چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


عاقبت کمدین بودن


عاقبت کمدین بودن
در قابوسنامه آمده است؛ «درزی غخیاطف بر دروازه شهری دکان داشت...» و از پس آن، حکایت در کوزه افتادن درزی آمده است که تمثیلً همان ضرب المثل «خیاط تو کوزه افتاد» است. وضع بازیگر هنگام اجرای نقش های اصلی نمایشنامه «پسرطلاها» شاید مصداق همین ضرب المثل باشد. زیرا باید کمدین ها را بر صحنه به شوخی بگیرند و در چاله یی بیفتند که همیشه خود برای دیگر کاراکترها تدارک می دیدند. بازیگران در این نمایش باید عاقبت کمیک دو کمدین را بازی کنند. شاید به استناد همین سخن بتوان این نمایشنامه را عرصه آورد بازیگری کمدین ها به حساب آورد. بر عکس آن خیاط که در کوزه افتادنش مرگ است، کدام بازیگر است که دوست نداشته باشد در چنین کوزه یی بیفتد. شاید مرام کمدین بودن و در اساس نفس بازیگری همین باشد. نسل فعلی تماشاگران تئاتر ایران نیل سایمون را با ترجمه شهرام زرگر از نمایشنامه «عاقبت عشاق سینه چاک» به خاطر سپرده اند. اجراهای گوناگون از نمایشنامه «پسرطلاها» هم که بر اساس ترجمه زرگر و با کارگردانی مهدی مکاری بر صحنه تالار مولوی رفته است، خود نشانگر محبوبیت این نویسنده - دست کم در میان مترجمان و کارگردانان- است. این نمایشنامه توسط آهو خردمند نیز با نام «پسران آفتاب» ترجمه شده است. همچنین چند ماه پیش محمد رحمانیان نسخه یی تلویزیونی از این نمایش با بازی احمد آقالو و مهدی هاشمی فراهم کرد. اما ظاهراً سال ها قبل اقتباسی از این نمایشنامه با کارگردانی رضا ژیان با بازی حمید جبلی و اکبر عبدی به روی صحنه رفته بوده که مورد اقبال تماشاگران نیز قرار گرفته است. گویی این نمایشنامه آوردگاهی برای آزمودن کمدین ها است. حال باید بر لیست بازیگرانی که این دو نقش را آزموده اند نام سیامک صفری و هوشنگ هیهاوند را هم افزود.
نگارنده این گزارش که از میان تمام موارد تنها نسخه رحمانیان و مکاری را دیده است، از میان چهار بازیگر رای به پیروزی سیامک صفری می دهد. مساله دشوار بازیگری در اجرای این نمایش آن است که بازیگر نباید فقط یک کمدین باشد، بلکه باید نقش یک کمدین را بازی کند. اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود، بلکه باید به جای کمدین روی صحنه هم برود. انگار بازیگر بخواهد دو بار بیش از معمول از آنچه هست دور شود. یک بازی در بازی به نظر بسیار پیچیده می رسد. اما شاید تفاوت میان بازیگری صفری و هیهاوند با هاشمی و آقالو، همین نکته باشد که این امر را دشوار نگرفته اند. در بازی احمد آقالو و مهدی هاشمی تلاشی آگاهانه برای تفکیک این سه سطح وجود داشت. اما سیامک صفری با نادیده گرفتن این سه سطح، تلاش کرده است همانی باشد که تماشاگر از او انتظار دارد؛ سیامک صفری به عنوان یک کمدین، همین. اگرچه هیهاوند نیز به راه پیچیدگی های نقش نرفته است، اما شاید حضور کمرنگ تر او در حافظه بازیگری این سال ها و به ویژه کم بودن پیش زمینه ذهنی مخاطب از او به عنوان یک کمدین موجب می شود تماشاگر کمتر خود را برای شوخی ها و ژست های ویژه او آماده کند. بنابراین الزاماً قدرت بازیگری نیست که موجب اقبال بیشتر به صفری نسبت به هیهاوند می شود، بلکه بیشتر رهاشدگی توسط کارگردان است. احمد آقالو و مهدی هاشمی بازی هایی کاملاً تکنیکی، کارگردانی شده و حتی آموزشی ارائه می کنند که به جای خود گیراست، اما خالی از رئالیسم متن است. هوشنگ هیهاوند نیز بازی یکدست و متناسب ترتیب می دهد و در پس آن نقش را برای مخاطب کاملاً باورپذیر می کند. اما این تنها سیامک صفری است که تماشاگر به او خیره می شود تا منتظر فرمان خنده از سوی او باشد.
در یکی دو سال اخیر این تنها بار نیست که صفری بر صحنه یله داده شده تا خود صحنه را اداره کند. چندی پیش نیز اجرای متنی از همین نویسنده و مترجم در تئاتر شهر به صحنه رفت و در سال گذشته نیز کاری از همین کارگردان در مولوی اجرا شد که در هر دوی آنها صفری چنان در صحنه سرگردان و در عین حال مدیر بود که گمان می رفت قبل از اجرا در پشت صحنه این جمله گفته شده باشد؛ «سیامک نجاتمان بده،» این بار البته این دو تفاوت وجود دارد که بازیگر مقابل صفری نیز از پسً او برمی آید و او را تنها نمی گذارد و در ضمن تمرین شدگی، تدارک و کارگردانی منسجم تری بر صحنه حکمفرماست. اما همچنان نبودن ریتمی فراتر از ریتم شخصی بیان و بدن بازیگر، نبودن نمای نمایشی غنی و نبودن خلاقیت کمیک در میزانسن را می توان نوعی ضعف برای اجرا به حساب آورد. به عنوان مثال اجرای صحنه یی که در آن دو کمدین بناست صحنه نمایش دکتر را در سوییت لویی بچینند، ساده ترین برداشت از توضیح صحنه نویسنده است. البته قطعاً این بهتر از آن است که نوعی صحنه کمدی بزن و بکوب در هم ریز (همچون تئاتر موسوم به لاله زاری) ترتیب دهیم. بی شک خلق چنین صحنه یی در بستری رئالیستی و با این حال کمیک بسیار دشوارتر از خلق اغراق آمیز یک صحنه صرفاً خنده آور است. مکاری اگرچه در چنین مواردی به دام حالت دوم نیفتاده است، اما از ایجاد خلاقیت واقع نما در بافت چنین اتفاقاتی نیز تا حدودی بازمانده است.
îلًگی بازی صفری بر صحنه اگرچه ممکن است از سویی او را به کمدینی محبوب تبدیل کند و از سوی دیگر میزانی از استقبال تماشاگر را برای کارگردان تضمین کند، اما قابلیت های نامحدود او را ناخواسته بی استفاده می گذارد، تا جایی که دیگر کارگردانی چیزی جز همین تکرار را از او نخواهد. همچنین محاط بودن کارگردان بر روند و ریتم اجرا را دشوار می کند یا دست کم زیر سوال می برد. گفتیم در بازیگری به نفع صفری و نیز هیهاوند رای می دهیم. اما در کارگردانی می توان هر یک از دو نسخه را به دلیلی بهتر از دیگری به حساب آورد، اجرای رحمانیان را به علت گسترش نگاه کارگردان در تمامی عناصر اجرا و تسلط بر ریتم می توان برتر شمرد (همان چیزی که بازیگران را خودآگاهانه به ورطه تظاهر به تفکیک سطوح بازی کشانده) و اجرای مکاری را به خاطر خلاصه کردن هر سه سطح بازی بازیگران در یک کاراکتر فراگیر که منجر به شخصیت پردازی بهتر شده است (همان چیزی که گاه تبدیل به ساده گیری بیش از حد شده). نقطه ضعف و قوت هر کدام از دو کار از یک سرچشمه آب می خورد. اما شاید هنوز اجرای درخشانی از متن های سایمون در ایران صورت نگرفته باشد.
ایثار ابومحبوب
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید