سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

پاسخ خداوند به حیرت تاریخی بشر


پاسخ خداوند به حیرت تاریخی بشر
● چكیده
اعراض انسان از هدایت‌های الهی و روگردانی از تذكر اسمای حق و مشاهده‌ی تجلیات او، موجب قهر الهی و غیبت ولی‌الله می‌گردد. در این وضعیت، انسان‌ها در رنج و حیرت حیات طبیعی فرو می‌روند تا جایی كه از شدت رنج و اضطراب، رو به آستانه حق تعالی آورده و متذكر نام او می‌شوند. در نتیجه این اضطرار و تمنا و تضرع، آمادگی برای ظهور پیدا شده و خداوند با صفات رحمت و لطف و بسط بر انسان تجلی می‌كند كه به ظهور منجی و تحول حیات طبیعی به حیات طیبه می‌انجامد.
انسان امروز با دردمندی بسیار در رنج و حیرت حیات طبیعی را بسر می‌برد، هم از این رو در آستانه این است كه به تمنای هدایت و طلب حق راه یافته و مانند غافل غریقی در گرداب بلا به دین و معنویت بازگشته و با مدد اولیای الهی متذكر نام خداوند شده است، پس امید آن می‌رود كه ظلمت این دوران هر چه زودتر به سپیده دم ظهور، فرجام بپذیرد.
● مقدمه
انسان همواره در طلب و تمنای خواسته‌ها و نیازهایی است به او را به حركت واداشته و برای برآوردن حاجات و رهایی از رنج نیازمندی به كوشش و تلاش و تفكر وامی‌دارد.
وقتی آدمی فاقد مطلوبی است كه نسبت به آن احساس نیاز می‌كند، دچار رنج می‌شود. هنگامی كه بداند به چه چیز نیاز دارد؛ اما نداند، راه برطرف كردن نیازش كدام است، متحیر می‌شود و اگر افزون بر این، نداند كه نیازش چیست، تا در صدد یافتن از طریق رفع آن برآید، به حیرت مضاعف مبتلا است.
انسان امروز تاریخی را پشت سر گذاشته كه قرن‌های متمادی اصیل‌ترین نیاز انسانی، یعنی هدایت به معنویت حقیقی را در شراره‌های فراموشی به خاكستر تبدیل كرده و آن خاكستر را هم به باد سپرده است و امروز، نه تنها در رنج به سر می‌برد و به علت بی‌خبری از راه هدایت متحیر است؛ بلكه فراتر از این، همه به حیرت مضاعف گرفتار شده و نمی‌داند كه به چه چیز نیازمند است و منشأ این رنج جانكاه، فقدان كدام مطلوبی است كه چنین تمام هستی‌اش را گداخته و زندگی‌اش را به تیرگی و ظلمت كشانده است.
برای تحلیل این مسئله‌ی بنیادین، حیات و هستی انسان با رویكرد عرفانی به مطالعه و تفكر می‌نشینیم. عارفان سراسر عالم را تجلی اسمای الهی می‌دانند؛ چشم نوازی گل‌های زیبا، جلوه نام جمیل پروردگار سبحان است و عظمت و جلال كوه، تجلی اسم عظیم و جلیل حق تعالی است و همین طور آسمان و زمین و شب و روز و دریا و بیابان و هر چه در عالم آفرینش رو نمایانده، وجه تجلی و روی و نمای اوست. هیچ چیز در جهان نیست؛ مگر اینكه به گونه‌ای نامی از نام‌های ذات احدی و پرتوی از انوار عالم تابش را منعكس و متجلی كرده و تمام پدیده‌ها ربطی با او داشته و بلكه عین ربط با حضرت احدیت و فیض اقدس او هستند.
در چهارچوب عرفان نظری، هر پدیده‌ای در ربط با اسمای الهی تحلیل، مشاهده و تبیین شده و معلوم می‌گردد كه با كدام یك از نام‌های الهی پیوند داشته و آن را نشان می‌دهد.
البته ممكن است، بعضی پدیده‌های عالم مظهر چند نام از اسمای حق تعالی باشند؛ اما انسان مظهر همه‌ی نام‌ها و فراگیرنده‌ی تمام تجلیات اسمایی است؛ یعنی همه‌ی مظاهر نام‌های الهی در استعداد انسان بوده و این موجود برتر استعداد و توان تجلی همه اسما را دارد؛ اما چون در جهت فعلیّت و ظهور با محدودیت‌هایی از طرف نفس خود و عوامل گمراهی رو به روست، آشكاری همه این تجلیات میسر نبوده و همواره از جلوه یك نام به جلوه نام‌های دیگر دگرگون شده و میان قبض و بسط در گردش است. تاریخ كه سرگذشت انسان را به تصویر می‌كشد، در حقیقت اثر توالی تجلیات الهی در زندگی انسان بوده و از چینش قبض‌ها و بسطها و جلوه‌های گوناگون اسمای حق پدید می‌آید.
تحلیل موقف تاریخی بشر این روزگار و نسبت او با نامهایی كه غیبت ولی الله اعظم و ظهور منجی عالم را اقتضا می‌كند، مسئله اساسی این تحقیق بوده كه مبانی ویژه‌ای دارد. در این پژوهش، پس از طرح این مبانی در بخش اول، به تحلیل شرایط تاریخی معاصر بر اساس مبانی در بخش دوم می‌پردازیم.
● انسان در حیات طبیعی و حیات طیبه انسان از منظر عرفان
عارفان اندیشمند جهان اسلام، عالم را سراسر عالم جلوه‌های آثار و اسمای حق تبارك و تعالی دانسته، باور دارند كه در دار هستی، غیر ذات الهی و تجلیات انوار و اسمای او هیچ نیست و هر چه هست، آینه و آیت خداوند یكتاست: «ان الذات فی كسوه التعینات الاسمائیه تتجلی علی الاعیان الثابته، وفی كسوتها تتجلی علی الاعیان الخارجیه»؛ (۱)
ذات حق تعالی در لباس تعینات اسما [در مقام علم الهی] بر اعیان ثابته (یعنی حقایق اشیا) تجلی كرد و آنها را به پیدایی آورد و در لباس اعیان ثابته بر اعیان خارجی تجلی كرد [و آنها را در عالم شهادت آشكار كرد.
بنابراین همه مراتب عالم هستی ظهور تجلیات حق تعالی است. حضرت امام در این باره فرموده‌اند: «... فان الرحمن مقام جمع بسط الوجود و ظهوره من مكامن غیب الهویه الی الشهاده المطلقه فكلما یظهر فی العلم و العین فهو من تجلیات الرحمه الرحمانیه و الرحیم مقام احدیه جمع قبض الوجود وارجاعه الی الغیب فكلما یدخل فی البطون و یصل الی باب الله فهو من الرحمه الرحیمیه...» (۲)
خداوند تعالی با رحمت عامه‌اش همه چیز را آفرید و بارقه‌های تجلی را بر خاك تابید و بارید و در خاك تیره از روح خود وزید و انسان را از تجلی مخصوصی بهره‌مند كرد كه علم كلیه‌ی اسما را به او ارمغان كرد. خدای رحمان تمام نام‌ها را در این نفخه روحانی بر انسان سرود و هر كه متذكر آنها گردید، با گشایش باب الله به مشاهده وجه رب رحیم توفیق یافته است. بنابراین، ایجاد و معاد، حیرت و ضلالت، رحمت و هدایت، فراق و وصال، قبض و بسط، تفكر و تذكر، همه و همه تجلی نام‌های پروردگار رحمان و رحیم است.
هر پدیده‌ای به فراخور گنجایش محدود خود، جلوه‌ای از وجه سبحانی را به پیدایی آورده است؛ اما انسان تجلی گاه مطلق نام­های نیكوی حق تعالی است.
«أن الانسان لما كانت نشأته عامه لجمیع شئون الاسمائی و الاعیانی حاصره للحقائق الهیه و الكونیه مرآهً لشهود الحقائق كلها»؛ (۳) از آنجا كه انسان، جهانی فراگیر همه جلوه‌های اسما و اعیان است كه تمام حقایق الهی و خلقی را در بر دارد، آینه‌ای برای شهود همه حقایق است.
انسان در حقیقت ذاتش دانا به همه اسما خداند و تجلیات خلقی آنها و شاهد و مشتاق كمال مطلق است. و به مقام خلیفه الهی شرافت یافته، همه عالم فیض تجلی اسما و انوار حق تعالی را از مقام كمال انسانی می‌گیرند، زیرا خدای تبارك و تعالی، هر آنچه آشكار شدنی و نامیدنی بود، بر انسان فاش كرد و اسرار خود را بر گوش جان او خواند،
▪ آن گاه كه فرمود:
«نفخت فیه من روحی» (۴)
«و علم الادم اسماء كلها» (۵)
«علم القرآن خلق الانسان» (۶)
«علم الانسان ما لم یعلم» (۷)
همه­ی افراد بشر، از جهت استعداد، مظهر كلی اسمای الهی­اند؛ اما شكوفایی و فعلیت این استعداد در گرو درك و عمل است؛ یعنی اینكه انسان این اسما را درك كند و بر اساس آن عمل كند؛ به گونه­ای كه اگر كسی او را دید، تجلی اسمای الهی را در او مشاهده كند. در این مراحل، موانعی پیش روی رشد و آراستگی به انوار و اسما الهی سر بر می­كشد.
شیطان مانع بزرگ این راه است كه اگر نفسانیت انسان از درون مددرسان او شود، در شكوفایی استعداد انسان دخالت كرده و می­تواند نهایت تباهی را برای او رقم زند و انسان را دچار حیرت كرده، مانع هدایت و شكوفایی او گردد: «كالذی استهوته الشیاطین فی الارض حیران»؛ (۸) مثل كسی كه شیطان­ها او را فریفته­اند و در زمین حیران و سرگردان است.
اگر ظرفیت آگاهی با معرفت اسمای حق پر شود و التزام عملی به آنها تحقق یابد، مسیر آراستگی به اسمای الهی گشوده شد و انسان در حیات طیبه به سر می­برد؛ اما اگر آگاهی با اوهام اشغال شود و رفتار انسان به انحراف و كژی گراید، حیرت و ضلالت زندگی را تیره و تار كرده، حیات بشر را به تباهی می­كشد.
● آوای الهی
تفكر، در فلسفه و روانشناسی، تعریف­های گوناگونی دارد؛ اما به طور كلی شكوفایی ظرفیت آگاهی انسان با كشف و درك امور نامحدود است كه گاهی به صورت مفاهیم كلی و مطلق و قابل صدق بر مصادیق نامحدود، به كار می­آید و گاهی تا كشف حقایق نامتناهی اسماء الهی عروج می­كند.
تفكر همواره در اختیار ما نیست؛ گاهی می­توانیم بیندیشیم و گاه نمی­توانیم. بنابراین تفكر از ما آغاز نمی­شود، بلكه ما می­توانیم آن را بپذیریم و دریافت كنیم. تجلی خداوند بر انسان، در ظرفیت عقل و اندیشه، تفكر را پدید می­آورد؛ هم چنان كه در ظرفیت عمل و اراده انگیزه را در قصد الهی شكوفا می­سازد.تفكر ندای حق است، آن گاه كه حق تعالی خود را می­نامد، طنین آن در روح انسان می­تابد و جان با پرتو نام حق روشن شده و به تكاپو می­آید.. پس تفكر یك حركت معرفتی است و محرك آن خداست. (۹) شاید این سخن حضرت علی (ع) به این معنا نزدیك باشد كه فرمودند: «... مابرح لله عز آلائه فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم و كلمهم فی ذات عقولهم ...»؛ (۱۰) ... همانا خداوند كه عطایایش گرانمایه است در دوران­های پی در پی تاریخ، حتی در روزگاران فترت، همواره بندگانی دارد كه در ژرفای اندیشه­ها و در عمق خردهایشان، با آنان زمزمه می­كند...
صورت هندسی قابل فرض برای تفكر، دایره­ای است كه از دو كمان عمودی تشكیل شده، رأس بالای دو كمان خداوند و رأس پایین آن دو انسان است. كمان نزولی، ندای حق به سوی انسان و كمان صعودی تفكر و تكاپوی انسان به سوی خداوند است.
در این سیر، وقتی انسان به حق تعالی رسید، درمی­یابد كه تفكر او عین ندای حق بوده و اساساً وجود از نور و جلوه­ی الهی نبوده است، و تقسیم این دایره به دو كمان وهمی است.
این به كسانی مربوط است كه ندای حق را بی­حجاب اوهام و هوس­ها می­شنوند؛ اما كسانی كه در بند اوهام و اهوا گرفتارند، در طنین ندای حق، شنوای آوای شیطان­اند، زیرا خداوند به شیطان فرمود: «واستفزز من استطعت منهم بصوتك...»؛ (۱۱) هر كس را كه می­توانی با بانگ خود از جای بركن و از راه راست دور كن.
از همان راهی كه صالحان و پاكان هدایت می­یابند؛ یعنی وحی، ناپاكان گمراه می­شوند و آنچه برای مومنان شفا و رحمت است، برای ظالمان و ظلمت زدگان جز زیان و خسران نمی­افزاید. (۱۲) در این وضعیت آگاهی انسان از توهم سرشار می­شود و حیرت روزنه­ای برای هدایت­پذیری باقی نمی­گذارد؛ مگر اینكه توبه و تضرع حجاب­ها را كنار زند و خداوند باغفران و رحمت بر بندگان تجلی كند.
● تفكر دو اثر و كاركرد مهم دارد:
۱) نخست اینكه مورد اندیشه را چنان روشن و واضح می­كند كه ایمان به آن تا عمق جان انسان نفوذ می­كند. از این رو، اما علی (ع) در وصف اهل ایمان فرمودند: «المؤمن...مغمورّ بفكرته» (۱۳) و «المومن...كثیر الفكر». (۱۴)
۲) دومین فایده تفكر، عمل و اقدام است كه از امیرمؤمنان نقل شده: «التفكر یدعوا الی البر و العمل به». (۱۵)
این دو كاركرد تفكر، اركان حیات طیبه­ای است كه اسلام به سوی آن فرا می­خواند: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم...». (۱۶)
● اساس حیات طیبه
حیات طیبه زندگی پاكی است كه از لوث اوهام و اهوا پیراسته و به تجلی اسما و انوار الهی آراسته است. این زندگی بهره­ی كسانی است كه ندای حق را در شفافیت نفس خود دریافته و انسانیت خود را كشف كرده و نسبتی شایسته با خدای متعال و عزیز برقرار كرده­اند. نسبتی كه هم با اوصاف و عظمت حق متعارض نیست و هم درخور ظرفیت نامحدود وجود انسان است.
آگاهی انسانی كه در حیات طیبه به سر می­برد، سرشار از نور و علم الهی است، چنان كه قدرت و اراده­اش جز قدرت و اراده­ی او نیست. هم از این رو، حیاتش تجلی نام حیّ سبحان است.
این زندگی در قرآن مجید چنین معرفی شده است: «من عمل عمل صالحا من ذكر او انثی و هو مؤمن فلنحیینه حیاه طیبه»؛ (۱۷) هر مرد و زنی كه عمل صالح انجام دهد، در حالی كه ایمان دارد، پس قطعاً او را به حیات طیبه زنده می­داریم.
در این آیه، ایمان و عمل صالح، اركان حیات طیبه معرفی شده­اند؛ حیاتی كه از جانب خدا افاضه می­شود و علل و اسباب مادی در آن دخالتی ندارند. هم از این رو، این زندگی در ولایت الهی تحقق می­یابد. آن گاه كه ولایت الهی در ظاهر و باطن انسان تجلی یافته، ایمان و آگاهی و عمل و زندگی او، از نام و نور حضرت سبحان سرشار می­گردد.
این توفیق خاص انسانی، هر چند كه در فرد تحقق می­یابد اما چنین فردی كه «و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس» (۱۸) است، در جامعه تأثیر می­گذارد و جامعه نیز در درك چنین حیاتی، بر فرد فرد افراد تأثیر دارد، زیرا افراد با حضور در جامعه، جزئی از یك كل می­شوند كه هم بر آن كل تأثیر می­گذانرد و هم از آن اثر می­پذیرند.
جامعه مركّب حقیقی است از نوع مركبات طبیعی؛ ولی تركیب روح­ها، اندیشه­ها، عاطفه­ها، خواست­ها و اراده­ها و بالاخره تركیب فرهنگی ... . افراد انسان كه هر یك با سرمایه­ای فطری و سرمایه­ای اكتسابی از طبیعت وارد زندگی اجتماعی می­شود، روحاً در یك دیگر ادغام می­شوند و هویت روحی جدید كه از آن به «روح جمعی» تعبیر می­شود می­یابند؛ (۱۹) هر چند كه بعضی این نظریه را نمی­پذیرند؛ (۲۰) ولی اصل جامعه­پذیری انسان كه زندگی و فرهنگ و صور ذهنی و خواسته­ها و نیازهای او را رقم می­زند، مورد اعتراف همه اندیشمندان اجتماعی است؛ ولی این به معنای محكومیت و محو مطلق انسان در جامعه و شرایط اجتماعی نیست، بلكه تنها به این معناست كه حیات معنوی فرد در جامعه اثر می­گذارد و جامعه معنوی نیز در حیات فرد فرد مردم آثاری بر جای می­نهد و البته تهی بودن از معنویت نیز از این قاعده پیروی می­كند، و بر حیات متحیرانه فرد در جامعه تاثیر می­گذارد و حیرت جامعه در فرد. هم از این رو، خداوند متعال همراه با تفكر، انبیا و اولیا را نیز می­فرستد تا جامعه را هدایت كنند و نظام حیات را در تجلیات رحمت الهی سامان دهند.
● حیات طبیعی در تجلی قهر و سخط
اگر ندای حق به شایستگی دریافت نشده، مورد تفكر قرار نگیرد و بشر از تذكر انبیا و اولیا اعراض كند، خدای رحمان با تجلی صفات قهر و غضب، انسان را از شنیدن نام و سخن خویش محروم می­سازد: «لایكلمهم و لایهدیهم سبیلا»؛ (۲۱) نه با ایشان سخن میگوید و نه به راهی هدایت میكند.
و این آغاز فرو بستگی باب الله است. وقتی خدا خود را بر جامعه­ی انسانی نامد، فرقی میان صالحان و فاسدان نیست. همه از این جهت دچار مشكل می­شوند و از ارتباط جمعی با او محروم می­گردند و تنها رابطه فردی و شخصی میان خداوند و اولیایش باقی می­ماند.
در این فروبستگی باب الله است. وقتی خود را بر جامعه­ی انسانی نامد، فرقی میان صالحان و فاسدان نیست. همه از این جهت دچار مشكل می­شوند و از ارتباط جمعی با او محروم می­گردند و تنها رابطه فردی و شخصی میان خداوند و اولیایش باقی می­ماند.
در این فروبستگی، اولیای خدا دامن عزلت بر می­كشند و ندای حق تعالی به گوش جان­ها نمی‌رسد و اوهام و اهوا، بر جان و جامعه­ی بشری هجوم می­آورد و حیات طبیعی پدیدار می­گردد.
در حیات طبیعی، ظرفیت نامحدود آگاهی انسان كه مجلای علم نامحدود خدا و مخصوص معرفت اوست، با پندارپردازی بر تصور نامحدود امور محدود اشغال می­شود و خواست انسان به تصاحب و تملك آنها تعلق می­گیرد. بعضی بزرگان گمان كرده­اند كه حیات طبیعی انسان، همانند حیات حیوان است، به این دلیل نوشته­اند: «این نوع حیات در همه جانداران خشكی و دریا وجود دارد». (۲۲)
اما توجه به حقیقت انسان، از منظر عرفان، روشن می­كند كه حیات طبیعی در حوزه­ی انسانی، بسیار مهیب و خطرناك­تر از حیات طبیعی در حوزه­ی حیوانی است. انسان پندارزده در حیات طبیعی، اراده­ی نامحدودش را در امور محدود هزینه كرده، هم از این رو به طور سیری­ناپذیر و به هر طریق، می­كوشد تا برای ارضای خواست نامحدودش، با اوهام و هواهای بی­پایان، همه چیز را به سلطه و تصاحب خود درآورد. در این روند، نه تنها طبیعت و اشیای مادی، حتی تن و روان انسان­ها را نیز به سلطه­پذیری فرا می­خواند.
در حیات طبیعی با تدبیرات شیطانی یا برخورداری از امكانات قدرت عده­ای اندك بر دیگران مسلّط می­شوند. بنابراین، حیات طبیعی اساساً به دو صورت مكملی، سلطه­گرانه و سلطه­پذیرانه تحقق می­یابد. سلطه­گرانی را كه در طلب برتری هستند، طبقه مستكبر و سایرین را كه به ضعف و ذلت كشیده می­شوند، طبقه مستضعف می­توان نامید.
● برای حیات طبیعی پنج شاخص اصلی قابل بررسی است:
۱) سقوط انسانیت.
۲) تباهی آگاهی.
۳) غلبه نیروی استكباری.
۴) ستم­پذیری توده­ای.
۵) شدت رنج و حیرت.
● فتوح باب الله
در دوران فروبستگی باب الله كه اثری از حیات طیبه نیست، ظلم و ضلالت رو به افزایش می­رود و همواره رنج و بلا شدت می­یابد. مردم از سویی بار رنج زندگی را می­كشند و از دیگر سو، درد تسویلات نفس و فریب سلطه گران و مستكبران را می­چشند و در حیرت به سر می­برند.
در این گرداب بلا كه به علت قطع امید از همه اسباب، مردم آمادگی تضرع و توجه و تفكر به حق تبارك و تعالی را پیدا می‌كنند، خدا با تجلی رحمت خود، نام‌های مغیث و مستعان و سایر نامهای نیكو را می‌خواند. این خوانش هم مقدمه حیرت زدایی از انسان‌ها و هم پیام قیام برای اولیای خداست. هنگامی كه اولیای خدا، مردم را به راه هدایت و نجات فرا می‌خوانند (۲۳) تا در طنین ندای او به تفكر بنشینند، ایمانشان قوت یابد و بر ظلمها و ظلمت‌ها بخروشند، ستمگران به غضب آمده، بی‌پروا ستم می‌ورزند.
بدینسان، ظلم و جور همه جا را فرا می‌گیرد و این اصلی‌ترین عامل قیام و استقامت ستمدیدگان (مستضعفان) و زوال ستمگران (مستكبران) است. حیات طبیعی بر اساس وضعیت دو گروه اقلیت مستكبر و اكثریت مستضعف تحقق دارد و اگر هر یك از این دو، از وضعیت خود خارج شود، حیات طبیعی فرو می‌ریزد. بنابراین، با شدت ستم مستكبران، مستضعفان به مجاهدان تبدیل شده، خالصانه به حق رو آورده، آماده شنیدن ندای حق و دیدن جلوه‌ی نام‌ها و نور او در عالم می‌شوند. این دیگر دیسی اجتماعی معنوی، تنها كلید فرج و گشایش باب‌الله و ظهور ولی الله اعظم (ع) است كه حركت و تحول از حیات طبیعی به حیات طیبه را به سر منزل مقصود می‌رساند؛ حركتی كه معمولاً پیش از ظهور انبیا و اولیا، به وسیله صالحان و مصلحان آغاز می‌گردد.
نویسنده: مظاهری سیف
پی‌نوشت‌ها:
۱. امام خمینی، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۲، چ اول، ص ۸۵ و ۹۵.
۲. آیه الله العظمی الامام الخمینی، تعلیق علی فصوص الحكم لابن عربی، بیروت، دارالمحجه البیضاء ۱۴۲۲، چ اول، ص ۱۲.
۳. همان، ص ۴۲.
۴. سوره حجر، آیه ۲۹.
۵. سوره بقره، آیه ۳۰.
۶. سوره الرحمن، آیه ۲ و ۳.
۷. سوره علق، آیه ۵.
۸. سوره انعام، آیه ۷۱.
۹. عبدالله جوادی آملی، مراحل اخلاق در قرآن، مركز نشر اسراء، ۱۳۷۸، چ ۲، ص ۲۷۲.
۱۰. نهج­البلاغه، خطبه ۲۱۳.
۱۱. سوره اسراء، آیه ۵۶.
۱۲. سوره اسراء، آیه ۸۲.
۱۳. میزان الحكمه، ج ۱، باب ایمان، ح ۱۴۰۷.
۱۴. همان، ح ۱۴۲۸.
۱۵. همان، ج ۱۰، باب تفكر، ح ۱۶۱۹۳.
۱۶. سوره انفال، آیه ۲۴.
۱۷. سوره نحل، آیه ۹۷.
۱۸. سوره انعام، آیه ۱۲۲.
۱۹. مرتضی مطهری، مجموع آثار، انتشارات صدرابی تا، ج ۲، ص ۳۳۷.
۲۰. محمد تقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، چاپ و نشر بین­المللی سازمان تبلیغات اسلامی، ۳۷۸۱، چ۱، بخش دوم.
۲۱. سوره اعرف، آیه ۱۴۸.
۲۲. محمد تقی جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، جلد ۴، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۷۵۱۳، چ ۳، ص ۶۲.
۲۳. (و ما أرسلنا فی قریه من نبی الا اخذنا اهلها بالبأساء و الضراء لعلهم یضرعون)، سوره اعراف، آیه ۹۴.
منبع: هفته‌نامه پگاه ، شماره ۱۹۴
منبع : خبرگزاری فارس