سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا
ادب آداب دارد
![ادب آداب دارد](/mag/i/2/lx2cj.jpg)
در همین سالهای اول یا دوم دبستان بودم که جملهای با گچ سفید و خطی خوش بر روی تخته سیاه نوشته شد: «ادب آداب دارد». عجب جملهی پر معنایی، با چهار حرف «الف» «ب» «د» «ر». کودک با ذهن فراخ و پاک و روحی سرشار از محبت و عاطفه، آمادهی «دریافت» است. به قول پارهای از فرنگرفتهها و یا «غربزده»های امروزی (input)ها را میگرفتیم تا روزی «بازده» (out put) داشته باشیم. «ادب آداب دارد»، جملهای پر محتوا ترکیب شده با زیبایی. برخی بر این باورند که خط خوش یک نعمت است و بیشتر هم «ذاتی» است. در حالی که کاملا اکتسابی است و بستگی به شرایط موجود در خانه و مدرسه دارد. به هر حال، همان گونه که ظاهر آراسته، مرتب و پاک نشانگر ویژگیهای یک انسان منظم و به لحاظی فهیمده است، خط، گفتار، کردار و منش نیز بازتاب شخصیت هر فرد میباشد، به گونه درونی با بازتاب بیرونی یا عینی آن.
معلم گچ سفید را میشکست، همان گونه که مولانا لبه نان را میشکست. با سر شکسته آن چندخطی بر کنار تخته سیاه میکشید تا نوک گچ چون قلمی تراشیده شود. آنگاه، با آرامش و متانت با خط تحریری یا نستعلیق مینوشت. آگاه بود که چشمان کنجکاو سی و اندی دانشآموز به انگشتان، دستها، حرکات و رفتار او دوخته شده است.
رنگ سفید بر پهنهی سیاه، دو رنگ متضاد. سیاه گواه نفس اماره ما و سفید نشانگر نفس مطمئنه. آیا واقعا این ضدیت یا جمع اضداد زادهی تفکر ما است و یا اینکه در جوهر و باطن خود مفهوم و معنایی دارد؟ به درستی که رنگ سفید، چون روشنایی روز، در بیشتر فرهنگها و باورها دارای بار ارزشی مثبت است. در برابر رنگ سیاه، چون تیرگی وحشتانگیز شب، نشان از نفرت، بدبختی، ترس و ماتم است.
در بسیاری از ادیان، از زرتشت گرفته تا اسلام، رنگ سفید نشانگر روشنی، آرامش روح، پاکی جسم و جان... و بالعکس سیاه مکروه و مردود است.
بیجهت وارد بحث روانشناسی رنگها، کثرتگرایی، تنوع در زندگی طبیعی و اجتماعی- فرهنگی نشوم. آخر یکی نمیپرسد، پدر آمرزیده، سفیدی چه بدی داشت که آن را نگرفتی. مگر نه اینکه در همین دین مبین اسلام، از سیسمونی و لباس نوزاد گرفته تا لباس عروس، پوشش احرام و بالاخره کفن همه سفید هستند و مستحب.
با فکر کوچک اما شفاف خود، که دور از دوگانگی خانه و جامعه بود، میفهمیدیم که باید حرف گوش کنیم. کم گوییم ولی گزیده گوییم. به بزرگترها احترام بگذاریم. رعایت شاگردی و استادی را بنماییم و بالاخره حریم و حرمت را بشناسیم و نگهداریم. بعد هم چه در خانه و چه در مدرسه و جامعه جملات و ضربالمثلهای مشابهی میشنیدیم:
«با ادب باش تا بزرگ شوی»
«ادب از که آموختی، از بیادبان»...
امروزه بر ما چه میگذرد؟ پایبند نبودن به اصول اخلاقی، پشت پا زدن به سنتها و فرهنگ والای ایرانی- اسلامی. دیگر این بیت شعر در ذهن بسیاری، به ویژه نسل جدید، جایی ندارد:
مردان روزگار به اخلاق زندهاند
قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است
هنگامی که چنین مطالبی را به زبان میآوری، گروهی ندا سر میدهند: آقاجان «اخلاق» واژه و مفهومی است با «بار ارزشی». و این در فرهنگها و باورهای گوناگون، معنا و کنش و واکنشهای متفاوت دارد. آن چه را یکی «ارزش نیکو» میداند، دیگری «ضد ارزش» برداشت میکند. مگر خوابی؟ دنیا دچار تحول و تطور شده است. مدرنیسم و مدرنیته را پشت سر گذاشته وارد «پست مدرنیسم» شدهایم، در فرآیند پدیده جهانی شدن به «دهکده جهانی» بدل شدهایم.
خلاصه آن که شرایط جامعه عوض شده است. حتی به قول اندیشمند انسانگرا و انساندوست، فیلسوف بزرگ معاصر ایران، استاد شرفالدین خراسانی (شرف)، که خدایش او را قرین رحمت کند، در مقدمهی کتاب «متافیزیک عشق» خود میگوید: «جهان دگرگون شده، انسانها دگرگون شدهاند، نگرش و احساسشان در برابر جهان و خود انسان دگرگونیهای ژرف و شگرف یافته است. انسان آغاز هزاره سوم میلادی، انسان نیمهی دوم سده بیستم نیست. من هم دگرگون شدهام. در راستای «شدن» من هم «دیگری» شدهام.
اما عجب اینکه «دیگر شدن» را درک نکردیم. زیرا شرف در ادامهی مطلب خود به رسالت قشر اندیشمند و فرهنگی در غالب شعر و شاعری اشاره میکند: «شعر راستین آفریده شاعر راستین است. شعر راستین به ما میآموزد که چگونه بهتر زندگی کنیم، یا چگونه میتوان بهتر زیست و چگونه باید بمیریم... به شاعران باید گفت: در برابر «هستی» ضجه، ناله و مویه کم کنید؛ زشتیها و پلیدیهای «هستهای بیرونی» را به تعبیر ریلکه (Rilke) در «فضای درونی جهان» به زیبایی و پاکیزگی مبدل کنید. این شدنی است».
هنگامی که در خانه و مدرسه به جای کشمش، کیشمیش؛ به جای شکر، شیکر؛ به جای انجیر، انجیل و مایع در دهان و گلو غرغره کردن، قرقره... گفته میشود و حتی پارهای از آموزگاران گفتار و رفتارشان در مدارس و اخیرا در دانشگاهها چنین شده است و در رسانههای گروهی به ویژه صدا و سیما از واژگان غیر متعارف و سبک چون «مالیدی»، «هری»، «آخر خطیم»، «تابلو» و... استفاده میشود و گویش «بررهای» و شیوه سخن و رفتار لوطی عنتریها را رواج میدهند و هزاران مورد دیگر، آیا باید آنها را به پای تحولات جهانی گذاشت؟ آیا بها دادن و احترام گذاشتن به نسل جوان به معنای فرزندسالاری، جوانسالاری و اشاعهی فرهنگ پارهای از اقشار بیمایه از فرهنگ و تمدن جامعه است؟ آیا آنچه که با نام «فرهنگ مبتذل غرب» یا «فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی» بیان میشود، واقعا همان است که در غرب رواج دارد؟ و یا اینکه بخشهایی است ملهم از قشر پایین و ضعیف به لحاظ فرهنگی در جامعه غرب به گونه «روساخت قشری» که مقلد آن شدهایم و میگوییم «مد» است.
