دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
مجله ویستا
انسانشناسی صدر المتالهین
با توجه به اهمیت انسانشناسی در حكمت متعالیه صدرالمتالهین، نویسنده كوشیده استبا توجه به مبانی فلسفی او را در هستی شناسی و معرفتشناسی حقیقت انسان از حیث جسم و جان یا روح و بدن معرفی كرده و تعامل نفس و بدن را از جهت هستیشناختی، یعنی پیمودن مراتب وجود و از حیث معرفتشناختی، یعنی جایگاه نفس و قوای حسی در معرفت و تاثیر عرفتبر نفس بررسی كند . حاصل این بررسی تعیین نقش معرفت در تكامل نفس و رسیدن به درجه انسان كامل از حیث علم و عمل است .
كلید واژهها: انسانشناسی، نفس، جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء، تجرد نفس، مراتب نفس، علم، حكمت عملی و سعادت .
مقدمه
برای درك جایگاه انسان و اهمیتشناخت انسان در فلسفه صدرالمتالهین همین بس كه او حكمت متعالیه، یعنی سلوك عقلیاش را در هستیشناسی بر مبنای چهار سفر معنوی انسان (سالك الی الله) مرتب كرده است . (۱) غایت فلسفه را نیز استكمال انسان از جهت عقل نظری و عملی میداند . (۲) وی در بیشتر آثار فلسفیاش به مناسبتهای مختلف از انسان سخن میگوید، (۳) تا آنجا كه دو جلد از نه جلد اسفار او به سیر تكامل و تحولات انسان از ابتدا تا انتها اختصاص یافته است . ما در این مختصر به طور گذرا به مبانی فكری و برخی نكات اساسی تفكر صدرالمتالهین در این باب میپردازیم، به امید آنكه محققان ناگفتهها را با تحقیقات و تتبعاتشان تكمیل كنند . بدیهی است هر فیلسوف و حكیمی كه مكتب فكری مشخصی دارد میكوشد همه مسائل فكری خویش را بر اساس مبانی فلسفیاش حل كند; مثلا وقتی با افلاطون مواجه میشویم میبینیم كه «مثل» محور تفكرات او در هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی است، (۴) یا شیخ اشراق را میبینیم كه فلسفهاش را مبتنی بر نور میكند و آن را ایده بدیهی و بی نیاز از تعریف میداند، چون نور را چیزی میداند كه ظهور، ذاتی اوست . (۵) این مسئله نشانه استواری یك حكیم در سلوك فكری است، صرف نظر از این كه بخواهیم در درستی آن مبانی مناقشه كنیم . صدرالمتالهین نیز در سلوك عقلیاش مبانی و اصولی دارد كه میكوشد مسائل فكریاش را براساس آنها حل كند . پس وقتی میخواهیم انسان را از دیدگاه صدرالمتالهین بشناسیم ضروری است مبانی فلسفی او را در این مسئله به دقتبررسی كنیم . صدرالمتالهین در مواضع متعددی از آثارش این مبانی را گاه به اجمال و گاه به تفصیل بیان كرده است . (۶)
مبانی هستیشناختی صدرالمتالهین
برخی از این اصول و مبانی عبارتند از:
۱ . اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، یعنی اصل در موجودیت هر چیزی وجود است و ماهیت تابع آن است . (۷)
۲ . تشخص هر چیزی، یعنی آنچه هر موجودی را از سایر موجودات جدا و متمایز میكند، وجود خاص اوست، به طور كلی، وجود و تشخص در حقیقت، مصداق یك چیزند و تنها در مفهوم متغایرند . (۸)
۳ . تشكیك در وجود، به این معنا كه طبیعت وجود به نفس ذات خود قابلیت اتصاف به شدت و ضعف، تقدم و تاخر و كمال و نقص را دارد . شدت، كمال و شرافت وجود كامل به خود آن وجود است نه چیزی غیر از وجود، چون غیر وجود یا عدم استیا ماهیت، عدم منشا نقص و ضعف است نه شدت و كمال، ماهیت نیز بنابر اصل اول امری اعتباری است و تحققش تحقق ظلی و تبعی است . (۹)
۴ . اصل حركت جوهری، به این معنا كه جواهر مادی، همانگونه كه در اعراض متحولند، در اصل ذاتشان هم تحول میپذیرند . (۱۰)
۵ . حقیقت هر موجودی كه مركب از ماده و صورت استبه صورت اوست و ماده تنها حامل قوه و امكان شیء است، حتی اگر فرض شود كه صورت شیء مركبی بدون ماده بتواند تحقق داشته باشد، آن شیء به تمام حقیقتش میتواند موجود باشد . بر این مبنا انسانیت انسان به صورت انسان و در اصطلاح منطق به فصل اخیر، یعنی نفس ناطقه اوست و سایر فصول و اجناس از لوازم غیر یعنی آنچه متعلق جعل باری است وجود است، (۱۲) پس فصل یا صورت - تمایزشان اعتباری است - كه اصل وجود و حقیقت هر چیزی هستند، متعلق جعل و آفرینش قرار میگیرند . اینك با توجه به این اصول به نظریات او در باب انسان میپردازیم:
الف) جایگاه انسان در هستیشناسی
با توجه به اصول فوق میتوان گفت:
۱ . هویت وجودی هر فردی به نفس اوست: یعنی مثلا زید به نفس ناطقه انسانیاش زید است نه به بدن مادیاش، از این رو، تا وقتی نفس او باقی است، هویتشخصی او پا برجاست، اگر چه اجزای بدن او از جهت كمی و كیفی در طول عمرش تغییر و تحول پیدا كند، حتی اگر صورت طبیعی او به صورت مثالی، دگرگون شود، هویت انسان در همه این تحولات و دگرگونیها، واحد و ثابت است، چرا كه همه این تحولات در مسیر یك حركت و تحول تدریجی است . (۱۳)
گفتنی است این نگرش صدرالمتالهین مبتنی بر دو اصل اساسی فلسفه اوست; یكی همان اصل حركت جوهری است كه در اصل قبل اشاره شد و دیگری جسمانیهٔ الحدوث بودن نفس - زیرا در مجردات و مبدعات حركت و تغییر تدریجی فرض نمیشود - كه در اصل بعد اشاره میشود .
۲ . نفس جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاست: صدرالمتالهین هم در اسفار و هم در شواهد ربوبیه بر این اصل تاكید میكند . (۱۴) مقصود ایشان از این اصل این است كه نفوس انسانها به حدوث بدن حادث میشوند و از پایینترین مراتب وجود، حركت استكمالیاش را آغاز میكند تا به سوی فعلیت و تجرد و اعلا مرتبه كمالیاش برسد . (۱۵) بر این مبنا تعلق نفس به بدن در ابتدای تكون ضروری است و تشخصش به بدن است، چرا كه نفس در ابتدای تكون و حدوثش، حكم طبایع مادی را دارد كه نیازمند به ماده هستند; برخلاف ابنسینا كه حدوث نفس را همراه با حدوث بدن و نفس را روحانیهٔ الحدوث و البقا دانسته و بدن حادث را ملك و وسیلهای برای نفس میداند، چنانكه در كتاب نفس شفا مینویسد:
ان النفس الانسانیهٔ فلا تكون قدیمهٔ لم تزل و یكون حدوثها مع بدن فقد صح اذن ان نفس تحدث كما تحدث مادهٔ بدنیه صالحهٔ لاستعمالها ایاها، و یكون البدن الحادث مملكتها و آلتها . (۱۶)
ابنسینا در این عبارت چند نكته را متذكر میشود:
الف) بر خلاف كسانی كه نفس را قدیم میدانستند، او آن را قدیم نمیداند، بلكه حادث مینامد .
ب) حدوث نفس همراه با حدوث بدن است و وجود مجرد و ابداعی دارد .
ج) بدن ابزار تصرفات و افعال نفس است .
نتیجه این كه صدرالمتالهین و ابنسینا ضمن این كه در قدیم نبودن نفس و حادث بودن آن نظر مشترك دارند، در چگونگی حدوث و رابطه نفس و بدن اختلاف نظر دارند، به این معنا كه از نظر صدرالمتالهین (چنین) در سیر تكاملی خودش از تغییرات كمی به سوی كیفی پیش میرود، چنان كه در شواهد الربوبیه مینویسد:
ان صورهٔ الانسان آخرالمعانی الجسمانیه و اول المعانی الروحانیه; (۱۷)
صورت (نفس) انسان آخرین مرتبه تكامل جسم و اولین مرتبه از مقامات روحانیت و تجرد است . اما از نظر ابنسینا نفس از ابتدای فطرت مجرد بوده و در چهار ماهگی حادث و به بدن ملحق میشود . (۱۸)
در مقام داوری بین نظریه ابنسینا و ملاصدرا میتوان گفت كه آنچه امروزه در علومتجربی امروزه مورد توجه دانشمندان است، نظریه صدرالمتالهین است، چنانكه باربور كه خود یك فیزیكدان و متكلم برجسته است، مینویسد: در قرن پیش . . . چنین تصوری پیدا شده بود كه حیات و ماده حوزههای جداگانهایاند كه اصول مختلف و متضادی بر آنها حاكم است، در این قرن (قرن بیستم) دریش، [ Hansdriesch] آزمایشهای خود در جنینشناسی را به عنوان شاهد بر وجود یك عامل حیاتی در داخل جنین رو به تكامل كه رویدادها را بر طبق اهداف هدایت میكند، تعبیر كرد . او به یك كمال جویی هدفمند قائل بود كه روندها را با وجود موانع میزان میكند تا سرانجام به طرح نهایی مقصودش برسد . (۱۹)
ایشان در جای دیگر مینویسد:
شكاف بین زنده و غیر زنده بر اثر مطالعه ویروسها و پژوهشهای جدید در زمینه زیستشناسی مولكولی خیلی كم شده است، [هر چند ] مسائل زیستشیمیایی سلولهای زنده به نحو خارق العادهای پیچیده است، ولی در اصل لاینحل نمینماید . (۲۰) البته این نكته را باید متذكر شویم كه این سخن به این معنا نیست كه ملاصدرا همچون ماتریالیستها روح مجرد را كه نفخه الهی است، نفی میكند، بلكه او ذات و حقیقت نفس را از سنخ عالم ملكوت و نور محض میداند، چنانكه میگوید:
ان جوهر النفس من سنخ الملكوت و عالم الضیاء المحض العقلی; (۲۱)
ذات نفس از سنخ عالم ملكوت [در مقابل عالم و ملك و اجسام مادی ] و نور مجرد محض است .و این معنای جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقا بودن نفس است . از یك سو، حدوث جسمانی دارد و از سوی دیگر، جوهری روحانی و ملكوتی است كه نیازمند تبیین بیشتری است كه در اصول بعدی روشن خواهد شد .
۳ . عوالم سهگانه وجود و مراتب نفس انسان برهم منطبقاند: همانگونه كه در مقدمه متذكر شدیم، انسانشناسی ملاصدرا بر دیدگاه كلی او در هستیشناسی مبتنی است . ملاصدرا هستی را دارای سه مرتبه میداند كه پایینترین مرتبه آن عالم ماده و طبیعت مادی، و مرتبه وسط آن عالم صور مثالی و صور خیالی و مقداری مجرد از ماده جسمانی، و مرتبه اعلای آن عالم صور عقلی و مجردات و مثل الهی است . نفس انسان نیز حقیقتی است كه بالقوه این عوالم و نشئههای سهگانه وجود را داراست، در عین حال كه وحدت شخصیاش را حفظ میكند . (۲۲) به این بیان كه نفس هر انسانی در آغاز تكونش وجود طبیعی مادی دارد كه مبتنی بر حدوث جسمانی اوست، سپس بر مبنای حركت جوهری، مراتبی از كمال را طی میكند و وجودش به تدریج لطیف و قوی میشود تا به مرتبه نفس بودن میرسد، در این مرتبه انسانی است مثالی و صاحب قوه تخیل، سپس میتواند از این نشئه وجودی با تحصیل كمالات عقلی به مرتبه انسان راه پیدا كند . (۲۳)
در اینجا ذكر چند نكته لازم است:
اول: همانگونه كه عوالم وجود با هم مرتبطاند و مراتب وجود رابطه طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همه این مراتب محفوظ است، نتیجهای كه از این اصل میتوان در حل مسئله معاد گرفت این است كه انسان آخرت همان انسان دنیاست و بر اساس ملكات زشت و زیبایی كه كسب كرده است، محشور میشود .
