جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رازهای آخرین محافظ زنده هیتلر


رازهای آخرین محافظ زنده هیتلر
«عجیب بود، دو نوازنده گیتار در آن گودال مرگ مشغول نواختن گیتار بودند». «روکاس میش» آن روزها را به یاد می آورد و می گوید؛ «از آن گودال مرگ بیرون آمدم. سال ۱۹۴۵ بود. دوم مه ساعت ۶ صبح.»
در نزدیکی پناهگاه هیتلر افسران اس اس و واحدهای ارتش آلمان خود را برای پایان جنگ جهانی دوم آماده می کردند. میش امیدوار نبود زنده از آن جهنم بیرون آید؛ یک ساعت پیش از آن یعنی ساعت ۵ صبح. میش در آن زمان ۲۷ ساله بود، وظیفه اش را در مورد هیتلر به پایان رسانده بود. از جوزف گوبلز که آن زمان وزیر تبلیغات هیتلر بود سوال کرد که آیا کاری برای انجام دادن هست یا خیر؟ به گوبلز گفت؛ «می خواهم اگر بشود با دیگران از مقر صدراعظم بروم. در آن نقطه آنها تنها ۲۰۰ متر با ارتش سرخ فاصله داشتند. میش محافظ آدولف هیتلر و اپراتور تلفن او بود و آخرین کسی بود که پناهگاه هیتلر را ترک کرد. او یکی از آخرین شاهدان ماجرا بود.
امروز روکاس میش در آپارتمانی در برلین زندگی می کند. این بخش از شهر شبیه روستا است. همسایه ها یکدیگر را می شناسند و با هم سلام و احوال پرسی می کنند. آنجا قسمتی ساکت و آرام از جهان است. البته به استثنای آپارتمان روکاس میش. او مدام از زنگ تلفن شکایت می کند. از نامه هایی که مدام برایش می فرستند. او حتی از ژاپن، اسپانیا و امریکا هم نامه دارد. درون برخی از این نامه ها پول نقد می گذارند و از او تقاضای ارسال خاطرات شخصی اش را می کنند. اخیراً مجبور شد عکس های جدیدی بیندازد. آنها را امضا کرده و منتشر کرد. عکس ها میش را در حالی که یونیفورم نظامی پوشیده است نشان می دهد. شصت و پنج سال از جنگ گذشته است اما انگار قرار نیست میش در صلح و آرامش و به دور از جنگ زندگی کند.
روکاس میش در سال ۱۹۱۷ به دنیا آمد. در دوسالگی پدر و مادر خود را از دست داد و پدربزرگ و مادربزرگش او را بزرگ کردند. بعدها شغلی به عنوان طراح و نقاش پوستر برای خود پیدا کرد. در سال ۱۹۳۷ به گروهان های نظامی پیوست که بعدها به گروهان اس اس که وظیفه شان محافظت از هیتلر بود، تبدیل شد. برای مدتی در جریان جنگ با لهستان به شدت مجروح شد. آنگونه که خودش به یاد می آورد از همان روزها بود که احساس کرد یک سرباز است. در دوران نقاهت، افسر ارشد او پیشنهاد انتصاب به عنوان محافظ شخصی هیتلر را مطرح کرد. میش روزی را که سوار ماشین شد و او را به آپارتمان پیشوا در محل صدارت اعظمی بردند، به یاد می آورد. میش می گوید؛« ترسیده بودم.
با خود می گفتم مجبورم نکنید پیشوا را ببینم. درست مانند دیگر آلمانی ها، پیشوا برای من پیشوا بود.» اولین باری که میش به هیتلر معرفی شد، خون سردی در رگ هایش دوید. هیتلر نامه یی به او داد که برای خواهرش که در وین زندگی می کرد، نوشته بود. میش می گوید؛« اولین دیدارم با هیتلر بود. او هیولا نبود. یک ابرانسان هم نبود. خیلی طبیعی درست مثل هر کس دیگری روبه رویم ایستاد و با کلماتی عادی با من صحبت می کرد.»
میش بارها و بارها درباره این موارد حرف زده است و در مصاحبه هایی که با روزنامه ها و شبکه های خبری کرده است آنها را با خبرنگاران در میان گذاشته است. حتی با توریست ژاپنی که به او سر می زند نیز در این باره حرف زده است. صدراعظم سابق، ویلی برانت، با میش ملاقات کرد و میش با او هم همان حرف هایش را تکرار کرد.
اما چیزی که میش هرگز درباره اش سخن نگفته است، اتفاقاتی است که در ساعت های پایانی حیات پیشوا در پناهگاه وی واقع شده است. هر دقیقه از آن روزها ثبت شده است. به استثنای مسائلی نظیر هویت کسی که به «هرمان فگلین»، افسر اس اس که با خواهر او براون ازدواج کرده بود، شلیک کرد. فگلین افسر رابط هاینریش هیملر و هیتلر بود که در تاریخ ۲۷ آوریل ۱۹۴۵، بدون کسب اجازه محل استقرار هیتلر را ترک کرد. فگلین در آپارتمانش در برلین دستگیر شد و در تاریخ ۲۹ آوریل اعدام شد. روکاس میش می گوید می داند چه کسی ماشه را کشیده است اما هویتش را فاش نخواهد کرد. میش می گوید به رغم آنچه مورخان نوشته اند، هیتلر دستور اعدام فگلین را صادر نکرد بلکه تنها به او تنزل مقام داد.
میش بیشتر ترجیح می دهد درباره «هانا رایش» خلبانی که می خواست شش فرزند گوبلز را با پروازی از برلین خارج کند، صحبت کند. میش می گوید گوبلز می خواست بچه ها را از برلین خارج کند اما همسرش «مگرا» به خاطر وفاداری به هیتلر باعث قتل هر شش بچه شد. میش می گوید پس از کشته شدن بچه ها، مگرا خیلی خونسرد مشغول کارت بازی شد.
او «اوا براون» را در حالی که روی مبل مرده بود به یاد می آورد. سرش رو به عکس هیتلر بود و پاهایش را درون سینه اش جمع کرده بود.
در نخستین ساعات روز دوم ماه مه ۱۹۴۵، کار میش به پایان رسیده بود. گوبلز این گونه او را مرخص کرده بود؛ «ما می دانستیم چگونه زندگی کنیم و امروز می دانیم چگونه بمیریم.» میش سیستم تلفن را از کار انداخته و از راه پنجره، پناهگاه هیتلر را ترک کرد. قبل از رفتن با «یوهانس منتشل»، تکنسین، خداحافظی کرد. او مجبور بود بماند چرا که باید از سیستم آب و برق بیمارستان پناهگاه محافظت می کرد.
میش در محلی که امروز ایستگاه قطار نوردبانوف است، دستگیر شد. «هانس بار» خلبان اختصاصی هیتلر هم در میان زندانی ها دیده می شد و اتفاقاً به شدت هم مجروح بود. میش از بار مراقبت کرد اما «بار» در مقابل هویت میش را لو داد. «بار» به روس ها گفت که میش کجا کار می کرد. روس ها میش را به روسیه بردند. در آنجا میش تحت بازجویی و شکنجه قرار گرفت. اوضاع برای میش آنقدر دشوار بود که او نامه یی به «لاورنتی بریا» رئیس سازمان امنیت روسیه نوشت و از او خواست وی را اعدام کنند. پس از آنکه هشت سال در زندان های قزاقستان و اورال گذشت، سرانجام میش توانست در سال ۱۹۵۳ به برلین برگردد. او در برلین غربی سکونت گزید و شغلی در کارگاه نقاشی یکی از دوستانش برای خود دست و پا کرد.
این روزها، میش کتابی درباره تجربیاتش در زمان حکومت نازی ها نوشته است. تا به حال این کتاب در امریکای جنوبی، ژاپن، اسپانیا، لهستان و ترکیه منتشر شده است. قرار است پاییز امسال این کتاب در آلمان هم منتشر شود. این کتاب «من محافظ هیتلر بودم» نام دارد.
ترجمه؛ آرمین منتظری
منبع؛ اشپیگل
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید