شنبه, ۲۱ مهر, ۱۴۰۳ / 12 October, 2024
مجله ویستا

انسان، بینش‌ها و گرایش‌ها


انسان، بینش‌ها و گرایش‌ها
بی‌هیچ شک و تردیدی واقعیتی هست و عالم برخلا‌ف نظریات سطحی‌نگرانه برخی افراد، وهم و خیال و پندار و باطل و مغالطه و پوچ و هیچ در هیچ نیست. بلکه واقعیت چنان سخت و محکم ثبوت و تحقق دارد که ناچیزترین موجی از آن تمام کف‌های باطل را همچون سیل یا به اعماق نیستی برده و نیست کرده یا به ساحل عدم می‌کوبد و معدوم می‌کند و این ظهورکوتاه‌مدت که اعتبار آن گذشته، حقیقتی را پنهان نمی‌کند؛ البته اگر بصیرتی باشد برای آنان که اهلش هستند و نیز این واقعیت محکم، محکم‌ترین پندارهای واهی را به آسانی زمین‌زده، مغزکوب می‌کند چه آنکه در تقابل بین حق و باطل نتیجه‌ای جز این قابل تصور نیست.
نیز می‌گوییم این نظام وجود و عالم بیکران هستی واحد بوده نه کثیر و حقیقی است نه اعتباری و این واحد حقیقی نمی‌تواند لغو و عبث و بیهوده و بی‌هدف باشد چرا که فعل و آفریده حکیم و دانای مطلق است. چنین خالق، فاعل و آفریننده‌ای، خلق، فعل و آفرینش بیهوده و بی‌هدف ندارد زیرا با حکمت او سازگاری نخواهد داشت. بنابراین نظام هستی هدفمند بوده و به سمت آن در حرکتی دائمی به‌سر می‌برد و با بی‌قراری به سمت قرار حقیقی خویش سیر وجودی می‌کند. آن هدف رسیدن موجودی به نام انسان به عالی‌ترین و بالا‌ترین مدارج و مراتب کمال و سعادت در این مجموعه عظیم نظام هستی می‌باشد. یعنی اینکه مرتفع‌ترین جایگاه وجودی در نظام هستی برای انسان تهیه و مهیا شده است و آن همان چیزی است که در تعالیم دینی <قرب الی‌ا...> یعنی همجوار شدن با خداوند تبارک و تعالی نامیده شده است و به این ترتیب انسان به والا‌ترین و عالی‌ترین سعادت، لذت، ابتهاج و سرور دست خواهد یافت که هیچ چیز دیگری با آن به هیچوجه و صورتی قابل مقایسه نیست و هیچگونه جایگزینی نیز برای آن نمی‌توان یافت و یا حتی نمی‌توان تصور کرد و البته با این توضیحات روشن است که در مقابل، اگر کسی خود را از این امر محروم کند دچار ضرر و زیان بزرگی شده است چیزی که در قرآن کریم به <خسران> تعبیر شده و برای این <خسران> انواعی نیز ذکر می‌کند و البته دلیل این مساله هم واضح است و آن دلیل این است که <محروم شدن از سود بی‌نهایت، ضرر بی‌نهایت است.> اما نکته بسیار مهمی که در اینجا وجود دارد این است که در تعالی انسان و متعالی شدن او، لا‌زم و واجب است همه ابعاد وجودی او به‌طور هماهنگ، منظم و با همدیگر رشد کنند، نه اینکه برخی از ابعاد وجودی او به سمت کمال حرکت کنند و برخی دیگر همچنان در ذلت و پستی غوطه‌ور باشند که در این حالت انسان واقعا سیر و حرکتی نکرده و در آخر کار همچنان ناقص و متضرر و بی‌چیز و دست‌خالی در راه باقی می‌ماند و زمینگیر می‌شود[و ناامیدانه ناله‌های حسرتش بلند خواهد شد چرا که عمل بر مجاز کرده نه حقیقت] و آرزوی بازگشت دوباره و عمل کردن تازه می‌کند اما این آرزوی محال فقط و فقط اثراتی از حسرت باقی می‌گذارد زیرا امر محال هیچگاه متحقق نشده و نمی شود و او می‌بایست از آغاز کار هوشمندانه و خردمندانه رفتار می‌کرد و با چراغ عقل مسیر خود را روشن می‌نمود نه اینکه با وهم و خیال وگمان همچون گمراهان در تاریکی‌ها سر به بیابان می‌گذاشت. به هرحال از باب تمثیل می‌توان حرکت وجودی انسان به سمت کمال را به کودکی تشبیه کرد که رو به رشد است.
رشد درست و صحیح این کودک حالتی است که همه اعضا و جوارح او با همدیگر رشد کنند و بزرگ شوند نه اینکه برخی از اعضای بدن او جدای از دیگر اعضا و ناهماهنگ بزرگ شوند. مثلا‌ سرکودکی رشد کند و بزرگ شود اما دست و پا و تنه او همچنان لا‌غر و کوچک باقی بماند که در این حالت بسیار مسخره خواهد بود و هیچ عاقلی به چنین حرکتی رشد صحیح نمی‌گوید بلکه آن را نقصی فاحش می‌داند و آن کودک را ناقصی زشت. نتیجه مهمی که از این بیان به دست می‌آید چنین است: <رشد فقط برخی از اجزای یک کل، برای آن کل نقص است و تنها رشد هماهنگ و منظم همه اجزا در یک مسیر واحد برای رسیدن به یک هدف واحد، برای آن کل یک رشد و تعالی واقعی می‌باشد.> ‌
حال با توجه به این مبحث این سوالا‌ت خود را نشان می‌دهند کهابعاد وجودی انسان کدامند؟ چگونه رشد می‌کنند؟ آیا در یک درجه از اهمیت هستند یا خیر؟ آیا ارتباطی با یکدیگر دارند؟ اگر دارند به چه صورتی می‌باشد؟ و نمونه‌هایی از این قبیل پرسش‌های دیگر.
در این مختصر تقریر نمی‌توان این پرسش‌ها و پاسخ‌های آنها را به تفصیل تبیین کرد و اصل اینگونه مطالب را به محل مناسب و شایسته خود موکول می‌کنیم. اما تا آنجایی که به بحث ما مربوط می‌شود به برخی از مسائل مربوطه اشاره می‌کنیم و می‌گوییم انسان ابعاد مختلف و متنوعی دارد که ازجمله آنها بعد بینش‌ها، ادراکات و اعتقادات و دیگری بعد امیال و گرایش‌های او است. نیز وجود آنها هم بسیار واضح و روشن است چرا که هر انسانی با مراجعه به خویش و تامل در خودش وجود این دو بعد از ابعاد وجودی خود را در درون خودش می‌بیند و می‌پذیرد. برای مثال هر انسانی بدون هیچ‌تردیدی قبول دارد که به یکسری از مسائل اعتقاد دارد همانند هر سال دوازده ماه دارد. زمین کروی است. شکر شیرین است. چنگیزخان انسان ستمگری بود. موجودی به نام غول وجود خارجی ندارد. عالم هستی خالقی دارد. قناعت صفت خوبی است اما خیانت بسیار بد است و موارد بسیاری دیگر از این قبیل ادراکات و نیز امیال و گرایش‌هایی مانند نفرت، محبت، بغض، دوست داشتن، عشق، کینه، لذت، درد، خوشحالی، ناراحتی و ... که به اموری همچون غذاها، موسیقی، افراد و اشخاص، حوادث، اشیای مختلف، علم، کارهای خاصی مانند ورزش کردن، درس خواندن، رانندگی، شعر سرودن، فیلم دیدن، خواندن رمان و ... تعلق می‌گیرند. مثلا‌ شخصی از غذای خاصی بدش می‌آید، به میوه سیب علا‌قه زیادی دارد، به شخصی علا‌قه‌مند است و از شخص دیگری متنفر است. از رانندگی خوشش می‌آید اما علا‌قه‌ای به خواندن روزنامه‌های ورزشی ندارد ولی در عوض از موسیقی لذت می‌برد و ... بنابراین بدین شکل وجود این دو بعد از ابعاد وجودی انسان به اثبات می‌رسد و جای هیچگونه شک و تردیدی در این مطلب نمی‌ماند. اما نکته مهمی که باید بدان اشاره شود این است که این دو بعد در یک درجه از اهمیت نیستند و این‌طور نیست که این دو بعد به اصطلا‌ح در عرض یکدیگر باشند بلکه بعد ادراکات و اعتقادات انسان از بعد امیال و گرایش‌های او مهم‌تر و بالا‌تر است زیرا بعد ادراکات اصل و بعد امیال فرع آن است و دومی وابسته و تابع اولی است دلیل این مطلب نیز چندان پیچیده و دشوار نیست و آن این است که <تا شناختی نسبت به چیزی صورت نگیرد هیچ میل و گرایشی نسبت به آن ایجاد نمی‌شود.> و براین اساس امیال و گرایش‌های انسان بسته و وابسته به بینش‌ها و ادراکات او هستند. ‌
برای مثال، انسان تا شخص خاصی را نشناسد و اوصاف، ویژگی‌ها و افعال او را نداند نه او را دوست دارد و نه از او بدش می‌آید و اصلا‌ هیچگونه احساسی نسبت به او ندارد و در مقابل اگر شناختی نسبت به شخصی داشته باشد و از اوصاف، افعال و کردار و خصوصیات او آگاه گردد بسته به نوع آنها گرایشی در درون او نسبت به آن شخص خاص به‌وجود می‌آید. این مطلب مهم کلی بوده و اختصاص به مورد خاصی ندارد بلکه در همه موارد دیگر نیز به همین شکل و کیفیت است. مثلا‌ انسان باید قبلا‌ نغمه خاص، غذای خاص، کتاب خاص، کار خاص و ... را تجربه کرده باشد و شناختی از آنها به دست آورده باشد تا پس از آن شناخت میل و گرایشی نسبت به آنها در درون او حاصل شود. کسانی که با قواعد و ادبیات فلسفی آشنایی دارند، می‌دانند که این قاعده کلی را می‌توان به این صورت بیان کرد: <المجهول من کل جهه لا‌یقصد من ای جهه> یعنی چیزی که از هر لحاظ مجهول و ناشناخته باشد از هیچ حیثیت و لحاظی مطلوب و مورد خواست و تقاضا قرار نمی‌گیرد. نتیجه آنکه تا بدین‌جا معلوم شد که بعد ادراکات انسان مهم‌تر بوده و در حقیقت اساس همان‌ها می‌باشند و بعد امیال و گرایش‌ها فرع آنها بوده، تابع، بسته و وابسته به آنها می‌باشند، اینکه می‌گوییم ادراکات انسان نیز یک شکل و نوع نبوده بلکه مختلف می‌باشند. یعنی انسان ادراکات متنوعی دارد و هر کدام نیز ارزش خاصی دارند.
این ادراکات عبارتند از:
۱) ادراکات حسی
۲) ادراکات خیالی
۳) ادراکات عقلی. ‌
ادراکات حسی مانند همه ادراکاتی که با یکی از حواس پنجگانه ظاهری (یعنی شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و لا‌مسه) صورت می‌گیرد، از قبیل رنگ قالی، صدای یک شخص خاص، بوی غذاها، مزه میوه‌ها، دمای آب استخر و... ادراکات خیالی ادراکاتی هستند که قوه خیال انسان، آنها را می‌سازد و صورتگری می‌کند مانند تخیل کوهی از طلا‌، دریایی از عسل، اژدهای هفت‌سر، ماشین‌پرنده، یک غول ترسناک و چیزهای دیگر که ممکن است غیرواقعی یا مصداق خارجی در عالم بیرون از ذهن داشته باشند. ادراکات عقلی شامل تمام مفاهیم، معانی، گزاره‌ها و جمله‌هایی می‌شوند که می‌توان آنها را در قالب الفاظ بیان کرد یا آنها را به‌صورت نوشتار درآورد؛ مانند این قضایا: هر شکری شیرین است. هر فرزندی پدری دارد. پرنده‌ای به‌نام سیمرغ موجود نیست. این کاغذ سفید است. خداوند آفریدگار این جهان است. روز قیامت واقعیت دارد و نیز مفاهیم کلی و جزیی همانند مفهوم انسان، مفهوم درخت، مفهوم آسمان، مفهوم عدد، مفهوم گل، گیاه، سبد و ... یعنی همه معانی و مفاهیم ذهنی که با ترکیب کردن آنها جملا‌تی درست می‌شوند، جزو ادراکات عقلی به شمار می‌آیند و همه چیزهایی که تا به‌حال گفته‌ایم یا شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم یا نوشته‌ایم همگی جزو ادراکات عقلی می‌باشد و اصولا‌ تنها در همین حیطه و حوزه است که انسان امکان ارتباط با دیگران را پیدا می‌کند چرا که دیگر ادراکات یعنی ادراکات حسی و خیالی شخصی بوده و به خود هرکسی مربوط می‌شوند و قابل نقل و انتقال و بیان برای دیگران نیستند و تنها با تصویرسازی و مفهوم‌گیری از آنها توسط عقل قابل بیان می‌شوند یعنی تا از آنها قالب‌های ذهنی توسط عقل ساخته نشود نمی‌توان آنها را با دیگران در میان گذاشت. شاهد این مطلب آن است که می‌بینیم انسان احساسات و خیالا‌ت خود را به صورت مفهوم و جمله بیان می‌کند (مانند این دیوار سفید است) و گفتیم که هر مفهوم و جمله‌ای از ادراکات عقلی به شمار می‌آید. در مورد تصاویر خیالی نیز مساله به همین صورت است و این مطلب با کمی دقت و تامل بسیار واضح و روشن می‌شود و هر کسی می‌تواند به راحتی آن را تصدیق کند.
نکته مهم دیگر این است که ادراکات انسان از لحاظ ارزش و اهمیت یکسان نبوده بلکه مختلف بوده و هر کدام ارزش خاصی دارند و اجمال و خلا‌صه مطلب به این صورت است که ادراکات عقلی از سایر ادراکات مهم‌تر و ارزشمندتر بوده و اساسا دیگر ادراکات از این حیث با ادراکات عقلی قابل مقایسه نیستند؛ به حدی که بدون ادراکات عقلی سایر ادراکات بی‌ارزش و بی‌معنی بوده و فاقد هرگونه‌ارزش معرفت شناختی می‌باشد. به عبارت دیگر بدون ادراکات عقلی وجود و عدم، بود و نبود ادراکات خیالی و حسی یکسان است و انسان هیچ‌چیزی از آنها نخواهد فهمید و تا ابد در دامن و هم آغوش جهل و بی‌خبری از هرگونه واقعیت و واقعیتی خواهد بود. توضیح، تبیین و تقریر این مطالب فرصتی دیگر و مجالی وسیع می‌طلبد که در این مختصر به هیچ‌وجه نمی‌گنجد و محل مناسب خود را می‌خواهد و می‌توان تفصیل اینگونه از امور را در کتب فلسفی مبسوط که به مباحث علم و معرفت و معرفت‌شناسی می‌پردازند، جست‌وجو کرد و نشانی یافت و یافت. ‌
علی معدلی
منبع : روزنامه اعتماد ملی