دوم: این كه ملاصدرا در متن اسفار در بیان مرتبه سوم مینویسد: «ثم قد ینتقل من هذا الكون» . (۲۴) گاهی نفس از این كون منتقل به نشئه دیگر میشود; یعنی برخی از انسانها هستند كه میتوانند از مرتبه طبیعت و تجرد مثالی و خیالی به تجرد عقلی برسند، چرا كه در جای دیگر میگوید: «ذلك فی قلیل من افراد الناس» . (۲۵)
سوم: این نشئههای سهگانه ترتیبشان در بازگشت و صعود به سوی خدای تعالی برعكس ترتیب نزول آنها از خدای تعالی است، با این تفاوت كه سلسله آغازین به نحو ابداع و بدون زمان و حركت فیض وجود یافته، اما سلسله رجوع در مهد مكان و بستر زمان به نحو تدریج پیموده میشود، (۲۶) به عبارت دیگر، نزول از عالم امر به عالم خلق است و صعود به عكس .
از این اصل و نكات مذكور، ثمره دیگری ظاهر میشود كه بیان كننده بینش خاص حكمت متعالیه صدرایی در حقیقت انسان و مراتب كلی و نشئات وجود آدمی است كه عبارتند از:
الف) انسان قبل از دنیا;
ب) انسان در دنیا;
ج) انسان بعد از دنیا .
صدرالمتالهین برای اثبات نشئه قبل از دنیا به كلام افلاطون استناد میكند كه میگوید:
نفوس انسانی وجود عقلی قبل از حدوث بدن داشتهاند . (۲۷)
اما با این سخن افلاطون كه میگوید نفس پیش از اتحاد با بدن در قلمرو متعالی وجود داشته، جایی كه هستیهای معقول و قائم به ذات را مشاهده میكرده است; (۲۸) یعنی به آنها عالم بوده است، موافق نیست، چون لازمهاش این است كه نفس بماهو نفس قدیم بوده باشد و این مغایر اصول و قواعد صدرایی است . از اینجا آشكار میشود كه نفس انسانی تكون عقلی قبل از حدوث بدن داشته است نه تكون نفسی كه مدبر بدن است، پس مرادش از كون عقلی باید وجود او در مراتب علم و قضا و قدر الهی باشد .
ملاصدرا در این باب به آیاتی نظیر این آیه استناد میكند: «و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الستبربكم قالوا بلی» ; (۲۹) خدا آن گاه كه بنی آدم در ظهر پدرانشان بودند از آنها اقرار به ربوبیتش گرفت و آنها تصدیق كردند و بلی گفتند . بدیهی است كه این تخاطب و اخذ پیمان دلالتبر وجود انسان و ادراك او در نشئهای قبل از دنیا دارد . او همچنین به روایاتی نظیر روایات ذیل استشهاد میكند:
ان اول ما ابدع الله تعالی هی النفوس المقدسهٔ المطهره، فانطقها بتوحیده; ثم خلق بعد ذلك سایر خلقه; (۳۰)
اول چیزی كه خدای تعالی ابداع كرد، نفسهای پاك و مقدس بودند، پس [خدای سبحان] آنها را برای شهادت به توحیدش گویا كرد، سپس بعد از آن سایر مخلوقاتش را آفرید .
گفتنی است كه حكمای دیگری چون علامه طباطبائی نیز با توجه به آیات ذر و میثاق برای انسان سه حیات قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا قائل هستند، (۳۱) همانگونه كه به گزارش صدرالمتالهین در مشاعر برخی متكلمان و محدثان چون شیخ صدوق رحمه الله و شیخ مفید رحمه الله به استناد برخی روایات حكم به نوعی حیات برای انبیا و اولیا ارواح مطهره و مقدسه قبل از دنیا كردهاند . (۳۲)
بدیهی است كه اگر حیات قبل از دنیا پذیرفته شود، پذیرش حیات بعد از دنیا سهل و آسان خواهد بود، چرا كه دلایل عقلی و نقلی فراوانی برای حیات نفس بعد از دنیا وجود دارد و مرگ چیزی جز مفارقت نفس از بدن مادی جسمانی نیست . به تعبیر صدرالمتالهین، این بدن همچون ناخن و موهای زاید استیا همچون خانهای است كه ساختن آن مقصد و هدف اولی و ذاتی انسان نیست، بلكه تنها برای دفع گرما و سرماست . (۳۳)
به اعتقاد ملاصدرا، نه تنها نفس بعد از مفارقت از دنیا باقی است، بلكه بدن حقیقی انسان هم كه پاكتر و لطیفتر از این بدن مادی است و نور حس و حیات در آن بالذات جاری است - بر خلاف بدن مادی كه حس و حیات آن بالعرض است - و نسبتش به نفس نسبت روشنایی به خورشید است، باقی و جاودانی است . (۳۴) انسان وقتی بر اثر تحولات جوهری و استعداد وجودی به كمال رسید، از این وجود دنیوی به سوی وجود اخروی و از دار فنا به سوی دار بقا پرواز میكند . (۳۵)
۴ . نفس مجرد است: از مطالب گذشته تجرد نفس هم آشكار میشود، اما برهان آن را در بحث تجرد علم میآوریم، چون منوط به اثبات تجرد عالم است .
ب) جایگاه انسان در معرفتشناسی
در سطور گذشته نظرمان در شناخت انسان معطوف به هستیشناختی او بود، همانگونه كه صدرالمتالهین از منظر هستی شناختی دیدگاه خاصی به انسان، به ویژه به نفس انسانی انسان دارد، از منظر معرفتشناسی هم نگاه ویژهای به انسان میكند، او نه چون افلاطون میاندیشد كه بگوید انسان قبل از حدوث دنیویاش عالم به همه حقایق بوده است (۳۶) و نه چون مشایین نفس را در مقام كسب معرفتحسی منفعل و در مراتب ادراك قائل به مراتب تجرید میداند، (۳۷) بلكه انسان را در مقام تحصیل معرفت صاحب مقامات و درجاتی میداند كه اینك به اختصار به برخی از آنها اشاره میكنیم:
۱ . معنای علم: صدرالمتالهین در اسفار در جلد اول در باب وجود ذهنی به اختصار و در جلد سوم (مرحله دهم) به تفصیل در باب علم سخن گفته است، كه به برخی نكات آن اشاره میكنیم:
الف) علم قابل تحدید منطقی نیست، چون حدود مركب از اجناس و فصول هستند و اینها امور كلی هستند، اما علم از حقایقی است كه انیتش عین ماهیت و وجود و تشخصش به نفس ذات اوست . علم را تعریف رسمی نمیتوان كرد، چون چیزی اعرف از علم نیست و علم حالت وجدانی نفسانی است كه هر موجود زنده دانا در ذاتش آن را مییابد . (۳۸) ملاصدرا در ادامه متذكر میشود كه گرچه علم قابل تحدید منطقی نیست، كشف معنا و سایر ویژگیهایش برای آگاهی مفید است، (۳۹) از این رو، ایشان در فصل سوم این باب ابتدا تفسیرهای مختلفی را كه از سوی حكمای گذشته در باب علم آمده، بررسی و نقد كرده و در نهایت، معنایی كه جامع افراد علم باشد، ارائه میدهد، و آن این كه علم عبارت است از: «وجود شیء مجرد» (۴۰) و به عبارت دیگر، علم عبارت است از: «نوعی وجود امر مجرد از ماده» ، (۴۱) پس علم امر وجودی است، به شرط این كه مبرای از غواشی مادی باشد; یعنی وجود بالفعل باشد، پس این وجود مجرد اگر وجودش لنفسه (۴۲) باشد، علم به خودش است و اگر وجودش لغیره باشد، معقول یا متخیل و یا محسوس آن غیر خواهد بود . (۴۳) از این رو، صدرالمتالهین بر تجرد از ماده تاكید میكند و میگوید كه اجزای ماده از هم غایب و محجوبند، اما لازمه علم كشف و حضور است، پس برای جسم و اعراض جسمانی نه علمی است و نه خود، معقول و معلوم شیء مجردی قرار میگیرند، مگر آن كه صورتی غیر از صورت مادی جرمانی پیدا كنند . پس همانگونه كه صورت معقوله و متخیله مبرای از وجود ماده جرمانی است، صورت محسوس با لذات هم دارای وجود مادی نیست كه قابل اشاره حسی باشد، گرچه از شرایط ادراك حسی تحقق نسبت وضعی بین ابزار ادراكی و شیء مدرك است، اما در ادراك خیالی، وهمی و عقلی به این شرایط هم نیازمند نیستیم . (۴۴)
نكته دیگری كه از این بحث فهمیده میشود این است كه از این معنا و ویژگی علم در باب هستیشناختی نفس نیز استفاده میشود و آن این كه جسم و ماده و عوارض آنها، همانگونه كه معقول و معلوم بالذات نیستند، عالم و عاقل هم نمیتوانند باشند . عكس نقیض این قضیه این است كه هر موجودی كه عالم و عاقل است، جسم و جسمانی نیست و از اینجا نتیجه میشود كه نفس ما كه عالم به ذات خویش و عالم به غیر ذاتش هست، «مجرد» است . ابنسینا و صدرالمتالهین اولین دلیلی كه بر اثبات تجرد نفس اقامه میكنند، از راه ادراك مفاهیم و ماهیات كلی (معقولات) است . البته دلیلهای دوم و سوم صدرا نیز از راه تعقل انسان كلی است و از آنجا كه انسان كلی معقول مجرد از وضع و شكل معین است، پس محل آن هم باید مجرد از وضع و سایر ویژگیهای مادی باشد و از اینجا تجرد نفس ثابت میشود . (۴۵)۲ . نقش ذهن (۴۶) در معرفت: یكی از مباحث مورد بحث در باب علم تعیین نقش ذهن در تحصیل معرفت و شناخت جهان خارج است، به این معنا كه آیا نفس در مقام معرفت نقش انفعالی دارد و همچون آینه بی روح در مقابل اشیای خارجی استیا این كه نفس خود در تحصیل معرفت فعال است و یا اینكه علم تنها تذكر است، ملاصدرا در این میان برخلاف (۴۷) افلاطون كه علم را تنها تذكر میدانست و معتقد بود نفس در كون سابقش حقیقت كلیه (مثل) را مشاهده میكرد و بر اثر این مشاهده به آنها علم پیدا كرده است و آنچه در این جهان كسب میكند، چیزی جز تذكر نیست . (۴۸)
وی بر خلاف (۴۹) ابنسینا كه احساس را قبول صورت شیء مجرد از ماده میداند، (۵۰) معتقد است كه نفس در مواجه با اشیای خارجی ایجاد صورت میكند . به این بیان كه میگوید:
خدای سبحان نفس انسان را به گونهای آفرید كه قدرت ایجاد صورتهای اشیای مجرد و مادی را در عالم خودش دارد، زیرا از سنخ عالم ملكوت و قدرت است، و آنچه مانع تاثیر خارجی آنهاست، غلبه احكام تجسم و وابستگی به ماده است، پس نفس را عالمی است كه در آن عالم جواهر و اعراضی هستند كه نفس آنها را مشاهده میكند، بدون هیچگونه واسطهای (یعنی نفس به صوری كه در عالم اوست، علم حضوری دارد) و الا مستلزم تسلسل است، همانگونه كه عالم برای خدا به نفس ذاتش حضور دارد، زیرا خدای تعالی نفس آدمی را مثال خویش قرار دارد، پس برای اوست كه آنچه میخواهد بیافریند و آنچه اراده میكند برگزیند، الا این كه آنچه نفس میآفریند در غایت ضعف وجودی است، البته بعضی از انسانهایی كه نفسشان را از جلباب مادیتخارج كردند و به عالم قدس متصل شدند میتوانند اموری را كه در عالم نفس صورت میبخشند، در عالم خارج عینیت دهند كه آثار خارجی بر آنها مترتب باشد . (۵۱) اما در مقام معرفت عقلی مشاهده ذوات نوری مجرد را مشاهده میكند نه آنگونه كه مشایین میگویند، بلكه نفس ذات است كه از مقام حس و خیال به مقام عقل تعالی پیدا میكند و شایسته ادراك معقولات میشود: (۵۲) نكته مورد توجه دیگر در معرفتشناسی صدرالمتالهین این است كه او در تمام مراتب ادراك حسی، خیالی عقلی مدرك را عقل یا نفس متفكر میداند و آلات حسی را تنها ابزار و انفعال آنها را از لوازم ادراكات حسی میداند و صورتهای حسی، برخلاف ابنسینا كه محل آن را حس مشترك میداند، در نزد نفس حاضر میشوند . چون موجد و مظهر آن صور نفس است، پس برای نفس نشئه دیگری است كه در آن اشیای ادراكی بدون ماده جسمانی موجودند . (۵۳)
۳ . اتحاد نفس با مدركاتش: یكی دیگر از مباحث قابل تامل در باب نفس در بحث معرفتشناسی، نوع پیوند و رابطه نفس با مدركاتش اعم از حسی، خیالی، وهمی و عقلی است . آیا رابطه نفس با مدرك، رابطه عرض خارجی با موضوع و پیوندش انضمامی همچون سفیدی و دیوار استیا مصاحبتی از نوع سنگ در كنار دیوار یا ظرف و مظروف (۵۴) از نوع آب در كوزه با هوا در كپسول است و یا این كه صورتهای ادراكی، خواه محسوس یا معقول وجودشان با وجود مدرك، یعنی نفس اتحاد پیدا میكند؟
صدرالمتالهین در این مسئله نظریه اخیر را پذیرفته و بر آن ادله زیادی در آثارش اقامه كرده است، (۵۵) برخلاف ابنسینا كه آن را قول شعری و غیر عقلانی دانسته است . (۵۶) توضیح این كه صدرالمتالهین برخلاف جمهور كه مراتب ادراك را به مراتب تجرید «صورت ادراكی» میدانستند، مراتب ادراك را به مراتب «تحولات نفس» دانسته و در هر مرتبه از ادراكات حسی، خیالی و عقلی، نفس را متحد با همان نوع از مدركات میداند، چنانكه در رساله اتحاد عاقل به معقول مینویسد:
ای [مخاطب] عاقل باهوش در امر نفس بنگر كه چگونه نشئههای وجودی را در مینوردد و در هر نشئه وجودی با گروهی از موجودات آن نشئه متحد میشود; یعنی نفس با بدن طبیعی، عین بدن و با حس عین حس و با خیال عین خیال و با عقل عین عقل است، به این بیان كه وقتی نفس با طبیعت متحد میشود، عین اعضای بدنی و وقتی با حس بالفعل متحد میشود، عین صور متخیله میگردد، به همین ترتیب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عین صورتهای عقلی میشود كه بالفعل برای او حاصل شدهاند . (۵۷)
گفتنی است كه این تفسیر صدرالمتالهین از رابطه نفس با صورتهای ادراكی بر دو مبنای فلسفی او، یعنی جسمانیهٔ الحدوث بودن نفس و حركت جوهری مبتنی است . (۵۸) صدرالمتالهین در مقابل كلام ابنسینا كه اتحاد را قول شعری میدانست، میگوید:
كسی كه جایز دانسته نفس انسانی از ابتدای تكونش تا آن زمان كه بالفعل عاقل و معقول است، جوهری واحد است و حد نوعی او یكسان است و در وجود نفس هیچ تحول ذاتی و تفاوتی صورت نپذیرفته، مگر به عوارضی خارجی از باب ادراكات، فقط نزد او نفس انبیایی كه به نهایت درجه كمال انسان دستیافتهاند یا نفوس اطفال و مجانین از جهتحقیقت انسانی یكی است و تفاوتشان تنها در عوارض و لواحق غریبی است كه عارض وجودشان شده، بسیار بیراهه رفته است . (۵۹)
و به اصطلاح ملاصدرا «فقد ركب شططا» . (۶۰)
ایشان در بحث علم به تفصیل نظریات شیخ را در اشارات و تنبیهات و شفا طرح و آنها را نقد كرده است . (۶۱)
۴ . مراتب و مقامات نفس در ادراك: صدرالمتالهین مقامات نفس را در معرفتبر مبنای عوالم وجود ترسیم میكند، همانگونه كه عالم وجود ادنی مرتبهاش عالم طبیعت و مرتبه متوسط آن عالم مثال و صور مثالی و بالاترین مرتبهاش عالم عقل و مفارقات عقلی است، نفس هم سه مرتبه را میتواند بپیماید .
اول مرتبه حس كه در این مرتبه نفس بالفعل حساس و بالقوه متخیل و متعقل است .
دوم مرتبه خیال كه در این مرتبه علاوه بر این كه كمال مرتبه حس را داراست، بالفعل متخیل است و بالقوه متعقل، توضیح اینكه از نظر ملاصدرا نفس در مقام حس و خیال به فاعل مبدع شبیهتر است از محل قابل برخلاف جمهور مشایین . (۶۲)
مرتبه سوم عقل كه نفس علاوه بر داشتن كمالات سابق بالفعل عاقل است . البته صدرالمتالهین برای هر یك از این مراتب نیز سه مرتبه قوه، استعداد و كمال قائل است، مانند كتابت كه برای طفل، قوه و برای كودكی كه به مرحله تعلیم و تربیت رسیده و امكانات و اسباب كتابتبرای او فراهم شده، لكن هنوز نوشتن را یاد نگرفته است، استعداد و برای كسی كه توانایی نوشتن دارد و هر گاه خواست مینویسد، كمال است . حال در احساس هم اینگونه است كه جنین وقتی در رحم است، بالقوه حساس است و وقتی با تمام حواس سالم به دنیا آمد، استعداد احساس در او فراهم میشود و وقتی مقداری رشد كرده و حواس در او فعلیتیافت، به كمال رسیده است . به همین قیاس، در مراتب تخیل و تعقل كه در مراتب تعقل مرتبه اول را عقل هیولانی، ثانی را عقل بالفعل و ثالث را عقل فعال گویند، این مراتب نیز به ترتیب حاصل میشود . (۶۳)
در اینجا جای این سؤال باقی است كه چرا صدرالمتالهین به وهم اشارهای نكرده است؟ دلیلش این است كه مبنای ایشان در بحث ادراك با مبنای مشاء متفاوت است . ایشان برخلاف مشاء كه ادراك را چهار مرتبه حس، خیال، وهم و عقل میدانند، (۶۴) آن را سه مرتبه - حس، خیال و عقل - بیشتر نمیداند، چنان كه در انواع ادراكات بعد از بیان نظریه مشاء مینویسد:
اختلاف بین ادراك وهمی و عقلی اختلاف ذاتی نیست، بلكه به امر خرج از ذات بر میگردد و آن اضافه به جزئی یا عدم اضافه به آن است، پس در حقیقت، ادراك سه گونه است، همانگونه كه عوالم سه مرتبه است و وهم گویی عقلی است كه از مرتبهاش ساقط شدهاست . (۶۵)
نكته قابل توجه در اینجا این است كه حكیم سبزواری رحمه الله این قول صدرالمتالهین را نپذیرفته و ادراك معانی جزئی را همچون ابنسینا و برخی حكمای مشاء كار وهم میداند، (۶۶) اما در مقابل، علامه طباطبائی بر نظریه صدرالمتالهین تایید كرده است، با این تفاوت كه ادراك معانی جزئی را هم به حس مشترك برگردانده است، حتی گام را فراتر نهاده و سه عالم ملاصدرا را به دو عالم تقلیل داده، یعنی احساس را نیز حذف كرده و عالم نفس را منحصر در دو عالم خیال و عقل كرده است، چنانكه میفرماید: حضور وضعیت ماده محسوس موجب مغایرت بین مدرك در حال حضور و عدمش نمیشود، اما این سخن حق است كه غالبا با حضور ماده، صورت در نزد نفس متجلیتر است . اما چه بسا با توجه نفس به یك صورت خیالی، متخیل ظهورش شدیدتر باشد . (۶۷)ج) انسان از دیدگاه حكمت عملی
در حكمت عملی سخن از این است كه چگونه انسان میتواند از شقاوتها گریخته و به سعادت حقیقی دستیازد . صدرالمتالهین در مقدمه باب دهم سفر چهارم كه در احوالات نفس گفت و گو میكند، ابتدا به بیان حقیقتسعادت میپردازد و بر مبنای فلسفه خویش مینویسد:
وجود خیر و سعادت است و ادراك وجود نیز خیر و سعادت است، اما چون وجودات به حسب كمال و نقص متفاوتند، پس هر جا وجود كاملتر باشد، سعادت در آنجا بیشتر است و به عكس، ادراك سعادت هم به تناسب ادراك وجود كمال و نقص مییابد، همانگونه كه وجود قوای عقلی اشرف از وجود قوای حیوانی شهوی و غضبی است، سعادتش هم بزرگتر و عشق و لذتش هم تمامتر است . پس نقشهای ما، آنگاه كه قوی و كامل شود و علاقهاش به بدن قطع گردد و به ذات حقیقی و ذات مبدعش رجوع كند، به بهجت و سعادتی میرسد كه نمیتوان آن را توصیف كرد و با لذات حسی مقایسه نمود . (۶۸)
صدرالمتالهین در تحلیل این مطلب كه لازمه ادراك، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور، میگوید كه هر قدر وابستگی شیء به ماده - خواه مدرك باشد یا مدرك - بیشتر باشد، حضور كمتر و ادراك ناقصتر است، حتی شعور ما به ذات خودمان وقتی كه از بدن جدا میشود، بیشتر است، چون حضور تمامتر و كاملتر است، (۶۹) اما وقتی این تعلق نفس به بدن [با اختیار و اراده] یا به حكم اجل الهی قطع شد، انسان نسبتبه حقیقتخویش آگاهتر میشود اگر شاكله حقیقی او بر وجه انسان بود، از آن احساس لذت میكند، اما اگر شاكله حقیقی او بر وجه بهائم بود، از خویشتن خویش گریزان است و همواره از غفلتی كه در دنیا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است .
چگونگی حصول سعادت حقیقی: صدرالمتالهین بعد از بیان سعادت حقیقی میگوید:
بدان كه نفس وقتی به این سعادت و بهجت و سرور میرسد كه خود را به اعمال و افعال پسندیدهای كه پاككننده نفس از كدورات و آلودگیهای گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگی و پستیها مهذب كرده باشد . (۷۰)
اما چگونه باید انسانی كه قوای گوناگون شهوی، غضبی و عقلی بر او حاكم است، نفسش را از مشتهیات قوای شهوی و سلطه جویی قوه غضبی خلاص كند . صدرالمتالهین میگوید:
چون كمال نفس [از حیثحكمت عملی] با مشاركتبدن و قوای سه گانه نفس صورت میپذیرد، بر اوست كه بین اخلاق متضاده در آنچه مورد علاقه قوه شهوی است و ضدش و آنچه او را به غضب میآورد و ضدش، «عدالت» بر قرار كند تا منفعل از بدن و قوای بدنی نباشد، بلكه بر قوای خویش حاكم باشد [و آنها را به فرمان عقل در آورد]، چرا كه انفعال نفس در مقابل بدن و قوای شهوی و غضبی موجب شقاوت نفس است . (۷۱)
اما این دشواری است، مگر به تایید و تفضل خدای تعالی .
اما این كه كدام جزء نفس در رسیدن به سعادت نقش بیشتری را ایفا میكند، صدرالمتالهین جزء نظری نفس را مهمتر میداند، چون اصل ذات نفس را به جزء نظریاش منتسب میكند و جزء عملی نفس را به جهت تعلقش به بدن و این كه بدن ابزار رسیدن انسان به مقصد است، مهم میشمارد، اما وقتی به مقصد رسید، ابزار دیگر چندان اهمیتی ندارد . (۷۲)
موانع رسیدن به سعادت حقیقی: با توجه به این كه هدف اساسی خلقت انسان حكمت، عرفان و عبادت عارفانه است و این دو موجب سعادت حقیقی هستند، چرا بسیاری از انسانها از این نعمت و سعادت باز میمانند . صدرالمتالهین چندین عامل را بر میشمارد كه عبارتند از:
الف) موانع معرفتحقیقی (دریافت معقولات)
۱ . نقصان طبیعی كه مربوط به ذات و جوهر نفس انسان میشود، مثل نفس كودك قبل از این كه به رشد عقلی برسد، معقولات را نمیتواند درك كند .
۲ . خباثت و ظلمت نفس كه به واسطه كثرت معاصی حاصل میشود، چرا كه سیاهی گناه مانع درخشش قلب و پاكی نفس است، بنابراین، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهی در آن است .
۳ . عدم توجه به معقولات: این رویگردانی و عدم توجه ویژه دسته اول و دوم نیست، بلكه برخی صالحان و مطیعان هم، اگر چه قلبشان از كدورت معاصی پاك است، چون در طلب معارف حقیقی و حقایق ملكوت نیستند، طبیعی است كه به این مرتبه از سعادت نایل نمیشدند، چون همتشان را به اعمال بدنی و عبادات شرعی و او را در اذكار مصروف داشته و از تامل در حقیقت، این اعمال و اذكار و ادعیه غفلت كردند .
۴ . حجاب تقلید و تعصب: چه بسا افرادی كه دوست دارند، حقایق هستی بر آنها متجلی شود، اما به دلیل اعتقاداتی كه از راه تقلید بر ذهنشان نقش بسته و به آنها دل بستهاند نمیتوانند حقایق را دریابند، مگر آن كه حجاب تقلید را كشف كرده و به حق دل بندند .
