چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا
"روچیلد ها" پادشاهان یهود
● در میان دو انتخاب
در ۱۹ آوریل سال۱۸۴۰، یعنی حدود سه ماه پس از آغاز کنفرانس لندن و دخالت قدرتهای اروپایی در شورش محمدعلی علیه سلطان عثمانی، روزنامة "آلگماینه زایتونگ دس یودنتومس" که متعلق به یهودیان آلمان بود، طی مقالهای پرده از آغاز یک توطئه برداشت. در بخشی از این مقاله آمده است:
"مُسیو دو لامارتین [نمایندة سرشناس مجلس فرانسه] بر آن است که در سرزمین "اردن" و دامنة کوه لبنان [که شامل فلسطین فعلی به اضافه بخشی از لبنان میشود] یک سلطنت مسیحی تشکیل دهد. اگر شهر مقدس "اورشلیم" در زیر سلطة فرانسه قرار گیرد، او با شعف، بقیة جهان را برای انگلستان و روسیه رها خواهد کرد؛ ولی مشکل اصلی در این جاست که لرد "پالمرستون" [نخستوزیر وقت انگلستان] نیز همین منطقه را برگزیده است. مکانی که نمایندة سرشناس مجلس [فرانسه] سودای استقرار یک دولت مسیحی را در آن میپروراند، همان نقطهای است که لرد پالمرستون برای طرح استقرار یک "جمهوری یهودی" برگزیده است."
البته این مقاله زمانی به چاپ رسید که به لطف "ماجرای دمشق" برای نخستین بار در قرن نوزدهم، مسألة فلسطین در صدر مسائل سیاسی - مطبوعاتی انگلستان مطرح بود. حدود چهار ماه بعد در ۲۶ اوت ۱۸۴۰، روزنامه فرانسوی "کوریه فرانس" نوشت:
"پالمرستون [نخستوزیر وقت بریتانیا] در حال طراحی تأسیس یک "جمهوری یهودی" در فلسطین است."
در اینجا، دو سؤال مطرح میشود؛ اول این که چرا فلسطین اینگونه برای انگلستان اهمیت یافت که رأساً به پیاده کردن نیروی نظامی در آن دست زد؟ دوم، چرا در چنین مکانی، از یک سو بریتانیا تشکیل یک " جمهوری یهودی" را دنبال میکرد و از سوی دیگر فرانسویان در آرزوی تشکیل "جمهوری مسیحی" بودند؟
در پاسخ به سؤال اول پیش از این توضیحاتی دادیم و در این قسمت تنها به نقل استدلال برخی سیاسیون و تحلیلگران قرن نوزدهم پیرامون این مسأله بسنده میکنیم.
"سوکولف" مورخ صهیونیست و از رهبران "آژانس یهود" (پیشتر هم مطالبی از این تئوریسین مهم صهیونیزم نقل شد) در کتاب خود (تاریخ صهیونیزم)، ضمن شرح مفصل ماجرای به اصطلاح "فتح عکا" نوشته است:
"اشغال دژ تسخیرناپذیر عکا توسط انگلیس، این کشور را از دریافت اجازه از قدرتهای دیگر برای دسترسی به هند از طریق خشکی، بینیاز کرد. انگلیس با در اختیار داشتن این شهر، کنترل مسیر هند از طریق خشکی را برای همیشه بهدست میگرفت... عکا در دست انگلستان، یا هر قدرت بزرگ دریایی دیگری باشد، به واقع به شهری تسخیرناپذیر بدل میشود."
"سوکولف" همچنین معتقد است:
"در مورد سوریه [که فلسطین بخشی از آن محسوب میشد] رهبران انگلیس بر این عقیده بودند که تملک این سرزمین از لحاظ نظامی برای تأمین امنیت بخشهای آسیایی امپراتوری عثمانی که ثروتمندترین و مهمترین ولایات این امپراتوری به شمار میروند، از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. سیر حوادث، صحت چنین برداشتی را تأیید کردند... انگلیس و متحدان این کشور نه تنها سوریه را از چنگ محمدعلی پاشا خارج کرده بودند، بلکه امپراتوری عثمانی را نیز از فروپاشی نجات داده بودند... قرار گرفتن "عکا" در دست انگلیس، ضمانتی در برابر هرگونه شورش در مصر و سوریه [علیه حکومت مرکزی عثمانی] بود و در ضمن امنیت امپراتوری عثمانی را در برابر تنها خطری که از جانب آسیا متوجه این امپراتوری بود [یعنی حکومت محمدعلی که بخشهایی از آسیا را هم در بر میگرفت] تضمین میکرد."
