین ماهیت دیگران برگردد. حضور دیگران به تداخل مفاهیمی از جهانی شدن در عرصه جامعه و فرهنگ از طریق تماس گسترده میان فرهنگی به افزایش هویت های دو رگه می انجامد که وی آن را از منظر اجتماعی گسترش فوق قلمروگرایی با تجدید جهت گیری سرمایه داری، تقویت ظهور چارچوب های هویت جمعی غیر ملی، افزایش علایق جهان وطنی و رشد هویت های دو رگه و جوامع متداخل در عرصه سیاست ارتباط می دهد و از طریق روابط فراملی میان جوامع و ایدئولوژی ها به شکل گیری فضای مجازی ایدئولوژی های خاص در سطح عام توجه نشان می دهد.
به عقیده هیلی جهانی سازی ایدئولوژی ها را به انعطاف وامی دارد و به حاشیه می راند. اما باید از هیلی پرسید که آیا جهانی شدن خود یک ایدئولوژی نیست؟ وی به سادگی و با اطمینان نمی تواند به این پرسش پاسخ منفی بدهد.
هیلی بر خلاف رهیافت رئالیست ها و مدافعان آن مثل «کنت والتز» که معتقدند جهانی شدن تحول جدی در ساختار بین الملل ایجاد نمی کند و نیز برخلاف لیبرال هایی مانند «فرانسیس فوکویاما» که دموکراسی را دلخواه ترین شکل حکومت می داند و نه مانند مارکسیست های رادیکال نظیر «سیوانادان» که جهانی شدن را چهره جدید استعمار می شمرند، معتقد به حالت چهارمی است که بینابین این رهیافت ها قرار دارد و در جایی به مانند «والرشتاین» اساس جهانی شدن را مبتنی بر گسترش سرمایه داری در جهان می داند اگر با اقتضائات دیگر همراهان همراه باشد. اما هیلی نمی تواند پنهان کند که در مرزهای فکری اش به «برگر» نزدیکی می کند تا آنجا که جهانی کردن را واپسین مرحله امپریالیسم اقتصادی برای تسلط بر شریان اقتصاد جهانی می انگارد.
هر چند هیلی در ابتدای چاپ دوم کتاب می خواهد به برخی از منتقدانش که عنوان کرده اند کتاب وی پاسخی به کتاب «اعتماد متقابل» فوکویاما است، بگوید که این اثر صرفاً جهت گیری اندیشه فلسفه اقتصادی وی را ترسیم می کند، اما گویا خود هیلی نمی تواند از دفاع های بی پرده فوکویاما به راحتی بگذرد تا جایی که ظاهراً صبرش تمام می شود و صریحاً به این مسأله اشاره می کند که در سایه جهانی سازی وقتی صاحبان قدرتمند کارتل ها و تراست ها که مالکان نظام اطلاع رسانی جهانی نیز هستند در شرایطی نابرابر چشمان ملتهای فقیر را بسته اند و از رهاورد این تحمیل یک سویه دست در جیب رقیب ناتوان و درمانده خود می کنند، آیا باز هم می توان همچنان خوشبینانه از «اعتماد متقابل» سخن گفت؟
ارسلان مرشدی
منبع : روزنامه ایران