۵ . جهل به طریق كسب معارف: چنین نیست كه هر طالب علمی به مطلوب برسد، چرا كه هر ممكنی معلول علتخاصی خودش است، كسب علم هم ممكن نیست، مگر از طریق اسباب و علل خاصی خودش، پس جهل به اصول معارف [الهی] و كیفیت ترتیب و روابطشان مانع تحصیل معرفتحقیقی است . (۷۳)
صدرالمتالهین بعد از برشمردن این موانع میگوید:
اینها اسبابی هستند كه مانع نفس ناطقه در معرفتحقایق امور است و الا هر نفسی به حسب فطرت اصلیاش شایسته ناختحقایق اشیاست، چون نفس ذاتا امری قدسی است . و آنچه در روایت آمده اگر چنین نبود كه شیاطین بر قلوب آدمیان احاطه كردهاند، هر آینه انسانها ملكوت آسمانها را میدیدند، اشاره به این قابلیت ذاتی انسان است، پس وقتی این حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملك و ملكوت در آن تجلی پیدا میكند و ذاتش را در بهشتی میبیند كه عرضش آسمانها و زمین است . و وسعت مملكت هر كسی در بهشتبه میزان وسعت معرفت او و تجلی ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست . (۷۴)
موانع عبادت عارفانه و اطاعتخالصانه: همانگونه كه اشاره كردیم صدرالمتالهین هدف از انجام طاعات و اعمال جوارح را تصفیه قلب و تطهیر نفس میداند تا به واسطه آن جنبه عملی نفس یا عقل عملی اصلاح شود . از دیدگاه ایشان، خود طهارت و صفای قلب كمال حقیقی نیست، چون طهارت زدودن آلودگیهاست و این امر عدمی است و اعدام نمیتوانند كمال باشند، بلكه مراد از آن حصول انوار ایمان، یعنی اشراق نور معرفتبه خدای توالی و افعال و كتابهای رسولان و روز قیامت است، پس تهذیب نفس برای دستیابی به شرح صدر است و شرح صدر برای دریافت انوار هدایت، چنان كه خدای توالی میفرماید:
«فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» ; (۷۵) خدا كسی را بخواهد هدایت كند سینهاش را برای پذیرش اسلام فراخ میكند، پس او در پرتو نور پروردگارش است .
بنابراین، از دیدگاه ملاصدرا شرح صدر غایتحكمت عملی و نور معرفت غایتحكمت نظری است . حكیم الهی جامع این دو است و این فوز عظیم است .
در اینجا ذكر این نكته لازم است كه مراد ملاصدرا از علم الهی و حكمت علم توحید و علم راه خدا فلسفه، بلكه مراد از آن ایمان حقیقی [تصدیق قلبی] به خدا و ملائكه مقربین و كتابهای خدا و انبیای الهی و ایمان به روز آخرت است . (۷۶)
به هر حال، گرچه ملاصدرا غایتحكمت علمی را هم حكمت نظری میداند، لكن انسان تا این راه را طی نكند، به آن غایت و مقصد نمیرسد، پس باید موانع این باب را هم بشناسیم .
صدرالمتالهین در رساله سه اصل به رذایلی كه مانع هستند در ضمن سه اصل اشاره میكند و آنها عبارتند از:
۱ . خودناشناسی یا جهل به معرفت نفس كه این معظمترین اسباب شقاوت است، چرا كه من عرف نفسه فقد عرف ربه و كسی كه عارف به رب باشد، ذاكر او خواهد بود، اما اگر عارف و ذاكر رب نبود و با ذكرش انس نگرفت آن روز از لطف او برخورداری نیابد، (۷۷) پس چنین انسانی اگر عبادتی هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نیست، چندان ثمربخش نیست .
۲ . حسب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات نفس حیوانی كه جامع همه حب دنیاست . (۷۸)
هر نفسی كه خود را به این تمتعات حیوانی و مستلذات جسمانی عادت داد و متخلق به صفات بهیمی وسیعی شد، بدیهی است كه از عبادت و اطاعتخالصانه بازماند .
۳ . تسویلات نفس اماره و تدلیسات شیطان مكار، لعین و نابكار كه «بد» را «نیك» و «نیك» را «بد» وامینماید و معروف را منكر و منكر را معروف میشمارد، كارش ترویجسخنان باطل و تزیین عمل غیر صالح است . (۷۹) بهراستی چگونه میتوان هم مطیع نفس اماره بود و هم مطیع خدای سبحان، و كسی كه الهش را هوای نفسش قرار داد، چگونه میتواند امید هدایت داشته باشد: «افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم - فمن یهدیه» . (۸۰) مكن طاعت نفس شهوت پرست كه هر ساعتش قبله دیگر است (۸۱) پس انسان به سعادت انسانی خویش و كمال نفسانیاش نمیرسد، مگر این كه این موانع را بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز كند .حاصل سخن: با توجه به مباحث گذشته دیدگاههای صدرالمتالهین درباره انسان در حكمت متعالیه را كه بر مبانی و اصول فلسفی او در هستی شناختی و معرفتشناختی استوار است میتوان در موارد زیر خلاصه كرد:
۱ . انسانیت انسان به هویت وجودی او و هویت وجودی او به نفس ناطقه اوست .
۲ . نفس جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاست; یعنی:
اولا، نفس حادث است نه قدیم،
ثانیا، حدوث نفس به حدوث بدن است نه همراه با حدوث بدن،
ثالثا، نفس در ابتدا صورتی طبیعی مادی دارد، بعد تجرد برزخی و عقلی پیدا میكند .
۳ . انسان دارای سه نشئه وجودی قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیاست .
۴ . نفس انسان در مقام معرفتحسی و خیالی بیشتر شبیه به فاعل مخترع است تا محل قابل، و در مقام معرفت عقلی خود نفس تعالی پیدا میكند تا ذوات معقول را مشاهده كند . نه این كه محسوس را مجرد كند تا معقول شود .
۵ . نفس با مدركاتش در مراتب ادراك اتحاد پیدا میكند; یعنی حاس با محسوس و خیال با متخیل و عاقل با معقول متحد میشود .
۶ . سعادت انسان در تعالی او در معرفت عقلی و معارف حقیقی است و تلاش او در طاعت الهی، اخلاق عملی و تهذیب نفس مقدمه اشراق معارف الهی بر قلب اوست و درجه انسان از حیث مقامات معنوی متناسب با تشبه او به باری و معرفت او به اسما و صفات و افعال الهی است . بنابراین، خودناشناسی و حب دنیا و پیروی از هوای نفس بزرگترین موانع انسان در رسیدن به كمال و ارزشهای انسانی است .
پینوشتها:
۱) ر. ك: صدرالدین محمد شیرازی، الحكمهٔ المتعالیه فی الاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ، ج۱، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۱۰ ه، ص ۱۳.
۲) ر. ك: همان، ص ۲۰.
۳) ر. ك: همان، ص۲۰ و ج۲، ص۷۸ و ج۳، ص۳۱۲ و ج۵، ص۲۸۹، ۳۵ و ج۶، ص۲۸۶، ۲۹۸ و ج۷، ص۲۲، ۷۸ و ج۸ و ج۹.
۴) ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج۱، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، تهران، ۱۳۶۸، ص ۸۹و۱۹۳.
۵) ر. ك: حكمهٔ الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، قسم دوم در انوار الهیه و نور الانوار، ص ۱۹۷ به بعد.
۶) ر. ك: اسفار، ج۹، ص۱۸۵ تا ۱۹۷ و ۲۲۹; شواهد الربوبیه، شاهد اول، ص ۶ به بعد; مشاعر، مشعر ثالث، ص۹ به بعد; اسفار، ج۱، ص۳۸.
۷) همان.
۸) اسفار، ج۱، ص۴۴.
۹) ر. ك: همان، ص۱۸۶.
۱۰) ر. ك: همان، ص۱۸۶.
۱۱) ر. ك: همان، ص ۱۸۶، ۱۸۷.
۱۲) ر. ك: اصل اول.
۱۳) ر. ك: همان، ص۱۹۰.
۱۴) ر. ك: همان، ج۸، ص۳۲۰; شواهد الربوبیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ج ۲، مركز نشر دانشگاهی، تهران، ص۲۲۱.
۱۵) همان.
۱۶) ابنسینا، مقاله نفس از كتاب شفا، تحقیق حسنزاده آملی، مكتب اعلام اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۳۰۶، ۳۰۸.
۱۷) صدرالمتالهین، شواهد الربوبیه، ص۹۵.
۱۸) ر. ك: همان، ص۲۰۶.
۱۹) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲، ص ۳۵۸.
۲۰) همان، ص۴۰۰.
۲۱) اسفار، ج۹، ص۷۵.
۲۲) ر. ك: همان، ص۱۹۴و۲۲۸و۲۲۹.
۲۳) همان، ص۱۹۴.
۲۴) همان، ص۱۹۴.
۲۵) همان، ص۹۷.
۲۶) همان، ص۱۹۵.
۲۷) همان.
۲۸) ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، ۱۳۶۸، ص ۱۹۶و۲۴۲و۲۴۳.
۲۹) اعراف (۷) آیه ۱۷۲.
۳۰) ملاصدرا، مشاعر، ترجمه میرزا اعمادالدولهٔ، اصفهان، مهدوی، بی تا، ص۵۹ .
۳۱) ر. ك: علامه طباطبائی، المیزان، ج۱، چاپ اول، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، ۱۴۱۷، ص ۹۴، ۱۱۵.
۳۲) ر. ك: ملاصدرا، مشاعر، همان، ص ۹۵.
۳۳) اسفار، ج۹، ص۹۹.
۳۴) همان، ص۹۹.
۳۵) همان، ص۱۹۶.
۳۶) ر. ك: كاپلستون، همان، ص۱۹۷.
۳۷) ر. ك: ابنسینا، نفس از كتاب شفا، تصحیح حسنزاده آملی، ص ۸۱- ۹۱.
۳۸) اسفار، ج۳، ص۲۷۸.
۳۹) همان.
۴۰) همان، ص۲۸۶.
۴۱) همان، ص۲۹۴.
۴۲) وجود قائم به ذات خود باشد.
۴۳) اسفار، ج۳، ص۲۹۶.
۴۴) همان، ص۲۹۸و۲۹۹.
۴۵) ر. ك: اسفار، ج۸، ص۲۶۰و۲۷۹و۲۸۰; ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص ۲۸۸و۲۹۴.
۴۶) صدرالمتالهین در تعریف ذهن مینویسد: ذهن قوه نفس بر اكتساب علومی است كه برای انسان حاصل نیست و ذهن غیر از وجود ذهنی است، چون ذهن فی نفسه از امور خارجیه است، اما وجود ذهنی، چیزی است كه در ذهن موجود میشود و حكایت از خارج دارد. نفس در ابتدای خلقت قوه محض و خالی از صور معقولات است، لكن شانیتشناخت را دارد، این تمكن و استعداد نفس برای تحصیل معارف را ذهن میگوییم.(اسفار، ج ۳، ص ۵۱۵.)
۴۷) ر. ك: همان، ص۴۹۱.
۴۸) ر. ك: كاپلستون، همان، ص۱۹۷.
۴۹) اسفار، ج۳، ص۳۲۱.
۵۰) ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص۸۵.
۵۱) ر. ك: اسفار، ج۱، ص۲۶۴و۲۶۶.
۵۲) ر. ك: شواهد الربوبیه، ص۳۳.
۵۳) ر. ك: اسفار، ج۳، ص ۴۹۸و۴۹۹.
۵۴) همان، ج۱، ص۲۸۷.
۵۵) همان، ج۳، ص۳۱۲و۴۳۷; مشاعر، ص۵۱; مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، تحقیق حامد ناجی اصفهانی، حكمت، ص۱۰.
۵۶) ابنسینا، الاشارات و التنبیهات مع الشرح للمحقق الطوسی، ج۳، قم، نشر البلاغه، ۱۳۷۵، ص۲۹۵.
۵۷) ر. ك: مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، ص۱۴و۱۵.
۵۸) همان، ص ۸۸ و ۷۵.
۵۹) همان، ص۸۵ و ۸۶.
۶۰) همان.
۶۱) ر. ك: اسفار، ج۳، باب عقل و معقول، فصل ۸، ص ۳۲۱ تا ۳۳۵.
۶۲) همان، ج ۱، ص۲۸۷.
۶۳) همان، ج۹، ص۲۲۹.
۶۴) ر. ك: ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص۸۴.
۶۵) اسفار، ج۳، ص۳۶۱و۳۶۲.
۶۶) همان، ص۳۶۱.
۶۷) همان.
۶۸) همان، ج۹، ص۱۲۳و۱۲۴.
۶۹) ر. ك: همان.
۷۰) همان، ص۱۲۵.
۷۱) همان، ص۱۲۷.
۷۲) همان: ص۱۳۱.
۷۳) همان، ج۹، ص۱۳۶تا ۱۳۸.
۷۴) همان، ص۱۳۹.
۷۵) انعام (۶) آیه ۱۲۶.
۷۶) ملاصدرا، رساله سه اصل، ترجمه محمد خواجوی، چاپ اول، انتشارات مولی، ۱۳۷۶، ص۹.
۷۷) ر. ك: همان، ص۱۶.
۷۸) همان، ص۲۹.
۷۹) همان، ص۳۳.
۸۰) جاثیه (۴۵) آیه ۲۳.
۸۱) ملاصدرا، رساله سه اصل، ص ۱۹.
منبع:فصلنامه پژوهشهای فلسفی - كلامی، شماره ۹ و ۱۰
كلید واژهها: انسانشناسی، نفس، جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاء، تجرد نفس، مراتب نفس، علم، حكمت عملی و سعادت .
مقدمه
برای درك جایگاه انسان و اهمیتشناخت انسان در فلسفه صدرالمتالهین همین بس كه او حكمت متعالیه، یعنی سلوك عقلیاش را در هستیشناسی بر مبنای چهار سفر معنوی انسان (سالك الی الله) مرتب كرده است . (۱) غایت فلسفه را نیز استكمال انسان از جهت عقل نظری و عملی میداند . (۲) وی در بیشتر آثار فلسفیاش به مناسبتهای مختلف از انسان سخن میگوید، (۳) تا آنجا كه دو جلد از نه جلد اسفار او به سیر تكامل و تحولات انسان از ابتدا تا انتها اختصاص یافته است . ما در این مختصر به طور گذرا به مبانی فكری و برخی نكات اساسی تفكر صدرالمتالهین در این باب میپردازیم، به امید آنكه محققان ناگفتهها را با تحقیقات و تتبعاتشان تكمیل كنند . بدیهی است هر فیلسوف و حكیمی كه مكتب فكری مشخصی دارد میكوشد همه مسائل فكری خویش را بر اساس مبانی فلسفیاش حل كند; مثلا وقتی با افلاطون مواجه میشویم میبینیم كه «مثل» محور تفكرات او در هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی است، (۴) یا شیخ اشراق را میبینیم كه فلسفهاش را مبتنی بر نور میكند و آن را ایده بدیهی و بی نیاز از تعریف میداند، چون نور را چیزی میداند كه ظهور، ذاتی اوست . (۵) این مسئله نشانه استواری یك حكیم در سلوك فكری است، صرف نظر از این كه بخواهیم در درستی آن مبانی مناقشه كنیم . صدرالمتالهین نیز در سلوك عقلیاش مبانی و اصولی دارد كه میكوشد مسائل فكریاش را براساس آنها حل كند . پس وقتی میخواهیم انسان را از دیدگاه صدرالمتالهین بشناسیم ضروری است مبانی فلسفی او را در این مسئله به دقتبررسی كنیم . صدرالمتالهین در مواضع متعددی از آثارش این مبانی را گاه به اجمال و گاه به تفصیل بیان كرده است . (۶)
مبانی هستیشناختی صدرالمتالهین
برخی از این اصول و مبانی عبارتند از:
۱ . اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، یعنی اصل در موجودیت هر چیزی وجود است و ماهیت تابع آن است . (۷)
۲ . تشخص هر چیزی، یعنی آنچه هر موجودی را از سایر موجودات جدا و متمایز میكند، وجود خاص اوست، به طور كلی، وجود و تشخص در حقیقت، مصداق یك چیزند و تنها در مفهوم متغایرند . (۸)
۳ . تشكیك در وجود، به این معنا كه طبیعت وجود به نفس ذات خود قابلیت اتصاف به شدت و ضعف، تقدم و تاخر و كمال و نقص را دارد . شدت، كمال و شرافت وجود كامل به خود آن وجود است نه چیزی غیر از وجود، چون غیر وجود یا عدم استیا ماهیت، عدم منشا نقص و ضعف است نه شدت و كمال، ماهیت نیز بنابر اصل اول امری اعتباری است و تحققش تحقق ظلی و تبعی است . (۹)
۴ . اصل حركت جوهری، به این معنا كه جواهر مادی، همانگونه كه در اعراض متحولند، در اصل ذاتشان هم تحول میپذیرند . (۱۰)
۵ . حقیقت هر موجودی كه مركب از ماده و صورت استبه صورت اوست و ماده تنها حامل قوه و امكان شیء است، حتی اگر فرض شود كه صورت شیء مركبی بدون ماده بتواند تحقق داشته باشد، آن شیء به تمام حقیقتش میتواند موجود باشد . بر این مبنا انسانیت انسان به صورت انسان و در اصطلاح منطق به فصل اخیر، یعنی نفس ناطقه اوست و سایر فصول و اجناس از لوازم غیر یعنی آنچه متعلق جعل باری است وجود است، (۱۲) پس فصل یا صورت - تمایزشان اعتباری است - كه اصل وجود و حقیقت هر چیزی هستند، متعلق جعل و آفرینش قرار میگیرند . اینك با توجه به این اصول به نظریات او در باب انسان میپردازیم:
الف) جایگاه انسان در هستیشناسی
با توجه به اصول فوق میتوان گفت:
۱ . هویت وجودی هر فردی به نفس اوست: یعنی مثلا زید به نفس ناطقه انسانیاش زید است نه به بدن مادیاش، از این رو، تا وقتی نفس او باقی است، هویتشخصی او پا برجاست، اگر چه اجزای بدن او از جهت كمی و كیفی در طول عمرش تغییر و تحول پیدا كند، حتی اگر صورت طبیعی او به صورت مثالی، دگرگون شود، هویت انسان در همه این تحولات و دگرگونیها، واحد و ثابت است، چرا كه همه این تحولات در مسیر یك حركت و تحول تدریجی است . (۱۳)
گفتنی است این نگرش صدرالمتالهین مبتنی بر دو اصل اساسی فلسفه اوست; یكی همان اصل حركت جوهری است كه در اصل قبل اشاره شد و دیگری جسمانیهٔ الحدوث بودن نفس - زیرا در مجردات و مبدعات حركت و تغییر تدریجی فرض نمیشود - كه در اصل بعد اشاره میشود .
۲ . نفس جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاست: صدرالمتالهین هم در اسفار و هم در شواهد ربوبیه بر این اصل تاكید میكند . (۱۴) مقصود ایشان از این اصل این است كه نفوس انسانها به حدوث بدن حادث میشوند و از پایینترین مراتب وجود، حركت استكمالیاش را آغاز میكند تا به سوی فعلیت و تجرد و اعلا مرتبه كمالیاش برسد . (۱۵) بر این مبنا تعلق نفس به بدن در ابتدای تكون ضروری است و تشخصش به بدن است، چرا كه نفس در ابتدای تكون و حدوثش، حكم طبایع مادی را دارد كه نیازمند به ماده هستند; برخلاف ابنسینا كه حدوث نفس را همراه با حدوث بدن و نفس را روحانیهٔ الحدوث و البقا دانسته و بدن حادث را ملك و وسیلهای برای نفس میداند، چنانكه در كتاب نفس شفا مینویسد:
ان النفس الانسانیهٔ فلا تكون قدیمهٔ لم تزل و یكون حدوثها مع بدن فقد صح اذن ان نفس تحدث كما تحدث مادهٔ بدنیه صالحهٔ لاستعمالها ایاها، و یكون البدن الحادث مملكتها و آلتها . (۱۶)
ابنسینا در این عبارت چند نكته را متذكر میشود:
الف) بر خلاف كسانی كه نفس را قدیم میدانستند، او آن را قدیم نمیداند، بلكه حادث مینامد .
ب) حدوث نفس همراه با حدوث بدن است و وجود مجرد و ابداعی دارد .
ج) بدن ابزار تصرفات و افعال نفس است .
نتیجه این كه صدرالمتالهین و ابنسینا ضمن این كه در قدیم نبودن نفس و حادث بودن آن نظر مشترك دارند، در چگونگی حدوث و رابطه نفس و بدن اختلاف نظر دارند، به این معنا كه از نظر صدرالمتالهین (چنین) در سیر تكاملی خودش از تغییرات كمی به سوی كیفی پیش میرود، چنان كه در شواهد الربوبیه مینویسد:
ان صورهٔ الانسان آخرالمعانی الجسمانیه و اول المعانی الروحانیه; (۱۷)
صورت (نفس) انسان آخرین مرتبه تكامل جسم و اولین مرتبه از مقامات روحانیت و تجرد است . اما از نظر ابنسینا نفس از ابتدای فطرت مجرد بوده و در چهار ماهگی حادث و به بدن ملحق میشود . (۱۸)
در مقام داوری بین نظریه ابنسینا و ملاصدرا میتوان گفت كه آنچه امروزه در علومتجربی امروزه مورد توجه دانشمندان است، نظریه صدرالمتالهین است، چنانكه باربور كه خود یك فیزیكدان و متكلم برجسته است، مینویسد: در قرن پیش . . . چنین تصوری پیدا شده بود كه حیات و ماده حوزههای جداگانهایاند كه اصول مختلف و متضادی بر آنها حاكم است، در این قرن (قرن بیستم) دریش، [ Hansdriesch] آزمایشهای خود در جنینشناسی را به عنوان شاهد بر وجود یك عامل حیاتی در داخل جنین رو به تكامل كه رویدادها را بر طبق اهداف هدایت میكند، تعبیر كرد . او به یك كمال جویی هدفمند قائل بود كه روندها را با وجود موانع میزان میكند تا سرانجام به طرح نهایی مقصودش برسد . (۱۹)
ایشان در جای دیگر مینویسد:
شكاف بین زنده و غیر زنده بر اثر مطالعه ویروسها و پژوهشهای جدید در زمینه زیستشناسی مولكولی خیلی كم شده است، [هر چند ] مسائل زیستشیمیایی سلولهای زنده به نحو خارق العادهای پیچیده است، ولی در اصل لاینحل نمینماید . (۲۰) البته این نكته را باید متذكر شویم كه این سخن به این معنا نیست كه ملاصدرا همچون ماتریالیستها روح مجرد را كه نفخه الهی است، نفی میكند، بلكه او ذات و حقیقت نفس را از سنخ عالم ملكوت و نور محض میداند، چنانكه میگوید:
ان جوهر النفس من سنخ الملكوت و عالم الضیاء المحض العقلی; (۲۱)
ذات نفس از سنخ عالم ملكوت [در مقابل عالم و ملك و اجسام مادی ] و نور مجرد محض است .و این معنای جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقا بودن نفس است . از یك سو، حدوث جسمانی دارد و از سوی دیگر، جوهری روحانی و ملكوتی است كه نیازمند تبیین بیشتری است كه در اصول بعدی روشن خواهد شد .
۳ . عوالم سهگانه وجود و مراتب نفس انسان برهم منطبقاند: همانگونه كه در مقدمه متذكر شدیم، انسانشناسی ملاصدرا بر دیدگاه كلی او در هستیشناسی مبتنی است . ملاصدرا هستی را دارای سه مرتبه میداند كه پایینترین مرتبه آن عالم ماده و طبیعت مادی، و مرتبه وسط آن عالم صور مثالی و صور خیالی و مقداری مجرد از ماده جسمانی، و مرتبه اعلای آن عالم صور عقلی و مجردات و مثل الهی است . نفس انسان نیز حقیقتی است كه بالقوه این عوالم و نشئههای سهگانه وجود را داراست، در عین حال كه وحدت شخصیاش را حفظ میكند . (۲۲) به این بیان كه نفس هر انسانی در آغاز تكونش وجود طبیعی مادی دارد كه مبتنی بر حدوث جسمانی اوست، سپس بر مبنای حركت جوهری، مراتبی از كمال را طی میكند و وجودش به تدریج لطیف و قوی میشود تا به مرتبه نفس بودن میرسد، در این مرتبه انسانی است مثالی و صاحب قوه تخیل، سپس میتواند از این نشئه وجودی با تحصیل كمالات عقلی به مرتبه انسان راه پیدا كند . (۲۳)
در اینجا ذكر چند نكته لازم است:
اول: همانگونه كه عوالم وجود با هم مرتبطاند و مراتب وجود رابطه طولی دارند، مراتب انسان نیز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصی هر فرد در همه این مراتب محفوظ است، نتیجهای كه از این اصل میتوان در حل مسئله معاد گرفت این است كه انسان آخرت همان انسان دنیاست و بر اساس ملكات زشت و زیبایی كه كسب كرده است، محشور میشود .
دوم: این كه ملاصدرا در متن اسفار در بیان مرتبه سوم مینویسد: «ثم قد ینتقل من هذا الكون» . (۲۴) گاهی نفس از این كون منتقل به نشئه دیگر میشود; یعنی برخی از انسانها هستند كه میتوانند از مرتبه طبیعت و تجرد مثالی و خیالی به تجرد عقلی برسند، چرا كه در جای دیگر میگوید: «ذلك فی قلیل من افراد الناس» . (۲۵)
سوم: این نشئههای سهگانه ترتیبشان در بازگشت و صعود به سوی خدای تعالی برعكس ترتیب نزول آنها از خدای تعالی است، با این تفاوت كه سلسله آغازین به نحو ابداع و بدون زمان و حركت فیض وجود یافته، اما سلسله رجوع در مهد مكان و بستر زمان به نحو تدریج پیموده میشود، (۲۶) به عبارت دیگر، نزول از عالم امر به عالم خلق است و صعود به عكس .
