پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
شمس قونیه
هر ملت به تاریخاش میبالد. به چیزی که بر آن نگاه داشته شود. تبریز به مشروطیت و شمس و... مینازد. شمس تبریز، شمس تبریز نیست، شمس قونیه است. چرا؟ او در پی کسی بود که بفهمد. زبان خودش را داشته باشد. و زبان او را هم بفهمد. او با آشناییاش با مولانا فضیلت او را بگرفت. چیزی که شمس هیچ بدان نمیبالید. چیزی به مولانا میداد که همه چیزش را از او میستاند. چه چیز مولانا شمس را آفتاب قونیه ساخت؟ مولانا پرتوی از شمس میگیرد که زبان او را فراتر میسازد.
«نفاق کنم یا بینفاق گویم؟ این مولانا مهتاب است. به آفتابِ وجود من دیده در نرسد، الا به ماه در رسد. از غایت شعاع و روشنی، دیده طاقت آفتاب ندارد. و آن ماه به آفتاب نرسد، الا مگر آفتاب به ماه برسد. لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار.» او رابطهاش با شنوندگاناش را و به ویژه مولانا را چنین تعبیر جانسوزانه میکند: سخن گفتن جان کندن است و شنیدن جان پروریدن. شمس که گفتناش سرریز شده است در پی شنیده شدناش است. در حالی که میگوید سخن گفتن مرا حجاب است، باز گوشی مییابد و زبانی درخور. او آفتاب است و مولانا مهتاب. نور مولانا از شمس است. اما آفتاب در پی بازتابیست که نگاه از او خیره نشود. مولانا آن جاست که شمس بر او برآید. هیچ کس توانای دیدن خدا را ندارد ولی او همه را میبیند: آفتاب به ماه میرسد.
شاگردان مولانا، همان فرهیختگان و دانش آموختگان عرفان مولانا طاقت مولانا را دارند ولی طاقت شمس را ندارند. زبان او همه را تخلیه میکند. و مگر خالی شدن چیست؟ فرهیخته کسیست که میآموزد و میافزاید. آفتاب قونیه کسیست که میگوید و بیمقدارش میکند: هر کجا پستیست آب آن جا روَد. وقتی آدمی سبک میشود روی آب میافتد. جان کندن شمس بهر مردم چیزی نشد مگر مولانا. مولانا شنید و جان پرورید. حماسهی آفتاب و مهتاب از تبریز آغازید و در ناکجا پایان یافت.
میگوید: خُم نو اگر چه ترشح کند اما آب را خنک دارد. چیزی از درون میتراود که چیزی در خود نگه دارد. تو خالی میشوی که گوهری را در خود بپروری. «دانش از آموختن فزونی یابد و دائو از کاستن.» گوهری که نخبگان مولانا در پیاش بودند با اندوختن جان میگرفت. شمس از آنان میکاست. از تبریز میکاست. زبان او بد بود. ناخواهندگاناش از خواهندگاناش فزون بود.
تو نازکی، طاقت کلمات بسیار ما نداری. تو میرنجی، ضعیف میشوی. مرا اگر هزار برنجانند هیچ جز قویتر نشوم. و آن چه مرا از پای درنیندازد، قویترم میسازد. (- نیچه) طاقت سخنان شمس را مولانا داشت و این مکان قونیه بود نه تبریز. او که خالیست چیزی برای از دست دادن ندارد. همه چیزش را نقد میکند. ما شمس را داریم پس چیزی نداریم. یحیی و یمیت و یمیتُ و یحیی:
مرده شو تا مُخرج الحی الصمد/ زندهای زین مرده بیرون برکشد.
خلیل غلامی
منبع : مطالب ارسال شده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران رهبر انقلاب معلمان دولت سیزدهم نیکا شاکرمی مجلس شورای اسلامی مجلس شهید مطهری خلیج فارس دولت حجاب
تهران هواشناسی پلیس شهرداری تهران سیل آموزش و پرورش قوه قضاییه بارش باران فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار دلار ایران خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا بازار خودرو کارگران تورم
تلویزیون سینما رادیو سریال رضا عطاران فیلم سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی تئاتر نون خ رسانه ملی
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه نوار غزه روسیه چین حماس عربستان یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر فوتبال ایران
همراه اول دبی واکسن تبلیغات اپل ناسا وزیر ارتباطات گوگل پهپاد
خودکشی کبد چرب میوه کاهش وزن دیابت بیمه داروخانه ویتامین طول عمر بارداری