جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا
بحران هنر مدرن
همزمان با شکلگیری جنبش هنر مدرن در سالهای ابتدایی قرن بیستم و آفرینش هزاران اثر انتزاعی موسیقیایی و نقاشی و ادبی در این مکتب، منتقدان و کارشناسان زیادی، از آثار رشد چنین تفکری ابراز نگرانی میکردند. نویسنده با اشاره به آثار ساختار شکن منتقد برجسته روسی نیکولاس بردیف، به ویژه به دلیل انتقاد از جنبههای فرمگرایی محض، انسان زدایی از هنر، فقدان اجماع بر سر اصول آن و تبدیل تفکرات کابوس وار هنرمندان هنر مدرن به آثاری هنری، معتقد است که هم اینک ما شاهد به حقیقت پیوستن بسیاری از پیش بینیهای منتقدان سالها پیش هستیم که از جدایی انسانها و هنر مدرن ابراز نگرانی میکردند.
در سال ۱۹۳۱ میلادی، در مجله آلمانی «زیت شریفت فور آئستیک»، مقاله ای با عنوان «تاریخچه هنر» به چاپ رسید. نویسنده آن یک استاد دانشگاه در رشته فلسفه به نام هلموت کوهن بود. در این مقاله، کوهن به دنبال پاسخ به این سؤال بود که هنر تا چه حد از تغییرات تاریخی تأثیر میپذیرد. البته به صورتی متناقض، در تاریخ شکل گیری هنر، به همه مکاتب جدید به عنوان موهبتی ارزشمند نگریسته میشود.
در گذشته، هنر همواره به عنوان بخشی از زندگی روزمره افراد و جزء دل مشغولیهای آنان به شمار میرفته است. از سوی دیگر، با دور شدن هنر از زندگی مردم و قطع ارتباط زیبایی شناسانه آن با گونه های انتزاعی هنر جدید، عموم شهروندان، دیگر از هنر به عنوان یکی از دل بستگیهای روزانه خود نام نمیبرند. به علاوه، موافقت و یا مخالفت با آن نیز دیگر برای اکثر مردم اهمیتی ندارد. بسیاری معتقدند که گذشت زمان در این باره قضاوت خواهد کرد.
از روزگار رنسانس و عصر شکل گیری مکتب کلاسیسم در اروپا، تلاشهای زیادی در جهت معرفی و تشریح جنبههای زیبایی شناسانه، اخلاقی و حتی مذهبی انجام شد تا آثار هنری با دقت بیشتری نقد و بررسی شوند. وینکلمن یکی از اولین افرادی بود که با بهرهگیری از مؤلفههای آثار هنری خود، در صدد ارزیابی و سنجش زیبا شناسانه گنجینههای کلاسیک برآمد. اقدامات وی تأثیر زیادی بر تفکرات آن دوره داشت و افرادی سرشناس نظیر گوته، شیلر، کیاتس، پوشکین و همه نوکلاسیکهای عصر امپراتوری تا پایان قرن نوزدهم میلادی در کنار افرادی چون بادیلایر، نیچه، ژآلوب بورکارد، رنان و دیگران، این شیوه را فراتر از سایر روشها معرفی نموده و، به گسترش آن کمک کردند.
از قرون وسطی تا عصر امپرسیونیسم، تفسیرهای متنوع ارائه شده پیرامون ویژگیهای نمایشی، تصویری و فیزیکی آثار هنری، با اعمال سلیقه زیادی همراه بوده است. در مواجهه با هنرهای نو ظهور سر در گم ادبیات و موسیقی و نقاشی و گرافیک که به نظر میرسد فاقد ویژگیهای عقلایی باشد، درمییابید که آنها دیگر هیچ یک از مؤلفههای ذائقه عمومی را در اختیار ندارند. آنچه که در دنیای امروز مکاتبی نظیر «کوبیسم»، «فاویسم»، «فیوچریسم» (آیندهنگری)، «اکسپرسیونیسم»، «آبسترکتیسم»، و «آتونالیتی» را به وجود آورده است، قرابت فکری زیادی با نماد گرایی ریشه گرفته از تفکرات نیهیلیستی دارد. هنرمندان روزگار ما، نگاه خود را از زیباییهای آسمان و زمین برگردانده و با تفکراتی ساختار نیافته و جزئی نگرانه، خود را به تجربه سبکهای مختلف مشغول میکنند. آثار زیبا و دلفریب هنری گذشته که در دوره رنسانس به اوج غنا و زیبایی و کمال رسید، امروزه نادیده گرفته میشوند و یا به کناری گذاشته شدهاند. به علاوه، مفهوم واقعی و ایدهآل زیبایی از سوی بسیاری از این هنرمندان، به عنوان موضوعی کهنه تلقی میشود.
اما این، همه موضوع نیست: هنر مدرن روز به روز انتزاعیتر و غیر قابل دسترستر و ممتنعتر میشود. هیچ اجماعی نیز در مورد مفاهیمی نظیر زیبایی،هارمونی (توازن)، تناسب و لذت بخش بودن یک اثر وجود ندارد. لذا بسیاری از ما از هنر مدرن به عنوان هنری غیر فراگیر، غیر مردمی و محدود یاد میکنیم. هر چند در گذشته از چنین صفاتی به عنوان ویژگیهایی ناپسند و یا یک لکه ننگ برای آفریننده آن یاد میشد. هنر مدرن گویی تنها به هنرمندان و تعدادی منتقد مدگرای هم سو با این جریان تعلق دارد. در نقد هنری نیز همه این جر و بحثها و نقد و بررسیها، تنها به گفت و گوهایی میان کارشناسان تبدیل شده است و عموم مردم هیچ جایگاهی در آن ندارند.
از سوی دیگر، میتوان گفت که در اکثر مباحث فلسفی امروز، زیبایی و حقیقت و نیکی جایگاهی ندارد؛ گویی هنر از دنیای معنا طلاق گرفته و با فرم گرایی افراطی، از همه مضامین انسانی تهی شده است.
البته عدهای معتقدند که این مفاهیم نو، ریشه در اندیشههای فلسفی قرن بیستم دارد؛ چرا که بیزاری از علم، بیزاری از دولت و در مجموع، انزجار از تمدن به عنوان یک کل، بخشی از این رویکردهای گوشه گیرانه است . آیا این مردان غربی، در برابر الزامات فرهنگ و تمدن مغرب زمین به مبارزه برخاسته اند؟
یکی از متفکران و منتقدان نه چندان معروف روسی نیکولاس بردیف است. او از اولین افرادی بود که از هنر قرن بیستم به عنوان شاخصی از بحرانهای جهانی فراروی ما در حوزههای مختلف یاد کرد. او که برخلاف سایر فیلسوفهای زمانه ما، به عنوان یک زیبایی شناس مطرح نشده، بیش از هر چیز در حوزه فلسفه حیات به پژوهش و مطالعه میپرداخت. بردیف یکی از اولین فلاسفه روسی بود که پس از اخراج از اتحاد جماهیر شوروی، در غرب به معروفیتی جهانی دست یافت. او نه تنها در آلمان و فرانسه، که در سراسر دنیای انگلیسی زبان به عنوان متفکری برجسته شناخته شد. دانشگاه کمبریج نیز مدرکی افتخاری به وی اعطا کرد. از طرفههای روزگار اینکه در همان مراسم، به سر برنارد راسل نیز که تفکراتی کاملاً متضاد با بردیف داشت، مدرک افتخاری دانشگاه کمبریج اعطا شد.
بردیف در جوانی تفکراتی مارکسیستی داشت، اما همزمان با آغاز قرن بیستم و پس از مطالعه زیاد آثار کانت و همچنین در سایه تأثیرات عمیق فکری از اندیشه های سولوویف و نیچه، وی به سوی اندیشههای نو ایدهآلیسم که ریشه در استعارهها و اخلاق مسیحی داشت، سوق پیدا کرد. فلسفه وی براساس تقدم آزادی بر وجود و به همراه همه پیش فرضها و مقدمات آن استوار بود. طبیعتاً، چنین نگاه مختصری نمیتواند همه جنبههای اندیشههای بردیف را نشان دهد. پس از آشنایی با حوزههای اصلی اندیشههای وی به عنوان یک فیلسوف تاریخ و دین و یک اگزیستانسیالیست، یک اخلاقگرا و یا یک متفکر حوزه الهیات، میتوان دریافت که بردیف هیچ گاه به صورت کامل در بخش زیبا شناسی به مطالعه و بررسی نپرداخت. مهم است که بدانیم وی در کتاب چالش برانگیز خود با عنوان «معنای تاریخ»، چند پاراگراف را به حوزه هنر اختصاص داده است. این کتاب که در سال ۱۹۳۶ میلادی به زبان انگلیسی برگردانده شد (و تاکنون بارها چاپ شده است)، به ارائه یکی از مشکلات و دغدغههای فکری بردیف میپردازد: «آیا تاریخ معنایی دارد؟ و اگر دارد، چنین معنایی با جریان تاریخ چه ارتباطی خواهد داشت؟ و آیا از آن فراتر خواهد رفت؟ نقش و عملکرد خلاقیت انسانی در این جریان چیست؟ و کدام یک از ویژگیهای تمدن میتواند به عنوان شاخص موفقیت و شکست آن به حساب آید؟» در همین حیطه، بردیف این جملات چالش برانگیز را در مورد هنر مدرن بیان میکند: فیوچریسم در همه فرمهایش، با گسیختگی از سنتهای رنسانس و هنرهای کلاسیک، به دنبال افقهایی نو بود. به علاوه، همه آثار ارائه شده این مکتب، با جدایی از فرمهای انسانی، میان انسان و طبیعت زنده، یک افتراق گسترده پدید میآورند. فیوچریسم که انسانها را علاوه بر محدود کردن، از حضور در عرصه هنر بازمیدارد، مؤلفههای سر در گم کنندهای دارد که سر در گمی مخاطبان در انبوهی از نمادها، بخشی از ویژگیهای آن است. (به عنوان مثال به آثار پیکاسو که در سبک کوبیسم ترسیم شدهاند، بنگرید).