مباش غره به تقلید غریبان که به شرق
اگر دهد هنر شرقی احترام دهد
یا به گفتهی مولانا:
من مرا تقلیدمان بر باد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
آیا واقعا شرایط جامعهی ما آن گونه که شما میگویید و میکنید، عوض شده است؟ و یا اینکه ما میخواهیم ناآگاهانه آن را به سراشیبی و فرود «تحول» در راستای بیمحتوایی یا به دیدگاه شما «به روز شدن» بکشانیم، بازگشت به خویشتن چه معنایی میدهد؟
آیا بهتر نیست به آنچه در تاریخ فرهنگ غنی خود داشتهایم، بنگریم و از آن برای رشد و تعالی جامعهی خود الهام بگیریم. مگر نه اینکه بهرهگیری از «دانش بومی» به عنوان یکی از چهار پایهی صندلی «توسعه پایدار» میباشد، که دنیا در دو دههی اخیر به آن ارج مینهد. مگر نه اینکه ژاپن همزمان با کشور ما، در دوران صدارت قائم مقام فراهانی و میرزا تقیخان امیرکبیر، حرکت به سوی صنعتی شدن، مدرنیته و مدرنیسم را شروع کرد. در دهههای بعد چین، کره و مالزی و هند هم به آن پیوستند. آیا آنها هم به سرنوشتی چون جامعهی ما دچار شدهاند؟
بیهویتی یا تزلزل هویت فرهنگی جامعه کنونی ما، که منجر به از خود بیگانگی و بیتفاوتی به سرنوشت خود به ویژه در میان نسل جوان یعنی آیندهسازان کشور و جهان شده است را باید در بیمبالاتی آنهایی دانست که بر اریکهی فرهنگی جامعه تکیه میکنند و گه گاه به دادن شعار و نوشتاری اکتفا میکنند. از این رو نباید بر نسل جوان خرده گرفت، بلکه خودمان را به زیر سوال ببریم، به قول بانو پروین:
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
برای اثبات نوشتهی خود به یک اثر، به گونه رمان ملهم از تاریخ و خیال بسنده میشود. کتاب «جسدهای شیشهای» که به قول ویراستار آن: «هر کس/ این کتاب را/ بخواند، یا شروع به خواندن کند، از هر طبقه و فرهنگی که باشد، شوکه میشود». الحق که «شوکه» میشویم. صرفنظر از محتوا، که راست و دروغ را در هم آمیخته، چون برخی از فیلمهای به اصطلاح دنبالهدار (سریالهای) تاریخی! تلویزیون، واژگانی که حتی کمتر از دهان به اصطلاح «لاتهای ولگرد» هم خارج میشود، بر تارک ادبیات بیادب این کتاب میدرخشد. در عجبم که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجازه چاپ و نشر چنین آثاری را میدهد. کم نیستند کتابها و نشریاتی از کودک گرفته تا فرهنگی، اجتماعی و نهایتا تاریخی (آن هم تحریف یافته) که کمابیش چنیناند. در این میان وظیفه و بار سنگینی بر دوش حاملان فرهنگ غنی ایران گذاشته شده است. ادای وظیفه این نیست که گه گاه در نشریاتی که مخاطب کم و خاص دارند، چون بخارا، کلک و... به چاپ مقالهای بسنده کنند.
برای پی بردن به مسوولیت خود به خلاصهای (۱) از اثر مرحوم دکتر پرویز ناتل خانلری با عنوان «هستی یا نیستی» برگرفته از کتاب فرهنگ و اجتماع، که جان مطلب را گفته است بسنده میکنم:
«مردمی که از آشوب زمانه فراغتی دارند و روزگاری به خوشی و آسودگی میگذرانند، اگر به هوس و سستی و خودپرستی بگرایند و دوراندیش و عاقبتبین نباشند، عذری دارند که خطر را در پیش نمیبینند، و از آن جا که غفلت در سرشت آدمی است، شاید گاهی بپندارند که از دیوان قضا خط امانی به ایشان رسیده است. اما وقتی که فرست کم و آسایش ناپذیر و خطر آشکار باشد، دیگر مجالی برای این غفلت و کاهلی نیست و هیچ عذری نمیتوان آورد.
وضع امروز ما چنین است، انبوهی مردم تنگدست و ناخرسند و معدودی سودخواه و سودپرست داریم. در دنیایی زندگی میکنیم که به شتاب میرود و با ملتهایی همسایه و نزدیک هستیم که سخت در اندیشه و کوششاند تا گلیم خود را از آب بیرون بکشند.
در چنین حال اگر هیچ از صلاح کار با خبر و اندکی در اندیشهی حفظ خویش باشیم، جای آن است که از بیم پشت ما بلرزد و همه هم رای و همزبان و همکار بکوشیم تا کلاه خود را از این معرکه به در بریم.
اما چنین مینماید که هنوز در غفلت فرو رفتهایم. هنوز از دست غرضهای پست نرستهایم. خودپرستی و سودجویی چنان در دل ما ریشه دارد که به این آسانی از جا کندنی نیست.
از آن گروه معدود که در پی سود خویشند و جهان را از دریچهی منافع خود میبینند نباید توقع داشت که یک باره از راه خطا برگردند و به منفعت عام توجه کنند و دست از غرضهای پست و پلید خود بشویند. اگر چنین کاری شدنی بود تاکنون شده بود و ما روزگار بهتری داشتیم.
از گروهی که اسیر فقر و جهل و ظلم هستند نیز چشم آن نمیتوان داشت که برای نجات خود از این مذلت کوششی کنند، زیرا که شناختن چاره درد، دانش و آگاهی میخواهد که ندارند و توفیق در کار از همت و نیرویی حاصل میشود که ایشان از آن بیبهرهاند.
اما در میان این دو گروه، دستهای هستند که میتوانند اندیشه کنند و عیب و نقص کار را میبینند و در آرزوی بهبود وضع کشور خویشند. اگر باید روزی کشور ما سروسامانی بیابد، وظیفه و مسوولیت تدارک آن بر عهدهی این دسته است و من قصور و تقصیر این دسته را بسیار میدانم.
اینان میبینند و میدانند که کار چه اندازه بزرگ و خطیر است و مخالفان چگونه هم دست و هم پشت از پیشرفت مقصودشان جلوگیری میکنند؛ با این حال هنوز به غرضهای کوچک و حقیر پایبندند، اتحاد ندارند. دلشان اغلب از حسد، که پستترین غرضهاست، خالی نیست. هنوز نیاموختهاند که کار اجتماعی جز با فداکاری فردی پیش نمیرود. در این عالم «فکر من و رای من» و «شان من و آبروی من» در کار نیست. همهی امور به «ما» یعنی گروهی که در منفعت شریک و سهیم هستند، نسبت و تعلق دارد.
نتیجهی این عیبهاست که نه همان در پیشرفت و توفیق همکاران و یاران خود کمکی نمیکنند بلکه به چندین طریق مانع و سد راه ایشان میشوند. نخست پایه توقع خود را بالا میگذارند. میخواهند ابتدا همه مشکلات و موانع از میان برداشته شود و آن گاه از ایشان دعوت کنند که کرم فرموده و به اصلاح امور بپردازند.
نمیدانند که اگر چنین امری میسر بود، بسیاری از دیگران هم پهلوان میدان میشدند و توفیق، ارزش و افتخاری نداشت. آنچه همت و کوشش و تدبیر و تامل میخواهد، رفع مشکل است و کار بیزحمت و آسان این همه ماجرا ندارد.
حاصل این توقع بیجا آن است که زود نومید میشوند و کناری میگیرند، آن گاه برای آن که عذر تقصیر خود را بخواهند، میکوشند که دیگران را نیز نومید کنند و از کار بازدارند. میگویند کارها درست شدنی نیست، کوشش بیهوده میکنی، آبروی خود را میبری، حیف از تو که وقت و همت خود را صرف کنی. برای تایید مدعای خود چند مثالی هم در آستین دارند: فلان کس در فلان کار کوشش بسیار کرد و حاصلی نبرد. آن دیگری فداکاری کرد و قدرش را نشناختند.
این نومیدیها همه نشانهی خودپرستی است. هنوز میپنداریم که برای هر کوششی مزدی نقد باید گرفت هر کار و اقدامی باید زود به نتیجه برسد، در پی هر فداکاری باید شهرت و افتخاری جاودانی باشد. ما فرزند خلف آن پدران نیستیم که میگفتند:
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
سعی نابرده در این را به جایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
شاید درست باشد که اگر بگویم که ما مفهوم «فداکاری» را هم مانند بسیاری از معانی دیگر درست نفهمیدهایم. سودا و کسب را با آن اشتباه میکنیم. به مطلوب و مقصود توجهی نداریم. از خود بیرون نمیتوانیم رفت و ناچار همهی امور را با میزان «خود» یعنی سود و زیانی که عاید من میگردد،میسنجیم.
اگر چنین نباشد چه جای نومیدی است؟ مگر هر پهلوانی که به میدان میرود باید از پیش پیروزی خود را یقین بداند؟ در هر نبردی احتمال شکست و غلبهی هر دو هست. آن را که میداند هماوردی ناتوان و زبون دارد و بر او پیروز میشود، دلیر کسی است که خطر میکند یعنی به میدانی قدم می گذارد که در آن بیم شکست هست.
اما شکست چیست؟ از پیروزی نومید شدن و دست از کوشش بازداشتن. پس، آن که از آغاز نومید است و کوششی نمیکند، به میدان نرفته شکست یافته، و این شکست است که ننگ دارد. بزدلان و آسایشطلبان هیمشه چنین شکست میخورند.
ما اگر دعوی مردم داریم باید مردانه پا به میدان بگذاریم. دشمن ما مشکلاتی است که هست و باکوشش و همت باید از پیش برداشته شود. باید بدانیم که نبردی سخت در پیش داریم. در این میدان اسباب طرب و آسایش نچیدهاند، رنج است و کار است که در انتظار ماست.
اما اگر رسیدن به مقصود دشوار است، جای دلسردی نیست. مقصود عالی است و بدان مقصد عالی نمیتوانیم رسید مگر آن که گامهای بلند و استوار برداریم. در این راه سخن «من» و «ما» نیست. هر فرد باید بداند که ممکن است در نبرد از پا درآید. اگر مقصود و غرض سود شخصی باشد، ناکام شده است. اما آن جا که نیت و آرزویی عالیتر در کار است، ناکامی وجود ندارد. دیگران هستند که از پی هر افتادهای بر میخیزند و به میدان میشتابند و میکوشند و پیروزی چشم به راه ایشان است.
امروز، روزگار ما خوب نیست. در کار ما هزاران عیب و نقص هست. باید زود، هر چه زودتر، کار را چاره کنیم. خطری عظیم در پیش است. خطر آن که فرصت از دست برود و دیگر کوشش و آرزوی ما سودی ندهد. مسالهای که با آن روبهرو هستیم، مسالهی «هستی یا نیستی» است. از بیم زیان شخصی دست از کوشش بازداشتن، سعی ناکرده نومید شدن، با همکاران و همراهان حسد ورزیدن، سود و پاداش فوری چشم داشتن، رهروان را به سخن بیهوده نومید کردن، اینها همه ننگ است و دشمن بزرگ ماست.
از ما تا پیروزی چند گامی بیشتر نیست، اما میان ما و آن کعبهی آرزو این کوته فکریها و کاهلیها فاصله و مانع است.
نویسنده : دکتر محمدحسن / ضیاتوانا
۱ـ چاپ شده در کتاب «فارسی و تاریخ ادبیات» برای سال دوم دانشسرای راهنمایی، سال ۱۳۵۳.
۱ـ چاپ شده در کتاب «فارسی و تاریخ ادبیات» برای سال دوم دانشسرای راهنمایی، سال ۱۳۵۳.
منبع : گزارش
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست