شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مجله ویستا


جهان ـ تصویر (بررسی اجمالی ساختار مبانی معرفت از دید ویتگنشتاین)


جهان ـ تصویر (بررسی اجمالی ساختار مبانی معرفت از دید ویتگنشتاین)
در نظر ویتگنشتاین امكان معرفت و خطا هر دو تنها به وجود زمینه‏ای غیرقابل تردید وابسته است و این زمینه را نحوه معیشت انسان و بازیهای زبانی‏ای كه در آنها شركت می‏جوید فراهم می‏آورند. ساختار این زمینه خاص تحت عنوان آنچه ویتگنشتاین آن را «جهان ـ تصویر»(world-picture) می‏نامد قابل بررسی است. این مقاله به بررسی جهان ـ تصویر و شرح مختصر ویژگیهایی كه ویتگنشتاین برای آن بر می‏شمارد می‏پردازد.به نظر می‏رسد ویتگنشتاین معتقد است كه آن چیزی كه نهایتا هر معرفتی و هر استدلالی به آن ختم می‏شود از نوع نظر(seeing) نیست، بلكه از نوع عمل(acting) است، اعمال غریزی(instinctive behaviour) انسان و اعمالی كه، خصوصا در مراحل اولیه آموزش، از اطرافیانش با اعتماد صرف به آنان، تعلیم می‏گیرد. این نحوه عمل فرضهایی(assumptions) را در خود دارد كه كودك آنها را همراه با آنچه می‏آموزد جذب می‏كند. در این صورت، مبانی معرفت، یعنی همان امور یقینی، از جنس معرفت نیستند و بنابراین سخن از توجیه در مورد آنها بی‏معناست. نوعا جهان ـ تصویری كه از این طریق شكل می‏گیرد، امری همگانی است و نه متعلق به فرد، و در عین حال نظامی همبسته است كه اجزای آن اتكای دو جانبه بر یكدیگر دارند. و هر پژوهشی كه از سوی شخص بخواهد صورت گیرد تنها بر این مبنای قطعی ممكن خواهد بود. اما این قطعیت به معنای مطابقت آنها با واقع نیست، بلكه مطابقت با واقع در این مورد اصلاً كاربرد روشنی ندارد. در عین حال تغییر در جهان ـ تصویر نیز امری ناممكن نیست، هر چند تنها تحت شرایطی خاص روی می‏دهد. تنوع جهان ـ تصویرها مسأله كیفیت مواجهه آنها را پیش می‏كشد و اینكه آیا نوعی امر عینی كه فیصله بخش اختلاف جهان ـ تصویرها باشد وجود دارد یا نه؟ در این خصوص تفسیرهای مختلفی از رأی ویتگنشتاین شده است.
سؤال شكاكانه شاید اولین و مهمترین سؤال در حوزه معرفت‏شناسی باشد. قدمت طرح این سؤال خود نشانی بر این مطلب می‏تواند بود. نظریه كلی هر فیلسوفی در مورد مبانی باورها و داوری او در مورد وثاقت این مبنا، بر نوع پرداخت وی به هر مسأله دیگری در این حوزه تأثیر مستقیم دارد. در فلسفه ویتگنشتاین این نظریه كلی را تحت عنوان «جهان ـ تصویر» می‏توان بررسی كرد.
ویتگنشتاین معتقد است كه هر انسانی از بدو تولد در جریان رشد و تعلیم و تربیت یافتن خود، به تدریج واجد چارچوبی برای نگرش به عالم می‏گردد، كه اولاً حاصل بررسی و گزینش شخص او نیست، بلكه ناشی از نحوه عمل و معیشت او و تعلماتی است كه او خواه ناخواه آنها را به میراث می‏برد؛ و ثانیا مبنا و اساس هرگونه پژوهشی است كه از سوی او در آینده انجام خواهد گرفت. هر آزمون، قبول، یا ردّی از سوی او تنها بر آن اساس صورت می‏پذیرد؛ چرا كه صحیح و غلط از آن جا معنا می‏گیرد و در درون آن تعیین می‏گردد و موجودیّت استدلالها به آن وابسته است. ویتگنشتاین این چارچوب را تصویر شخص از جهان، یا به تعبیر مختصرتر، جهان ـ تصویر می‏نامد.
او این ادعای خود را به عنوان یك نظریه مطرح نمی‏كند و قصد ساختن یك نظام معرفت‏شناختی را ندارد. بعضی، از اِسناد هر نوع نظریه‏ای به ویتگنشتاین به شدت منع كرده‏اند چنین كاری خلاف مشی فلسفی او و دقیقا همان كاری است كه او همواره از آن نهی می‏كند و آن را در حوزه فلسفی ناممكن می‏شمارد. در نظر او توصیف صرف است كه باید جانشین هرگونه نظریه‏پردازی، فرضیه‏سازی یا تبیین گردد. (ر.ك:۱۰۹ (۲)(PI, این توصیف، چشم ما را باز می‏كند و اجازه می‏دهد كه به یك موضوع خاص با توجه به امور دیگر و از منظرهای مختلف بنگریم و دیدی وسیعتر و عمیقتر نسبت بدان به دست آوریم. ویتگنشتاین به هیچ وجه معتقد نیست كه می‏توان مسائل فلسفی را به راحتی از آن جایی كه باید آغاز كرد و با ترتیبی منطقی پیش رفت تا آن جا كه همه چیز معلوم و واضح گردد، بلكه بالعكس او این مسائل را عمیقا پیچیده می‏داند و حتی گاه از نحوه پرداخت خود به آنها ابراز نارضایتی می‏كند. او در آثارش خود درگیر مسأله است، نه اینكه مسأله‏ای را حل كرده باشد و راه‏حل آن را پیش روی ما نهد. گاه به كشف بینشی نو نایل می‏شود و گاه از یافتن آنچه می‏طلبد مأیوس می‏گردد و راههایی را بارها و بارها به طرق مختلف از نو می‏پوید. از اینرو بر آراء خویش نیز متصلّب نیست و حتی بعضی از اندیشه‏هایش را در قالب یك سؤال مطرح می‏سازد.
این وضع خاص، علت اصلی سبك بخصوص نوشته‏های ویتگنشتاین است. نوشته‏هایی كه هرگز نقطه شروع و پایانی ندارند. به گفته استرول،(P.۸۰) در واقع، هیچ معلوم نیست كه در این روند پژوهشی چیزی باشد كه بتواند پایان آن خوانده شود. شاید تنها كاری كه می‏توان و باید كرد این باشد كه همچنان پیش رویم. بینشهای ویتگنشتاین مانند علائم راهنما در یك جادّه نیستند كه ما را در یك مسیر خاص پیش برند و به هدف برسانند، بلكه مانند پنجره‏هایی‏اند كه مدام از زوایای گوناگون به سوی موضوعی گشوده می‏شوند و دیدی جامعتر از آن به دست می‏دهند. هر چند این سبك خاص امتیازات ویژه و بی‏بدیلی دارد(۳)، لكن توفیق در تنظیم مطالب او را دشوار می‏سازد.
پرداخت ویتگنشتاین به مسأله مبانی معرفت و طرح دید كلی او در خصوص نحوه كسب معرفت، كه می‏توانیم آن را تحت عنوان «جهان ـ تصویر» عرضه كنیم، نیز واجد همین سبك است و بنابراین ارائه نقطه نظرات او در این مورد به شیوه‏ای واجد نظم منطقی، بسیار دشوار می‏نماید.
ویتگنشتاین در كتاب درباب یقین، به صورت كاملاً پراكنده، گاه مستقیما و گاه غیرمستقیم، از ویژگیهای این جهان ـ تصویر سخن گفته است؛ اما نه تنها آنها را از هم تفكیك نكرده است، بلكه از آن جا كه این ویژگیها كاملاً به هم وابسته و مربوطند، ارائه آنها از سوی ما نیز به صورت جدا از هم به آسانی ممكن نیست. این خصایص ابتنا یا تقدم و تأخر لازم الاجرایی نیز بر یكدیگر ندارند، و از اینرو توصیف این خصایص به شیوه‏های گوناگون میسّر است. آنها یك مجموعه بهم پیوسته و هماهنگ را می‏سازند، بدون اینكه برای مطالب آن ترتیب خاصی را بتوان در نظر گرفت. پس شاید بهتر آن باشد كه از مهمترین مطلب آغاز كنیم.
به نظر می‏رسد كه لُبّ بینش ویتگنشتاین در این مورد، كشف ارتباط و همبستگی خاص میان باور و عمل است. مراد از این ارتباط، تأثیر و تأثر معلوم میان باور و عمل نیست، بلكه اگر بتوان گفت، نوعی در هم تنیدگی، یا حتی نوعی یگانگیِ (البته با لحاظ تقدّمی كه ویتگنشتاین برای عمل قائل است) باور و عمل است، به طوری كه شاید بتوان گفت در این جا باور همان عمل به بیان در آمده است. به نظر ویتگنشتاین شأن ابتدایی انسان عمل اوست، او قبل از هر چیز یك موجود كنشگر است و نحوه نگرش او به امور نیز متأخر از نحوه معیشت و عمل اوست و جهان ـ تصویر به طور كلی همان «نحوه نگرش ما به امور» است.