در آثار هنری وی، از ایدهآلهای طبیعت و مؤلفه های کلاسیک بهره برده میشود؛ اما هیچ انسان کاملی در این تابلوها وجود ندارد و ما با تفسیرهایی آکادمیک و لایههایی متمادی و پشت سرهم، رو به رو هستیم.
بردیف معتقد بود که با نگاهی به آثار هنر مدرن از سوی چند فرد مختلف که به صورت تصادفی برگزیده شده باشند، میتوان به وجود یک بیماری ریشه گرفته از تمدن مدرن پی برد که سرچشمههای تاریخی دارد. در کتاب معنای تاریخ نیز که بیست سال پیش از آن انتشار یافت، میتوان با بحرانهای فراروی تمدن غرب آشنا شد. در آستانه انقلاب سال ۱۹۱۸ میلادی نیز کتابی از بردیف با عنوان بحران هنر به چاپ رسید که اگرچه به چاپ دوم نرسید، اما به دلیل مباحث تخصصی آن در حوزه هنر، بسیار خواندنی است. در این کتاب سه مقاله مختلف وجود دارد که عنوان کتاب از مقاله اول آن اقتباس شده است. این مقاله از سخنرانی بردیف در نوامبر ۱۹۱۷ میلادی و در آستانه به قدرت رسیدن رژیم بلشویکها در شهر مسکو اقتباس شده است. دومین مقاله این اثر هم در مورد هنر پیکاسو و سبک کوبیسم است. در هر دو این مقالهها، بردیف از بحرانهای فراروی هنر مدرن در سالهای ابتدایی قرن بیستم پرده برمیدارد. مقاله سوم بردیف به نقد و بررسی «رمان پطرزبورگ» اثر آندره بلیج میپردازد. او از این اثر به عنوان داستانی نگاشته شده در سبک کوبیسم یاد میکند که در آن، بلیج تفکرات کابوس وار خود را به نگارش درآورده است.
بردیف معتقد است که هنر مدرن در تاریخ عمر خود با بحرانهای مختلفی رو به رو خواهد بود. هر چند گام نهادن انسانها از عصر باستان به قرون وسطی و از این دوره به دوره رنسانس هم با ویژگیهایی چالش برانگیز همراه بوده است.
آنچه که در این سالها و در حوزه هنر روی میدهد، به ندرت قابل تقسیم بندی پذیرفته شده و فراگیر است. اینک مردم دنیا با مشاهده بحرانهایی متفاوت در حوزه هنری، شاهد افت و خیزها و شوکهای عمیق هستند. ایدهآلهای تاریخی در مورد زیبایی در هنر به فراموشی سپرده شده و به نظر میرسد، دیگر ما شاهد بازگشت زیبایی به آثار هنری نخواهیم بود. و باید با دستاوردهای خلاقانه این حوزه که مورد تحسین همگان قرار میگرفت، خداحافظی کنیم.
البته در سالهای اخیر ما شاهد تلاش مکتبهای هنری نو ظهور در جهت تلفیق تجارب مدرن و ارزشها و استانداردهای هنری سنتی نظیر سبک «رومانتیسیسم»، درامهای موسیقیایی ریچارد واگنر و یا سمبولیسم اروپایی در مانیفستهایی متفاوت بودهایم.
کوبیسم، فیوچریسم و سایر مکاتب هنری، در حرکت به این سو هستند و ایدهآلهای قدیمی زیبایی را از میدان خارج کردهاند. پیکاسو یک بار چنین گفته بود: «من جهان را نه آنطور که میبینم، بلکه همانطور که فکر میکنم، رنگآمیزی میکنم.» بدین ترتیب هنر مدرن، دستاورد تفکرات انتزاعی هنرمندان این مکتب خواهد بود، همان طور که بردیف از جرقههای ذهنی به عنوان خاستگاه هنر مدرن یاد میکند. این آثار روشنفکری باید بیمها و امیدهایی را در میان ما به وجود آورد، چرا که برای جهانی که نه آنطور که دیده میشود، بلکه آنطور که توسط هنرمند اندیشه میشود، ترسیم میشود، خیالات وهم آمیز جهنمی، صحنه گردان اصلی خواهند بود.
در اینجا باید این نکته را به خاطر آوریم که در روزهای اوج گیری هنر مدرن در نقاشی، موسیقی، مجسمه سازی، هنرهای نمایشی و حتی شاعری، این جریان در روسیه جایگاهی مهم داشت و در مسکو و سن پطرزبورگ این سبکها از موقعیتی رفیع برخوردار بودند. هنرمندانی در همه رشتهها به تجربه این مکاتب دست میزدند و در این میان، جمله فیلسوف و منتقد سرشناس میخاییل میهالوویچ جای تأمل زیادی دارد: «قرن بیستم در روسیه زاده شد.»
با وجود شرایط آن دوره، انتقادات بردیف از پیکاسو، دور از ذهن و خالی از واقعیت نیست. در آن سالها در روسیه کبیر، حامیان داخلی و خارجی مکاتب اکسپرسیونیسم، کوبیسم و فیوچریسم، همه روزه آثار خود را عرضه میکردند. و در گرد هم آییها و محافل هنری و نمایشگاههای خود در مسکو و مونیخ و پاریس و سن پطرزبورگ به ابراز نظرات خود میپرداختند و آرمان همگانی آنها، پیوند زدن روسیه به جامعه اروپای پیشرو بود.
در آن سالها، پیکاسو مخالفان زیادی داشت، چرا که بسیاری تمدن غرب را در معرض آسیب میدیدند و خواهان نجات آن بودند. اخلاق گرایان، رهبران کلیسا، گروههای اجتماعی و روشنفکران سنتگرا با اشاره به انحرافات این مکاتب مدرن نظیر برهنگی، سر در گمی، دوری از طبیعت، تفسیرهای متفاوت و مادی گرایی، خواهان تغییر رویکردی همه جانبه بودند؛ اما بیشترین انتقادات مطرح شده به مارتین هایدگر، فیلسوف ریز بین و سرشناس آلمانی تعلق داشت. او عمیقاً به تباهی وجود در هنر مدرن معتقد بود و در آثارش، این نگرانی بسیار قابل توجه است. البته فیوچریستها معتقد بودند که به زودی کره زمین عاری از سکنه خواهد شد و بشریت برای همیشه از بین میرود. این دیدگاههای پیشرو، به معنای نابودی جهان مادی بود. به دنبال رخت بربستن انسانها، گویی اخلاق و معنویت نیز باید به مسلخ میرفتند. مارینتی میگوید: «بگذارید حرف I (به معنای من) در ادبیات نابود شود... در جهانی که از پیوندهای الکترون ها و مولکولهایی متفاوت تشکیل شده، گرمای یک تکه آهن و یا چوب، ما را بیش از خنده و یا اشک یک زن برمیانگیزد.»
نقطه کلیدی و راه گشای افکار بردیف در این امر نهفته بود که او میتوانست در فراروی این جریانات، تغییرات فرهنگی و اخلاقی دنیای ما را مشاهده کند. در آثار او، کم و بیش وجود چنین افت و خیزهایی قابل درک است. حملات هنرمندان مکتب مدرنیته به انسان و وجود انسانی، میتوانست به نابودی بشریت بیانجامد و این باعث عکسالعمل شدید بردیف و همفکرانش شده بود. مطمئناً چنین مشکلاتی با انتشار مانیفستهای هنری رنگارنگ و پر سر و صدا و اقدامات کودکانه قابل حل و فصل نبود و باید با اقدامات اخلاقی و متافیزیکی با این بحرانها مقابله میشد.
بردیف چه کرد؟ او توجه و تمرکز اصلی خود را بر روی موضوعی متمرکز کرد که در حوزه فرهنگ از پایان قرن هجدهم به بعد، تمدن جهانی غرب را دچار تغییراتی کلیدی کرده بود: ماشین. در آن سالها، تکنولوژی ماشینهای مدرن به سرعت روندی غیر قابل بازگشت و تعیین کننده و سرنوشت ساز را برای غرب گشوده بود و به برهم خوردن زیباییهای طبیعی دنیا و نظام گلها و درختان و خانهها وکلیساها و قصرها منجر شد. دیگر حس نوستالوژی و بازگشت به گذشته، قادر نبود که ما را به سوی گذشته خویش بازگرداند.
اما فیوچریسم، عکسالعملی انفعالی نسبت به مکانیزاسیون و سلطه ماشینها بر دنیای ما بود. آنان به دنبال بازسازی دنیای گذشته ما بودند و با نکوهش تکنولوژی و اشاره به آلودگیهای صوتی و تغییرات مداوم، خواهان تغییر این اتکا بودند. هر چند آنان در متمرکز کردن پیشبینیهای خود از آینده دنیا، ناکام ماندند. به هرحال، بردیف و همفکرانش، بر این نکته اتفاق نظر داشتند که ما در حال گذر از دنیای گذشته خود و گام نهادن در دنیایی نو هستیم و ماشین استعارهای از این تحول بزرگ است. هنگامی که هنرمندان مکتب مدرن با تکههای روزنامه و آشغال و خرده شیشه و چند رنگ مختلف به آفرینش آثار هنری مدرن میپردازند، انفکاک و از هم گسیختگی فکری و نظری آنها بیش از همیشه هویدا میشود. چنین روشهایی، بیش از هر چیز به معنای سرکوب و لگدمال کردن خلاقیت هنری است. آنان روابط دیرپای روح و جسم را منقطع کرده و معانی متافیزیکی آن را برای تغییر جایگاه تکنولوژی در دنیای امروز دستکاری میکنند.
اکثریت حامیان مکتب هنر مدرن، از درک چنین مفاهیمی ناتوان هستند. رهایی از قید و بندهای گذشته، هزینههای هنگفتی را به وجود آورده و منتقدان زیادی نیز نسبت به شکلگیری این شرایط نوین هشدار دادهاند. البته اینک نیهیلیسم انگاری حامیان مکتب فیوچریسم و آثار بعدی نابود کننده و مسئولیت گریز آن، کم و بیش آشکار شده است.
آینده ما چگونه رقم خواهد خورد؟ سلطه تمام عیار تکنولوژی بر زندگی ما؛ و یا بازگشت به ارزشها و باورهای کهن؟ عدهای معتقدند که دنیای خسته از ارزشهای ماشینی، رویکرد دوم را برخواهد گزید.
عدهای نیز حامی گزینه اول هستند. به هرحال، بسیاری صاحب نظران یادآوری کردهاند که در سایه وحشت و ترس به وجود آمده از جنگهای جهانی، بیشتر دولتها و ملتها به سوی گزینههای مرتبط با تکنولوژیهای پیشرفتهتر حرکت کردند. تمدن بشری ما روز به روز در حال دور شدن از آمال و ارزشهای دیرپای پیشین خود است. آیا همان طور که بردیف اعتقاد داشت، ما به سوی عصر بربریت مدرن پیش میرویم؟ با نگاهی دقیقتر و با وجود همه اماها و اگرهای موجود، هنوز هم پیش بینی آینده هنر مدرن و دنیای ما، تا حدود زیادی ناممکن است. آیندهای بیروح و ماشینی؟ هنرهایی پیچیده و تکنولوژیک؟ دنیایی با نوستالوژیهای کلاسیک؟ آیا هنوز هم میتوان با امیدواری در انتظار تولد دنیایی نو نشست؟ آیا نسل کنونی ما خواهند توانست شاهد شکلگیری این دنیای روحانی باشند؟
بحرانهای پیشین همچنان حل و فصل نشدهاند. آیا اقدام چند سال پیش یک آشغال جمعکن انگلیسی که در حال جمعآوری زبالههای شهر لندن، در ورودی موزه تیت، کیسه زباله قرار گرفته در جلوی موزه را با خود میبرد، غافل از اینکه آن کیسه، بخشی از یک اثر هنری مدرن گوستاو متزگر بوده و ارزش مادی زیادی داشته، نباید پرسشها و ابهامات زیادتری را در مورد ارتباط هنرمندان و مردم و تبدیل آثار این مکتب به آشغال در اذهان همه ما پدید آورد؟
هنریش استاملر
منبع: www.TouchStonemsg.com
Heinrich Stammler: استاد مرکز مطالعات شوروی و اروپای شرقی در دانشگاه کانزاس ایالات لورن آمریکا.
منبع :ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۶۴
مترجم:محسن داوری
منبع: www.TouchStonemsg.com
Heinrich Stammler: استاد مرکز مطالعات شوروی و اروپای شرقی در دانشگاه کانزاس ایالات لورن آمریکا.
منبع :ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۶۴
مترجم:محسن داوری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست