شنبه, ۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 25 May, 2024
مجله ویستا
خانه شنی
با حرکتی نرم پیراهن ساتن آبی را روی زانویش پهن کرد. چندین بار چشمی سوزن را عقب برد و جلو آورد تا سوزن نخ شود. با هر کوکی که میزد، ساز دلش بیشتر کوک میشد. نتها رژه رفتند، آهنگی از خاطرات ساخته شد.
چقدر زود دیر میشه. چقدر عمر زود میگذره. نمیدونم چه حکایتیه، وقتی میخوای زود بگذره و خلاص بشی معطلی داره. وقتی میخواس کشش بدی و یک جورای تموم نشه، مثل برق و باد میاد و میره. انگاری همین دیروز بود سر سفره عقد نشسته بودم و همون بار اولی که صدای عاقد رو شنیدم، از هولم گفتم بله. انگاری قند تو دل آقا مسعود آب کردن.
خدا بیامرز تا همین اواخر عمرشم میگفت: خانومی هنوزم هولی یا!. یاد اون روزا بخیر. زندگیها جور دیگری بود وقتی آقا مسعود کلید میانداخت تو قفل که بیاد تو، طنین صداش قلبم رو زیر و رو میکرد و لپام گل میانداخت به سلامی میکرد که آدم دلش میخواست جلوش زانو بزنه. آنقدر از این طرف و اون طرف صحبت میکرد که از صد تا سریالم بهتر بود. آنقدر غذاشو با اشتها میخورد که آدم سیرم گرسنه میشد.
بهم میگفت: خانومی معلومه که ادویه عشق چاشنی غذا کردی. وای که چقدر زمانه عوض شده. هنوز صدای ممد آبی که سطلهای آب شاه رو روی چهار چرخش ردیف کرده بود و از کنار جوی وسط کوچه هولشون میداد میزد آب شاه بیخ گوشمه. سطلهایش مثل تیغه شمشیر از تمیزی برق میزدند. آب داخل سطل لب پر میزد، بی آن که یک قطرهاش بریزه. انگاری آب میدانست مهریه خانم فاطمه زهرا هست و نباید هدر بره. آمدن ممد آبی به کوچه بهانه خوبی میشد تا همسایهها دور هم جمع بشوند و قرار عصرانه را بگذارند.
آفتاب هنوز جمع شده و نشده هر کس به کاری مشغول میشد. حیاط رفت و روب و آب پاشی میشد. فواره حوض باز میشد. انگاری فشار فواره با روحیه اهالی منزل یک جورایی هماهنگی داشت. آب فواره بالا میرفت و مثل دانه مروارید به حوض میریخت. ماهیهای سرخ و سیاه خودی نشان میدادند. با باز شدن گلهای لاله عباسی، بساط عصرانه روی تخت کنار حوض پهن میشد. ماهیهای حوض منتظر نانهای ته سفره میماندند. صدای قل قل سماور و قلیان آقا مسعود، عطر چایی که با آب شاه درست شده بود، استکانهای کمر باریک، طعم بلال مرضیه خانم، بوی تخمه راضیه خانم، وای که چه حال و هوایی داشت.
صدای زنگ ساعت همچون طوفانی سهمگین مادر بزرگ را ۵ دهه به جلو هول داد.
با دیدن نازنین که روی فرش دراز کشیده و دو دستش را حایل چانهاش کرده و کارتون تماشا میکرد، خاطرش جمع شد، غیبتش طولانی نشده، نگاه به پایین دامن کرد. هر دو بال پروانه زرد و سرخ و بنفش میدرخشید خواست بلند شود که نازنین یک دفعه جیغ کوتاهی کشید و از پشت او را بغل زد.
وای مامانی چه نازه.
مادربزرگ خم شد و دست کپل او را بوسید.
بیا این هم از پروانههای لباست. حالا بپوش.
نازنین ذوق زده لخت شد لباس را پوشید. دوید جلوی آیینه قدی. دامن لباسش را به طرف چپ و راست حرکت داد و غش غش خندید.
فقط یک روسری آبی کم داری. میرم مشهد و برات میخرم.
مادرجونی چرا از اینجا نمیخری؟
میخوام روسریات را ببرم حرم، دور آقا بگردونم و بگم تو را جان مادرت زهرا نوه خوشگلم را سفید بخت کن.
مکثی کرد و آهی کشید.
البته خودم هم با آقا خیلی کار دارم.
چکار داری؟
میخوام باهاش درد دل کنم. میخوام بهش بگم که چطوری دسته گلم ....
ساکت شد گوشه لبش لرزید. عینکش را برداشت. بخار شیشهاش را پاک کرد. باز به چشم گذاشت.
نازنینم دست رو دلم نگذار. من به تو یک الف بچه چی بگم!!!. دلم پر میزنه که برم به پابوسش آخه نمیدونی شکوه و جلالش چطوری دل رو جلا میده.
مامانی منو میبری پهلوی شکوه و جلال؟
باشه نازنینم. پیش همون کسی که اسمش رو شکوه و جلال گذاشتی میبرمت.
مامانی کی میریم؟
باید صبر داشته باشی عزیزم. بهت گفتم که خداوند صابرین رو خیلی دوست داره!.
نازنین لبهای کوچکش را غنچه کرد. خم شد و مادربزرگ را که حالا روی راحتی نشسته بود بوسید. پاورچین، پاورچین رفت از پشت پنجره خیابان را تماشا کرد.
مادربزرگ به ساعت نگاه کرد.
پس چرا مامانت نیومد؟
نازنین دقایقی بعد با دیدن مادر از پس شیشه پنجره چرخی زد و به هوا پرید.