از این اصل و نكات مذكور، ثمره دیگری ظاهر میشود كه بیان كننده بینش خاص حكمت متعالیه صدرایی در حقیقت انسان و مراتب كلی و نشئات وجود آدمی است كه عبارتند از:
الف) انسان قبل از دنیا;
ب) انسان در دنیا;
ج) انسان بعد از دنیا .
صدرالمتالهین برای اثبات نشئه قبل از دنیا به كلام افلاطون استناد میكند كه میگوید:
نفوس انسانی وجود عقلی قبل از حدوث بدن داشتهاند . (۲۷)
اما با این سخن افلاطون كه میگوید نفس پیش از اتحاد با بدن در قلمرو متعالی وجود داشته، جایی كه هستیهای معقول و قائم به ذات را مشاهده میكرده است; (۲۸) یعنی به آنها عالم بوده است، موافق نیست، چون لازمهاش این است كه نفس بماهو نفس قدیم بوده باشد و این مغایر اصول و قواعد صدرایی است . از اینجا آشكار میشود كه نفس انسانی تكون عقلی قبل از حدوث بدن داشته است نه تكون نفسی كه مدبر بدن است، پس مرادش از كون عقلی باید وجود او در مراتب علم و قضا و قدر الهی باشد .
ملاصدرا در این باب به آیاتی نظیر این آیه استناد میكند: «و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم الستبربكم قالوا بلی» ; (۲۹) خدا آن گاه كه بنی آدم در ظهر پدرانشان بودند از آنها اقرار به ربوبیتش گرفت و آنها تصدیق كردند و بلی گفتند . بدیهی است كه این تخاطب و اخذ پیمان دلالتبر وجود انسان و ادراك او در نشئهای قبل از دنیا دارد . او همچنین به روایاتی نظیر روایات ذیل استشهاد میكند:
ان اول ما ابدع الله تعالی هی النفوس المقدسهٔ المطهره، فانطقها بتوحیده; ثم خلق بعد ذلك سایر خلقه; (۳۰)
اول چیزی كه خدای تعالی ابداع كرد، نفسهای پاك و مقدس بودند، پس [خدای سبحان] آنها را برای شهادت به توحیدش گویا كرد، سپس بعد از آن سایر مخلوقاتش را آفرید .
گفتنی است كه حكمای دیگری چون علامه طباطبائی نیز با توجه به آیات ذر و میثاق برای انسان سه حیات قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیا قائل هستند، (۳۱) همانگونه كه به گزارش صدرالمتالهین در مشاعر برخی متكلمان و محدثان چون شیخ صدوق رحمه الله و شیخ مفید رحمه الله به استناد برخی روایات حكم به نوعی حیات برای انبیا و اولیا ارواح مطهره و مقدسه قبل از دنیا كردهاند . (۳۲)
بدیهی است كه اگر حیات قبل از دنیا پذیرفته شود، پذیرش حیات بعد از دنیا سهل و آسان خواهد بود، چرا كه دلایل عقلی و نقلی فراوانی برای حیات نفس بعد از دنیا وجود دارد و مرگ چیزی جز مفارقت نفس از بدن مادی جسمانی نیست . به تعبیر صدرالمتالهین، این بدن همچون ناخن و موهای زاید استیا همچون خانهای است كه ساختن آن مقصد و هدف اولی و ذاتی انسان نیست، بلكه تنها برای دفع گرما و سرماست . (۳۳)
به اعتقاد ملاصدرا، نه تنها نفس بعد از مفارقت از دنیا باقی است، بلكه بدن حقیقی انسان هم كه پاكتر و لطیفتر از این بدن مادی است و نور حس و حیات در آن بالذات جاری است - بر خلاف بدن مادی كه حس و حیات آن بالعرض است - و نسبتش به نفس نسبت روشنایی به خورشید است، باقی و جاودانی است . (۳۴) انسان وقتی بر اثر تحولات جوهری و استعداد وجودی به كمال رسید، از این وجود دنیوی به سوی وجود اخروی و از دار فنا به سوی دار بقا پرواز میكند . (۳۵)
۴ . نفس مجرد است: از مطالب گذشته تجرد نفس هم آشكار میشود، اما برهان آن را در بحث تجرد علم میآوریم، چون منوط به اثبات تجرد عالم است .
ب) جایگاه انسان در معرفتشناسی
در سطور گذشته نظرمان در شناخت انسان معطوف به هستیشناختی او بود، همانگونه كه صدرالمتالهین از منظر هستی شناختی دیدگاه خاصی به انسان، به ویژه به نفس انسانی انسان دارد، از منظر معرفتشناسی هم نگاه ویژهای به انسان میكند، او نه چون افلاطون میاندیشد كه بگوید انسان قبل از حدوث دنیویاش عالم به همه حقایق بوده است (۳۶) و نه چون مشایین نفس را در مقام كسب معرفتحسی منفعل و در مراتب ادراك قائل به مراتب تجرید میداند، (۳۷) بلكه انسان را در مقام تحصیل معرفت صاحب مقامات و درجاتی میداند كه اینك به اختصار به برخی از آنها اشاره میكنیم:
۱ . معنای علم: صدرالمتالهین در اسفار در جلد اول در باب وجود ذهنی به اختصار و در جلد سوم (مرحله دهم) به تفصیل در باب علم سخن گفته است، كه به برخی نكات آن اشاره میكنیم:
الف) علم قابل تحدید منطقی نیست، چون حدود مركب از اجناس و فصول هستند و اینها امور كلی هستند، اما علم از حقایقی است كه انیتش عین ماهیت و وجود و تشخصش به نفس ذات اوست . علم را تعریف رسمی نمیتوان كرد، چون چیزی اعرف از علم نیست و علم حالت وجدانی نفسانی است كه هر موجود زنده دانا در ذاتش آن را مییابد . (۳۸) ملاصدرا در ادامه متذكر میشود كه گرچه علم قابل تحدید منطقی نیست، كشف معنا و سایر ویژگیهایش برای آگاهی مفید است، (۳۹) از این رو، ایشان در فصل سوم این باب ابتدا تفسیرهای مختلفی را كه از سوی حكمای گذشته در باب علم آمده، بررسی و نقد كرده و در نهایت، معنایی كه جامع افراد علم باشد، ارائه میدهد، و آن این كه علم عبارت است از: «وجود شیء مجرد» (۴۰) و به عبارت دیگر، علم عبارت است از: «نوعی وجود امر مجرد از ماده» ، (۴۱) پس علم امر وجودی است، به شرط این كه مبرای از غواشی مادی باشد; یعنی وجود بالفعل باشد، پس این وجود مجرد اگر وجودش لنفسه (۴۲) باشد، علم به خودش است و اگر وجودش لغیره باشد، معقول یا متخیل و یا محسوس آن غیر خواهد بود . (۴۳) از این رو، صدرالمتالهین بر تجرد از ماده تاكید میكند و میگوید كه اجزای ماده از هم غایب و محجوبند، اما لازمه علم كشف و حضور است، پس برای جسم و اعراض جسمانی نه علمی است و نه خود، معقول و معلوم شیء مجردی قرار میگیرند، مگر آن كه صورتی غیر از صورت مادی جرمانی پیدا كنند . پس همانگونه كه صورت معقوله و متخیله مبرای از وجود ماده جرمانی است، صورت محسوس با لذات هم دارای وجود مادی نیست كه قابل اشاره حسی باشد، گرچه از شرایط ادراك حسی تحقق نسبت وضعی بین ابزار ادراكی و شیء مدرك است، اما در ادراك خیالی، وهمی و عقلی به این شرایط هم نیازمند نیستیم . (۴۴)
نكته دیگری كه از این بحث فهمیده میشود این است كه از این معنا و ویژگی علم در باب هستیشناختی نفس نیز استفاده میشود و آن این كه جسم و ماده و عوارض آنها، همانگونه كه معقول و معلوم بالذات نیستند، عالم و عاقل هم نمیتوانند باشند . عكس نقیض این قضیه این است كه هر موجودی كه عالم و عاقل است، جسم و جسمانی نیست و از اینجا نتیجه میشود كه نفس ما كه عالم به ذات خویش و عالم به غیر ذاتش هست، «مجرد» است . ابنسینا و صدرالمتالهین اولین دلیلی كه بر اثبات تجرد نفس اقامه میكنند، از راه ادراك مفاهیم و ماهیات كلی (معقولات) است . البته دلیلهای دوم و سوم صدرا نیز از راه تعقل انسان كلی است و از آنجا كه انسان كلی معقول مجرد از وضع و شكل معین است، پس محل آن هم باید مجرد از وضع و سایر ویژگیهای مادی باشد و از اینجا تجرد نفس ثابت میشود . (۴۵)۲ . نقش ذهن (۴۶) در معرفت: یكی از مباحث مورد بحث در باب علم تعیین نقش ذهن در تحصیل معرفت و شناخت جهان خارج است، به این معنا كه آیا نفس در مقام معرفت نقش انفعالی دارد و همچون آینه بی روح در مقابل اشیای خارجی استیا این كه نفس خود در تحصیل معرفت فعال است و یا اینكه علم تنها تذكر است، ملاصدرا در این میان برخلاف (۴۷) افلاطون كه علم را تنها تذكر میدانست و معتقد بود نفس در كون سابقش حقیقت كلیه (مثل) را مشاهده میكرد و بر اثر این مشاهده به آنها علم پیدا كرده است و آنچه در این جهان كسب میكند، چیزی جز تذكر نیست . (۴۸)
وی بر خلاف (۴۹) ابنسینا كه احساس را قبول صورت شیء مجرد از ماده میداند، (۵۰) معتقد است كه نفس در مواجه با اشیای خارجی ایجاد صورت میكند . به این بیان كه میگوید:
خدای سبحان نفس انسان را به گونهای آفرید كه قدرت ایجاد صورتهای اشیای مجرد و مادی را در عالم خودش دارد، زیرا از سنخ عالم ملكوت و قدرت است، و آنچه مانع تاثیر خارجی آنهاست، غلبه احكام تجسم و وابستگی به ماده است، پس نفس را عالمی است كه در آن عالم جواهر و اعراضی هستند كه نفس آنها را مشاهده میكند، بدون هیچگونه واسطهای (یعنی نفس به صوری كه در عالم اوست، علم حضوری دارد) و الا مستلزم تسلسل است، همانگونه كه عالم برای خدا به نفس ذاتش حضور دارد، زیرا خدای تعالی نفس آدمی را مثال خویش قرار دارد، پس برای اوست كه آنچه میخواهد بیافریند و آنچه اراده میكند برگزیند، الا این كه آنچه نفس میآفریند در غایت ضعف وجودی است، البته بعضی از انسانهایی كه نفسشان را از جلباب مادیتخارج كردند و به عالم قدس متصل شدند میتوانند اموری را كه در عالم نفس صورت میبخشند، در عالم خارج عینیت دهند كه آثار خارجی بر آنها مترتب باشد . (۵۱) اما در مقام معرفت عقلی مشاهده ذوات نوری مجرد را مشاهده میكند نه آنگونه كه مشایین میگویند، بلكه نفس ذات است كه از مقام حس و خیال به مقام عقل تعالی پیدا میكند و شایسته ادراك معقولات میشود: (۵۲) نكته مورد توجه دیگر در معرفتشناسی صدرالمتالهین این است كه او در تمام مراتب ادراك حسی، خیالی عقلی مدرك را عقل یا نفس متفكر میداند و آلات حسی را تنها ابزار و انفعال آنها را از لوازم ادراكات حسی میداند و صورتهای حسی، برخلاف ابنسینا كه محل آن را حس مشترك میداند، در نزد نفس حاضر میشوند . چون موجد و مظهر آن صور نفس است، پس برای نفس نشئه دیگری است كه در آن اشیای ادراكی بدون ماده جسمانی موجودند . (۵۳)
۳ . اتحاد نفس با مدركاتش: یكی دیگر از مباحث قابل تامل در باب نفس در بحث معرفتشناسی، نوع پیوند و رابطه نفس با مدركاتش اعم از حسی، خیالی، وهمی و عقلی است . آیا رابطه نفس با مدرك، رابطه عرض خارجی با موضوع و پیوندش انضمامی همچون سفیدی و دیوار استیا مصاحبتی از نوع سنگ در كنار دیوار یا ظرف و مظروف (۵۴) از نوع آب در كوزه با هوا در كپسول است و یا این كه صورتهای ادراكی، خواه محسوس یا معقول وجودشان با وجود مدرك، یعنی نفس اتحاد پیدا میكند؟
صدرالمتالهین در این مسئله نظریه اخیر را پذیرفته و بر آن ادله زیادی در آثارش اقامه كرده است، (۵۵) برخلاف ابنسینا كه آن را قول شعری و غیر عقلانی دانسته است . (۵۶) توضیح این كه صدرالمتالهین برخلاف جمهور كه مراتب ادراك را به مراتب تجرید «صورت ادراكی» میدانستند، مراتب ادراك را به مراتب «تحولات نفس» دانسته و در هر مرتبه از ادراكات حسی، خیالی و عقلی، نفس را متحد با همان نوع از مدركات میداند، چنانكه در رساله اتحاد عاقل به معقول مینویسد:
ای [مخاطب] عاقل باهوش در امر نفس بنگر كه چگونه نشئههای وجودی را در مینوردد و در هر نشئه وجودی با گروهی از موجودات آن نشئه متحد میشود; یعنی نفس با بدن طبیعی، عین بدن و با حس عین حس و با خیال عین خیال و با عقل عین عقل است، به این بیان كه وقتی نفس با طبیعت متحد میشود، عین اعضای بدنی و وقتی با حس بالفعل متحد میشود، عین صور متخیله میگردد، به همین ترتیب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عین صورتهای عقلی میشود كه بالفعل برای او حاصل شدهاند . (۵۷)
گفتنی است كه این تفسیر صدرالمتالهین از رابطه نفس با صورتهای ادراكی بر دو مبنای فلسفی او، یعنی جسمانیهٔ الحدوث بودن نفس و حركت جوهری مبتنی است . (۵۸) صدرالمتالهین در مقابل كلام ابنسینا كه اتحاد را قول شعری میدانست، میگوید:
كسی كه جایز دانسته نفس انسانی از ابتدای تكونش تا آن زمان كه بالفعل عاقل و معقول است، جوهری واحد است و حد نوعی او یكسان است و در وجود نفس هیچ تحول ذاتی و تفاوتی صورت نپذیرفته، مگر به عوارضی خارجی از باب ادراكات، فقط نزد او نفس انبیایی كه به نهایت درجه كمال انسان دستیافتهاند یا نفوس اطفال و مجانین از جهتحقیقت انسانی یكی است و تفاوتشان تنها در عوارض و لواحق غریبی است كه عارض وجودشان شده، بسیار بیراهه رفته است . (۵۹)
و به اصطلاح ملاصدرا «فقد ركب شططا» . (۶۰)
ایشان در بحث علم به تفصیل نظریات شیخ را در اشارات و تنبیهات و شفا طرح و آنها را نقد كرده است . (۶۱)
۴ . مراتب و مقامات نفس در ادراك: صدرالمتالهین مقامات نفس را در معرفتبر مبنای عوالم وجود ترسیم میكند، همانگونه كه عالم وجود ادنی مرتبهاش عالم طبیعت و مرتبه متوسط آن عالم مثال و صور مثالی و بالاترین مرتبهاش عالم عقل و مفارقات عقلی است، نفس هم سه مرتبه را میتواند بپیماید .
اول مرتبه حس كه در این مرتبه نفس بالفعل حساس و بالقوه متخیل و متعقل است .
دوم مرتبه خیال كه در این مرتبه علاوه بر این كه كمال مرتبه حس را داراست، بالفعل متخیل است و بالقوه متعقل، توضیح اینكه از نظر ملاصدرا نفس در مقام حس و خیال به فاعل مبدع شبیهتر است از محل قابل برخلاف جمهور مشایین . (۶۲)
مرتبه سوم عقل كه نفس علاوه بر داشتن كمالات سابق بالفعل عاقل است . البته صدرالمتالهین برای هر یك از این مراتب نیز سه مرتبه قوه، استعداد و كمال قائل است، مانند كتابت كه برای طفل، قوه و برای كودكی كه به مرحله تعلیم و تربیت رسیده و امكانات و اسباب كتابتبرای او فراهم شده، لكن هنوز نوشتن را یاد نگرفته است، استعداد و برای كسی كه توانایی نوشتن دارد و هر گاه خواست مینویسد، كمال است . حال در احساس هم اینگونه است كه جنین وقتی در رحم است، بالقوه حساس است و وقتی با تمام حواس سالم به دنیا آمد، استعداد احساس در او فراهم میشود و وقتی مقداری رشد كرده و حواس در او فعلیتیافت، به كمال رسیده است . به همین قیاس، در مراتب تخیل و تعقل كه در مراتب تعقل مرتبه اول را عقل هیولانی، ثانی را عقل بالفعل و ثالث را عقل فعال گویند، این مراتب نیز به ترتیب حاصل میشود . (۶۳)
در اینجا جای این سؤال باقی است كه چرا صدرالمتالهین به وهم اشارهای نكرده است؟ دلیلش این است كه مبنای ایشان در بحث ادراك با مبنای مشاء متفاوت است . ایشان برخلاف مشاء كه ادراك را چهار مرتبه حس، خیال، وهم و عقل میدانند، (۶۴) آن را سه مرتبه - حس، خیال و عقل - بیشتر نمیداند، چنان كه در انواع ادراكات بعد از بیان نظریه مشاء مینویسد:
اختلاف بین ادراك وهمی و عقلی اختلاف ذاتی نیست، بلكه به امر خرج از ذات بر میگردد و آن اضافه به جزئی یا عدم اضافه به آن است، پس در حقیقت، ادراك سه گونه است، همانگونه كه عوالم سه مرتبه است و وهم گویی عقلی است كه از مرتبهاش ساقط شدهاست . (۶۵)
نكته قابل توجه در اینجا این است كه حكیم سبزواری رحمه الله این قول صدرالمتالهین را نپذیرفته و ادراك معانی جزئی را همچون ابنسینا و برخی حكمای مشاء كار وهم میداند، (۶۶) اما در مقابل، علامه طباطبائی بر نظریه صدرالمتالهین تایید كرده است، با این تفاوت كه ادراك معانی جزئی را هم به حس مشترك برگردانده است، حتی گام را فراتر نهاده و سه عالم ملاصدرا را به دو عالم تقلیل داده، یعنی احساس را نیز حذف كرده و عالم نفس را منحصر در دو عالم خیال و عقل كرده است، چنانكه میفرماید: حضور وضعیت ماده محسوس موجب مغایرت بین مدرك در حال حضور و عدمش نمیشود، اما این سخن حق است كه غالبا با حضور ماده، صورت در نزد نفس متجلیتر است . اما چه بسا با توجه نفس به یك صورت خیالی، متخیل ظهورش شدیدتر باشد . (۶۷)ج) انسان از دیدگاه حكمت عملی
در حكمت عملی سخن از این است كه چگونه انسان میتواند از شقاوتها گریخته و به سعادت حقیقی دستیازد . صدرالمتالهین در مقدمه باب دهم سفر چهارم كه در احوالات نفس گفت و گو میكند، ابتدا به بیان حقیقتسعادت میپردازد و بر مبنای فلسفه خویش مینویسد:
وجود خیر و سعادت است و ادراك وجود نیز خیر و سعادت است، اما چون وجودات به حسب كمال و نقص متفاوتند، پس هر جا وجود كاملتر باشد، سعادت در آنجا بیشتر است و به عكس، ادراك سعادت هم به تناسب ادراك وجود كمال و نقص مییابد، همانگونه كه وجود قوای عقلی اشرف از وجود قوای حیوانی شهوی و غضبی است، سعادتش هم بزرگتر و عشق و لذتش هم تمامتر است . پس نقشهای ما، آنگاه كه قوی و كامل شود و علاقهاش به بدن قطع گردد و به ذات حقیقی و ذات مبدعش رجوع كند، به بهجت و سعادتی میرسد كه نمیتوان آن را توصیف كرد و با لذات حسی مقایسه نمود . (۶۸)
صدرالمتالهین در تحلیل این مطلب كه لازمه ادراك، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور، میگوید كه هر قدر وابستگی شیء به ماده - خواه مدرك باشد یا مدرك - بیشتر باشد، حضور كمتر و ادراك ناقصتر است، حتی شعور ما به ذات خودمان وقتی كه از بدن جدا میشود، بیشتر است، چون حضور تمامتر و كاملتر است، (۶۹) اما وقتی این تعلق نفس به بدن [با اختیار و اراده] یا به حكم اجل الهی قطع شد، انسان نسبتبه حقیقتخویش آگاهتر میشود اگر شاكله حقیقی او بر وجه انسان بود، از آن احساس لذت میكند، اما اگر شاكله حقیقی او بر وجه بهائم بود، از خویشتن خویش گریزان است و همواره از غفلتی كه در دنیا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است .
چگونگی حصول سعادت حقیقی: صدرالمتالهین بعد از بیان سعادت حقیقی میگوید:
بدان كه نفس وقتی به این سعادت و بهجت و سرور میرسد كه خود را به اعمال و افعال پسندیدهای كه پاككننده نفس از كدورات و آلودگیهای گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگی و پستیها مهذب كرده باشد . (۷۰)
اما چگونه باید انسانی كه قوای گوناگون شهوی، غضبی و عقلی بر او حاكم است، نفسش را از مشتهیات قوای شهوی و سلطه جویی قوه غضبی خلاص كند . صدرالمتالهین میگوید:
چون كمال نفس [از حیثحكمت عملی] با مشاركتبدن و قوای سه گانه نفس صورت میپذیرد، بر اوست كه بین اخلاق متضاده در آنچه مورد علاقه قوه شهوی است و ضدش و آنچه او را به غضب میآورد و ضدش، «عدالت» بر قرار كند تا منفعل از بدن و قوای بدنی نباشد، بلكه بر قوای خویش حاكم باشد [و آنها را به فرمان عقل در آورد]، چرا كه انفعال نفس در مقابل بدن و قوای شهوی و غضبی موجب شقاوت نفس است . (۷۱)
اما این دشواری است، مگر به تایید و تفضل خدای تعالی .
اما این كه كدام جزء نفس در رسیدن به سعادت نقش بیشتری را ایفا میكند، صدرالمتالهین جزء نظری نفس را مهمتر میداند، چون اصل ذات نفس را به جزء نظریاش منتسب میكند و جزء عملی نفس را به جهت تعلقش به بدن و این كه بدن ابزار رسیدن انسان به مقصد است، مهم میشمارد، اما وقتی به مقصد رسید، ابزار دیگر چندان اهمیتی ندارد . (۷۲)
موانع رسیدن به سعادت حقیقی: با توجه به این كه هدف اساسی خلقت انسان حكمت، عرفان و عبادت عارفانه است و این دو موجب سعادت حقیقی هستند، چرا بسیاری از انسانها از این نعمت و سعادت باز میمانند . صدرالمتالهین چندین عامل را بر میشمارد كه عبارتند از:
الف) موانع معرفتحقیقی (دریافت معقولات)
۱ . نقصان طبیعی كه مربوط به ذات و جوهر نفس انسان میشود، مثل نفس كودك قبل از این كه به رشد عقلی برسد، معقولات را نمیتواند درك كند .
۲ . خباثت و ظلمت نفس كه به واسطه كثرت معاصی حاصل میشود، چرا كه سیاهی گناه مانع درخشش قلب و پاكی نفس است، بنابراین، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهی در آن است .
۳ . عدم توجه به معقولات: این رویگردانی و عدم توجه ویژه دسته اول و دوم نیست، بلكه برخی صالحان و مطیعان هم، اگر چه قلبشان از كدورت معاصی پاك است، چون در طلب معارف حقیقی و حقایق ملكوت نیستند، طبیعی است كه به این مرتبه از سعادت نایل نمیشدند، چون همتشان را به اعمال بدنی و عبادات شرعی و او را در اذكار مصروف داشته و از تامل در حقیقت، این اعمال و اذكار و ادعیه غفلت كردند .
۴ . حجاب تقلید و تعصب: چه بسا افرادی كه دوست دارند، حقایق هستی بر آنها متجلی شود، اما به دلیل اعتقاداتی كه از راه تقلید بر ذهنشان نقش بسته و به آنها دل بستهاند نمیتوانند حقایق را دریابند، مگر آن كه حجاب تقلید را كشف كرده و به حق دل بندند .
۵ . جهل به طریق كسب معارف: چنین نیست كه هر طالب علمی به مطلوب برسد، چرا كه هر ممكنی معلول علتخاصی خودش است، كسب علم هم ممكن نیست، مگر از طریق اسباب و علل خاصی خودش، پس جهل به اصول معارف [الهی] و كیفیت ترتیب و روابطشان مانع تحصیل معرفتحقیقی است . (۷۳)
صدرالمتالهین بعد از برشمردن این موانع میگوید:
اینها اسبابی هستند كه مانع نفس ناطقه در معرفتحقایق امور است و الا هر نفسی به حسب فطرت اصلیاش شایسته ناختحقایق اشیاست، چون نفس ذاتا امری قدسی است . و آنچه در روایت آمده اگر چنین نبود كه شیاطین بر قلوب آدمیان احاطه كردهاند، هر آینه انسانها ملكوت آسمانها را میدیدند، اشاره به این قابلیت ذاتی انسان است، پس وقتی این حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملك و ملكوت در آن تجلی پیدا میكند و ذاتش را در بهشتی میبیند كه عرضش آسمانها و زمین است . و وسعت مملكت هر كسی در بهشتبه میزان وسعت معرفت او و تجلی ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست . (۷۴)
موانع عبادت عارفانه و اطاعتخالصانه: همانگونه كه اشاره كردیم صدرالمتالهین هدف از انجام طاعات و اعمال جوارح را تصفیه قلب و تطهیر نفس میداند تا به واسطه آن جنبه عملی نفس یا عقل عملی اصلاح شود . از دیدگاه ایشان، خود طهارت و صفای قلب كمال حقیقی نیست، چون طهارت زدودن آلودگیهاست و این امر عدمی است و اعدام نمیتوانند كمال باشند، بلكه مراد از آن حصول انوار ایمان، یعنی اشراق نور معرفتبه خدای توالی و افعال و كتابهای رسولان و روز قیامت است، پس تهذیب نفس برای دستیابی به شرح صدر است و شرح صدر برای دریافت انوار هدایت، چنان كه خدای توالی میفرماید:
«فمن یرد الله ان یهدیه یشرح صدره للاسلام فهو علی نور من ربه» ; (۷۵) خدا كسی را بخواهد هدایت كند سینهاش را برای پذیرش اسلام فراخ میكند، پس او در پرتو نور پروردگارش است .