كانوی كه این دیدگاه ویتگنشتاین را با دیدگاه هایدگر در این مورد ـ مبنی بر اینكه وجه غالب و اوّلی انسان بودن چیزی از نوع اهتمام عملی است ـ نزدیك می‏بیند، كیفیت تولد و رشد جهان ـ تصویر در دامان فعالیتهای ما را اینگونه توضیح می‏دهد : فعالیتهای ما در «تطابق با» یك قالب معنایی روی می‏دهد، بدون آنكه ما آگاهی صریحی از چنان قالبی داشته باشیم. اما آن قالب می‏تواند به تصویر در آید و ما می‏توانیم نسبت به ارتباط قالب معنایی و فعالیتی كه در آن سكنا داریم آگاهی یابیم. انحاء معیشت انسان كه همان قالبهای پیوستگی میان معنا و فعالیت‏اند، وقتی كه مورد آگاهی مستقیم قرار گیرند و بتوانند به خوبی بیان شوند، به صورت جهان ـ تصویر در می‏آیند. او در عین حال تذكر می‏دهد كه این سخن نباید به گونه‏ای تفسیر شود كه مستلزم تصویری ذهنی یا بصری باشد. مراد ویتگنشتاین مدل مفهومی از جهان نیست. این تصویر از الگوهای فعالیت، ساخته شده و بنابراین ساختارش ساختار افعال است. افعالی كه تجسم وحدت و یكپارچگی یك «نحوه معیشت»اند. او جهان ـ تصویر را چشم‏اندازی از چنان انحاء معیشت انسانی كه آگاهانه مورد توجه قرار گرفته‏اند می‏خواند.(۴)
بدین ترتیب، یكی از مهمترین ویژگیهای جهان ـ تصویر ابتنای آن بر عمل است، آن هم عملی غریزی مشابه با اعمال حیوانات. در عین حال كودك، از هنگامی كه به این جهان وارد می‏شود، نه فقط عمل می‏كند، بلكه در ارتباط با دیگران و اعمال آنان نیز هست و بدین ترتیب از آنان تأثیر می‏پذیرد و تعلیم می‏بیند. این آموزش اكتسابی كه با اعتماد كامل كودك صورت می‏پذیرد نیز از عوامل مهم سازنده جهان ـ تصویر شخص است.
● عمل و تعلّم : مبنای جهان ـ تصویر
چنانكه در ابتدای سخن اشاره شد، سؤال مهم و اساسی‏ای كه در باب معرفت مطرح است، سؤال از وثاقت باورهاست. اهمیت این مسأله وقتی روشنتر می‏شود كه به این مطلب توجه كنیم كه باورهای ما اساس اعمال ما نیز هستند و اگر باورهای ما از اعتبار كافی برخوردار نباشند، همه اعمال ما نیز بی وجه و گزاف خواهند بود.
در نظام‌های سنتی معرفت‏شناسی، چه نظامهای عقل‏گروانه و چه نظامهای تجربه گروانه، عموما همه معارف ما نهایتا مبتنی بر فقراتی از معرفت می‏شدند كه كل نظام معرفتی، حاصل از تركیبات گوناگون آنها بود و در نتیجه بحث از وثاقت باورها به بحث از وثاقت این فقرات بنیادین ارجاع می‏شد. و فیلسوفانی كه قصد اعتبار بخشیدن به نظام معرفتی را داشتند، سعی در نشان دادن بداهت، خود بسندگی و خود موجه بودن این قضایا را داشتند. اما این راه برای دفاع از اعتبار نظام معرفتی، چندان قرین توفیق نبوده است؛ چرا كه هم بداهت مبانی و هم خصوصا امكان ابتنای كل نظام معرفتی بر آن مبانی همواره مشكوك مانده است.
اما ویتگنشتاین توصیفی كاملاً دیگرگونه از مبانی معرفت دارد. در نظر وی هم مبانی معرفت و هم كیفیت ابتنای معارف دیگر بر آنها كاملاً متفاوت است. مطابق با نظر او، نهایتا، این نه عمل ماست كه بر دانسته‏های ما متكی است، بلكه بالعكس معارف ما هستند كه بر اعمال ما مبتنی‏اند. ویتگنشتاین مبانی معرفت را اصلاً از سنخ معرفت، بلكه حتی از سنخ باور نمی‏داند تا نیازمند توجیه باشند، آنها را از سنخ عمل می‏داند، آن هم عملی طبیعی و غریزی كه مربوط به حیوانیت انسان است و مختارانه انتخاب نشده است : «هر چند عرضه دلایل، یعنی توجیه شاهد، به پایان می‏رسد، ولی آن پایانِ این نیست كه برخی از گزاره‏ها بی واسطه در نظر ما صادق جلوه كنند. یعنی نوعی نظر كردن(seeing) از جانب ما نیست، بلكه عمل كردن ماست كه در كنه بازی زبانی واقع است» (OC, ۲۰۴).(۵) او در جای دیگر می‏گوید: «این پایان یك پیشفرض نامدلل(ungrounded) نیست بلكه یك نحوه عمل(way of acting) نامدلل است» (OC, ۱۱۰).
قول به ابتنای باور بر عمل، و به تعبیر دقیقتر، ابتنای نظام معرفتی انسان بر نحوه معیشت او، ویژگی خاص دیدگاه ویتگنشتاین است. این نحوه معیشت نه چیزی است كه ما را از آن گریزی باشد و نه بدون آن داشتن یك نظام معرفتی ممكن است. ویتگنشتاین در توضیح این دیدگاه، انسان را در ابتدای ورودش به عالم و مواجهه‏اش با آن در نظر می‏گیرد، هر چند رفتار غریزی انسان در همه دوران زندگی او نقش مقدم را ایفا می‏كند. «اگر دست كسی را به آتش نزدیك كنیم، آن شخص، ولو آنكه فیلسوفی شكاك باشد، بی‏درنگ دست خود را عقب خواهد كشید. در این جا باوری مطرح نیست، صرفا عمل است، هر چند باور به سوزانندگی آن آتش از این عمل جداشدنی نیست.» بدین معناست كه ویتگنشتاین می‏گوید كه ابتدایی‏ترین ارتباط انسان با جهان عمل اوست. او از فاوست گوته نقل می‏كند: «در ابتدا كردار(The deed) بود» (OC, ۴۰۲).
كودك از ابتدای تولد، مطابق با غرایز ذاتی‏اش در هر مواجهه‏ای عكس‏العملی نشان می‏دهد، به طوری كه می‏توان گفت از این حیث میان انسان و حیوانات فرقی وجود ندارد. این ابتدایی‏ترین حیثیت انسان است. ویتگنشتاین می‏گوید : «در این جا می‏خواهم انسان را چون یك حیوان در نظر گیرم؛ همچون موجودی ابتدایی كه برای آن غریزه قائلیم، اما تعقّل نه، همچون مخلوقی در وضعیت ابتدایی» (OC, ۴۷۵). در نظر ویتگنشتاین، ریشه و شكل اولیه بازی زبانی یك عكس‏العمل است و هر نوع آموزشی نیز در ابتدا فقط نوع خاصی از عمل كردن، و به تعبیر دیگر نوع خاصی از عكس‏العمل نشان دادن است؛ زیرا هر عملی در یك شرایط خاص، عكس‏العملی است نسبت به آن شرایط. «مایلم بگویم، كودك یاد می‏گیرد كه فلان طور واكنش نشان دهد و در این گونه واكنش نشان دادن هنوز چیزی نمی‏داند. دانستن، تازه در مرحله‏ای بعد آغاز می‏شود» (OC, ۵۳۸). او این واكنش نشان دادن در انسان را كاملاً به رفتار غریزی حیوانات شبیه می‏داند. به تعبیر مالكوم(P.۳۰۳) كودك هم مثل گربه از سگ فرار می‏كند و نمی‏اندیشد كه «این حیوان ممكن است خطرناك باشد، پس بهتر است از آن پرهیز كنم». عكس‏العملهایی چون نوشیدن شیر یا فرار از هر امر ناملایمی از سوی یك كودك نیز دقیقا به همین شكل صرفا غریزی است.آنچه كودك در ابتدا یاد می‏گیرد طرز رفتار و عمل است و نه باور به چیزی. «كودكان نمی‏آموزند كه كتاب وجود دارد، صندلی وجود دارد و غیره و غیره، ـ آنان یاد می‏گیرند كه كتاب را بیاورند، روی صندلی بنشینند و غیره و غیره» (OC, ۴۷۶). این یادگیری با اعتماد كامل كودك به اطرافیانش صورت می‏گیرد و گویی این اعتماد هم خود یك تمایل طبیعی و غریزی است.
البته ویتگنشتاین تعبیر «تعلیم یافتن»(learning) را هم چندان خوش نمی‏دارد (ر.ك: (OC, ۲۷۹، و تعبیر «تربیت یافتن»(training) را بهتر می‏پسندد. (ر.ك: (PI, ۵, ۶, ۱۸۹, ۲۰۶, ۴۴۱ ظاهرا این بدان جهت است كه جنبه عملی بودن آموزش كاملاً لحاظ شده باشد. كودك وقتی در این جهان واقع می‏شود خود را درگیر در این جهان و خصوصا در ارتباط با انسانهای دیگری كه او را احاطه كرده‏اند می‏یابد. كودك، غرائز، خواسته‏ها و نیروهایی دارد، اما چنانكه فیلیپس (P. ۲۱۵) اشاره می‏كند هیچیك از اینها به تنهایی برای رفع نیازهایش كافی نیستند، بلكه او برای بقا و برای برآوردن نیازهایش به انسانهایی كه در ارتباط با آنهاست نیز محتاج است. او در این ارتباط به آنها اتكا و اعتماد دارد و آنچه از آنان كسب می‏كند را بی‏چون و چرا می‏پذیرد. ارتباط متقابل كودك با جهان اطرافش و آنچه او فرا می‏گیرد، بسیاری از قضایا را پیشفرض می‏گیرد. از جمله آنها همین قابل اعتماد بودن اطرافیان است. یقین كودك به صدق آنان از اولین شروط امكان آموختن كودك است. «كودك با باور داشتن بزرگسالان می‏آموزد»(OC, ۱۶۰). اصلاً در آن مرحله متقاعد شدن یا نشدن مطرح نیست، اعتماد صرف است و بس. كودك باورهایی را چون میراثی از نیاكان و اطرافیانش دریافت می‏كند. «اما من تصویر خود از جهان را با اقناع خویش به صحت آن به دست نیاورده‏ام، آن را به این دلیل نیز ندارم كه به صحت آن قانع شده‏ام، نه، این تصویر زمینه‏ای موروثی(inherited) است كه بر اساس آن صحیح را از غلط باز می‏شناسم» (OC, ۹۴). تعلیمات عملی جز با یقین امكانپذیر نیستند. ویتگنشتاین می‏گوید : «صورت ابتدایی بازی زبانی یقین است، چون بی‏یقینی هرگز به عمل منجر نمی‏گردد» (۶)(PO,P.۳۹۷) كودك در ابتدا قادر به شك كردن نیست. هرگز نمی‏توان پیش از هرگونه باوری شك كرد. ویتگنشتاین بر این نكته كاملاً تأكید دارد كه «شك پس از باور می‏آید» (مثلاً ر.ك : OC, ۱۶۰). لذا كودك بسیاری از چیزها را از طریق تعلیم می‏آموزد.
هنفلینگ در پاسخ به این ایراد كه چرا باید به مكتسبات كودك اینقدر اهمیت داد و آنها را موثّقتر از یافته‏های یك بزرگسال مجرب و ورزیده تلقی كرد؟ می‏گوید كه اصلاً آنچه كودك در این مراحل می‏آموزد نوعی باور نیست (مثلاً نسبت به اینكه اشیاء فیزیكی وجود دارند)، بلكه این است كه در یك فعالیت، در یك بازی زبانی، شركت جوید. بدین ترتیب اگر به او بگوییم : «این دست توست»، به او باوری را نمی‏آموزیم، بلكه معنای كلمه «دست» را به او می‏آموزیم [اینكه [چطور این كلمه را در بازیهای زبانی غیرقابل شمارش كه به دست او مربوط می‏شوند، به كار برد. (OC, ۳۷۴) ویتگنشتاین، در عبارتی در زتل،(Zettle P.۴۱۶) به مستشكلی كه می‏پرسد: «بدین ترتیب آیا او باید با تعلّم یك یقین كاذب شروع كند؟» پاسخ می‏دهد : «هنوز در بازیهای زبانی آنان مسأله یقین و عدم یقین مطرح نیست. به یاد داشته باش كه آنها در حال آموختن انجام كاری هستند»(Hanfling, p. ۱۶۶).
بدین ترتیب، كودك با یقین آغاز می‏كند، اما آن یقین اولیه یقینی در رفتار است، نه یقین نسبت به یك گزاره. بنابراین استعمال لفظ «یقین» در باب آن نیز، به گفته كسانی چون مالكوم با تسامح همراه است. مالكوم این رفتار غریزی و خالی از هرگونه تردید را چنان بنیادی می‏داند كه در قالب لفظ در آمدن آن حتی با الفاظ سلبی‏ای چون «فقدان شك»(the absence of doubt) یا «رفتار نامردد»(unhesitating behaviour) مشكل یا حتی ناممكن است.(Malcolm, pp. ۳۱۴-۳۱۷)
در عین حال، از سخنان ویتگنشتاین چنان بر می‏آید كه این رفتار، باورهایی را فرض می‏گیرد، بدون آنكه در سطح آگاهی كودك باشند. ویتگنشتاین می‏پرسد: «آیا كودك باور دارد كه شیر وجود دارد؟ یا می‏داند كه شیر وجود دارد؟ آیا گربه می‏داند كه موش وجود دارد؟» (OC, ۴۷۸)كودك به چنین چیزهایی نمی‏اندیشد، اما در عین حال تقبّل آنها در عمل او نهفته است. همین است كه ویتگنشتاین می‏پرسد : «آیا باید بگوییم این شناخت كه اشیاء فیزیكی وجود دارند خیلی زود حاصل می‏شود یا خیلی دیر؟» (۴۷۹). هنفلینگ در پاسخ به این سؤال می‏گوید :
به یك معنا خیلی زود حاصل می‏شود : چون ما در این جا با یكی از آن قضایایی مواجهیم كه خود را در بازی زبانی نشان می‏دهند، حتی اگر بنحو معمول بیان نمی‏شوند و هیچ كاربردی خارج از فلسفه ندارند. اما به معنایی دیگر پاسخ این است كه «خیلی دیر». همان مفهوم وجود و «اشیاء فیزیكی» مفاهیمی بسیار پیچیده‏اند كه نمی‏توانند ابتدا در كسب بازی زبانی حاصل آیند. لزومی هم ندارد كه آنها را به دست آوریم تا صلاحیت استعمال زبان را داشته باشیم. به این معنا آنها به روبنای نظام مفهومی تعلق دارند و نه به مبنای آن.(Hanfling, p. ۱۶۵)
در این جا همان معنای اول مورد نظر ماست.
اگر بگویم ما تقبل می‏كنیم(assume) كه زمین از سالها پیش وجود داشته است (یا چیزی نظیر این)، البته در آن صورت عجیب به نظر می‏آید كه ما باید چنین چیزی را تقبل كنیم. اما این در كل نظام بازیهای زبانی ما به مبانی تعلق دارد. می‏توان گفت: تقبل، اساس عمل را می‏سازد و بنابراین، طبعا، اساس فكر را نیز (OC, ۴۱۱).
چه اعمالی كه به نحو غریزی انجام می‏شوند و چه اعمالی كه از طریق تعلیم و تربیت آموخته می‏شوند، گویی فرضهایی را در دل خود دارند. در عین حال در ذهن كودكی كه شیر را می‏نوشد هیچ اندیشه‏ای در باب وجود شیر حاضر نیست، اما بدون فرض وجود آن، عمل او بی‏اساس است. این فرض بدون آنكه او خود بداند در عمل او خوابیده است. در واقع، در طی فرآیند تعلیم و تربیت، بسیاری از چیزها به شخص نوآموز منتقل می‏شود، بدون آنكه به نحو صریح به آنها اشاره شود و بدون آنكه به بیان درآیند. مثلاً به كودك می‏آموزند كه اشیاء به خودی خود ناپدید نمی‏شوند، یا به قول ویتگنشتاین «وقتی آموخته می‏شود كه گنجه‏ای در اتاق هست، آموخته نمی‏شود كه شك كند كه آنچه بعدا می‏بیند همچنان یك گنجه است یا نوعی صحنه‏پردازی» (OC, ۴۷۲). اینها فرضهایی هستند نهفته در آنچه به شخص آموخته می‏شود. برای كودك هیچ سؤالی در مورد آنها پیش نمی‏آید، اما «او این نتیجه را همراه با آنچه می‏آموزد جذب (swallow) می‏كند» (OC, ۱۴۳). در انسان، با رشد قوای ذهنی، اندك اندك استعدادی به فعلیت می‏رسد كه می‏تواند آن فرضها را انتزاع كند و گویی آنها را از آموخته‏های قبلی‏اش تجرید كند. بدین ترتیب، هر فرد صرفا با شركت در فعالیتها و بازیهای زبانی مختلف واجد یك جهان ـ تصویر می‏گردد. كسب یك جهان ـ تصویر مثل یادگیری قواعد یك بازی است و همانطور كه قواعد بازی می‏توانند صرفا به نحو عملی آموخته شوند، بدون اینكه به هیچ قاعده‏ای تصریح شود، در مورد یادگیری قضایایی كه یك جهان ـ تصویر را توصیف می‏كنند نیز چنین است (OC, ۹۵).
این نكته را نیز باید افزود كه حتی یادگیری زبان نیز مستلزم فعالیتی نظری نیست. وقتی كودك می‏ترسد، عكس‏العملی نشان می‏دهد و به تدریج یاد می‏گیرد كه كلمات یا جملاتی را هم به عكس‏العمل ترس خود بیفزاید. او كلمات و جملات را هم صرفا از طریق آموزش و یا تقلید صرف به عكس‏العمل خویش می‏افزاید. ویتگنشتاین در تحقیقات فلسفی می‏گوید كه وقتی كودك تعبیرات زبانی درد را می‏آموزد، در واقع «درد ـ رفتار جدیدnew pain-behaviour »ی را می‏آموزد. (PI, ۲۴۴) و اینها همانقدر به تفكر وابسته‏اند كه رفتارهای غریزی دوران قبل از سخن گفتن. مالكوم استفاده ویتگنشتاین از تعبیر «اظهار»(utterance) برای اینگونه سخنان را اشاره به این می‏داند كه آنها حاصل فكر نیستند، بلكه بیان بی‏واسطه دردند. او می‏گوید كه این عكس‏العملها به هیچ وجه از باور ناشی نمی‏شوند، بلكه صرفا عملی غریزی‏اند، درست مثل پراندن پشه‏ای كه روی بدن كسی نشسته باشد.(Malcolm, p. ۳۰۳ & ۳۰۶) «مطمئن بودن از درد دیگری، شك داشتن نسبت به آن و غیره نیز انواع بسیار زیاد رفتارهای طبیعی، غریزی نسبت به انسانهای دیگرند و زبان ما صرفا نوعی تمدید و بسط آنهاست.» (Z, ۵۴۵)
نكته مهم دیگری در مورد یادگیری زبان این است كه یادگیری مفاهیم، خود مستلزم توافق در برخی احكام است. این از نكاتی است كه ویتگنشتاین در رد امكان زبان خصوصی نیز از آن سود می‏جوید.(Hanfling, Ch. ۵, p. ۸۸) ویتگنشتاین می‏گوید : «اگر بناست كه زبان وسیله ارتباط باشد، باید نه فقط در تعاریف(definitions) كه در احكام (judgments) هم توافق باشد (هر قدر این غریب بنماید)»(PI, ۲۴۲) . فیلیپس در توضیح این نكته می‏گوید : اینكه مردم در كاربرد زبان توافق دارند و تجارب خود را به شیوه‏ای مشترك به صورت مفهومی در می‏آورند، دلیل بر این نیست كه این توافق آنها پیشفرض توافق یا عدم توافق در احكام باشد؛ زیرا توافق در مفاهیم و توافق در احكام مستقل از هم نیستند. كودك قبل از آنكه زبان را بفهمد یا به كار گیرد، ارتباطات قابل ملاحظه‏ای با والدینش دارد، بنابراین ابتدا باید آموخته باشد كه این ارتباطات غیرشفاهی (نظیر لبخند زدن یا اخم كردن) را بفهمد. او به كمك دیگران یاد می‏گیرد كه امور را به هم مربوط كند، و در آخر با استفاده از آنچه قبلاً از طریق ارتباطاتش آموخته [كه طبعا یك مجموعه از احكام است]، شروع به یادگیری زبان می‏كند. او نمی‏تواند تنها با تكیه بر اطلاعات زبانی، استعداد سخن گفتن را كسب كند.(Phillips, pp. ۲۱۵-۱۶) بنابراین پیشفرض یادگیری مفاهیم، داشتن بعضی باورها در توافق با دیگران است، و این نیز گویای تقدّم كسب بعضی باورها بر هرگونه تفكر و تأمل نظری است.
باید توجه داشت كه هر چند ویتگنشتاین به مراحل ابتدایی آموزش بیشتر توجه می‏كند و روشن است كه در آن مراحل نقش تعلم و عمل، بسیار بیشتر از نقش تأمل و نظر است، اما چنین نیست كه تأثیر نحوه معیشت و عمل در باورهای ما در بزرگسالی منتفی باشد، بلكه نحوه عمل ما همواره رقم زننده باورهای ماست. ویتگنشتاین می‏گوید : «چرا من وقتی می‏خواهم از روی صندلی بلند شوم، خود را قانع نمی‏كنم كه دو پا دارم؟ چرایی وجود ندارد. من فقط این كار را نمی‏كنم. این نحوه عمل من است» (۱۴۸). این نحوه عمل ماست كه بر آن باور مقدم است. ویتگنشتاین معتقد است كه در نحوه عمل ما، حتی اصول كلی‏ای چون اصل یكنواختی طبیعت یا قانون استقراء هم نقشی ندارند، بلكه عمل جزئی ما بر آن اصول كلی مقدم است (ر.ك: OC, ۴۹۹-۲۸۷) و اصول كلی، بعدها استنباط می‏شوند.● سنخ متفاوت مبانی معرفت
با توجه به آنچه گفته شد، ممكن است این ایراد به نظر برسد كه گفته‏های ویتگنشتاین فقط بیانگر این هستند كه انسانها به چیزهایی باورمند می‏شوند، در حالی كه در بحث معرفت‏شناختی همه سخن بر سر توجیه این باورهاست و اینكه آیا این باورها قابل دفاع و مؤثقند یا نه؟
اما باید گفت تمام سخن ویتگنشتاین هم این است كه، از آن جا كه باورهای ما ریشه در نحوه معیشت و شركت ما در فعالیتهای زندگی روزمره‏مان دارند، لذا اصلاً از مقوله‏ای نیستند كه در باب آنها توجیه داشتن یا معقول بودن مطرح باشد، بلكه ورای موجه یا ناموجه بودن و گویی چون چیزی حیوانی‏اند. (ر.ك: OC, ۳۵۹). بازی زبانی مبتنی بر دلیل نیست، معقول(reasonable) (یا نامعقول) نیست. هست ـ چنانكه زندگی ما. .(OC, ۵۵۹) به گفته ویتگنشتاین این دانستنیها هستند كه نیاز به توجیه دارند، اما اینها از امور «دانستنی» نیستند (ر.ك: OC, ۴۸۴, ۴۱۴, ۴, ۱۰۱ و...) و این از مهمترین دعاوی ویتگنشتاین در كتاب درباب یقین است. مبانی یقینی چیزی هستند كه هرگونه پرسشی از سوی ما نیز در دامن آنها مطرح می‏گردد. «ما با دنبال كردن خط فكری بخصوصی به این مجاب شدگی نرسیده‏ایم، بلكه آن در همه پرسشها و پاسخهای من لنگر انداخته، جوری لنگر انداخته كه نمی‏توانم به آن دست بزنم» (OC, ۱۰۳). ویتگنشتاین بارها این مضمون را با عبارات مختلف تكرار می‏كند كه «ما اینگونه‏ایم» یا «این روش ماست»، اگر كسی با ما مخالفت ورزد نهایتا می‏گوییم، «این نحوه عمل من است» (OC, ۱۴۸). ما به اینها یقین داریم و این از سر شتابزدگی یا سطحی بودن نیست، بلكه جزو حیات و نحوه زندگی ماست (OC, ۳۵۸). «زندگی من عبارت از این است كه راضی به پذیرفتن خیلی چیزها باشم.» (۳۴۴). گره زدن باورهای مبنایی و یقینی ما با عمل طبیعی و غریزی ما دقیقا به همین معناست. ویتگنشتاین مبانی معرفت را نه به حوزه‏ای كه در آن توجیه، معنادار است، كه به حوزه‏ای ورای آن متعلق می‏داند. آن حوزه حوزه عمل و زندگی ماست. آیر با نقل عبارات ۵۵۹، ۲۰۴ و ۴۷۶ درباب یقین می‏گوید: «من در این عبارات نه فقط انعكاسی از یكی دانستن معنای جمله با كاربرد آن، بلكه انعكاسی از یكی دانستن كاربرد آن با روش تحقیق و تصدیق قضیه‏ای كه آن جمله بیان می‏دارد را نیز كشف می‏كنم.» (Ayer: P.۱۲۵) یعنی، نه تنها كاربرد جمله است كه تعیین كننده معنای آن است، بلكه تصدیق آن نیز وابسته به كاربرد آن است. خود كاربرد است كه مؤید صدق قضیّه است.
● جمعی بودن جهان ـ تصویر
وقتی سخن از كاربرد جملات گفته می‏شود، روشن است كه با امری جمعی مواجهیم. كاربرد جملات و تفهیم و تفاهم توسط آنها امری جمعی است. همینطور نحوه معیشت یك فرد در جامعه انسانی‏اش چیزی نیست كه اختصاص به شخص او داشته باشد. از اینرو توافقی كه من در پذیرش قضایای جهان ـ تصویر دارم، توافقی صرفا از جانب من نیست، بلكه توافقی جمعی است. «من مطمئنم: به دلیل آنچه به من گفته‏اند، آنچه خوانده‏ام و تجاربم. شك داشتن نسبت به آنها به نظرم دیوانگی می‏آید. البته این نیز در توافق با دیگران است؛ اما من با آنان توافق دارم» (OC, ۲۸۱).
این توافق ادعایی اضافه بر آنچه ویتگنشتاین قبلاً درباره نحوه حصول جهان ـ تصویر گفته بود نیست، بلكه توافق، اقتضای همان تصویری است كه از نحوه اكتساب باورها تصویر شده بود. در آن جا گفته شد كه مبنای باورهای ما اعمال غریزی و كارهایی كه از طریق تعلیم و تربیت می‏آموزیم و در مجموع نحوه معیشت ما و شركتمان در فعالیتها و بازیهای زبانی جامعه‏مان است؛ و چون ما و دیگران در این بازیها مشتركا شركت می‏جوییم، طبیعی است كه در باورهای مبنایی‏مان نیز با دیگران در توافق باشیم. «ما كاملاً به آن مطمئنیم، فقط به این معنا نیست كه هر شخص واحدی نسبت به آن مطمئن است، بلكه ما به جامعه‏ای تعلق داریم كه با دانش(science) و آموزش و پرورش (education) با هم پیوند خورده‏اند» (OC, ۲۹۸). این بند به گویاترین وجهی رأی ویتگنشتاین را در این مورد بیان می‏كند، كه كاملاً همخوان با اصل سخن ویتگنشتاین در باب تكون جهان ـ تصویر است.
نكته خُرد دیگری نیز وجود دارد و آن اینكه، نه تنها من به اینها باور دارم و نه تنها من همگام با دیگران به اینها باور دارم، بلكه من باور نیز دارم كه آنان به اینها باور دارند. هر كسی می‏داند كه دیگران نیز اینها را قبول دارند. «اما نه فقط من همه آنها را می‏دانم یا به آنها باور دارم، بلكه دیگران نیز همینطورند. یا بهتر بگویم، من باور دارم كه آنان بدانها باور دارند» (OC, ۲۸۸). او در دو بند بعد نیز همین نكته را تكرار می‏كند. در مجموع باید گفت كه در مورد این باورها «چیزی همگانی(universal) وجود دارد، نه فقط چیزی شخصی(personal)» (OC, ۴۴).
● جهان ـ تصویر : یك نظام همبسته
یكی از خصائص بسیار مهم جهان ـ تصویر این است كه جهان ـ تصویر یك رشته احكام جدا از هم و نامربوط با هم نیست، بلكه یك نظام (system) و یك ساختار (structure) است (OC, ۱۰۲)، «نظام كاملی از قضایا» (OC, ۱۴۱) یا مجموعه هماهنگی از گزاره‏ها (OC, ۲۲۵) است كه در ارتباط با یكدیگر و مؤید یكدیگرند. و خصوصا باید توجه داشت كه فراگیری این جهان ـ تصویر هم با كل آن آغاز می‏شود، نه با جزئی از پس جزء دیگر. كودكان همینطور كه بزرگ می‏شوند، تحت تعلیم انسانهایی كه آنان را احاطه كرده‏اند تصویری از جهان پیرامونشان، مشابه با تصویر جامعه و مربیانشان، كسب می‏كنند. این تصویر، تصویری از یك كل به هم بسته است كه اجزای آن در ابتدا وضوح كامل ندارند. اندك اندك با آموزشهای بیشتر، جزئیات بیشتری از این كل برای او آشكار می‏شود. «وقتی شروع به باور چیزی می‏كنیم، شروع به باور نظام كاملی از قضایا می‏كنیم و نه یك قضیه واحد (روشنایی به تدریج بر كل آن طالع می‏شود)» (OC, ۱۴۱). فیلیپس در این باره می‏گوید :
لزومی ندارد بپذیریم كه چیزی باید باشد كه ابتدائا آموخته شود (یا چنانكه چامسكی معتقد است برای كودك برنامه‏ریزی شود.) به طوری كه این آموخته ابتدایی معرفتی را كه برای برداشتن گامهای بعدی لازم است فراهم آورد. هیچ قاعده‏ای كه اولین قاعده باشد، كه مقدم بر قواعد دیگر برای یادگیری آنها آموخته شود، وجود ندارد.(phillips, p. ۲۱۵)
ما با تمامیتی از احكام مواجه می‏شویم و آن را می‏پذیریم. قبل از آن كه اجزای آن را به طور دقیق بشناسیم، و در این صورت طبیعی است كه شناخت هر یك از اجزای آن كل پس از پذیرش آن تقدم خاصی نسبت به دیگری ندارد. و این نظام كامل را به ساختمان بزرگی تشبیه می‏كند كه پس از باور به وجود آن، هر بار گوشه كوچكی از آن را می‏بینیم (OC, ۲۷۶). آنچه مهم است این است كه این اجزا متقابلاً به هم متكی و مؤید یكدیگرند. «این اصول متعارف به صورت منفرد نیستند كه برای من بدیهی جلوه می‏كنند، بلكه نظامی است كه در آن نتایج و مقدمات متقابلاً مؤید یكدیگرند» (OC, ۱۴۲).
البته این بدان معنا نیست كه در نظام كاملی از باورها كه برای شخص حاصل می‏آید همه باورها نقش مشابه داشته باشند، بلكه در آن خانه بزرگ، بعضی از باورها به منزله پایه و مبنای این عمارت و بعضی دیگر به منزله بنا و طبقات رویین آنند. این نظام، نظام كاملی است كه در آن بعضی چیزها از ثبات بیشتری برخوردارند، هر چند این ثبات نیز خود مرهون دیگر چیزهاست.
كودك یاد می‏گیرد كه انبوهی از چیزها را باور كند. یعنی یاد می‏گیرد كه بنابر این باورها عمل كند. كم‏كم از آنچه باور كرده است نظامی شكل می‏گیرد و در آن نظام بعضی از چیزها به صورت تزلزل‏ناپذیری ثابت می‏مانند و بعضی بیش یا كم مستعد تغییرند. آنچه ثابت می‏ماند نه بدین خاطر كه ذاتا بدیهی یا قانع كننده است ثابت می‏ماند، بلكه آنچه در اطراف آن قرار دارد آن را ثابت نگه می‏دارد (OC, ۱۴۴).
در واقع این ساختار، ساختمانی یكپارچه و كاملاً به هم وابسته است. و بنابراین در عین حال كه تزلزل مبانی باعث تزلزل كل خانه خواهد بود، اما بالعكس نیز اگر كل خانه بخواهد عوض شود، مبانی نیز دیگر پابرجا نخواهند بود. و از قضایای مبنا، كه گاه آنها را به محوری تشبیه می‏كند كه همه سؤالات و تردیدهای ما حول آن می‏چرخند (OC, ۳۴۱)، به عنوان سنگ زیرین(rock bottom) اعتقادات یاد می‏كند و بارها به این مسأله اشاره می‏كند كه اگر این قضایا از دست بروند، كل باورهای ما از دست خواهند رفت. (ر.ك. بندهای ۲۳۴، ۲۹۱، ۲۹۲، ۳۷۰، ۴۱۹، ۴۹۰، ۶۱۳، ۶۱۴) اما در عین حال، این مبانی نیز بدون كل بنا باقی نخواهند بود. «درباره این دیوارهای مبنا تقریبا می‏توان گفت كه آنها را كل بنا نگاه می‏دارد» (OC, ۲۴۸).این خصوصیت، یعنی اتكای دو جانبه بنا و مبنا، كه فارق مهمی میان معرفت‏شناسی ویتگنشتاین و نظامهای سنتی معرفت‏شناسی مبناگروی است، به نظر می‏رسد كه حاكی از عنصری كل‏گروانه یا تلائم‏گروانه در دیدگاه ویتگنشتاین باشد. بنابر دیدگاه او اعتبار هر چه در این نظام است با اعتبار بقیه و با اعتبار كل نظام وابسته است. او می‏گوید : «معرفت ما نظامی عظیم را می‏سازد و هر تكه بخصوصی فقط در درون این نظام ارزشی راكه ما برای آن قائلیم دارا است. (OC, ۴۱۰) هر گونه تزلزل و تردیدی در هر یك از گزاره‏های این مجموعه نیز بی‏ارتباط با بقیه مجموعه و باور ما به كل آن نیست؛ چرا كه آن گزاره‏ها جدا جدا به ما آموخته نشده‏اند، بلكه انبوهی از گزاره‏های متكی بر همند. (OC, ۲۷۴) به طوری كه اگر كسی یكی از آن باورها را رد كند، مثلاً بگوید اتومبیلها از زمین می‏رویند، دیگر نمی‏تواند این باور را با بقیه باورهای ما مرتبط كند و بنابراین در آن صورت كل نظام، تحقیقگری ما را نمی‏پذیرد. (OC, ۲۷۹) و در این صورت در بقیه باورهای ما نیز می‏تواند تردید كند.
ویتگنشتاین در موارد متعددی جهت یقینی تلقی شدن یك گزاره توسط ما را این می‏داند كه همه چیز به سود آن است و هیچ چیز مخالف آن نیست (ر.ك : ۴، ۸۹، ۹۳، ۱۹۱، ۲۰۳، ۱۱۸). یا گاه در تثبیت یك باور می‏گوید : «فرض مخالف هیچگونه مؤیدی ندارد» (ر.ك: OC, ۲۰۳, ۱۹). این اظهارات نیز حاكی از نوعی اتكاء مبانی یقینی بر كل باورهای ماست.
● جهان ـ تصویر: مبنای قطعی هر پژوهش
نظام اعتقادات ما مبنای هر پژوهشی است كه از سوی ما بخواهد انجام گیرد. هر آزمودنی و هر اثبات یا رد كردنی به این نظام وابسته است، اما نه فقط به این معنا كه نقطه شروع استدلال ما باشد، بلكه اساسا ماهیت استدلال را خود آن نظام تعیین می‏كند.
هر آزمودنی و هرگونه تأیید یا عدم تأیید یك فرضیه از همان اول در درون یك نظام صورت می‏گیرد و این نظام، نقطه كمابیش دلخواهانه و مشكوك حركت استدلالهای ما نیست، بلكه به ماهیت آنچه استدلالش می‏نامیم تعلق دارد. این نظام بیش از آنكه نقطه حركت باشد، عاملی است كه حیات استدلالها به آن بسته است (OC, ۱۰۵).
نه اینكه با كدام گزاره استدلال خود را آغاز كنیم، بلكه اینكه استدلال كنیم چه چیزی را دلیل به حساب آوریم و روش پیش رفتن و حكم كردن ما چگونه باشد، همه اینها درون آن نظام معین می‏شوند.
البته همانطور كه قبلاً نیز اشاره شد، همه قضایایی كه جهان ـ تصویرها را می‏سازند، به لحاظ میزان ثبات و تقین، با هم یكسان نیستند (ر.ك : ۵۲، ۶۶، ۱۴۴، ۴۵۴، ۶۱۳، ۶۷۳) «مواردی وجود دارند كه در آنها شك، نامعقول است، اما موارد دیگری هم هستند كه در آنها شك منطقا ناممكن می‏نماید» (OC, ۴۵۴). بعضی از این گزاره‏ها همان گزاره‏های محوری‏اند كه شك و سؤال بدون آن كه آنها را مصون از شك بدانیم ممكن نیست (ر.ك: OC, ۳۴۱).
بدین ترتیب در تصویر ما از جهان، برخی از گزاره‏ها محرز تلقی می‏شوند، و مطلقا قابل اتكا(absolutely solid) تلقی كردن آنها خود بخشی از روش حكم كردن ما (OC, ۱۵۰)و بخشی از روش شك و تحقیق ماست. (OC, ۱۵۱) این گزاره‏ها مورد مناقشه قرار نمی‏گیرند، در مسیر تحقیق قرار نمی‏گیرند (۸۸) و از تردد [در این جاده] بركنار می‏مانند (۲۱۰)؛ حتی ممكن است به بیانْ هم در نیایند (۸۷)، اما نحوه نگرش و پژوهشهای ما را شكل می‏دهند (۲۱۱). هرگونه تحقیقی بر اساس مفروض گرفتن برخی امور و با داشتن یك روش میسر است، این گزاره‏ها تعیین كننده روش تحقیقهای ما هستند. ماهیت حكم كردن و اصول صدور حكم، خود توسط این احكام تعیین می‏گردد (۱۲۴, ۱۴۹). این قضایا مبنای تعیین صدق و كذبند. «این تصویر، زمینه‏ای موروثی است كه بر اساس آن صحیح را از غلط تمیز می‏دهم.» (۹۴)و بنابراین در مورد خود آنها نمی‏توان سخن از صدق و كذب گفت. ویتگنشتاین می‏گوید : «این گفته به نظرم مبنایی آمده است. اگر این غلط است، پس صحیح و غلط دیگر چیست؟!» (۵۱۴). هر تصدیق یا تكذیبی بر اساس یك مبنا ممكن است، این مبنا برای ما همان گزاره‏های جهان ـ تصویر ماست كه برای هر پژوهشی معیاری جز آن در اختیار نداریم. آنها را می‏توان اصول مبنایی پژوهش انسانی نامید (ر.ك: ۶۷۰). حكم كردن در نظر ما یعنی حكم كردن بر اساس آن. بنابراین هیچ امری نمی‏تواند ما را از باور به آنها منصرف سازد. «آیا سؤال این است : اما اگر ایجاب می‏كرد كه عقیده‏ات را حتی در مورد این مبنایی‏ترین چیزها هم تغییر دهی چه؟» و به نظر می‏رسد پاسخ آن این باشد : «واجب نیست كه آن را تغییر دهی. مبنایی بودن آنها درست در همین است.» (OC, ۵۱۲). آنچه مبنایی است خوداساس هر تحقیقی و حكمی است و بنابراین خود نمی‏تواند مورد سؤال قرار گیرد.
اما نباید گمان كرد كه مبانی موردنظر ویتگنشتاین همان مبانی موردنظر معرفت‏شناسی سنتی است. این مبانی در دید ویتگنشتاین بسیار متنوعتر و متكثرتر از مبانی آن نظامهای معرفت‏شناختی‏اند. مثلاً در نظر او «نام من ل.و. است» از قضایایی است كه در صورت تكذیب آن، صحیح و غلط معنای خود را از دست می‏دهد (۵۱۵). هنفلینگ در این باره می‏گوید :
قضایای «مبنایی» ویتگنشتاین برخلاف داده‏های مبنایی معرفت‏شناسی سنتی، از انواع گوناگونند. برخی شخصی‏اند و برخی غیرشخصی. برخی در باب اشیاء موجود در محیط شخصند و برخی دیگر در باب بدن او. بعضی درباره حقایق ریاضی، بعضی دیگر در باب نظم علّی، و بعضی دیگر در باب محفوظات‏اند.(Hanfling, p. ۱۶۲)
● مشابهت قطعیّت مبانی و قطعیّت ریاضیات
ویتگنشتاین قطعیت قضایای محوری جهان ـ تصویر را گاه با قطعیت قضایای ریاضی مقایسه می‏كند و آنها را برابر می‏شمارد. از نظر او میان یقین ما نسبت به این دو نوع قضیه فرقی وجود ندارد. «ما با همان یقینی كه به هر قضیه ریاضی باور داریم، می‏دانیم كه حروف الف و ب چگونه تلفظ می‏شوند، رنگ خون انسان چه نام دارد، اینكه انسانهای دیگر خون دارند و آن را «خون» می‏نامند (۳۴۰). او بازی فیزیكی را همانقدر یقینی می‏داند كه بازی ریاضی را (۴۴۷).(۷) و علت این عدم تفاوت میان قضایای ریاضی و قضایای تجربی به لحاظ قطعیت این است كه «قضیه ریاضی [نیز] از طریق یك سلسله افعالی به دست آمده كه به هیچ وجه با افعال بقیه حیات ما متفاوت نیستند و به همان میزان در معرض فراموشكاری، غفلت و توهم‏اند» (OC, ۶۵۱). مثلاً خطای حافظه همانقدر كه می‏تواند در قضیه «امروز الف را دیدم» دخیل باشد، در قضیه ۴=۲+۲ نیز می‏تواند دخیل باشد. و بر عدم بروز خطا در هیچیك از آنها نمی‏توان دلیل آورد. (ر.ك: ۷۸) و این نامدلل بودن مبانی باورهای ماست كه حتی در باب ریاضیات نیز صدق می‏كند.(۸)
● مسأله مطابقت با واقع
البته باید توجه داشت كه همه آنچه ویتگنشتاین در باب یقینی بودن و قطعیت برخی از گزاره‏ها می‏گوید هرگز بدین معنا نیست كه آنها را «مطابق با واقع» می‏داند. اساسا در نظر ویتگنشتاین مفهوم «تطابق با واقع» كاربرد روشنی ندارد (۲۱۵). برای روشن شدن این مفهوم باید بدانیم «مطابقت» در این مورد چگونه چیزی است و پاسخ به این سؤال، ما را گرفتار دور خواهد كرد :
خوب، اگر همه چیز به سود یك فرضیه باشد و هیچ چیز به زیان آن نباشد ـ در آن صورت به نحو یقینی صادق است؟ می‏توان آن را چنین در نظر گرفت ـ اما آیا آن فرضیه به نحو یقینی با واقعیت، مطابق است؟ ـ با این سؤال، از همین حالا گرفتار دور شده‏ای (۱۹۱).
اگر بخواهیم آنچه را همه چیز در آن است و هیچ چیز علیه آن نیست مطابق با واقع بخوانیم، این در بهترین حالت فقط نشان می‏دهد كه «تطابق» به چه معناست. «این تطابق، اگر عبارت از این واقعیت نیست كه آنچه در بازیهای زبانی شاهد محسوب می‏شوند به سود گزاره ما هستند، عبارت از چیست؟» (رساله منطقی فلسفی) (OC, ۲۰۳).
یقین كامل هم به تطابق با واقع وابسته نیست. لزومی ندارد كه متعلق یقین كامل حقیقت فرض شود، بلكه یقین كامل چیزی است كه به موضع و نگرش انسان وابسته است (OC, ۴۰۴). دانسته‏های انسان، بی‏قید و شرط حقیقت نیست، بلكه فقط تا بدان حد كه مبنای پایداری برای بازیهای زبانی اوست حقیقت است (OC, ۴۰۳).
● تغییر جهان ـ تصویر
با توجه به آنچه در باب نحوه تكوین جهان ـ تصویر بیان شد و قطعیتی كه ویتگنشتاین برای باورهای مبنایی ما در این نظام تصویر كرد، ممكن است تصور شود كه جهان ـ تصویر، یا لااقل فقرات مبنایی‏تر آن، تغییر ناپذیرند. اما باید گفت كه در نظر ویتگنشتاین چنان نیست كه همه باورهایی كه از كودكی به انسان منتقل می‏شود، برای همیشه جبرا با او بماند، بلكه این امكان وجود دارد كه كسی بعدها در صحت و سقم باورهایی كه كسب كرده است تأمل یا تردید كند و سپس آنها را تأیید كند یا كنار بگذارد. آنچه ویتگنشتاین اظهار می‏كند صرفا قبول و عدم چند و چون ابتدایی نسبت به این باورهاست. او می‏گوید : «من به میزان فراوانی چیزها آموخته‏ام و بر اساس وثاقت انسانها آنها را پذیرفته‏ام و سپس با تجربه خودم بعضی چیزها را تأیید شده یا تأیید ناشده یافته‏ام (OC, ۱۶۱).
البته روشن است كه این تردید فقط در مورد بعضی از باورهای سابق ممكن است، نه در باب همه آنها با هم. ویتگنشتاین می‏گوید : «می‏توانیم در تك تك این واقعیات شك كنیم، اما نمی‏توانیم در همه آنها شك كنیم» (OC, ۲۳۲)؛ چرا كه همانطور كه‏ویتگنشتاین بارها تذكر می‏دهد، شك هنوز نیازمند مبناست و اگر هیچ باوری نباشد كه بر آن مبنا دچار تردید شویم، شك كردن بی‏معنا خواهد بود. یعنی همانطور كه قبلاً نیز گفته شد، سؤالها و تردیدهای ما بر این واقعیت مبتنی‏اند كه برخی از گزاره‏ها مصون از شكند، و بدون وجود آنها نه شك ممكن است و نه معرفت.
ویتگنشتاین افكار ما را به یك رودخانه تشبیه می‏كند. رودخانه بستری دارد و آبی كه در این بستر در جریان است. افكاری، ثابت و پابرجا هستند و افكار دیگری بر بستر این افكار می‏آیند و می‏روند. آن بستر جهان ـ تصویر ماست. اما آنچه مهم است این است كه خود بستر رودخانه نیز دو بخش دارد: صخره‏های سختی كه در معرض هیچ تغییر و حركتی نیستند، یا فقط تغییری نامحسوس دارند، و شن و ماسه‏های كف روخانه كه هر از گاه ممكن است شسته و زایل شوند، یا در كف رودخانه مانده ته نشین گردند. و نیز اینكه این نسبت می‏تواند با زمان تغییر كند، یعنی صخره‏های سخت در گذشت زمان ممكن است فرسایش یابند، و بالعكس سنگهای كوچك ممكن است به بستر رودخانه پیوسته و اندك اندك سخت گردند (ر.ك: OC, ۹۶-۹۹).
این تصویر نشانگر اعتقاد ویتگنشتاین به امكان تغییر جهان ـ تصویر است (نیز ر.ك: OC, ۲۵۰). البته همانطور كه در این تصویر مشهود است، این تغییر در بخشی از جهان ـ تصویر صورت نمی‏گیرد یا بسیار به سختی صورت می‏گیرد. احتمال تردید، تجدیدنظر، و تغییر در فقرات مبنایی‏تر نظام معرفتی و جهان ـ تصویر شخص به مراتب كمتر از احتمال آن در مورد فقرات روبنایی‏تر آن است. مثلاً باور به وثاقت حواس از مبنایی‏ترین باورهای ماست و بنابراین مثل قضایای علمی، كه خود بر این مبنا ساخته می‏شوند، در معرض تغییر نیست.پس، هر چند بنابر دیدگاه ویتگنشتاین ما به واسطه نحوه معیشتمان و از طریق تعلیم و تربیت، واجد یك جهان ـ تصویر می‏شویم كه تنها پنجره‏ای است كه از آن می‏توانیم به جهان بنگریم، اما این بدان معنا نیست كه هیچگونه دخل و تصرفی در آن نتواند صورت گیرد. «همانطور كه در نوشتن، شكل اصلی خاصی از حروف را یاد می‏گیریم و بعدا آن را تنوع می‏بخشیم، به همین ترتیب، ابتدا ثبات اشیا را به عنوان هنجار می‏آموزیم، كه پس از آن معروض اصلاحات واقع می‏شود» (OC, ۴۷۳). بخشهایی از جهان ـ تصویر می‏توانند مورد تأمل، تردید، تحقیق و اصلاح قرار گیرند. كیفیت جریان آب در بستر رودخانه، ضربات آبهایی كه به یك قسمت یا قسمتی دیگر می‏كوبند، تعیین كننده این است كه بستر رودخانه چه حالتی پیدا كند. تغییراتی كه در نگرش علمی جوامع پیش می‏آید، به همین صورت روی می‏دهد. این تغییری است كه بر اساس مبانی دیگر صورت می‏گیرد. اصولاً هر تغییر رأی معقولی كه بر پایه تحقیق صورت گیرد، مسلما مبنا و پشتوانه‏ای دارد، یعنی باورهای دیگری هستند كه وثاقت آنها محرز است و در عین حال با باور قبل ما سازگار نمی‏افتند، بلكه اقتضای باوری دیگر را دارند. مثلاً كروی یا مسطح بودن زمین باوری است متكی به اعتماد ما به تجربه و مشاهدات حسی. وقتی بر ما معلوم شود كه شواهد مذكور مؤید كروی بودن زمین به جای مسطح بودن آنند، بر همان مبنا بنایی دیگر می‏سازیم.
اما در سخنان ویتگنشتاین به نوعی دیگر از تغییر جهان ـ تصویر نیز بر می‏خوریم. این تغییر ظاهرا تغییری متكی به دلیل نیست، بلكه حصول این تغییر از نوع حصول ابتدایی جهان ـ تصویر است. وقتی تغییری بخواهد در باورهای مبنایی كه خود مدلل نیستند روی دهد، ناگزیر تغییری مدلل نخواهد بود. در بند ۹۱ در باب یقین ویتگنشتاین از پادشاهی سخن می‏گوید كه بر این باور است كه عالم با او آغاز شده است، و اینكه اگر با او سخن گفته می‏شد، اثبات نادرستی نظر او ممكن نبود. هر چند برگرداندن او از این نظر ممكن می‏بود. او می‏گوید : «اما این اقناعی از نوع خاص بود، پادشاه سوق داده می‏شد به اینكه به گونه‏ای دیگر به جهان بنگرد.» یا در جایی دیگر وقتی تذكر می‏دهد كه در انتهای ادله اقناع است، بومیانی را به یاد می‏آورد كه توسط مبلغان مذهبی به كیشی نو در می‏آیند (OC, ۶۱۲). و یا در جای دیگر از دادن(to give) جهان ـ تصویر كه از طریق نوعی اقناع (persuasion) صورت می‏گیرد، سخن می‏گوید (OC, ۲۶۲).
اما در این صورت، این سؤال باقی می‏ماند كه این تغییر، اگر متكی بر دلیل نیست، اصلاً چرا صورت می‏گیرد؟ این سؤالی است كه بعینه در مورد عدم تغییر رأی نیز می‏تواند مطرح گردد؛ زیرا هم پایبندی نسبت به آن عقاید و هم عدول از آنها هر دو پدیده‏هایی هستند كه قطعا علتی دارند.
● سادگی، تناسب و كارآیی
به نظر می‏رسد علت پایبندی به مبانی معرفتی یا رویگردانی از آنها را در نظر ویتگنشتاین بتوان به اموری نظیر سادگی، تناسب و سازواری (symmetry) و خصوصا كارآیی یك باور اسناد داد. او می‏گوید : «به خاطر داشته باش كه گاه به خاطر سادگی یا تناسب یك نظر، نسبت به صحت آن مجاب می‏شویم، یعنی اینها هستند كه شخصی را به روی آوردن به این دیدگاه می‏كشانند» (OC, ۹۲). در جایی دیگر می‏گوید: «تصویر زمین به عنوان یك گوی، تصویر خوبی است، این خوبی را در همه جا به اثبات رسانده است، تصویر ساده‏ای هم هست ـ خلاصه اینكه، ما با آن كار می‏كنیم بدون آنكه در آن تردید كنیم» (OC, ۱۴۷).
ظاهرا ذهن ما انسانها به پذیرش چیزهای ساده‏تر بیشتر متمایل است و پذیرش آنها و التزام به آنها در عمل نیز برای ما آسانتر است. مثلاً ویتگنشتاین می‏پرسد كه چه چیزی ما را از این اعتقاد باز می‏دارد كه وقتی هیچكس به یك میز نگاه نمی‏كند، آن میز ناپدید شده و یا رنگ آن تغییر می‏كند و وقتی دوباره به آن نگاه می‏كنیم به وضع اول باز می‏گردد. شاید بتوان گفت علت این است كه این اعتقاد نه سادگی اعتقادی را كه ما در این‏باره داریم دارد و نه با اعتقادات دیگر ما كاملاً سازوار است و از همه مهمتر اینكه كارآیی خوبی در عمل ندارد. چنین به نظر می‏رسد كه از دید ویتگنشتاین كارآیی عملی یك باور، نقش مهمی در پذیرش آن ایفا می‏كند. آنچه باعث می‏شود كه ما همچنان به باورهای مبنایی خود ملتزم باشیم این است كه آنها را برای مقاصد عملی خود كاملاً كارا و مفید می‏یابیم. توجه او به افاده عملی چنان است كه او خود در یكی از بندهای درباب یقین موضع خود را شبیه پراگماتیسم می‏خواند (ن.ك: OC, ۴۲۲). او در جای دیگر می‏پرسد: «و در این صورت آیا می‏توان گفت : ما اینگونه اعتقاد می‏ورزیم؛ زیرا معلوم شده كه به صرفه است؟» (OC, ۱۷۰). و باز در جای دیگری وقتی از اعتماد كامل ما به نتایج تجارب دیگران سخن می‏گوید می‏پرسد : «آیا این اعتماد هم كارآمدی خود را نشان نداده است؟» و پاسخ می‏دهد : «تا جایی كه من می‏توان حكم كنم ـ چرا» (OC, ۶۰۳). اینكه ما در عین حال كه این امكان را كاملاً منتفی نمی‏دانیم كه «چیزی واقعا بی‏سابقه رخ دهد» و بسیاری از باورهای یقینی ما را از ما بگیرد، باز هم نسبت به آنها هیچ تزلزلی به خود راه نمی‏دهیم، شاید به خاطر این است كه چنین تردید و تزلزلی هیچ افاده عملی‏ای برای ما ندارد، بلكه بالعكس، مصالح عملی ما اقتضای عدم اعتنا به آن را دارد. ما دلیلی برای اعتماد به آنچه به ما آموخته شده است نداریم، اما این اعتماد علتی دارد و آن این است كه ما آن را مفید می‏یابیم. «این بازی، ارزش خود را در عمل نشان می‏دهد. این می‏تواند علت به اجرا در آمدن بازی باشد، اما دلیل (ground) نیست» (OC, ۴۷۴).
● داوری در باب جهان ـ تصویرها و مسأله عینیت معرفت
بنابر آنچه ویتگنشتاین در طرح جهان ـ تصویر می‏گوید چنین برداشت می‏شود كه انسانهای مختلف در جوامع گوناگون، كه انحاء معیشت متفاوتی دارند، واجد جهان تصویرهای گوناگونند. در این صورت، امكان مواجهه جهان ـ تصویرها با یكدیگر این سؤال را پیش می‏كشد كه آیا در این رویارویی، امكان داوری میان دو جهان ـ تصویر و تشخیص رأی صحیحتر وجود دارد یا نه؟
در پاسخ به این سؤال، به صورت بسیار مختصر، شاید بتوان چنین گفت كه اگر اختلاف در جهان ـ تصویر در مبانی آن نباشد، فیصله اختلاف بر اساس آن مبانی ممكن به نظر می‏رسد، اما اگر دو جهان ـ تصویر در مبانی با هم مختلف باشند، دیگر نمی‏توانند با آوردن دلایلی دیگری را به سوی نظر خود فرا بخوانند؛ زیرا این مبانی مختلف، خود اموری نامدللند. البته این امكان وجود دارد كه امور دیگری فراخوانده شوند كه طرف مخالف را قانع سازند كه دید خود را نسبت به امور عوض كند.
به مسأله داوری میان جهان ـ تصویرها، كه با مسأله عینیت معارف و دعاوی ما پیوند مستقیم می‏یابد و از اینرو حائز اهمیت بسیار است، از سوی متفكران مختلف، به انحاء گوناگون پرداخته شده است، و رأی ویتگنشتاین در این باب به طرق گوناگون تفسیر شده است. بعضی، از آن جا كه هیچ معیار مطلقی بیرون از جهان ـ تصویرها برای داوری آنها نیافته‏اند، ویتگنشتاین را نسبی‏گرا دانسته‏اند، اما از طرفی كسانی در سخنان ویتگنشتاین اشاره‏ای به یك نحوه معیشت انسانی یافته‏اند، یعنی نحوه معیشتی كه همه انسانها از آن رو كه انسانند در آن سهیمند و بنابراین در باورهایی كه حاصل از این نحوه معیشت است نیز مشتركند. آنان این مبنای مشترك را زمینه واحدی دانسته‏اند كه بر اساس آن جهان ـ تصویرهای گوناگون می‏توانند با هم گفتگو داشته و به تفاهم برسند. و بدین ترتیب ویتگنشتاین را قائل به نوعی عینیت دانسته‏اند. البته این بیانی بسیار ساده سازانه از تفسیرهای مختلف از رأی ویتگنشتاین در ارتباط با مسأله عینیت و نسبی گروی است. این تفسیرها از جنبه‏های كاملاً گوناگونی به این مطلب پرداخته‏اند و آرایی متنوع و متكثر در این باب عرضه كرده‏اند.(Haller,, pp. ۲۲۳-۳۱)
آنچه گذشت شرحی اجمالی و در حد امكان تنظیم یافته از توصیفات ویتگنشتاین از ویژگیهای آن نظامی بود كه او جهان ـ تصویرش می‏نامد. این مطالب، سؤالات فراوانی را بر می‏انگیزد و مسائل عدیده‏ای را پیش می‏كشد كه پژوهش و داوری در باب آنها مستلزم پرداختی بسیار وسیعتر و دقیقتر به آنها می‏باشد.
منابع
۱- Stroll, Avrum, Moore & Witt genstein on certainty, (Oxford University press, ۱۹۹۴).
۲- (Humanities Press Gertrude. D. Conway, Wittgenstein on Foundations, ۱۹۸۹ .International,
۳- Malcolm, Norman, "Wittgenstein : The Relation of Language to Instinctive Behaivioun, in L. Wittgenstein : Crirtcal Assessments, ed.
۴- Phillips. Derek L. Wittgenstein and scientific knowledge, (Macmillan Press LTO, ۱۹۹۷).
۵- Ayer, A. J. Wittgenstein, (Random House, ۱۹۸۵).
۶- Noam Chomsky, Aspects of the theory of Syntax (Cambridge : Mass MITpress, ۱۹۶۵)
۷- Haller, Rudolf, "Was Wittgenstein a Relativist?", in Wittgenstein : Mind &Language.
۸- Carl, Wolfgang : "Wittgenstein&#۰۳۹;s Refutation of Skepticism", in Wittgnstein : Mind & Language.
۹- Bogen, James : "Wittgenstein and Skepticism", in Ludwig Wittgnstein : Critical Assessments, vol. ۲.
۱۰- Fogelin, Robert : "Wittgenstein and the History of Philosophy", in Wittgenstein.
۱۱- Phillips, Derek L., "Relativism and Wittgenstein", Wittgenstein and Scientific Knowledge.
۱۲- Hanfling, Oswald, "Language - games and Objectivity", Wittgenstein&#۰۳۹;s Later Philosophy.
۱۳- Malcolm, Norman, Wittgensteinian Themes, Ch.۷.
۱۴- Hamfling, Oswald, Wittgenstein&#۰۳۹;s Later Philosophy, Introduction (State University of New York Press, ۱۹۸۹).
۱۵- Conway. Gertrude. D. Wittgenstein on Foundations, (Humanities Press International, ۱۹۸۹)
۱ ـ دانشجوی دكتری فلسفه تطبیقی مركز تربیت مدرس دانشگاه قم.
* مراد از "PI" كتاب Philosophical Investigation ویتگنشتاین و مراد از شماره‏های جلوی آن شماره بندهای این كتاب است.
۲- استرول در فصل ۶ تحت عنوان «یافتن آغاز» امتیازات این سبك، كه به آن عنوان "broken text" (=متن منفصل) می‏دهد، را به تفصیل شرح می‏دهد.
۳- كانوی می‏گوید (pp. ۸۳-۸۵) همانطور كه در نظر هایدگر انسان با موجودات و اشیاء دیگر در تماس است و این تماس‏بدوی چیزی از نوع معرفت نیست، بلكه سر و كار داشتن دلمشغولانه فرد با آنچه در درگیریهای روزمره‏اش با جهان خود می‏یابد است. یعنی آشنایی اصلی ما با امور از نوع تأمل نظری نیست، بلكه از نوع مراوده واقعی و بیرونی است. به همین ترتیب ویتگنشتاین نیز معتقد است كه انسانها در قالبی از معانی و فعالیتها سكنا دارند كه بنحو بنیادی، جهان آنان را می‏سازد.
* مراد از OC كتاب On Certainty ویتگنشتاین و مراد از شماره‏های جلوی آن شماره بندهای این كتاب است.
- ۴philosophical occasions.
۵- برای موارد دیگر ر.ك : ۷۷، ۷۸، ۴۴۸، ۴۵۵ و بندهای ۶۵۱ـ۶۵۸.
۶- باید توجه داشت كه مراد خود اصول متعارفه ریاضی نیست كه نامدلل بودن آنها معلوم است، بلكه مراد باور بین این قضایا و ادعای من نسبت به آنهاست كه برای آن دلیلی ندارم. شاید فراموش كرده باشم و ۲+۲ مساوی با ۴ وضع نشده باشد.
نویسنده:مینو حجت
منبع:فصلنامه نامه مفید، شماره ۳۶
منبع : خبرگزاری فارس