مامانم آمد! جانمی جان!
دوید و در آپارتمان را باز کرد، کمی صبر کرد و دست در کمر مادر وارد شد.
مادربزرگ لبخند به لب بلند شد.
چه حلالزاده. نگاهش کن. هر چی خاک اون خدا بیامرزه عمر دخترم باشه. واقعاً کپی برابر اصله. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد خرید کرده و خود را به مادر چسباند. دو تا چشم آبی و یک دهان دانه اناری مادر چشمها و دهانش را بوسید.
مادربزرگ فنجان چای را جلوی خانم دکترش که خسته بود و پاها را روی میز کوچک جلوی میز کوچک جلوی مبل گذاشته بود، گذاشت.
امروز چند تا فرشته به دنیا آوردی؟
یک دو قلو، یک پسر و یک دختر. وقتی به دنیا آمدند دختره به آرامی حضور خودش را اعلام کرد. برعکس پسره با تمام وجودش جیغ میزد. معاینهشون کردم و تحویل مادرشون دادم. هر دو مثل دو تا فرشته از سینه مادر شیر خوردند. آنها شیر میخوردند و من به سرنوشتشون فکر میکردم. تو دلم به پسره گفتم قول بده وقتی مرد شدی، جوانمرد هم باشی. از اون مردهایی که علی گونه رفتار میکنند.
مادربزرگ گوشه چشمش را پاک کرد. نازنین که با تمام وجود عروسکش را ماچ میکرد گفت:
مامانی به اندازه یه دنیا دوستت دارم.
مادربزرگ روی مبل نشست. نازنین خود را در بغل مادربزرگ جا کرد و آماده شنیدن قصههای شبانه خود شد. مادر چشمها را هم گذاشته و سر را به پشتی صندلی تکیه داده بود.
امشب قرار است برای خودم قصه بگویم.
برای خودت؟
آره نازنینم.
خوب بگو.
یکی بود و یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. هر کی بنده خداست بگه یا خدا.
نازنین آهی کشید و خودشو بیشتر تو بغل مادربزرگ جا کرد و گفت یا خدا.
یه مامان و بابایی بودن که یک دختر توپولی مثل تو داشتند. ترگل و ورگل مثل دسته گل. عینهو یه تیکه ماه، همه به مامانش میگفتند خانوم دکتر. به باباش هم میگفتند آقای مهندس. خانم دکتر صبحها به بیمارستان میرفت و عصرها هم به مطبش. همه محل احترامش را داشتند. هم از وقارش تعریف میکردند هم از طبابتش. آقای مهندس ظاهراً صبح تا شب تو شرکت بود، اما معلوم نبود چکار میکنه. یک پاش تو شرکت بود و یک پاش توی این کافیشاپها. خلاصه بدجوری سرش گرم بود، شبها دیر به خونه میآمد، بعضی از شبها هم اصلاً به خونه نمیآمد. خانم دکتر از این بابت خیلی عصبانی بود تا این که ماه به طور کامل از پشت ابر آمد بیرون و دست آقا مهندس رو شد. خانم دکتر یک گوله آتیش شد. افتاد تو آتیش چرخون. اونقدر چرخید که دود از کلهاش بلند شد. جرقههاشم دل مادربزرگ رو گل گل کرد. خانم دکتر چارهاندیشی کرد تا آنجا که تصمیم گرفت خونه رو عوض کنه. خونه رو بذاره برای آقای مهندس و برای خودش و توپولی و مادربزرگ یک خونه محکم محکم محکم که ستونهاش تو شن و ماسه نباشند بخره. خونهای که ستونهاش از مهر و محبت و دوستی و وفاداری ساخته شده باشد.
زن هراسان چشمها را باز کرد و گفت:
مادر؟!
شوش. حواسم هست ناراحت نباش! داشتم برای خودم قصه میگفتم. بچه با همان ب بسمالله خوابش برد.
زن آه کشید و فنجان چای سرد شده را برداشت.
کاش رای دادگاه به نفع من باشد.
انشاءالله در آن صورت همگی با هم میرویم پیش شکوه و جلال.
چی؟!
درست شنیدی شکوه و جلال. حالا بلند شو بچه را بگذار تو تختش دستم بدجوری خواب رفته.
سیما سیروس پور
منبع : لوح
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
سید ابراهیم رئیسی انتخابات ریاست جمهوری شهدای خدمت ایران سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهور رئیسی سقوط بالگرد رئیسی انتخابات حسین امیرعبداللهیان ابراهیم رئیسی شهادت
تهران هواشناسی وزارت بهداشت مشهد سازمان هواشناسی شهرداری تهران بارش باران زمین پلیس آتش سوزی سیل قتل
دولت سیزدهم خودرو بورس قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو حقوق بازنشستگان یارانه بازار خودرو تورم سهام عدالت مسکن
سینما تلویزیون سالار عقیلی ازدواج جشنواره کن دفاع مقدس سینمای ایران اصغر فرهادی سریال پایتخت سینمای جهان موسیقی کتاب
وزارت علوم
رژیم صهیونیستی روسیه غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا حماس اوکراین چین ترکیه اتحادیه اروپا
پرسپولیس استقلال فوتبال استقلال خوزستان لیگ برتر جواد نکونام نساجی باشگاه پرسپولیس بارسلونا والیبال تیم ملی والیبال ایران باشگاه استقلال
هوش مصنوعی موبایل اپل سامسونگ گوگل مایکروسافت ایلان ماسک اینترنت واتس اپ بریتانیا کهکشان ناسا
استرس زوال عقل قلب روغن ماهی دیابت ویتامین پیری افسردگی