یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نـشـان دوسـتـی


نـشـان دوسـتـی
مولانا جلال‌الدین مثنوی را به خواهش و تحریض شاگرد، مرید و دوست صدیق خود حسام الدین چلبی سروده است.حسام الدین حسن ارموی معروف به چلبی، از همان اوایل سال‌های جوانی به جرگة مریدان مولانا پیوست، او برای اثبات ارادتش به مولانا، قسمتی از اموالش را در راه او ایثار کرد.
حسام‌الدین، در ده سال پایانی عمر مولانا (۶۷۲ـ۶۶۲ق) همنشین و هم صحبت او بود. حسام‌الدین مولانا را تحریض کرد تا تعلیمات، افکار و عقاید و خلاصه دانش خود را برای استفادة مریدان، که خودش هم یکی از آنها بود بر روی کاغذ آورد و برای جهانیان به یادگار بگذارد.
او می‌دید که شاگردان مولوی با رغبت و اشتیاق تمام «الهی نامه» حکیم سنایی و «منطق الطیر» و «مصیبت‌نامه» عطار را مطالعه می‌کنند.
لذا در فرصتی مناسب از مولانا خواست تا کتابی به طرز «الهی نامه» و به وزن «منطق الطیر» تالیف نماید تا در میان عالمیان به یادگار باقی بماند.
مولانا که خودش هم ضرورت چنین مهمی را احساس کرده بود و احتمالاً منتظر اشاره‌ای و حمایتی بود، هجده بیت اول مثنوی(نی‌نامه) را که قبلاً نوشته بود به دست حسام الدین داد و از آن پس نگارش مثنوی آغاز شد. تنها وقفه‌ای که ایجاد شد پس از اتمام دفتر اول بود که دلایل احتمالی این دو سال تاخیر و وقفه بین دفتر اول و دفتر دوم را در کتب مختلف این گونه ذکر کرده‌اند:
درگذشت زوجة حسام الدین، وفات فرزند دوم مولانا، وفات صلاح الدین زرکوب، عدم آمادگی روحی مولانا و حسام‌الدین.
ظاهراً مولوی به هنگام اتمام دفتر اول از لحاظ روحی دچار ملال خاطر و قبض گشته و جوشش طبعش فرو خفته و ترجیح می‌دهد مدتی صبر کند تا مجدداً به ارادة پروردگار زمان ادامة سرودن ابیات فرا رسد:
سخت خاک‌آلود می‌آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب
(۱/۴۰۰۳ـ۴۰۰۱)
و به صراحت در مقدمه‌ای که به نثر در ابتدای دفتر دوم نگاشته این تاخیر را حکمت الهی می‌داند که بنده از درک فواید آن عاجز است، و در دفتر دوم می‌گوید که هم او و هم حسام‌الدین برای سرودن ادامة مثنوی به زمان و مهلتی نیاز داشتند تا به پختگی و آمادگی لازم و حال مناسب برسند.
دکتر زرین‌کوب هم در این باره می‌گوید: «مولانا در اینجا نه فقط تاخیر در اقدام به نظم دفتر دوم را ناشی از حکمت بی‌پایان حق نشان می‌دهد، بلکه ظاهراً شروع در نظم آن را هم به همین حکمت منسوب می‌دارد و در عین حال به طور ضمنی نظم مثنوی را امری نشان می‌دهد که عنایت حق در انشاء آن حکمت خاصی دارد و اقدام و تأخیر در آن به همین حکمت بی‌پایان مربوط است.»۱
همانطور که در بالا اشاره شد مولانا به عدم آمادگی روحی حسام‌الدین هم به طور سربسته اشاره‌ای می‌کند:
چون ضیاء الحق حسام الدین عنان
باز گردانید ز اوج آسمان
چون به معراج حقایق رفته بود
بی‌بهارش غنچه‌ها ناگفته بود
چون ز دریا سوی ساحل بازگشت
چنگ شعر مثنوی با ساز گشت
(۲/۶ـ۳)
ابراز نظر دربارة زمان دقیق آغاز تحریر مثنوی و اختتام آن کار بسیار دشواری است. گولپینارلی با توجه به اطلاعاتی که از ولدنامه و رساله سپهسالار به دست آورده، می‌گوید: «تحریر مثنوی پیش از سال ۶۵۶ق/۱۲۵۸ م یعنی در زمان حیات صلاح‌الدین آغاز شده است. تاریخ اتمام مثنوی هم به درستی برای ما روشن نیست.
چون می‌دانیم که دفتر دوم را در سال ۶۶۲ق آغاز کرده است. بنابراین قاطعانه می‌توان گفت که مثنوی اندکی پیش از وفات مولانا به پایان رسیده است.اما از دیباچة دفتر ششم به وضوح برمی‌آید که این واپسین دفتر مثنوی است و مولانا بر‌آن نبوده است که دفتر هفتمی را آغاز کند.»۲
دکتر اسلامی ندوشن نیز می‌گوید: «سرودن مثنوی در سال ۶۵۴ق آغاز شده و اندکی پیش از درگذشت مولانا در ۶۶۸ق به پایان رسیده است.»
سایر پژوهشگران و نویسندگان نیز تاریخ‌هایی نزدیک به این دو تاریخ ذکر کرده‌اند که از تکرار قول‌های متعدد به همین دو قول بسنده می‌کنیم.اما مولانا در ابتدای دفتر دوم فقط به تاریخ دقیق آغاز سرودن این دفتر اشاره می‌کند:
مطلع تاریخ این سودا و سود
سال اندر ششصد و شصت و دو بود
و از آن پس بدون وقفه سرودن و نگارش ابیات مثنوی تا اندکی پیش از وفات مولانا ادامه پیدا کرد. آن زمان که مولانا غرق در سرودن اشعار مثنوی می‌شد، زمان و مکان را فراموش می‌کرد، چه بسا تا سپیده‌دمان می‌سرود و حسام‌الدین بدون گله و شکایتی با رغبت و اشتیاق تمام می‌نوشت و می‌نوشت... به ناگاه مولانا درمی‌یافت که صبحدم شده و خواب به چشم این مرید صادق راه نیافته و او تمام شب را عاشقانه پا به پای مراد و استاد خود بیدار بوده. مولانا بارها در مثنوی از او به خاطر این شب بیداری‌ها و تا بی‌گاه همراهی نمودن‌هایش عذر خواسته:
صبح شد ای صبح را پشت و پناه
عذر مخدومی حسام‌الدین بخواه
(۱/۱۸۰۷)
به دلیل عزت و احترامی که حسام‌الدین نزد مولانا داشته، او از همان ابیات آغازین دفتر اول تا ابیات پایانی دفتر ششم هرجا نام حسام‌الدین را آورده به القاب زیبایی ملقبش نموده و بیشتر «ضیاءالحق» لقب داده است.
ره ندانی جانب این سور و عُرس
از ضیاءالحق حسام‌الدین بپرس
(۱/۴۲۸)
ای ضیاءالحق حسام‌الدین بیا
که نروید بی‌تو از شوره گیا
(۲/۲۲۸۲
ای ضیاءالحق حسام‌الدین بگیر
شهد خویش اندر فکن در حوض شیر
(۴/۳۴۲۳)
ای ضیاءالق حسام‌الدین برانش
کز ملاقات تو بر رُستست جانش
(۶/۱۹۹۱)
حسام‌الدین تنها یک نگارندة معمولی و عادی نبوده، او که به واسطة نگارش ابیات مثنوی خود را به دریای بیکران مثنوی و حضرت مولانا متصل می‌دید، این ابیات را به قلم اشتیاق و جوهر عشق می‌نگاشت و مولانا را در ادامة سرودن ابیات بر سر شوق می‌آورد و شوق او به ادامة مثنوی بود که مولانا را از فضای مادی و زمان و مکان خارج می‌کرد و ابیات جاری می‌شد. مولانا به صراحت و بارها در مثنوی به نقش مهم حسام‌‌الدین در زایش اشاره کرده است:
مثنوی را چون تو مبدأ بوده‌ای
گر فزون گردد تُواش افزوده‌ای
(۴/۵)
حسام‌الدین که اول بار، این آتشفشان خاموش را به طغیان واداشته، اکنون با عشق و اشتیاق خود در پی‌گیری مثنوی، هر روز بر دامنه طغیان این آتشفشان می‌افزاید، تا آنجا که حتی خود مولانا هم قادر به متوقف کردن این جوشش نیست:
همچنین که من درین زیبا فسون
یا ضیاءالحق حسام‌الدین کنون
چونکه کوته می‌کنم من از رَشَد
او به صد نوعم به گفتن می‌کشد
(۴/۲۰۷۶ و ۲۰۷۵)
مولانا در همه حال، در همه جا و تمام مدت شبانه‌روز با مثنوی زندگی می‌کند و ابیات مثنوی را چون کبوترانی دست‌آموز از خانة دل به سوی بام صاحب خانه روانه می‌کند. او فوج فوج به پرواز درمی‌آورد تا حسام‌الدین درکبوترخانه پناهشان دهد. حالا دیگر این سه ضلع مثلثِ مولوی، مثنوی و حسام‌الدین قابل تفکیک و جداسازی از هم نیستند و مکمل یکدیگرند.مولانا بارها در مثنوی با ابیات مهرآمیز حسام‌الدین را متوجه وظیفة خطیری می‌نماید که برعهده گرفته است.
مولانا اشعار مثنوی را کبوتران دست‌آموزی می‌داند که دیگر وقتی به پرواز درمی‌آیند جز بر بام خانة حسام‌الدین، جای دیگری نمی‌نشینند و حتی اگر او آنها را براند، باز هم پس از طواف برگرد بام خانة صاحبشان جای دیگر نمی‌روند و همانجا مأمن و پناه می‌گیرند:
آن کبوتر را که بام آموختست
تو مخوان می‌رانش کآن پر دوختست
ای ضیاءالحق حسام‌الدین برانش
کز ملاقات تو بر رُستست جانش
گر برانی مرغ جانش از گزاف
هم به گرد بام تو آرد طواف
□□□
گردد این بام و کبوتر خانه من
چون کبوتر پر زنم مستانه من
(۶/۱۹۹۲ ـ ۱۹۹۰ و ۱۹۹۷)
مولانا معتقد است که حضور حسام‌الدین در کنار او و دلسوزی و توجهش در نگارش مثنوی است که به ابیات مثنوی روح و جان می‌بخشد، ابیات را صیقل می‌دهد و به سوی مسیر معین هدایت می‌کند.
او ابیات مثنوی را متشکل از حروف بی‌جان و بی‌هدفی می‌بیند که به یمن برکت وجود حسام‌الدین، اکنون هدفمند شده‌اند، جان گرفته‌اند و این حکایت‌ها و پند و اندرزهای به هم پیوسته به سوی خلدستان جان به پرواز در آمده‌اند:
ای ضیاءالحق حسام‌الدین بیا
ای صقال روح و سلطان الهدی
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
(۶/۱۸۵ ـ ۱۸۳)
حسام‌الدین بدون هیچ توقع و انتظاری و به دور از هرگونه چشمداشتی ـ مثل ذکر نام و کسب شهرت ـ فقط به فکر مریدان مولانا در حال و آینده بود. او به حفظ ارزش‌های فکری مولوی می‌اندیشید. حسام‌الدین به خوبی از وجود در و گوهرهای ارزشمندی که در معدن سینة مولانا خفته بودند باخبر بود.
او از همان روزی که مولانا را به سرودن مثنوی تحریک کرد و در تمام شب‌ها و روزهایی که در کنار مولانا گوهرهای ابیات مثنوی را به رشته می‌کشید و به ثبت و ضبط آنها مشغول بود به خوبی می‌دانست که این اثر، جهانی و فراگیر خواهد شد و به خوبی واقف بود که آیندگان، این اثر جاویدان را به نام مولوی خواهند شناخت و آن را شاهکار او می‌دانند و چه بسا عموم خوانندگان اصلاً ندانند «حسام‌الدین» که بود و چه کرد؟!
چه بزرگ مردی است «حسام‌الدین چلبی» که از ابتدای آشنایی با مولانا، هر آنچه در کف داشت از عشق و ثروت همه را به پای مراد خود ریخت. او در هاله‌ای از گمنامی، پنهان باقی ماند تا مثنوی به نام مولایش بدرخشد.
اما او می‌دانست که این همه عشق و همت را نثار چه کسی می‌کند، حتی اگر در آینده نامی از او نباشد چه باک؟ که مولایش ارزش و قدر زحمات او را می‌شناسد.
مولانا به صراحت بارها و بارها ذکر نام او را در لابه‌لای ابیات مثنوی مایة تبرک و تزئین ابیات می‌داند و با ذکر نام حسام‌الدین که «حیات دل» لقبش می‌دهد به وجود چنین مرید نازنینی می‌نازد و به خود می‌بالد.
همچنان مقصود من زین مثنوی
ای ضیاءالحق حسام‌الدین تویی
مثنوی اندر فروع و در اصول
جمله آن توست کردستی قبول
در قبول آرند شاهان نیک و بد
چون قبول آرند نبود بیش رد
چون نهالی کاشتی آبش بده
چون گشادش داده ای بگشا گره
(۴/۷۵۷ ـ ۷۵۴)
مولانا از دفتر سوم به بعد ابیات را با نام مریدش حسام‌الدین آغاز می‌کند، معلوم است که همراهی او تا چه حد برای مولانا ارزشمند است:
ـ دفتر سوم: ای ضیاءالحق حسام‌الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار
ـ دفتر چهارم: ای ضیاءالحق حسام‌الدین تُوی
که گذشت از مه به نورت مثنوی
ـ دفتر پنجم: شه حسام‌الدین که نور انجم است
طالب آغاز سفر پنجم است
ـ دفتر ششم: ای حیات دل حسام‌الدین بسی
میل می‌جوشد به قسم سادسی
در دفتر ششم که آخرین دفتر مثنوی هم هست، مولانا به واقع می‌داند که اثری جهانی بر جای گذاشته و جهانیان و آیندگان از این اثر جاویدان بهره‌مند خواهند گشت، لذا در دفتر پایانی به پاس زحمات حسام‌الدین شاهکار خود را «حسامی‌نامه» می‌خواند:
گشت از جذب چو تو علامه‌ای
در جهان گردان «حسامی‌نامه‌ای»
(۶/۲)
البته علیرغم تصور برخی که نام این شش دفتر جاویدان را «حسامی‌نامه» می‌گویند، نام این اثر طبق تکرار مکرر مولانا «مثنوی معنوی» است و او صرفاً به جهت قدردانی از حسام‌الدین، در بیت مذکور به این نام اشاره کرده است و بلافاصله در بیت بعدی می‌گوید:
پیش‌کش می‌آرمت ای معنوی
قسم سادس در تمام مثنوی
به یقین طبق گفتة صریح مولانا نام این اثر جاویدان «مثنوی معنوی» است:
گر شدی عطشان بحر معنوی
فرجه‌ای کن در جزیرة مثنوی
فرجه کن چندان که اندر هر نفس
مثنوی را معنوی بینی و بس
(۶/۶۸۶۷)
مولانا در این شش دفتر شریف به موضوعات مختلفی پرداخته که با مطــالعة آنها می‌توانیم قدری با زوایای فکری او آشــنا شویم، به طور مثال در سرتاسر «مثنوی» از نی‌نامه تا پایــان دفتر ششم، شاهد اهمیت انسان در نزد مولانا هستیم. او به ارزش‌های انسانی و به اهمیت نقش رفتارهای انسانی در سلامت و بقای جامعه اشاره می‌نماید.
او می‌گوید مردم از لحاظ عقاید با هم متفاوت‌اند و این امر لازمة زندگی اجتماعی است. در این جهان زشت و زیبا، حق و ناحق، خوب و بد در کنار هم وجود دارند که بدون وجود یکی دیگری نمودی ندارد
از دیدگاه مولانا ارزش انسان‌ها به قوم و قبیله و نژاد و رنگ پوست نیست و اینها هیچ کدام مایة برتری و امتیاز کسانی نسبت به انسان دیگر نخواهد بود.
مولانا همه را به همدلی دعوت می‌کند، به آنچه بشر متمدن امروزی با آن همه ادعا هنوز نتوانسته به اجرا در آورد و متأسفانه هر روز هم فاصلة ما از همدلی‌ها بیشتر می‌شود.
پس از مطالعة «مثنوی» با ضرب‌المثل‌های آن دوره،‌ لغات و اصطلاحات صوفیه، برخی مشاغل در آن زمان که امروزه وجود ندارند، آداب و رسوم و اعتقادات و خرافات عامیانه، برخی لغات و اصطلاحات مربوط به علوم مختلف از جمله ستاره‌شناسی و طب و بسیاری موضوعات دیگر آشنا می‌شویم، که البته جذاب‌تر از همه آشنایی با شیوه‌های قصه‌گویی و داستان‌پردازی مولانا در «مثنوی» است.
ما محب و صادق و دل خسته‌ایم
در دو عالم دل به تو دربسته‌ایم
به نشان دوستی شد سرخوشی
در بلا و آفت و محنت‌کشی
دوست همچون زر بلا چون آتش است
زر خالص در دل آتش خوش است
(۲/۱۴۵۴/۱۴۶۱/۱۴۶۰)
نوشته: سوسن اصغری
منابع و مآخذ
۱. سرنی؛ عبدالحسین زرین‌کوب. تهران: علمی، چاپ اول، ۱۳۶۴، ج۱، ص۳۶.
۲. مولانا جلال‌الدین زندگانی، فلسفه، آثار و گزیده‌ای از آنها؛ عبدالباقی گولپینارلی. ترجمه و توضیحات: توفیق سبحانی؛ تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ چهارم ۱۳۸۴، صص ۲۰۴ و ۲۰۵.
۳. باغ سبز عشق؛ محمدعلی اسلامی ندوشن. تهران: یزدان، ۱۳۷۷، ص۱۰۹.
۴. مثنوی‌معنوی؛ تصحیح رینولد الین نیکلسون. تهران: مولی.
منبع : روزنامه اطلاعات