بنابراین، از دیدگاه ملاصدرا شرح صدر غایتحكمت عملی و نور معرفت غایتحكمت نظری است . حكیم الهی جامع این دو است و این فوز عظیم است .
در اینجا ذكر این نكته لازم است كه مراد ملاصدرا از علم الهی و حكمت علم توحید و علم راه خدا فلسفه، بلكه مراد از آن ایمان حقیقی [تصدیق قلبی] به خدا و ملائكه مقربین و كتابهای خدا و انبیای الهی و ایمان به روز آخرت است . (۷۶)
به هر حال، گرچه ملاصدرا غایتحكمت علمی را هم حكمت نظری میداند، لكن انسان تا این راه را طی نكند، به آن غایت و مقصد نمیرسد، پس باید موانع این باب را هم بشناسیم .
صدرالمتالهین در رساله سه اصل به رذایلی كه مانع هستند در ضمن سه اصل اشاره میكند و آنها عبارتند از:
۱ . خودناشناسی یا جهل به معرفت نفس كه این معظمترین اسباب شقاوت است، چرا كه من عرف نفسه فقد عرف ربه و كسی كه عارف به رب باشد، ذاكر او خواهد بود، اما اگر عارف و ذاكر رب نبود و با ذكرش انس نگرفت آن روز از لطف او برخورداری نیابد، (۷۷) پس چنین انسانی اگر عبادتی هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نیست، چندان ثمربخش نیست .
۲ . حسب جاه و مال و میل به شهوات و لذات و سایر تمتعات نفس حیوانی كه جامع همه حب دنیاست . (۷۸)
هر نفسی كه خود را به این تمتعات حیوانی و مستلذات جسمانی عادت داد و متخلق به صفات بهیمی وسیعی شد، بدیهی است كه از عبادت و اطاعتخالصانه بازماند .
۳ . تسویلات نفس اماره و تدلیسات شیطان مكار، لعین و نابكار كه «بد» را «نیك» و «نیك» را «بد» وامینماید و معروف را منكر و منكر را معروف میشمارد، كارش ترویجسخنان باطل و تزیین عمل غیر صالح است . (۷۹) بهراستی چگونه میتوان هم مطیع نفس اماره بود و هم مطیع خدای سبحان، و كسی كه الهش را هوای نفسش قرار داد، چگونه میتواند امید هدایت داشته باشد: «افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم - فمن یهدیه» . (۸۰) مكن طاعت نفس شهوت پرست كه هر ساعتش قبله دیگر است (۸۱) پس انسان به سعادت انسانی خویش و كمال نفسانیاش نمیرسد، مگر این كه این موانع را بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز كند .حاصل سخن: با توجه به مباحث گذشته دیدگاههای صدرالمتالهین درباره انسان در حكمت متعالیه را كه بر مبانی و اصول فلسفی او در هستی شناختی و معرفتشناختی استوار است میتوان در موارد زیر خلاصه كرد:
۱ . انسانیت انسان به هویت وجودی او و هویت وجودی او به نفس ناطقه اوست .
۲ . نفس جسمانیهٔ الحدوث و روحانیهٔ البقاست; یعنی:
اولا، نفس حادث است نه قدیم،
ثانیا، حدوث نفس به حدوث بدن است نه همراه با حدوث بدن،
ثالثا، نفس در ابتدا صورتی طبیعی مادی دارد، بعد تجرد برزخی و عقلی پیدا میكند .
۳ . انسان دارای سه نشئه وجودی قبل از دنیا، در دنیا و بعد از دنیاست .
۴ . نفس انسان در مقام معرفتحسی و خیالی بیشتر شبیه به فاعل مخترع است تا محل قابل، و در مقام معرفت عقلی خود نفس تعالی پیدا میكند تا ذوات معقول را مشاهده كند . نه این كه محسوس را مجرد كند تا معقول شود .
۵ . نفس با مدركاتش در مراتب ادراك اتحاد پیدا میكند; یعنی حاس با محسوس و خیال با متخیل و عاقل با معقول متحد میشود .
۶ . سعادت انسان در تعالی او در معرفت عقلی و معارف حقیقی است و تلاش او در طاعت الهی، اخلاق عملی و تهذیب نفس مقدمه اشراق معارف الهی بر قلب اوست و درجه انسان از حیث مقامات معنوی متناسب با تشبه او به باری و معرفت او به اسما و صفات و افعال الهی است . بنابراین، خودناشناسی و حب دنیا و پیروی از هوای نفس بزرگترین موانع انسان در رسیدن به كمال و ارزشهای انسانی است .
پینوشتها:
۱) ر. ك: صدرالدین محمد شیرازی، الحكمهٔ المتعالیه فی الاسفار العقلیهٔ الاربعهٔ، ج۱، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۱۰ ه، ص ۱۳.
۲) ر. ك: همان، ص ۲۰.
۳) ر. ك: همان، ص۲۰ و ج۲، ص۷۸ و ج۳، ص۳۱۲ و ج۵، ص۲۸۹، ۳۵ و ج۶، ص۲۸۶، ۲۹۸ و ج۷، ص۲۲، ۷۸ و ج۸ و ج۹.
۴) ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه، ج۱، یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، تهران، ۱۳۶۸، ص ۸۹و۱۹۳.
۵) ر. ك: حكمهٔ الاشراق، ترجمه سید جعفر سجادی، قسم دوم در انوار الهیه و نور الانوار، ص ۱۹۷ به بعد.
۶) ر. ك: اسفار، ج۹، ص۱۸۵ تا ۱۹۷ و ۲۲۹; شواهد الربوبیه، شاهد اول، ص ۶ به بعد; مشاعر، مشعر ثالث، ص۹ به بعد; اسفار، ج۱، ص۳۸.
۷) همان.
۸) اسفار، ج۱، ص۴۴.
۹) ر. ك: همان، ص۱۸۶.
۱۰) ر. ك: همان، ص۱۸۶.
۱۱) ر. ك: همان، ص ۱۸۶، ۱۸۷.
۱۲) ر. ك: اصل اول.
۱۳) ر. ك: همان، ص۱۹۰.
۱۴) ر. ك: همان، ج۸، ص۳۲۰; شواهد الربوبیه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ج ۲، مركز نشر دانشگاهی، تهران، ص۲۲۱.
۱۵) همان.
۱۶) ابنسینا، مقاله نفس از كتاب شفا، تحقیق حسنزاده آملی، مكتب اعلام اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۵، ص ۳۰۶، ۳۰۸.
۱۷) صدرالمتالهین، شواهد الربوبیه، ص۹۵.
۱۸) ر. ك: همان، ص۲۰۶.
۱۹) ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۲، ص ۳۵۸.
۲۰) همان، ص۴۰۰.
۲۱) اسفار، ج۹، ص۷۵.
۲۲) ر. ك: همان، ص۱۹۴و۲۲۸و۲۲۹.
۲۳) همان، ص۱۹۴.
۲۴) همان، ص۱۹۴.
۲۵) همان، ص۹۷.
۲۶) همان، ص۱۹۵.
۲۷) همان.
۲۸) ر. ك: فردریك كاپلستون، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات سروش، ۱۳۶۸، ص ۱۹۶و۲۴۲و۲۴۳.
۲۹) اعراف (۷) آیه ۱۷۲.
۳۰) ملاصدرا، مشاعر، ترجمه میرزا اعمادالدولهٔ، اصفهان، مهدوی، بی تا، ص۵۹ .
۳۱) ر. ك: علامه طباطبائی، المیزان، ج۱، چاپ اول، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، ۱۴۱۷، ص ۹۴، ۱۱۵.
۳۲) ر. ك: ملاصدرا، مشاعر، همان، ص ۹۵.
۳۳) اسفار، ج۹، ص۹۹.
۳۴) همان، ص۹۹.
۳۵) همان، ص۱۹۶.
۳۶) ر. ك: كاپلستون، همان، ص۱۹۷.
۳۷) ر. ك: ابنسینا، نفس از كتاب شفا، تصحیح حسنزاده آملی، ص ۸۱- ۹۱.
۳۸) اسفار، ج۳، ص۲۷۸.
۳۹) همان.
۴۰) همان، ص۲۸۶.
۴۱) همان، ص۲۹۴.
۴۲) وجود قائم به ذات خود باشد.
۴۳) اسفار، ج۳، ص۲۹۶.
۴۴) همان، ص۲۹۸و۲۹۹.
۴۵) ر. ك: اسفار، ج۸، ص۲۶۰و۲۷۹و۲۸۰; ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص ۲۸۸و۲۹۴.
۴۶) صدرالمتالهین در تعریف ذهن مینویسد: ذهن قوه نفس بر اكتساب علومی است كه برای انسان حاصل نیست و ذهن غیر از وجود ذهنی است، چون ذهن فی نفسه از امور خارجیه است، اما وجود ذهنی، چیزی است كه در ذهن موجود میشود و حكایت از خارج دارد. نفس در ابتدای خلقت قوه محض و خالی از صور معقولات است، لكن شانیتشناخت را دارد، این تمكن و استعداد نفس برای تحصیل معارف را ذهن میگوییم.(اسفار، ج ۳، ص ۵۱۵.)
۴۷) ر. ك: همان، ص۴۹۱.
۴۸) ر. ك: كاپلستون، همان، ص۱۹۷.
۴۹) اسفار، ج۳، ص۳۲۱.
۵۰) ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص۸۵.
۵۱) ر. ك: اسفار، ج۱، ص۲۶۴و۲۶۶.
۵۲) ر. ك: شواهد الربوبیه، ص۳۳.
۵۳) ر. ك: اسفار، ج۳، ص ۴۹۸و۴۹۹.
۵۴) همان، ج۱، ص۲۸۷.
۵۵) همان، ج۳، ص۳۱۲و۴۳۷; مشاعر، ص۵۱; مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، تحقیق حامد ناجی اصفهانی، حكمت، ص۱۰.
۵۶) ابنسینا، الاشارات و التنبیهات مع الشرح للمحقق الطوسی، ج۳، قم، نشر البلاغه، ۱۳۷۵، ص۲۹۵.
۵۷) ر. ك: مجموعه رسائل فلسفی صدرالمتالهین، ص۱۴و۱۵.
۵۸) همان، ص ۸۸ و ۷۵.
۵۹) همان، ص۸۵ و ۸۶.
۶۰) همان.
۶۱) ر. ك: اسفار، ج۳، باب عقل و معقول، فصل ۸، ص ۳۲۱ تا ۳۳۵.
۶۲) همان، ج ۱، ص۲۸۷.
۶۳) همان، ج۹، ص۲۲۹.
۶۴) ر. ك: ابنسینا، نفس از كتاب شفا، ص۸۴.
۶۵) اسفار، ج۳، ص۳۶۱و۳۶۲.
۶۶) همان، ص۳۶۱.
۶۷) همان.
۶۸) همان، ج۹، ص۱۲۳و۱۲۴.
۶۹) ر. ك: همان.
۷۰) همان، ص۱۲۵.
۷۱) همان، ص۱۲۷.
۷۲) همان: ص۱۳۱.
۷۳) همان، ج۹، ص۱۳۶تا ۱۳۸.
۷۴) همان، ص۱۳۹.
۷۵) انعام (۶) آیه ۱۲۶.
۷۶) ملاصدرا، رساله سه اصل، ترجمه محمد خواجوی، چاپ اول، انتشارات مولی، ۱۳۷۶، ص۹.
۷۷) ر. ك: همان، ص۱۶.
۷۸) همان، ص۲۹.
۷۹) همان، ص۳۳.
۸۰) جاثیه (۴۵) آیه ۲۳.
۸۱) ملاصدرا، رساله سه اصل، ص ۱۹.
منبع:فصلنامه پژوهشهای فلسفی - كلامی، شماره ۹ و ۱۰
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست