یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


خرید ناخودآگاه!


خرید ناخودآگاه!
روزنامه‌ای نوشته بود موسیقی‌هایی كه مغازه‌ها و مراكز خرید پخش می‌‌كنند، پیامهای پنهانی گنجانده شده‌اند كه مردم را وادار به خرید كالای خاصی می‌كنند. در مورد این خبر خیلی تردید داشتم، تا اینكه به یك مركز خرید محلی رفتم. آنجا از بلندگوها سرودهای كریسمس پخش می‌شد. با خودم فكر كردم كه لابد برای اینكه حال و هوای تعطیلات را در مردم ایجاد كنند، چنین موسیقی‌ای پخش می‌كنند. در صف ایستاده بودم تا شیرینی شكلاتی بخرم كه ناگهان چیزی تمام ذهنم را تسخیر كرد. وقتی صدایی از پشت بلندگو گفت: ما برای شما كریسمس خوبی آرزو می‌كنیم. بی‌اختیار فریاد زدم: زیرپوش!
با فریاد من همه آدمهای توی صف به من نگاه كردند. سپس ناخودآگاه یقه مرد پشت سری‌ام را گرفتم و گفتم: من باید زیرپوش بخرم!
مرد دستهایم را عقب زد و گفت: دیوانه شدی؟ خوب پس برای چی اینجا ایستاده‌ای؟ برو مغازه لباس مردانه!
از صف بیرون رفتم و همین‌طور كه توی فروشگاه می‌دویدم به یك مأمور یونیفرم‌پوش برخوردم و داد زدم: زیرپوش! من زیرپوش می‌خواهم.
مأمور با دیدن من نمی‌دانست دستگیرم كند یا به من نشانی بدهد، اما بالاخره یك لباس فروشی بزرگ را كه ته فروشگاه بود، نشانم داد.
دو مرد فروشنده‌ كه كنار در ایستاده بودند، با دیدنم لبخند زدند و یكی به دیگری گفت: یكی دیگر دارد می‌آید. و قبل از اینكه چیزی بگویم، گفت: سومین پیشخوان، سمت چپ. اما قبل از آن باید شماره بگیرید و منتظر بمانید تا نوبتتان برسد!
بخش زیرپوش فروشی پر از مردمی بود كه جیغ ‌و داد می‌كردند. به مردی كه كنارم ایستاده بود گفتم: ممكنه تا وقتی نوبتم برسه، چیزی باقی نماند. اگر نتوانم زیرپوش بخرم، چه كار كنم؟
مرد گفت: انگار بدجوری بهش احتیاج داری!
گفتم: اتفاقاً اصلاً بهش فكر نمی‌كردم، اما وقتی توی صف شیرینی شكلاتی ایستاده بودم، یكدفعه احساس كردم كه باید زیرپوش بخرم!
مرد گفت: من آمده بودم پیتزا بخرم كه این اتفاق برای من هم افتاد.
پس از مدتی انتظار بالاخره شماره‌ام را اعلام و پنجاه تا زیرپوش به من قالب كردند! وقتی از مغازه بیرون رفتم، مردی را دیدم كه با زغال برای بچه‌ها نقاشی می‌كشید. وقتی داشتم او را تماشا می‌كردم، از بلندگو سرود جینگل بل پخش می‌شد؛ با شنیدن این سرود ناخودآگاه كلمه ماهیتابه چینی توی مغزم برق زد. با بیچارگی چشم چرخاندم تا جایی را پیدا كنم كه از آن ماهیتابه‌ها بفروشند. به طرف باجه اطلاعات رفتم تا از خانمی كه پشت باجه نشسته بود محل فروش این ماهیتابه‌ها را بپرسم، اما قبل از اینكه حرفی بزنم، او گفت: برای پیدا كردن ماهیتابه باید به زیرزمین و انتهای فروشگاه مراجعه كنید.
- چطور فهمیدید كه ماهیتابه می‌خواهم؟
- وقتی سرود جینگل بل پخش می‌شود، همه ماهیتابه می‌خواهند.
- منظورتان این است كه ماهیتابه، پیام مخفی این سرود است؟
- البته! چرا كه نه! امروز ماهیتابه و فردا هم براق‌كننده كف!
- ولی آخر من ماهیتابه لازم نداشتم!
- پس بهتره گوشهایتان را با دست بگیرید، چون در این صورت هیچ پیامی دریافت نمی‌كنید.
- بعد از این نوبت چه ترانه‌ای است؟
زن به برنامه‌اش نگاهی كرد و گفت: كریسمس سفید و... یك دستگاه رایانه!
- اما من رایانه هم لازم ندارم!
- قبل از شنیدن این ترانه هیچ‌كس رایانه لازم نداره، اما بعد از شنیدن آن، ماجرا فرق می‌كنه!
- به نظر شما من بالاخره می‌توانم شیرینی شكلاتی بخرم یا نه؟
- بستگی داره، چون بعد از ترانه كریسمس سفید، ترانه شب ساكت پخش می‌شود و همه برای خریدن زیلوهای چینی هجوم می‌آورند!
آرت بوخوالد
ترجمه: آذین محمدزاده
منبع : پایگاه‌ اطلاع‌رسانی گل‌آقا


همچنین مشاهده کنید