یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

شاعر مردم


شاعر مردم
سیداشرف الدین در دوم شعبان سال ۱۳۲۵ قمری، نخستین شماره چاپی نسیم شمال را در مطبعه عروه الوثقی رشت چاپ و منتشر كرد و آوازه شهرتش به تهران نیز رسید. بعدها آن را در تهران منتشر ساخت و گرفتار تهمت و بهتان شد. او كه مخالف هرگونه كهنه پرستی و مخالفت با علم بود، طبیعی بود كه عوام سالاران حكم به تفسیق و تكفیر او بدهند و انگ بابی بودن بر پیشانی او بزنند.
هفده سال قبل از آن كه صنعت نفت ایران ملی شود، در واپسین روز از اسفندماه سال ۱۳۱۲ خورشیدی، مردی از دار دنیا رفت كه «ادبیات مردمی» ایران هرگز مثل او را به خود ندید.سیداشرف الدین قزوینی (گیلانی) در ۲۹ اسفندماه سال ۱۳۱۲ در دارالمجانین چهارراه قزوین تهران (حوالی میدان قزوین فعلی) جان به جان آفرین تسلیم كرد و در عین گمنامی در گورستان ابن بابویه تهران به خاك سپرده شد و تا سال های سال كسی نمی دانست گور او كجاست و بعدها به همت زنده یاد دكتر اسماعیل رضوانی و ابراهیم فخرایی مقبره او را یافتند و سنگی بر گورش نهادند، تا شاید روزگاری كسی كنار گور او گذشت و برایش فاتحه خواند. جالب است بدانید تا سال ،۱۳۶۴ گور او نامعلوم بود و به راهنمایی یكی از فرزندان پخش كنندگان نسیم شمال، گور او شناسایی شد.
از سیداشرف الدین گیلانی بسیار نگفته اند و آنچه كه اخیراً درباره این شاعر مردمی تحت عنوان «شاعر مردم» به چاپ رسید، می تواند نقطه عطفی درباره او باشد.در اسفندماه سال گذشته پس از یك فراخوان، به همت «خانه كتاب ایران» همایش بزرگداشتی برای سیداشرف الدین گیلانی برپا شد و ماحصل آن كتابی است در ۵۳۵ صفحه، در شش فصل و به قلم فرهیختگانی كه دل در گرو آزادی دارند، از آزادمردی گفته و نوشته اند كه پس از نیم قرن تلاش در راه بیداری و آزادی ملت ایران، در عین غربت و گمنامی، ظاهراً به علت اختلال مشاعر دست از دنیا شست.
در این كتاب ابعاد گوناگون زندگی سیداشرف الدین بررسی شده و تقریباً مطلب ناگفته ای باقی نمانده است. در آن زمان- هنگام فراخوان خانه كتاب- خیال داشتم به موضوعی كه در پی خواهد آمد بپردازم، اما گرفتاری های روزمره زندگی و برخی ملاحظات مرا از این كار بازداشت و حالا خوشحالم كه این مجال پیش آمده است و برای آن كه دوباره و چندباره گویی درباره برخی مطالب نكنم، خوانندگان عزیز را به خواندن این كتاب ارجمند و وزین دعوت می كنم.
تا قبل از انتشار این كتاب، ماخذ و مرجع بسیاری از نویسندگان برای تحقیق پیرامون زندگی سیداشرف الدین نوشته های زنده یاد، استاد سعید نفیسی بود و شیفتگی نفیسی نسبت به سیداشرف الدین گیلانی باعث شد تا برخی از ابعاد زندگی او نادیده انگاشته شده و بعضی از محققین را به اشتباه اندازد. نفیسی برای نخستین بار بیست و دو سال بعد از فوت سیداشرف الدین در مجله سپید و سیاه- سیزدهم شهریور ۱۳۳۴- به مرور خاطراتش با او پرداخت و با قلمی شیوا و فصیح از دوستی و هم نشینی با سیداشرف الدین گفت.او از دوستی یحیی ریحان، سیدابوالقاسم ذره، سیدعبدالحسین حسابی و خودش با اشرف الدین حسینی گفته است و این جمع را تنها معاشران او معرفی می كند و در روزگاری كه وی در دارالمجانین بستری بود، از ملاقات خود و مهدی ساعی با او می گوید. اما به رغم این ادعاها، به دلیلی كه بر نگارنده معلوم نیست، اظهاراتی را به قلم آورده است كه قدری از واقعیات به دور است. نفیسی معتقد است سیداشرف الدین در سراسر زندگی تنها زیست و هرگز تاهل اختیار نكرد و به همین گونه تنها محل سكونت او را «مدرسه صدر» معرفی می كند و از زندگی آسوده ای كه از راه فروش «نسیم شمال» در همان حجره مدرسه صدر فراهم آورده بود، می گوید. در حالی كه براساس اسنادی كه در پی خواهد آمد، سیداشرف الدین همسر داشت و در اواخر عمر دچار فقر و فاقه شد و كارش به دارالمجانین كشید. به عقیده نگارنده یكی از دلایل گرفتاری او به جنون، می تواند تكفیر او باشد. سیداشرف الدین همانند بسیاری از خردمندان عصر قاجار و مشروطیت داغ «بابی» بودن بر پیشانی اش خورد و این امری طبیعی در آن دوران برای اینگونه مردان بود.شیخ هادی نجم آبادی، سیدجمال الدین اسدآبادی، میرزارضا كرمانی، سیدحسن رشدیه و ده ها و صدها نفر اهل فكر و فرهنگ به تهمت «بابی گری» گرفتار آمدند.در آن دوران این «انگ» اگر بر پیشانی هر كس می خورد، دودمان او را به باد می داد و هست و نیستش را پایمال می كرد.۱
برای آن كه با فضای ذهنی و شخصیت سیداشرف الدین اندكی آشنا شویم، نگاهی مختصر به نوشته های نفیسی می اندازیم. او می گوید: «از میان مردم بیرون آمد، با مردم زیست، در میان مردم فرو رفت و شاید هنوز هم در میان مردم باشد. این مرد نه وزیر شد، نه وكیل شد، نه رئیس اداره شد، نه پولی به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملك خرید، نه مال كسی را با خود برد، نه خون كسی را به گردن گرفت... و من خود شاهدم كه در مرگ او ختم هم نگذاشتند. من ساده تر و بی ادعاتر و كم آزارتر و صاحبدل تر و پاكدامن تر از او كسی را ندیدم. مردی بود به تمام معنی مرد. مودب، فروتن، افتاده، مهربان، خوشرو و خوشخوی، دوست باز، صمیمی و كریم، بخشنده، نیكوكار، بی اعتنا به مال دنیا و صاحبان جاه و جلال، گدای راه نشین را بر مالدار كاخ نشین همیشه ترجیح داد. آنچه كرد و گفت برای همین مردم خرده پای بی كس بود... هر روز و هر شب شعری گفت و اشعار هر هفته را چاپ می كرد و به دست مردم می داد. نزدیك ۲۰ سال هر هفته روزنامه نسیم شمال او در مطبعه كلیمیان كه یكی از كوچك ترین چاپخانه های آن روز تهران در خیابان جباخانه آن روز و دنباله خیابان بوذرجمهری امروز (پانزده خرداد فعلی) نزدیك سبزه میدان بود، در چهار صفحه كوچك به قطع كاغذهای یك ورقی امروز (قطع رحلی) چاپ شد و به دست مردم داده شد...
هنگامی كه روزنامه فروشان دوره گرد فریاد سر می دادند و روزنامه او را اعلان می كردند، راستی مردم هجوم می آوردند. زن و مرد، پیر و جوان، كودك و برنا، باسواد و بی سواد این روزنامه را دست به دست می گرداندند. در قهوه خانه ها، در سرگذرها، در جاهایی كه مردم گرد می آمدند باسوادها برای بی سوادها می خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاك می نشستند و گوش می دادند.این روزنامه نه چشم پركن بود، نه خوش چاپ، مدیر آن وكیل و سناتور و وزیر سابق هم نبود، پس مردم چرا آنقدر آن را می پسندیدند؟... هفته ای نشد كه این روزنامه ولوله ای در تهران نیندازد. دولت ها مكرر از دست او به ستوه آمدند. اما به این سید جلنبر آسمان جل وارسته بی اعتنا به همه كس و همه چیز چه بكنند؟... سیداشرف الدین در ضلع شرقی مدرسه صدر در جلوخان مسجد شاه، حجره ای تنگ و تاریك داشت. اثاثیه محقر پاكیزه ای از فروش نسیم شمال تدارك كرده بود. ...یقین داشته باشید كه اجر او در آزادی ایران كمتر از اجر ستارخان پهلوان بزرگ نبود... آزادگی و آزاداندیشی این مرد عجیب بود. همه چیز را می توانستی به او بگویی، اندك تعجبی در او نبود... این سید راستگوی بی غل و غش، این رادمرد فرزانه دلیر، این مرد وارسته از جهان گذشته، بزرگترین مردی بود كه ایران در این پنجاه سال از زندگی خود در دامن خود پرورده است...
خود حكایت می كرد كه در جوانی در قزوین دلداده دختری از خاندان خود شده و پدر و مادر دختر از پیوند با این سید بی اعتنا به همه چیز خودداری كرده اند. از آن روز ناكامی عشق را در دل، در زیر خاكستری كه گاهی گرم می شد، پنهان كرده بود. به همین جهت در سراسر زندگی مجرد زیست. سرانجام گرفتار همان عواقبی شد كه نتیجه طبیعی و مسلم اینگونه مردان بزرگ است.
او را به تیمارستان «شهرنو» بردند كه در آن زمان دارالمجانین می گفتند. اتاقی در حیاط عقب بیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آنجا به دیدن و دلجویی و پرسش و پرستاری او رفتم. نفهمیدم چه نشانه جنون در این مرد بزرگ بود۲...... به پایه و مایه ای از شهرت رسیده بود و چنان نفوذی از كلام او در میان صدهزاران مردم آن روزگار راه یافته بود و چنان مردم از نقادی های پرمغز و بسیار لطیف و پرنكته او كه فوراً در دل همه جای می كرد می ترسیدند، كه همه می خواستند او را به خود جلب كنند و دلش را به دست بیاورند و احیاناً زبانش را درباره خود ببندند. اما سید زیر بار نرفت... من خود شاهدم كه بارها خواستند وی را جلب كنند و به اصطلاح سبیلش را چرب كنند، و او نپذیرفت. یك بار در حضور من كسی پیغامی برای او آورد و می خواست محرمانه با او گفت وگو كند. سید گفت: من پسایی ندارم. این عین عبارت او است. مناعت طبع در سید به اندازه ای بود كه دعوت هیچ كس را نمی پذیرفت و با هیچ كس معاشرت نداشت... پیداست كه چنین آدمی از بس خود را می خورد، باید سرانجام كارش به جنون بكشد. همین طور هم شد. در همان مدرسه صدر انحراف و اختلالی در مشاعر او پیش آمد. اولین مظهر جنون او این بود كه شروع كرد به كفر گفتن...»۳
شیفتگی سعید نفیسی را شاهد بودید. اما اسناد و مدارك بیانگر برخی مطالب دیگری هستند و گاه با گفته های نفیسی در تضادند. نكته ای كه نفیسی به درستی به آن اشاره می كند و بسیاری- و از جمله خود او را- به اشتباه انداخته است، این است كه «دعوت هیچ كس را نمی پذیرفت و با هیچ كس معاشرت نداشت» و به همین دلیل نفیسی بر برخی از ابعاد زندگی سیداشرف الدین وقوف نیافت و دیگران را به اشتباه انداخت.سیداشرف الدین در دوم شعبان سال ۱۳۲۵ قمری، نخستین شماره چاپی نسیم شمال را در مطبعه عروه الوثقی رشت چاپ و منتشر كرد و آوازه شهرتش به تهران نیز رسید. بعدها آن را در تهران منتشر ساخت و گرفتار تهمت و بهتان شد. او كه مخالف هرگونه كهنه پرستی و مخالفت با علم بود، طبیعی بود كه عوام سالاران حكم به تفسیق و تكفیر او بدهند و انگ بابی بودن بر پیشانی او بزنند.
او خود می دانست كه عوارض و عواقب گفتن و سرودن اشعاری نظیر شعر زیر چیست:
آهای آهای نسیم شمال، مثال شیر ارژنه/گاهی زنی به میسره، گاهی زنی به میمنه/زلزله ها فكنده ای به كوه و دشت و دامنه/آهسته بیا، آهسته برو كه گربه شاخت نزنه
ز زارعین رنجبر باز هم حمایت می كنی/ز ظالمان مفت خور باز هم شكایت می كنی/ز عهد شاه وزوزك باز هم حكایت می كنی/طعنه ز شعر خود زنی به صاحبان طنطنه/آهسته بیا، آهسته برو كه گربه شاخت نزنه/مدرسه چه؟ علوم چه؟ مكتب دخترانه چه؟/این كره زمین بود به شكل هندوانه چه؟/میان روزنامه این گفتگوی زنانه چه/پر است روزنامه ات ز قول خاله و ننه/آهسته بیا، آهسته برو كه گربه شاخت نزنه/نسیم شمال بهر وطن غصه مخور، تموم میشی/جون سبیلات قسمه، رسوای خاص و عام می شی/كسی نرسد به داد تو، حبس بلاكلوم میشی/وای به حال زار تو، از غم و فقر و مسكنه همچو بیا، همچو برو كه گربه شاخت نزنه گویا در همان دوران براثر اشتباه چاپی، بهانه لازم به دست غوغاسالارانه افتاد و حكم به فساد فكری او دادند. سید اشرف الدین در پاسخ آنها گفت: «در این دوروزه چند نفر از كوته نظران و حق شكنان كه غالباً آلت خیالات پوچ و دشمنان اسلامیت و ایرانیت هستند، یك كلمه از مندرجات شماره گذشته نسیم شمال را كه یك نقطه در مطبعه اشتباه شده بود و در همان شماره حتی المقدور جبران شد، دستاویز كرده، نمی دانم به كجاشان برخورده كه ما را در كمال بی انصافی و اندیشه از عقاب دنیا و آخرت هدف سهام زهرآگین افترا قرار داده و خواستند به این وسایل توهینی بر ما وارد كرده و خدمتی به محركین خود كه نشر نسیم شمال را منافی شقاوت كاری های گذشته و حال خود می دانند، نمایند... نسیم شمال خیال وكالت و وزارت ندارد، نسیم شمال به هیچ سفارتخانه بند و بست ندارد. نسیم شمال شایق صدای نعلین نیست. نسیم شمال به اسم سوداگری با بانك های خارجه مربوط نیست... نسیم شمال از تهدیدات كتبی و شفاهی نمی ترسد. نسیم شمال درصدد عوامفریبی نیست.»۴
سیداشرف الدین بارها از نترسی خود در برابر دشمنانش در قالب شعر گفته بود:
نه باكی از قضا دارم، نه از تقدیر می ترسم/نه خوفی از فلك دارم، نه از تاثیر می ترسم/نه از عالم، نه از آدم، نه از تغییر می ترسم/نه از كشتن، نه از بستن، نه از زنجیر می ترسم/نه از سنی، نه از شیعه، نه از دهری، نه از بابی
نه از صوفی، نه از شیخی، نه از قرمز، نه از آبی/نه از اشرار غارتگر، نه از الواط دولابی نه از زندان، نه از رندان، نه از تكفیر می ترسم/نه از كشتن، نه از بستن، نه از زنجیر می ترسم.
●●●نه از تسخیر شیخ الجن، نه از نقال پردستان/نه از غول بیابانی، نه از جن گیر می ترسم/نه از كشتن، نه از زنجیر می ترسم.../نباشد با كسی كارم، فقط در فكر دینم من
غلام چارده معصوم و عبد مومنینم من/ستایش می كنم حق را، مطیع مرسلینم من/نه از شاعر، نه از منشی، نه از تحریر می ترسم/نه از كشتن، نه از بستن، نه از زنجیر می ترسم من.../اگر از مسلكم خواهی، غلام شاه مردانم اگر از مشربم پرسی مطیع شرع قرآنم/اگر از دین من جویی، مسلمانم مسلمانم/نه از واعظ، نه از مفتی، نه از تقریر می ترسم/نه از كشتن، نه از بستن، نه از زنجیر می ترسم۵
و در ادامه در شماره ای دیگر، باز هم تاكید می كند كه از كسی ترسی ندارد.
نه از خوابیده لرزانم نه از بیدار می ترسم/نه از مستی هراسانم، نه از هشیار می ترسم
●●●نه از رندان، نه از زندان، نه از محبس، نه از قوطی/نه از شكل مرابیع، نه از اشكال مخروطی/نه از ساكن، نه از ثابت، نه از سیار می ترسم/نه از درویش صاحب دم، نه از[...] افسون خوان/نه از سرتیپ بامنصب، نه از سرهنگ باعنوان/نه شهزاده، نه بگزاده، نه حاجی، نه جناب خان/نه رمالم، نه حمالم، منم تنها درین میدان
نپندارد كه من از دشمن بسیار می ترسم۶
مخالفان او بیكار ننشستند و به وزیر معارف، علاءالسلطنه، در نخستین سال انتشار نسیم شمال در تهران شكایت بردند و نوشتند:
مقام منیع وزارت جلیله معارف دام بقائه
دو سه روز است جمعی از مسلمانان ملت رسمی ایران برای توقیف روزنامه نسیم شمال، كراراً به آن وزارتخانه آمده، درخواست و تمنا نمودیم كه روزنامه مزبور به واسطه امضایی كه به اسم (نوربهاء) و طایفه ظاله [ضاله] بابیه نموده و منتشر ساخته است، حتماً بایستی توقیف و نیز امضاكننده آن مجازات شود. تاكنون اقداماتی بر طبق مقررات قانونی از آن وزارت جلیله در این مورد به سمت بروز و ظهور نرسیده، این است كه ثانیاً به موجب این ورقه امضا شده، خاطر آن وزارت جلیله را متوجه به اصل اول قانون اساسی كه مقرر است: مذهب رسمی ایران، اسلام و طریقه حقه جعفریه اثناعشریه و متذكر به اصل ۲ كه مطرح است در هیچ عصری از اعصار، مواد قانونی مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام(ص) نداشته باشد، می نماییم.
پس موافق قانون توقیف، مجازات، مسئله مذكور را جداً درخواست می نماییم؛ البته شدت اضطراب و وحشت مسلمانان در این مورد استنكاف علمای اعلام را در ابقای این طایفه و افشای این امضا به اولیای آن وزارت جلیله اغفال كرده اند والا چگونه می شد موافق قانون، حكم به توقیف این روزنامه و مجازات مدیرمسئول او نفرمایید. این جمع منتظر هستیم كه عاجلاً در این مورد از طرف آن وزارتخانه محترم، اقدامات فوری بشود كه دیگر بیش از اینها، منكرات شایع و كفر متظاهر نشود، ناچاریم از مجاری و مبادی عالی تر اقدام نماییم.»۷
این اعلامیه را نزدیك به یك صد نفر مهر و امضا كرده اند و اكثراً با كلماتی همچون «اقل» و «الاحقر» ممهور ساخته اند و برخی تاكید كرده اند: البته بعد از رسیدگی، مجازات لازم است و «امیدوار می باشم كه وزارت محترم در این فقره كوتاهی نخاهد [نخواهد] فرمود!»
اشرف الدین گیلانی كه با شجاعت می گفت:
نه از پاچه ورمالان، نه از این خرمقدس ها/نه از موزر، نه نارنجك، نه از شش تیر می ترسم
و تاكید داشت كه از سلاله پیامبر(ص) خداست و از نسل فاطمه(س) است، عقب نشینی كرد و گفت:
باز شده وقت سخن پروری
جعفریم، جعفریم، جعفری/اشهدبالله العلی العظیم/در خط اسلام منم مستقیم/شاهد حالم ورقات نسیم/هستم از آلایش تهمت بری/جعفریم، جعفریم، جعفری/ مذهب اسلام بود دین من/ محكم و عالیست قوانین من / شاهد من درج مضامین من/ نمره به نمره همه دعوتگری / جعفریم، جعفریم، جعفری/ هست چهل سال قلم می زنم/ با قلم صدق رقم می زنم/در ره اسلام قدم می زنم/رنجبران بر سخنم مشتری/ جعفریم، جعفریم، جعفری/ رهبر ما میرمحمد بود/احمد و محمود و محمد بود/ بر همه آفاق سرآمد بود/ كیست جز او لایق پیغمبری/جعفریم، جعفریم، جعفری/مشعل نورانی عرفان منم/تابع حق حافظ قرآن منم/تازه رسان، كهنه مسلمان منم/هست به دستم علم حیدری/جعفریم، جعفریم، جعفری/هم پدرانم علما بوده اند /از شهدا و سعدا بوده اند/ناشر احكام خدا بوده اند/شهره آفاق به دین پروری/جعفریم، جعفریم، جعفری/ مادرم از مهر علی شیر داد/بر دهنم نام محمد نهاد/كی رود آن زحمت مادر ز یاد/ به به از آن مرحمت مادری/جعفریم، جعفریم، جعفری/شعر به توحید خدا گفته ام /منقبت آل عبا گفته ام/مرثیه بهر شهدا گفته ام/كم نیم از جودی و از جوهری/جعفریم، جعفریم، جعفری/درصدد یاوه سرایی نیم/طالب الفاظ هوایی نیم/بابی و شیخی و بهایی نیم/شیوه من، صنعت من شاعری /جعفریم، جعفریم، جعفری/من به ترقی وطن طالبم /بر همه از لطف خدا غالبم/نسل علی بن ابی طالبم/بر همه دارم صفت برتری/جعفریم، جعفریم، جعفری۸
علاوه بر آنكه سیداشرف الدین تاكید بسیار دارد شیعه اثنی عشری است، با جست وجو در بسیاری از شماره های نسیم شمال به چنین اسمی _نوربها- برخورد نكردم و به یك دلیل دیگر، باید او را بری از این تهمت دانست، هرچند كه سعید نفیسی درباره اولین علائم جنون او، كفرگویی را عنوان می كند.۹
از سوی دیگر در همایش بزرگداشت سیداشرف الدین حسینی، مهدی نورمحمدی در مقاله ای تحت عنوان «ناگفته هایی در باب زندگی سیداشرف الدین حسینی» مطالبی را بیان می دارد كه بسیار جالب توجه است و صدالبته این نكته را نیز نباید ناگفته گذارد كه ارائه ماخذ شفاهی از جانب ایشان، جای چون و چرا باقی می گذارد. او در نوشته خود پدر او را «آقای عبدالله امام جمعه» معرفی می كند و درباره «نام و نسب حقیقی نسیم شمال» می گوید:
«خاندان برغانی كه امروزه به نام خانوادگی شهیدی و صالحی شهیدی معروف هستند، با بیش از چهارصدسال سابقه از قدیمی ترین سلسله های علمی شیعه هستند و مجتهدین و فقها و فلاسفه متعددی از این خاندان برخاسته اند. به این معنی كه از دوره صفویه تا به حال، افراد ذكور این خانواده، پدر در پسر در لباس فقاهت و روحانیت و اجتهاد بوده و مبارزات سختی با اخباریون كرده اند. در دوره قاجار نیز این خاندان در مقابل انحرافات شیخیه و بابیه ایستادگی كردند، تا آنجا كه ملامحمد تقی برغانی در سال ۱۲۶۳ قمری به تحریك طاهره قره العین برادرزاده و عروس خود، توسط گروهی از بابی مذهبان متعصب در محراب مسجد خود به شهادت رسید و به «شهید ثالث» معروف شد. از آن به بعد اولاد و احفاد شهید ثالث نام خانوادگی شهیدی را برای خود برگزیدند و اولاد و احفاد ملاصالح برغانی برادر شهید ثالث و پدر قره العین شاعره معروف، نام خانوادگی صالحی شهیدی را برای خود انتخاب كردند. همچنین امامت جمعه قزوین از زمان ناصرالدین شاه تا انقلاب اسلامی به طور موروثی به فرزندان شهید اختصاص داشت.»۱۰ و جالب است بدانید كه «آقا عبدالله امام جمعه» از خانواده شهیدی است و در سال ۱۲۸۹ و در ماه رجب از دنیا رفته است.
