پنجشنبه, ۱۲ مهر, ۱۴۰۳ / 3 October, 2024
مجله ویستا


زنی تنها در آستانه کلبه ای متروک


زنی تنها در آستانه کلبه ای متروک
● گیلانه ساخته رخشان بنی اعتماد
در فیلم «پلی در دوردست» ساخته ریچارد آتن بارو یكی از شخصیت های فیلم در حالی كه با خودش نجوا می كند و بقیه هم صدایش را می شنوند، می گوید: «خدایا كمكشون كن! این سربازها خیلی جوون تر از اون هستند كه بخوان كشته بشن!» به نظر می رسد می توان تمامی فیلم های تاریخ سینما در ژانر سینمای جنگ را كه كاركردی ضدجنگ و صلح طلبانه دارند دنباله رو و وامدار چنین اندیشه ای دانست. همیشه آتشی برافروخته می شود، عده ای كشته می شوند و خرابی هایی به جا می ماند.
گیلانه ساخته مشترك محسن عبدالوهاب و رخشان بنی اعتماد هم یكی از همین فیلم ها است. برای دیدن گیلانه اصلاً نیازی نیست كه در زوایای اثر برای درك مفهوم ضدجنگ آن دقیق شویم. از همان ابتدا با كدهایی كه كارگردان به مخاطب می دهد و فضایی كه ایجاد كرده می توان فهمید كه با فیلمی انتقادی روبه رو هستیم كه فارغ از همه مسائل سیاسی و اجتماعی نگاهش را متوجه تبعاتی می كند كه ممكن است از این پدیده به جا بماند هر چند فیلم در دوره ای ساخته شده كه جنگ به پایان رسیده و برخورد انتقادی با آن جسارت خیلی زیادی نمی طلبد. اما اگر گیلانه در سال های دهه ۶۰ ساخته می شد امیدی به اكرانش بود؟ باید گفت كه با سئوال ساده ای روبه رو نیستیم و در این صورت ممكن بود حتی از بار انتقادی اثر هم كاسته شود تا مشكلی برای ساخته شدنش به وجود نیاید. برای مثال در این مورد می توان به فیلم «باشو غریبه كوچك» اشاره كرد كه به رغم نگاه واقع بینانه و انسانی كه بر كلیت آن حاكم است با مشكلات فراوانی در ساخت و اكران مواجه شد. گیلانه علاوه بر اینكه مثل «باشو...» در همان لوكیشن های سرسبز شمال ساخته شده در تم كلی هم شباهت های ماهوی قابل تاملی با آن دارد. در هر دو فیلم مخاطب انتظار كسی را می كشد كه قرار است از جبهه برگردد و در هر دو این فیلم ها این آدم ها همان هایی نیستند كه در ابتدای رفتن به جنگ بوده اند. در باشو شوهر «نایی جان» دستش را از دست می دهد و در گیلانه اسماعیل همه زندگی اش را. البته در مقام مقایسه این دو فیلم نباید پا را از این فراتر گذاشت چرا كه ساختار محكم و حرفه ای باشو ارتباط چندانی با گیلانه كه به هر روی دچار ضعف هایی است ندارد. گیلانه فیلمی كوتاه و یكی از اپیزودهای فیلمی سه اپیزودی بود كه بعد از اضافه شدن سكانس هایی به آن به اثری مستقل تبدیل شد. هر چند می توان یكی از ضعف های فیلم را به همین مسئله مربوط دانست. اما نیمه اول فیلم كه بعداً به آن اضافه شده به هر حال دارای نقاط قوتی است كه آن را از دو نیمه كاملاً مجزا دور می كند و ارتباط تصویری و معنایی خوبی میان این دو نیمه ایجاد می كند. آنچه كه موجب شده گیلانه را فیلمی موفق ارزیابی كنیم در ابتدا در كارگردانی خوب اثر نهفته است. در سكانس های ابتدایی سكوتی كه در فیلم جاری است و در آن حتی صدای خش خش برگ ها هم به نحوی تعمدی به گوش می رسد به خوبی بیانگر اتفاق شومی است كه قرار است بیفتد. یعنی یك جور سكوت لبریز از حرف و آبستن حوادثی غیرمنتظره. جایی كه گیلانه از پشت در كلبه به اسماعیل و هیزم شكستن او نگاه می كند و با غرور و افتخار به او لبخند می زند، كاملاً می توان فهمید كه این تكیه گاه خانه (اسماعیل) پایه های لرزان دارد و شرایط به همین منوال حفظ نخواهد شد. اسماعیل قرار است به جبهه برود و همین به تنهایی می تواند سرنوشتی متفاوت را برای او ترسیم كند. گریه های گیلانه به هنگام خداحافظی و سكوتی كه فضا را گرفته همه بیانگر این نكته هستند كه اتفاقات خوبی در انتظار آدم های فیلم نیست. حدسیات مخاطب زمانی به بار می نشیند كه چند سال از این ماجرا می گذرد. اسماعیل برگشته اما همانطور كه از نامش پیدا است او قربانی شده، قربانی جنگی كه هیچ نقشی در وقوع آن نداشته است. از این پس شاهد تلاش های گیلانه هستیم كه او را به زندگی برگرداند. تلاشی بی ثمر كه هرگز به بار نمی نشیند. دو تا از سكانس های درخشان فیلم هم در همین موقع چهره می نمایند.
در جایی كنار كلبه و روی تپه گیلانه در حالی كه با خودش حرف می زند می پرسد: «پسر من وقتی می رفت جنگ اینطوری بود؟» در جایی دیگر برای اینكه اسماعیل را به زندگی امیدوار نگاه دارد او را تشویق به ازدواج می كند و كنار تخت فرزند مریض و نزارش می رقصد. آیا ممكن است كه صحنه رقصیدنی آدم را به گریه بیندازد؟ خب! این سكانس چنین پتانسیلی دارد و كاملاً مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد. تلاش گیلانه برای امرار معاش با اجناس خرده پایی كه می فروشد و از آن طرف سرنوشت تلخ دخترش در كنار بیماری اسماعیل منجر به ایجاد موقعیت هایی تلخ اندیش می شود كه خاصیت ضدجنگ بودن اثر را بیش از پیش آشكار می كند. اگر اسماعیل مریض نبود این همه مشكلات بر زندگی آنها سایه می انداخت؟ جالب ترین رویكرد فیلم در سكانس پایانی دیده می شود كه گیلانه به رغم همه این مشكلات با نگاهی امیدوار و منتظر به دوردست ها خیره می شود. واقعاً در این موقعیت او منتظر چه چیزی می تواند باشد؟ آیا اسماعیل بسیار جوان تر از آن نبود كه بخواهد زندگی اش را از دست بدهد؟
گیلانه در پاره ای سكانس ها از ساختار مستندگونه پیروی می كند كه می توان نقش محسن عبدالوهاب به عنوان یك مستندساز باتجربه را به خوبی در این مورد احساس كرد. البته این مسئله آنقدر واضح نیست كه بگویم فیلم ساختاری مستندگونه دارد. اما روایت زندگی گیلانه از بعد از مجروح شدن اسماعیل به واقعیت زندگی آدم هایی در شرایط او نزدیكی زیادی دارد. فیلم در برخی سكانس ها نظیر به تصویر كشیدن رفتار چند جوان كه برای گردش به آنجا رفته اند به انتقاد اجتماعی هم منجر می شود و به نوعی می خواهد تفاوت آنها را با نسل اسماعیل گوشزد كند. نكته جالب در این میان لوكیشن های فیلم است كه به رغم چشم انداز بكر و زیبایش به دلیل سرنوشت تلخ آدم های فیلم چندان به چشم نمی آید. بازی های فیلم را باید یكی دیگر از نقاط قوت آن به حساب آورد هر چند بهرام رادان از پس ایفای نقش اسماعیل به خوبی برمی آید و انرژی زیادی را هم صرف می كند و باران كوثری هم بازی حسی و باورپذیری دارد و شاهرخ فروتنیان به رغم حضور كوتاهش تاثیر خوبی به جا می گذارد اما بازی حیرت انگیز و غافلگیركننده فاطمه معتمدآریا در نقش زنی شمالی آنقدر خوب هست كه بازی بقیه را كاملاً تحت الشعاع قرار می دهد. معتمدآریا به خصوص در چند سكانس خاص مثل نگاه منتظر و توام با اضطراب پایانی اش، هنرنمایی اش را به اوج می رساند. گیلانه به رغم تلخی هایش و سرنوشت ناامیدانه ای كه برای آدم هایش رقم می زند، اما از آنجا كه واقعیات زندگی آدم هایی كه هنوز با دشواری های جنگ دست به گریبان هستند، را به خوبی به تصویر می كشد، فیلمی قابل تامل و خوش ساخت است و به نظر می رسد می توانست با كمی بهتر دیدن بیش از آنچه كه هست مورد توجه قرار گیرد
محسن میرزاپور
منبع : روزنامه شرق