در بخش دیگری از کتاب "تاریخ صهیونیزم" آمده است:
"چرا باید قدرتهای دیگر با سیطرة انگلیس بر این منطقه [سوریه] مخالفت کنند؟ چون سیطرة انگلیس بر این نقطه از جهان، منابع اقتصادی و تجاری این کشور را همراه با توان دفاعی و نظامی آن افزایش خواهد داد." (پیش از این درباره دلایل حمایت انگلیس از عدم فروپاشی عثمانی و همچنین نقش کلیدی بنادر فلسطین در کشت و صدور غله و پنبه به بازارهای اروپا از یک سو و بازار پارچههای ارزان اروپایی در آسیا از سوی دیگر توضیح دادیم).
سِر "اوستین لایارد" از اعضای مجلس عوام انگلستان طی نطقی در همین مجلس، اهمیت سوریه و مناطق مجاور آن را (که بعدها به خاور میانه شهرت یافت) چنین توصیف کرده بود:
"ما نباید فراموش کنیم که هر چند مصر یکی از شاهراههای هند است ولی سوریه و جلگه دجله و فرات [عراق] شاهراه اصلی است و هر قدرتی این سرزمینها را در دست داشته باشد، بر هند فرمان میراند."
همچنین سرهنگ "چارلز هنری چرچیل" عضو "هیأت اکتشافی بریتانیا در سوریه" در نوشتهای این چنین ابراز عقیده کرده است:
"زمانی که فلسطین جزو سرزمین عثمانی نباشد، باید یا انگلیسی شود یا بخشی از یک دولت جدید مستقل... تا هدف بزرگی را که برای آن به وجود آمده تحقق بخشد... فلسطین باید مقر یک جامعه بزرگ، صلحجو و سعادتمند شود که تحت حکمرانی یا نفوذ بریتانیا قرار داشته باشد و چنین خواهد شد."
سرهنگ "جُرج گولر" فرماندار انگلیسی جنوب استرالیا (۱۸۴۱-۱۸۳۸) نیز مینویسد: "مشیت الهی، سوریه و مصر را در حد فاصل انگلیس و مهمترین مناطق تحت استعمار و تجارت خارجی این کشور یعنی هند، چین، مجمعالجزایر هند و استرالیا قرار داده است."
همانگونه که میبینید، "مسألة فلسطین" در سیاست مستعمراتی بریتانیا، به عنوان کلید اصلی سلطه این کشور بر منطقه خاورمیانه شناخته میشود.
اما در پاسخ به سؤال دوم باید به اختلافات و رقابتهای سنتی و ریشهدار انگلستان با فرانسه نگاهی افکند. انگلیس، بزرگترین کانون "مذهب پروتستان" و حامی پیروان این مذهب در غرب بود و فرانسه از چند قرن پیش به عنوان مرکز ثقل قدرت سیاسی "مذهب کاتولیک" به شمار میرفت. فلسطین برای کاتولیکها به دلیل وجود به اصطلاح مدفن حضرت عیسی بن مریم (علی نبینا و آله و علیهالسلام) ابهت خاصی دارد. طبیعی است که پروتستانها نیز مسیحی هستند اما در این مذهب، اماکن مقدس از درجه اهمیت کمتری برخوردارند و اصولاً نفوذ سنتی "کلیسای کاتولیک" در "شرق" بسیار بیشتر بود و پروتستانها در این مناطق محبوبیت و نفوذ زیادی نداشتند. هرچند "مذهب" در اروپای قرن نوزدهم (خصوصاً به دنبال انقلاب فرانسه) بسیار تخریب شده بود؛ اما علیرغم ادعاهای فراوان ضدمذهبی در این سده، هنوز "مذهب" به عنوان یکی از محورهای تشکیل اتحادهای منطقهای و موازنههای پایدار سیاسی محسوب میشد (و تا به امروز نیز همین طور است).
با این وصف، عملکرد ناپلئون در فراخوان یهودیان برای استقرار در فلسطین را چگونه میتوان توجیه کرد؟
ناپلئون اساساً اعتقادات مذهبی ریشهداری نداشت و این عمل او بیشتر یک تدبیر سیاسی برای اعمال فشار بر انگلستان و جلب هواداری یهودیان محسوب میشود، چرا که ناپلئون از پیوندها و روابط عمیق یهودیان با انگلستان مطلع بود و در حقیقت سعی داشت با پیشدستی در طرح ایده برقراری دولت یهود، در صورت امکان، نظر نخبگان مالی و سیاسی یهودی را که حدود نیم قرن بود سودای استقرار در فلسطین را در سر داشتند و برای تحقق این هدف، چشم امیدشان به ساختار سیاسی بریتانیا بود، به سوی خود جلب کرده و حمایت آنان از انگلستان را تضعیف نماید. این نقشه، بسیار خام و سادهلوحانه بود و از عدم شناخت ناپلئون از عمق و استحکام روابط اقتصادی و سیاسی یهودیان با حاکمیت بریتانیا ناشی میشد. انگلیسیها با زیرکی خاص خود میدانستند که در صورت تشکیل حکومت مسیحی در فلسطین، قطعاً این منطقه مورد توجه کاتولیکهای شرق و غرب قرار خواهد گرفت و حفظ توازن جمعیت در آن یا غیرممکن و یا بسیار دشوار خواهد بود و به همین دلیل، دیر یا زود، امکان داشت تسلط بر فلسطین یا حتی اتحاد با حکومت مسیحی آن، دچار اختلال شده و گوی و میدان به دست "فرانسه کاتولیک" بیفتد، بنابراین باید به فکر گزینهای دیگر جهت حفظ "فلسطین" به عنوان "رکاب طلایی" برای تسلط بر خاورمیانه بود.
● زرسالاران یهود
این که چرا "دولت یهودی" برای استقرار در فلسطین انتخاب شد، دلایل متعددی را در بر میگیرد؛ اما مهمترین آنها، قطعاً اتحاد استراتژیک نخبگان یهودی با انگلستان است، هرچند بهتر است به جای عبارت "اتحاد استراتژیک"، از واژة "تسلّط" استفاده شود.
بررسی ریشههای تاریخی روابط و پیوندهای نخبگان اقتصادی یهود با کانونهای قدرت، چه در شرق و چه در غرب، در مجال اندک ما نمیگنجد. در این کتاب تنها به بخشی از این پیوندها اشاره میشود که در نهایت به سلطة صهیونیزم بر سرزمین مقدس فلسطین منجر شد و در این میان آن چه برای موضوع مورد بحث ما اهمیت دارد روابط خاندان یهودی "روچیلد" با "استعمار بریتانیا" است. نام "روچیلد" برای عامة مردم آسیایی و حتی تودههای آمریکایی و اروپایی، در قرن بیستم، زیاد آشنا نیست (به استثنای اعراب که به دلیل صدور "اعلامیه بالفور"، با این نام، ارتباطی تاریخی پیدا کردهاند)؛ اما این خاندان در نیمة دوم قرن نوزدهم و نیمة اول قرن بیستم در میان سیاسیون و اقتصادیون اروپایی و آمریکایی (اعم از مسیحی و یهودی) جایگاه فوقالعاده و ویژهای داشت. نظر به نقش مهم و محوری خاندان "روچیلد" در اشغال سرزمین فلسطین و تشکیل دولت مجعول یهودی در این منطقه، ضروری است شناختی - هرچند مختصر - از آنان پیدا کنیم.
● روچیلد ها
ریشة خانواده "روچیلد" را تا قرن ۱۶ میلادی پیدا نمیکنیم. در این قرن، یکی از خیابانهای شهر "فرانکفورت" (واقع در آلمان امروزی) به دلیل سکونت یهودیان در آن، به "خیابان یهودیان" شهرت داشت. هر خانوادة یهودی، به رسم آن زمان، علامتی مخصوص به خود داشت که آن را بر سردر خانهاش میآویخت. بر سردر یکی از خانههای این خیابان، علامت یک سپر سرخ رنگ نصب شده بود؛ به همین دلیل، اعضای آن خانواده یهودی را به نام "روچیلد" میشناختند که به معنی "سپر سرخ" است. "فرانکفورت" از قرن یازدهم، یکی از کانونهای استقرار تجار و صرّافان یهودی به شمار میرفت. در نیمة دوم قرن هجدهم، این شهر، یکی از بنادر مهم و پر رونق اروپا بود. در آن زمان یهودیان، یک دهم جمعیت فرانکفورت را تشکیل میدادند؛ اما نقش اصلی را در تجارت این شهر بر عهده داشتند و بدون آنان، این بندر رونقی نداشت.
رئیس خانوادة "روچیلد" در آن سالها، "مایر آمشل روچیلد" نام داشت. تا زمان این شخص، خانوادة "روچیلد" تُجّاری غیرمعروف بودند. "مایر" موفق شد با حکّام محلی آلمان ارتباط برقرار کند و مقام کارگزار مالی یکی از آنان را به دست آورد. "انقلاب فرانسه" و "جنگهای ناپلئون"، وضعیت "روچیلدها" را ارتقای عجیبی داد. با اشغال "هلند" به وسیلة فرانسه، بازار بورس آن، که "قلب مالی قاره اروپا" محسوب میشد، متلاشی شد و به دنبال آن، بازار بورس فرانکفورت، کانون اصلی اقتصاد اروپا شد و طبیعی است که صرّافان و بانکداران این شهر، سودهای هنگفتی به جیب زدند؛ به گونهای که در سال ۱۸۰۰ میلادی، "مایر آمشل روچیلد" از نظر ثروت، دهمین یهودی شهر فرانکفورت شناخته میشد و یکی از صرافان سرشناس اروپا بود که با بسیاری از حکمرانان و اشراف منطقه داد و ستد مالی داشت. با به قدرت رسیدن "ناپلئون"، کارفرمای آلمانی "مایر" که وقوع جنگ را دریافته بود، انگلستان را به عنوان مکانی امن برای انتقال سرمایههای خود شناخته و به این ترتیب، "مایر" به عنوان کارگزار مالی او، در سال ۱۸۱۰ میلادی سرمایههای وی را به انگلستان انتقال داد و پسر سوّمش "ناتان" را به عنوان کارگزار این اموال به انگلستان فرستاد. چند سال بعد، پسران دیگر "مایر" هم به عنوان صراف و تاجر یا کارگزار مالی حکومتهای دیگر اروپایی، عازم مراکز دولتهای بزرگ اروپایی شدند. "ناتان مایر روچیلد" در جریان جنگهای اروپایی ناپلئون، با انجام "عملیات مالی" و حتی "عملیات اطلاعاتی" به نفع انگلستان، ثروتی افسانهای به دست آورد.
"ناتان" دست در دست برادران دیگرش در "پاریس"، "وین"، "ناپل" و پدرش در "فرانکفورت" طی جنگهای خونین ناپلئون، با خدماترسانی به تمامی طرفهای جنگ و البته سرویسدهی اختصاصی به سیستم اقتصادی انگلستان، "روچیلدها" را به معروفترین بانکداران اروپا تبدیل کرد. دربارة ثروتی که "روچیلدها" در دوران جنگهای ناپلئونی اندوختند، اطلاع دقیقی در دست نیست. "ناتان روچیلد" بعدها گفت، ثروتش از زمان ورود به انگلیس تا پایان جنگهای ناپلئونی، ۲۵۰۰ برابر شده است. کسی نمیداند ثروت اولیه او چقدر بوده است. نقش "روچیلدها" در اروپای بعد از جنگهای ناپلئونی، عظیم و حیرتانگیز است. در سال ۱۸۱۵ میلادی (سال سقوط ناپلئون)، "ناتان مایر روچیلد"، بانکدار کل دولت بریتانیا بود، برادر کوچکش "جیمز روچیلد" مشاور مالی و بانکدار مورد اعتماد لویی هجدهم، پادشاه فرانسه و برادر بزرگترش "سالومون روچیلد" بانکدار کل خاندان سلطنتی اتریش. از این زمان، بیشتر معاملات مالی انگلستان با سراسر قاره اروپا، از طریق دفاتر "بنیاد روچیلد" انجام میشد. از همین دوران است که به تدریج در محافل سیاسی و مطبوعاتی اروپا، "روچیلدها" به "پادشاه یهود" شهرت یافتند.
این عنوان گزافه نبود؛ در سدة نوزدهم، بریتانیا قدرت برتر جهان به شمار میرفت و به تبع آن سرمایهداران یهودی مستقر در انگلیس، و در رأس آنان "روچیلدها"، رهبران طبیعی یهودیان جهان شمرده میشدند. به دلیل این جایگاه در ساختار سیاسی یهودیان است که "برادران روچیلد"، به قدرت بیرقیب مالی دنیای غرب بدل شدند و با اعطای وامهای کلان، در مقام "بانکدار اصلی دولتهای اروپایی" جای گرفتند. طی ۴ سال پس از سقوط ناپلئون، "روچیلدها"، نوک قلة ثروت در اروپا بودند.
به نوشتة مورخان "دانشگاه عِبری اورشلیم"، برای یک مدت طولانی، تقریباً هیچ وام مهم دولتی در اروپا نبود که "روچیلدها" در آن مشارکت نداشته باشند. تنها "ناتان روچیلد" (رئیس "بنیاد روچیلد لندن" و رأس خاندان روچیلد) طی سالهای پس از سقوط ناپلئون تا زمان مرگ خود به سال ۱۸۳۶، چند نوبت به دولتهای پروس، ناپل، روسیه، پرتغال، اتریش، فرانسه، برزیل و حتی "پاپ"، وامهای کلان و مهمی پرداخت کرد.
یک سال پس از مرگ ناتان، "ملکه ویکتوریا" زمام امور بریتانیا را در دست گرفت. او حدود ۶۴ سال بر انگلستان حکومت کرد. مورخان، ثروت "روچیلدها" را در آغاز سلطنت "ملکه ویکتوریا"، ۲۰۰ میلیون پوند استرلینگ تخمین میزنند. این ثروت در دوران ریاست "لیونل روچیلد" جانشین "ناتان" افزایش چشمگیری یافت. در دوران ۴۳ سالة ریاست "لیونل" بر خاندان روچیلد، تنها "بنیاد روچیلد لندن" ۱۸ فقره وام به دولت بریتانیا و سایر دولتها پرداخت کرد. جمع مبلغ وامهای فوق، یک میلیارد و ششصد میلیون پوند استرلینگ، تخمین زده میشود. این رقم معادل با چهل میلیارد پوند امروز است.
اهمیت روچیلدها در تأمین نیازهای مالی بریتانیا چنان عظیم بود که زمانی "پالمرستون" (سیاستمدار انگلیسی که در ادوار مختلف وزارت جنگ، وزارت امور خارجه و ریاست دولت ]نخستوزیری[ را برعهده داشت) به ملکه ویکتوریا به خاطر "سعادت برخورداری از حمایت روچیلدها" تبریک گفت.
پس از مرگ "لیونل"، پسر ارشدش "ناتانیل روچیلد"، ریاست "بنیاد روچیلد لندن" را در دست گرفت که مانند گذشته، به علت برتری اقتصادی نسبت به سایر "روچیلدها"ی اروپا، جایگاه "ریاست کل خاندان روچیلد" را هم به دست آورد.
"ناتانیل" از سوی دربار بریتانیا، مقام "بارونی" دریافت کرد و به "لرد روچیلد اول" شهرت یافت. او برجستهترین و متنفذترین شخصیت تاریخ روچیلد است. "ناتانیل" اولین یهودی راهیافته به مجلس لردهای بریتانیا محسوب میشود و در همین زمان است که به عنوان "پادشاه یهود" شهرت پیدا میکند.
با توجه به آن چه دربارة سابقة خاندان "روچیلد" ارائه شد، آیا میتوان مرزی میان "انگلستان" با "خاندان روچیلد" قایل شد و آیا اروپای قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم، چیزی جز حاصل تکاپوی "سرمایهداران یهودی" و در رأس آنان "خاندان روچیلد" بود؟ مورخان نوشتهاند، افتخار شخصیتهای درجه اول بریتانیا این بود که "ناتانیل روچیلد" را در انظار عمومی، "ناتی" خطاب کنند. اکثر کسانی که این افتخار را داشتند و علاوه بر آن غالباً در اقامتگاه خصوصی "ناتانیل"، میهمان او بودند، به وزارت و ریاست دولت دست یافتند که ۲ تن از نامدارترین آنان، لرد "راندولف چرچیل" و "آرتور جیمز بالفور" بودند.
"وینستون چرچیل" پسر همین لرد "راندولف" است. او همان کسی است که در زمان نخستوزیریاش تمام تلاش خود را در جهت زمینهسازی تشکیل "دولت یهود" پس از پایان جنگ اول جهانی به کار برد و حالا دیگر جای تعجب نخواهد داشت که بدانیم همین آقای "آرتور جیمز بالفور" است که طی نامهای به "بارون ادموند روچیلد" که رئیس شعبة فرانسوی روچیلدها بود، مژدة موافقت "انگلستان" با تشکیل "موطن یهود" در فلسطین را میدهد. این نامه مبدأ تاریخ فاجعهبار اشغال فلسطین محسوب شده و به نام "اعلامیة بالفور" شهرت پیدا کرد. با این اوصاف، دیگر درک این مسأله نخواهد بود که چرا انگلستان در سال ۱۸۴۰ پس از اشغال "عکا"، در تدارک تأسیس یک "جمهوری یهودی" در فلسطین برآمد تا همواره متحدی استراتژیک و حافظ منافعی حقیقی برای انگلستان باشد. البته عوامل دیگری نیز در این ماجرا نقش دارند که در اولویتهای بعد قرار میگیرند و به آنهانیز خواهیم پرداخت.
● جنگ جهانی بر سر "سرزمین مقدس"
بین اشغال قلعة "عکا" تا اعلام تشکیل دولت یهودی اسرائیل در فلسطین، ۱۰۸ سال فاصله است. طی این سالها تعداد حوادث سرنوشتساز حول محور فلسطین و خاور میانه، همچنین سرعت وقوع آنها به قدری زیاد است که پرداختن به تک تک آن حوادث، مجال و فضای فراوانی میطلبد و ما تنها مهمترین وقایع را مورد بررسی اجمالی قرار میدهیم. شاید هیچ واقعهای در ۶۰ سال باقیمانده قرن نوزدهم به اندازه "جنگهای کریمه" سرنوشتساز نبود. این جنگها (که باید آن را یک جنگ جهانی دانست) قدرتهای اروپایی و آسیایی را به لبة پرتگاهی برد که راه نجات از آن، تنها جهانی دیگر بود. "جنگ کریمه" اگرچه نبردی اروپایی محسوب میشود؛ اما "فلسطین" (حداقل به صورت ظاهری) در کانون انگیزههای آغاز این جنگ قرار دارد. مناقشه از آنجا آغاز شد که در سال ۱۸۵۰، فرانسه به عنوان یکی از قدرتهای برتر اروپا و داعیهدار حمایت از مذهب کاتولیک، از دولت عثمانی رسماً خواستار نظارت کلیسای کاتولیک بر کلیساهای سرزمین مقدس (فلسطین) و همچنین قیمومیت فرانسه بر مسیحیان کاتولیک ساکن این منطقه شد. پس از ۲ سال فشار دیپلماتیک و تهدید به حملة دریایی، دولت عثمانی درخواست فرانسه را پذیرفت. روسیه از این تصمیم عثمانی به خشم آمد و به عنوان نظامی که خود را داعیهدار مسیحیان "ارتُدوکس" میدانست، در سال ۱۸۵۳ از دولت عثمانی خواستار قیمومیت دولت روسیه و "کلیسای اروتدوکس" بر اتباع ارتدوکس عثمانی شد که در این زمان، شمار ایشان در سرزمینهای عثمانی بین ۱۱ تا ۱۲ میلیون نفر بود. سلطان عثمانی در وضعیت سیاسی و نظامی مناسبی برای رد تقاضای توأم با تهدید روسیه نبود؛ ولی ورود ناوگان دریایی انگلیس و فرانسه به آبهای مجاور عثمانی و اعلام حمایت آنان از قسطنطنیه، باعث جسارت یافتن سلطان شد و شاید به امید انتقام شکستهای پیشین از روسیه و کسب اعتباری در میان مردمش، در همان سال ۱۸۵۳ به نیروهای روسیه که خود را برای نبرد آماده کرده بودند، اعلان جنگ داد. به دنبال عثمانی، فرانسه و انگلیس هم به روسیه اعلان جنگ کردند و دو سال بعد، قویترین دولت محلی ایتالیا نیز به "جبهة متحدان ضدروسیه" پیوست. سرانجام پس از سه سال جنگ فرسایشی، با نابودی نیروی دریایی روسیه (که از آرزوهای بزرگ بریتانیا محسوب میشد) به دست ناوگان متحدان عثمانی، این کشور دست از دعاوی خود کشید و در ماه مارس ۱۸۵۶، قدرتهای اروپایی در پاریس پیمان صلحی را به امضا رساندند که یکپارچگی امپراتوری عثمانی را تضمین میکرد. در قدرت و صحت این تضمین، همین بس که تنها ۶۲ سال بعد، امپراتوری عظیم عثمانی نابود شد!! البته جنگی که سرنوشت طرف پیروزش چنین باشد، برای طرف شکست خورده نیز عاقبت بهتری را رقم نخواهد زد. امپراتوری تزاری روسیه، ۶۰ سال بعد گرفتار انقلابی شد که قتل عام تمامی خاندان تزار را باعث شدو تاریخ روسیه را به تحولات اساسی دچار کرد.
محمدعلی صمدی
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست