چهارشنبه, ۱۶ خرداد, ۱۴۰۳ / 5 June, 2024
مجله ویستا
بیا بی خیال شیم عزیزم
توضیح: به علت محدودیت صفحه، از توصیف صحنهها و شرح بازیها و شخصیتها، صرفنظر میكنیم. كار سختی نیست، دو سه دیالوگ اول را كه بخوانید، همهچیز دستتان میآید و حتی بهتر از نگارنده درخواهید یافت كه شخصیتها چه كاره و چندسالهاند و دعوایشان سر چیست. فقط همین قدر بدانید كه در این بخش، صرفاً نمایشنامههای زن و شوهری نوشته میشود و این زن و شوهرها موجوداتی صد درصد خیالی هستند كه در هیچ خانهای یافت نمیشوند مگر در پشت كوه قاف، آن هم شاید.
مجید: حوصلمون سر رفته. پیشنهادی نداری؟
الهام: پشو بریم پارك... نه. پارك نه. پشو بریم جاده تندرستی.
مجید: اه اه. اینقدر بدم میآد. حالم از جایی كه مردم توش دنبال سلامتی میگردن به هم میخوره. یه سری پیر و پاتال از ترس مرگ میآن جلوی آدم هنهن میكنن و پایین بالا میكنن، به این خیال كه دارن چربی میسوزونن و سایز كم میكنن.
الهام: چرا عین عقدهایها حرف میزنی؟ یه نفر ورزش كنه، حال تو به هم میخوره؟ اونا چه كار به كار تو دارن؟
مجید: تو منظور منو نمیفهمی – ببخشید، یعنی – متوجه نمیشی. منظورم اینه كه هرچی بیشتر توضیح بدم، تو بیشتر به این نتیجه میرسی كه شوهرت عقدهایه. پس بیخیال.
الهام: نه. برام جالبه. جدی میخوام بدونم مشكل تو با مردایی كه توی جاده تندرستی هن و هن میكنن و بالا و پایین میرن چیه؟
مجید: مشكلم اینه كه اینا هر روز قد خرس غذا میخورن، قد...
الهام: میشه توهین نكنی؟ فقط توضیح بده. به خرس و گاو و یابو تشبیه نكن. آخه بابا و دایی یه روز در میون میرن جاده سلامتی. نمیخوام فكر كنم كه غیرمستقیم داری به خانواده من توهین میكنی.
مجید: تو را به خدا بحث انتزاعی رو انضمامی نكن.
الهام: چهكار نكنم؟
مجید: هیچی. فقط فكر نكن كه من مستقیم یا غیرمستقیم دارم به بابا و دایی تو توهین میكنم. اگرچه همین بابا و دایی بهترین نمونه از ادابازیها و عادتهای آدمهای تازه به دوران رسیدهاند. اینا هر روز میتونن از خونه تا سر كارشون پیاده برن. نیم ساعت هم نمیشه. سر یك ماه هم شكمشون آب میشه. اما هر روز سوار ماشینشون میشن، كولر هم میزنن. جلوی مردم، پز بیاموشون رو میدن. وقت ناهار هم كه میشه، چلوكباب برگ میخورن با كوبیده اضافه... بعد جمعه عصر كه میشه، لباس ورزشی تنشون میكنن و شروع میكنن به بازیافت سلامتی.
الهام: ولی من نفهمیدم مشكلش كجاست. اینكه چرا چلوكباب میخورن؟ مگه تو نمیخوری؟ اینكه چرا با بیامو میرن سر كار؟ تو اگه بیامو داشتی، باهاش سر كار نمیرفتی؟ هر روز پیاده میرفتی سر كار كه همكارات از بوی گند عرق فرار كنن؟
مجید: اصلاً بحث من و بابای تو نیست. من از بشر جدید كه خودم هم جزوش هستم، از این بشری كه میخوره، میخوابه، بعد یاد سلامتیاش میافته، میره تریدمیل میخره یا میره جاده تندرستی یا هر روز صبح یك حبه سیر با سركه سیب میخوره، از این بشر حالم به هم میخوره و از اتفاق حالم از خودم بیشتر به هم میخوره.
الهام: خب حالا. چرا جوش آوردی؟ اصلاً نمیریم. تو گفتی حوصلهمون سر رفته. وگرنه من كه میگم بمونیم تو خونه آب بریزیم روش كه سر نره.
مجید: خوب بشینیم فیلم نگاه كنیم.
الهام: با تو نمیشه فیلم دید.
مجید: یعنی چی؟ مگه من چمه؟
الهام: تو میخوای از اول فیلم تا آخرش، از هنرپیشهها تعریف كنی و هی بگی این چه عالیه، اون چه محشره، اون عجب...
مجید: اونوقت تو ناراحت میشی؟ یعنی به كسانی كه فقط یك تصویر مجازی هستند هم میشه حسودی كرد؟
الهام: ممكنه اونا تصویر مجازی باشن، اما حرفهای تو كه مجازی نیستند. كاملاً هم حقیقیاند. وقتی با تو فیلم میبینم، اعتماد به نفسم رو از دست میدم.
مجید: خب میدونی چیه؟ من هیچوقت متوجه اینور ماجرا نبودم. شاید متوجه نبودم كه جای حرفهای مردونه تو خونه نیست. بیا فیلم ببینیم، قول میدم حرف ناراحتكنندهای نزنم.
الهام: حالا كه حرف به اینجا رسید، بد نیست این رو هم بدونی كه فقط بحث فیلم نیست. تو كلاً هنوز به زندگی متاهلی عادت نكردی. اصلاً نمیفهمی كه زن داشتن یعنی چی. مدام با من مخالفت میكنی. من هرچی میگم تو باهاش مخالفی – حتی چیزی كه قبلاً باهاش موافق بودی. توی خیابون كه میریم، چشم و چارت این طرف و اون طرفه. حرف زدنت هم كه... نه رعایت میكنی، نه احترام میگذاری. من نمیدونم باید چه كار كنم.
مجید: اگه بخوام من هم چیزایی كه توی دلم ریختم، یا جوابهای سوالهای تو را بدم، یقیناً جمعه كسالتبارمون از این هم خرابتر میشه و باید كلنگ بدیم و تیشه بگیریم. من حوصله دعوا ندارم. میخوام یه لم بدم و تلویزیون نگاه كنم و وقت بگذرونم. حوصله دعوا ندارم. پس بیا بیخیال شیم. باشه، فیلم هم نمیبینیم. پارك هم نمیریم. به جاش كاری به كار همدیگر نداشته باشیم. من از دعای غروب جمعه خیلی میترسم.
الهام: باشه. تو بمون خونه. ولی من میرم بیرون قدم بزنم. میرم فكر كنم. تو هم لم بده و تلویزیون تماشا كن... من شام میرم خونه لیلا اینا. گرسنهات شد منتظر من نمون. یه چیزی بخور. شاید دیر اومدم... نترس ماشینو نمیبرم. میخوام قدم بزنم. بیا این هم سوئیچ.
سیدرضا علوی
منبع : روزنامه شرق
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 شورای نگهبان ریاست جمهوری علی باقری انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم وزارت کشور رهبر انقلاب محمود احمدی نژاد انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ستاد انتخابات کشور
ترافیک فضای مجازی قتل هواشناسی تهران طرح ترافیک شهرداری تهران سازمان هواشناسی بازنشستگان پلیس پلیس راهور دستگیری
سهام عدالت خودرو مالیات قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار وام ازدواج دلار برق بازار خودرو مسکن ایران خودرو
امام خمینی (ره) تلویزیون زنان سینما سریال زیبایی سینمای ایران رسانه ملی شعر
فضا ربات دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان دانشگاه فرهنگیان
فلسطین اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه آمریکا جنگ غزه روسیه سوریه حماس لبنان چین ترکیه
پرسپولیس فوتبال ایران استقلال رضا درویش باشگاه پرسپولیس رئال مادرید جواد نکونام لیگ برتر باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا والیبال
هوش مصنوعی موبایل گوگل ماهواره همراه اول اپل اینترنت
استرس دیابت خواب گرمازدگی قهوه خودکشی