به این ترتیب سیداشرف الدین گیلانی- چنانچه به گفته های مهدی نورمحمدی اعتماد كنیم _ بر تاریخچه خانوادگی خود به اندازه كافی وقوف داشت و مسلمانی پاك و شیعه ای خالص بود و انگ بابی گری علیه او فقط به خاطر آزادگی و آزادی خواهی او بود و بس.اما چگونگی جنون او و بستری شدنش در دارالمجانین. نمی دانیم در این باره باید بگویم خوشبختانه یا متاسفانه، ولی از آنجا كه عملكرد بسیاری از حكومت های فردی و دیكتاتوری همواره تمام اعمال آنان را تحت تاثیر قرار می دهد و هر حادثه و یا اتفاقی می تواند به عملكرد آنان نسبت داده شود و جنون سیداشرف الدین می تواند از آن جمله باشد، هر چند كه جای هیچ گونه چون و چرا درباره حكومت دیكتاتوری و فردی پهلوی اول نمی گذارد و حتی اگر نسیم شمال به مرگ طبیعی هم از دنیا رفته باشد، در صورت مسئله تغییر چندانی ایجاد نمی كند و از بار گناهان وی در از بین بردن احرار و آزادی خواهان نمی كاهد. عشقی، مدرس، بهار، صولت الدوله و بسیاری دیگر در راه حكومت رضاشاه قربانی شدند و بعید نیست كه سیداشرف الدین نیز به سرنوشت آنان دچار شده باشد، اما به ضرس قاطع نمی توان گفت درگذشت اشرف الدین قزوینی، مسببی به نام پهلوی اول به صورت مستقیم داشت.
بدون شك سیداشرف الدین حسینی، در اواخر عمر به فقر و فاقه دچار شده بود. حبیب یغمایی در این باره می گوید: در حدود سال ۱۳۰۹ شمسی یكی از ادبای هندوستان كه صاحب تالیفاتی ارجمند و از استادان دانشگاه آن بلاد است [پروفسور محمد اسحاق] چند ماهی در ایران زیست، چون تصمیم گرفته بود تذكره ای درباره شعرا و نویسندگان معاصر ایران تالیف كند، اهتمام داشت كه خود شخص شاعر را نیز ملاقات كند و فضایل ادبی و اخلاقی او را دریابد و بسنجد. آوازه شهرت سیداشرف الدین گیلانی- او را به نام روزنامه اش، نسیم شمال می خواندند- در آن وقت به اقصی نقاط قلمرو ادب فارسی رسیده بود و بدیهی است كسی كه به نیت تالیفی درباره شعرای معاصر از هندوستان به ایران آید، بی اینكه او را ببیند نمی تواند بازگردد.پس از پرسش ها و جست وجوها معلوم شد منزل سیداشرف الدین در انتهای خیابان نایب السلطنه (گوته) جنب سربازخانه قدیمی است. پرسان پرسان به آنجا رفتیم و خانه سید را یافتیم. خانه ای محقر از گل و خشت و تقریباً بی اثاث و فرش.شخصی كوتاه قد و فربه كه موی سر و صورتش سپید و ناپیراسته بود، با سر برهنه و لباس ژنده به دیوار كاه گلی خانه تكیه داده بود. این شخص همان شاعر مشهور سیداشرف الدین بود.ما دو تن نیز در كنار دیوار پهلوی او نشستیم و قریب یك ساعت با سید حرف زدیم، هرچند جواب هایی كه به پرسش های ما می داد، عادی و معمولی و مربوط بود، اما معلوم می شد تراوش اندیشه ای آشفته و پریشان است.۱۱
شكی نیست كه او دچار جنون بی آزاری شده بود، اما علت جنون چه بود؟ ابراهیم صفایی در این باره می گوید: «... در سال ۱۳۰۹ سید دچار جنون گردید، علت جنون او از مسمومیتی عمدی بود كه در خانه یكی از پسران سپهدار برای او فراهم آوردند. این جنایت برای آن بود كه یك كتاب خطی نفیس سید را از دستش به درآورند. سید بیچاره روانه تیمارستان شد.»۱۲
علت هر چه بود، او دچار جنون شده بود و بعد از مدتی بستری شدن در دارالمجانین، اندكی سلامتی خود را به دست آورد. او درباره بیماری اش می گوید:
مخلص به شهر طهران، از گردش زمانه
مولا به من شفا داد از رحمت شبانه
چندی مریض بودم اندر مریض خانه بودی مریض خانه بهر من آشیانه۱۳
چاپ نسیم شمال به علت بیماری سیداشرف دچار وقفه شد و وزیر معارف وقت ابراهیم حكیمی به او اخطار داد كه «مقالات مضره به عفت و عصمت» ننویسد و رعایت قانون را بنماید.۱۴
سیداشرف الدین دچار فقر و فاقه شده بود. به رئیس الوزرای وقت نوشت: از آنجایی كه تمام كارهای دنیا به حكم خالق یكتاست، هرچه اراده اوست همان خواهد شد. چندی است كه روزنامه این فقیر به طبع نمی رسد، در این شهر طهران حیران و عریان مانده ام. از هیچ طرفی اعانت به این ذریه رسول نمی شود. هاتف غیبم به گوش جان سرود كه حضور مباركت شرحی از احوال خود معروض دارم، شاید به همراهی حضرتت از حیرانی برآیم. آقای سپهدار اعظم رشتی هر ماه شش تومان به حقیر می داد. از آن روزی كه به فرنگ تشریف برده اند، قطع شده. منتظرم كه از فیض رحمت شما مستفیض شده، از این مهلكه نجات یابم. منتظر جواب عریضه هستم.۱۵
او چندی بعد درخواست آگهی دولتی را به مقامات تسلیم كرد، بعد از مدتی مخبرالسلطنه هدایت، رئیس الوزرای وقت، مبلغ یك صد تومان از محل «انعام دولت» به سیداشرف الدین پرداخت.۱۶
به رغم این اعانت، نظمیه از انتشار نسیم شمال جلوگیری می كرد و علت را بیماری سید جلوه می داد. او از هدایت خواست یا اجازه دهند نسیم شمال را انتشار دهد و یا آن كه شهریه ای برای او قرار دهند تا در دوران پیری از ناراحتی برهد. نظمیه همچنان در برابر انتشار روزنامه ممانعت ایجاد می كرد و سرانجام سیداشرف الدین از پهلوی اول درخواست كرد كه «یك شهریه جهت این دعاگو برقرار شود كه در موقع پیری از گرسنگی تلف نشوم.»
سید در دارالمجانین بستری بود و سعید نفیسی، ملك الشعرا بهار، وحید دستگردی، محسن ساعی و ابراهیم صفایی به كمك او شتافتند و نسیم شمال را بار دیگر به چاپ رساندند، اما این كار هم، كارسازنشد و حتی مهدی ساعی در یكی از واپسین شماره های آن به مداحی پهلوی برآمد، اما كار از كار گذشته بود و سیداشرف الدین در دارالمجانین محبوس بود.محل اقامت سیداشرف الدین در حیاط دوم دارالمجانین در بالاخانه ای رو به جنوب قرار داشت.۱۷ در آن زمان، به علت آنكه این منطقه به محله های شش گانه قبلی تهران از جمله محله قاجار، محله دولت، محله سنگلج و... اضافه شده بود، به آن محله شهرنو می گفتند. دكتر رضاعی بنیانگذار آسایشگاه رضاعی محل دقیق این دارالمجانین را چنین بیان می كند: «بیمارستان شماره ۲ شهرداری كه فعلاً به نام بیمارستان فارابی است.»۱۸ بیمارستان شماره یك شهرداری در محل فعلی بیمارستان لقمان حكیم قرار داشت.
بیمارستان توسط نظامیان اداره می شد و این مطلب بیانگر آن است كه موضوع برای حكومت وقت اهمیت ویژه ای داشته است و در عكسی كه در محوطه تیمارستان در سال ۱۳۱۰ از اشرف الدین گیلانی ومامورین دارالمجانین گرفته شده، او حالت معقولی دارد و چهار مامور اطراف او تماماً ملبس به اونیفورم نظامی آن روز هستند.به هر رو، سیداشرف الدین در واپسین روز اسفندماه ۱۳۱۲ از دنیا رفت و در گورستان ابن بابویه به خاك سپرده شد، اما سعید نفیسی به درستی گفته است كه او هنوز در میان ماست.
«خبر مرگ او را هم به كسی ندادند، آیا راستی مرده؟ نه، هنوز زنده است و من زنده تر از او نمی شناسم. اگر دل های مردم را بكاوید، هنوز در دل های هزاران هزار مردمی كه او را دیده اند و شعرش را خوانده اند جای دارد... جوانان عزیز! این مرد از شما بود، و برای شما بود، لااقل شما او را بشناسید، در هر گوشه ایران كه كسی قطره اشكی برای او بریزد، همین برای او بس است! جز این چیزی نمی خواست.»۱۹
سیداشرف الدین گیلانی پنجاه سال برای آزادی و آبادی ایران سرود و نالید و سرانجام جان بر سر آن نهاد و تاوان عقل و فهمش را داد. چه فرقی می كند او به جنون طبیعی مرد، یا مسموم شد و یا حكومت دچارش ساخت. اشعار او را بخوانید تا بدانید این شاعر ساده دل خلوص نیتش نسبت اسلام وطن دوستی اش نسبت به ایران و علاقه اش به مردم این سرزمین تا چه حد بود.
و مطلب ناگفته، به شهادت اسناد كتاب مشاهیر ادب معاصر ایران، عیال او برای ادامه انتشار نسیم شمال از تشكیلات كل نظمیه مملكتی تقاضای تجدیدطبع كرده بود۲۰، و ابراهیم صفایی از مرگ همسر وی در زمان حیات وی می گوید. دادسرا ملك الشعرا را به عنوان قیم و وحید دستگردی را به عنوان ناظر برای سرپرستی سید تعیین نمود. سید پس از چندماه كه از تیمارستان بیرون آمد، تا حدی بهبودی یافته بود. یك اتاق روی آب انبار در عمارت كوچكی در عباس آباد شرقی، خیابان عین الدوله، نزدیك خندق برای او اجاره كردند و سید با زنش در آنجا زندگی می كرد. سید فرزند نداشت، ولی زنش از شوهر پیشین خود دو دختر داشت كه در رشت زندگی می كردند و از زندگی فقیرانه سید گاهی پنهانی برای آنها چیزی می فرستاد. درهمان اتاق روی آب انبار بود كه با نشانی هایی كه مرحوم وحید داده بود، به ملاقات سید رفتم. اتاق كوچكی بود، سه متر در سه متر. یك فرش كهنه در كف اتاق و مقداری ظروف و لوازم خانه در تاقچه های اتاق بود. سید در حالی كه عبا پوشیده بود، و عمامه سیاه بر سر داشت، دوزانو در حالتی بهت زده روی فرش نشسته بود و جنازه زنش كه به وسیله چادر نماز پوشیده شده بود، در جلوی او دیده می شد. منظره ای رقت بار و دلخراش بود. سید گاهی دست به ریش كوتاه و سفید خود می كشید و می گفت: لااله الاالله، انالله و اناالیه راجعون.هرچه بود او در عین گمنامی دست از دنیا شست و امروز بر ماست كه به پاس همت مردانه او و آزادگی كم مانندش، به هر بهانه ای، یادی از او بكنیم، شاید وجدان های خفته بیدار شوند. روانش شاد.
نصرالله حدادی
پی نوشت ها:
۱- برای آنكه دریابید این تهمت چگونه بسیاری از خواص را گرفتار خود ساخت و دستاویز عوام و عوام سالاران شد، نگاه كنید به: «خاطرات حاج سیاح، به كوشش حمید سیاح» انتشارات امیركبیر، ،۱۳۴۶ در اكثر صفحات، و «طهران قدیم» نوشته زنده یاد جعفر شهری، جلد اول، ص ،۴۴ انتشارات معین، ،۱۳۷۱ تهران.
۲و۳- نفیسی، سعید؛ به روایت سعید نفیسی، خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی، به كوشش علیرضا اعتصام، صص ۵۵-۵۰ و ۲۸۰ - ۲۶۸.
۴- شاعر مردم، یادنامه سیداشرف الدین حسینی (نسیم شمال)، به اهتمام علی اصغر محمدخانی، «اشرف الدین روزنامه نگار»، سیدفرید قاسمی، ص ،۷۰ انتشارات سخن، ،۱۳۸۴ تهران.
۵و۶- جاودانه سیداشرف الدین گیلانی، به كوشش حسین نمینی، صص ۱۶۶و ،۵۵۵ انتشارات فرزان، ،۱۳۶۳ تهران.
۷- اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران، دفتر اول، ص ۱۰۰ - ،۹۹ گردآوری و پژوهش علی میرانصاری، سازمان اسناد ملی ایران، ،۱۳۷۶ تهران.
۸- جاودانه سیداشرف الدین گیلانی، ص ۵۰۹
۹- سیدفرید قاسمی نام ۳۷ تن را از میان اشعار سیداشرف الدین استخراج كرده و در میان آنها، چنین نامی مشاهده نمی شود. شاعر مردم، ص ۸۸.
۱۰- شاعر مردم، ص ۳۷.
۱۱- جاودانه سیداشرف الدین گیلانی، ص ۲۷.
۱۲- همان، ص ۱۳۵.
۱۳- شاعر مردم، ص ۸۳.
۱۴و۱۵- اسنادی از مشاهیر، ص ۴-۱۰۳ و ص ۱۰۷.
۱۶- نفیسی، ص ۲۷۹.
۱۷- آسایشگاه رضاعی و شرح گسترش آن، دكتر حسین رضاعی، چاپخانه شكوه، ،۱۳۶۰ تهران.
۱۸- نفیسی، ص ۵۵- ۵۴.
۱۹- اسنادی از مشاهیر، ص ۱۱۲.
۲۰- جاودانه سیداشرف الدین، ص ۶-۱۳۵.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید