جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا
ری برادبری،سینما و تروفو
![ری برادبری،سینما و تروفو](/mag/i/2/qr16d.jpg)
.........................................
افسانههای علمی برادبری هیچگاه با استقبال چشمگیری روبرو نشد، با این حال او نیز هیچگاه دست از نوشتن برنداشت. به غیر از فارنهایت ۴۵۱، مرد مصور (مرد خالكوبی شده ۱۹۶۹)، خاطرات مریخی (۱۹۶۱) مانانا (۱۹۵۷)، فریاد زن (۱۹۷۲)، كارناوال تاریك و... از آثاری هستند كه به فیلم برگردانده شدهاند. برادبری آنگونه كه خود اظهار نموده است در سال ۱۹۵۲ با سینما ارتباط پیدا میكند، وی توسط تهیهكنندهای به نام <هال چستر> برای همكاری در نوشتن یك سناریو به كمپانی برادران وارنر معرفی میشود، در آنجا متوجه میشود فكر اولیه فیلمنامهای كه قرار است بنویسد از آن خودش میباشد، در این باره گفته است: <این را كه گفتم دهان <چستر> باز ماند چشمانش زد بیرون و كلاه گیسش سه دفعه روی كلهاش چرخید در این موقع بود كه من فهمیدم یك نفر در استودیو فكر مرا یواشكی كش رفته بود و سناریو را نوشته بود، بعد هم دوستان فراموش كرده بودند فكر اصلی مال كیست و مرا دعوت كرده بودند كه قصه را از نو بنویسم، بلند شدم و رفتم دنبال كارم، فردای آن روز تلگرافی به دستم رسید كه نوشته بود: مایلیم حقوق تهیه فیلمی از روی قصه شما، حیوانی از اعماق بیست هزار فرسنگ را به مبلغ فلان دلار خریداری كنیم>. با اینكه برادبری در سن سیسالگی با سینما و اختصاصاً كمپانی برادران وارنر ارتباط پیدا كرد اما ظاهراً قبل از آن هم شرایط برای ارتباط او فراهم بوده و او هیچگاه از این شرایط استفاده نمیكرده است. برادبری برای عدم این همكاری دلایلی را ذكر كرده است: <به گمانم میترسیدم با استودیوهای فیلمسازی درگیر شوم... من ذاتاً آدم تنهایی هستم. هر بار كه با جمع كثیری افراد به اصطلاح خلاق و هنرمند درمیآمیزم، میبینم كه باطناً شاد نیستم، احترامی برای عقاید دیگران قایل نیستم، دلم میخواست كه میتوانستم خلافش را بگویم ولی واقعاً این طوری هستم. از فروتنیهای دروغین آدمهای نیمه فروتن نفرت دارم، فروتنی آنها را باور نمیكنم.ما كه در هنر و حرفه سینما دست داریم نمیتوانیم آدمهای فروتنی باشیم. آدم برای بقای خودش باید به خلاقیت ایمان داشته باشد و هر چه ایمان آدم بیشتر باشد نسبت به كار خودش مطمئنتر میشود و كمتر دلش میخواهد به حرف دیگران گوش بدهد، بنابراین سالها از استودیوهای فیلمسازی كناره گرفتم، هر چند سینما را دوست داشتم>. برادبری عاشق سینه چاك جان هیوستن بوده و همواره در دل خود آرزو میكرده روزی بتواند با وی ملاقات كند، او به آرزوی خودش میرسد، اما در شرایطی -- از نظر احساسی -- كاملاً نامطلوب، یكی از دوستان نزدیكش از او میخواهد در یكی از جلسات سازمان ملل شركت كند، برادبری میپذیرد، اما وقتی در صندلی خود قرار میگیرد متوجه میشود هیوستن و همسرش پشت سر او نشستهاند، در این حالت او احساس خود را از این ملاقات غیرمنتظره چنین بیان كرده است: <وقتی چشمم به او افتاد قلبم از جا كنده شد، توی دلم گفتم خدای من این قهرمان من است، چقدر دلم میخواهد به طرف او بروم دستش را بگیرم و بگویم من عاشق تو هستم، عاشق كارت هستم، به من كار بده، ولی جلوی خودم را گرفتم>. این عشق مثل خیلی از عشقهای دیگر، بعدها به درگیری و مشاجره انجامید و این زمانی بود كه برادبری تلاش خود را كرد تا لیاقت ملاقات با هیوستن و همكاری با وی را در خود ایجاد كند. خودش در این باره میگوید: <آدم باید در زمینههای دیگر این فرصت را برای خودش ایجاد كند، باید كتابی بنویسد، قصهای در مجلهای چاپ كند، شعر بگوید، نقاشی كند، آدم باید برای قابلیت خودش سندی در دست داشته باشد كه به مردم نشان بدهد، من حس میكردم هنوز كار مهمی نكردهام كه به جان هیوستن نشان بدهم و قابلیتم را ثابت كنم این قضایا در بهار ۱۹۴۹ رخ داد>. دو سال بعد (هنگامی كه سومین كتاب او منتشر شد، به ترتیب كارناوال تاریك، خاطرات مریخی و مرد خالكوبی شده)، او احساس كرد آمادگی و قدرت لازم برای ملاقات با هیوستن را دارد بنابراین با قاطعیت به مباشر كارهایش میگوید: <بگرد جان هیوستن را پیدا كن. میخواهم او را ببینم>. قرار ملاقات گذاشته میشود اما در اولین قرار ناكام میماند زیرا هیوستن به علت كاری سر قرار حاضر نمیشود، مشكل به زودی برطرف میشود، هیوستن با او تماس میگیرد و قرار ملاقات میگذارد، در این ملاقات، برادبری سه كتاب منتشر شدهاش را امضا میكند و به هیوستن میدهد و از او میخواهد در صورتی كه كتابها را پسندید با وی همكاری كند. دو سال و دوماه بعد نامهای به برادبری میرسد با این مضمون: <بله كتابهایت را پسندیدم یك روز با هم كار میكنیم>. بالاخره پس از چندین بار نامهنگاری در سال ۱۹۵۳ این دو با هم ملاقات میكنند، این ملاقات سرآغاز اولین و آخرین همكاری برادبری با هیوستن است.در این همكاری برادبری سناریوی فیلم معروف هیوستن و كتاب ارزشمند ملویل موسوم به موبی دیك (نهنگ سفید) را مینویسد. كاری كه با عشق شروع میشود و همچنان كه گفتم با درگیری و مشاجره به پایان میرسد. برادبری ملاقاتش با هیوستن را این گونه شرح داده است؛ <پرسید این روزها چه كار میكنم؟ گفتم هیچ كار، چون به تازگی كتاب فارنهایت ۴۵۱ را تمام كرده بودم و كاری نداشتم. پرسید وقت آزاد داری؟ [گفتم بله]. گفت: میآیی با هم برویم ایرلند و در آنجا سناریوی موبی دیك را برایم بنویسی؟ گفتم: خدای من، نمیدانم، نمیدانم. گفت نمیدانم یعنی چه؟ گفتم من تا حالا نتوانستهام این كتاب را بخوانم.شب میروم و میخوانم و فردا سر نهار میگویم كه حاضرم این كار را بكنم یا نه، نمیخواهم برای كاری كه درست از دستم برنمیآید مرا استخدام كنی>. برادبری كتاب را میخواند و احساس میكند توانایی این كار را دارد، بنابراین به ایرلند میرود و حدود هفت ماه، هر روز با دوازده ساعت كار و هزار صفحه (و به قولی دیگر دو هزار صفحه) نوشته موفق میشود فیلمنامهای در صدوپنجاه صفحه تحویل هیوستن بدهد. به هنگام نوشتن این فیلمنامه دو اتفاق جالبتوجه میافتد. اولی هنگامی است كه برادبری به هیوستن میگوید: <برای سناریو تفسیر <فروید>ی را از نهنگ سفید ملویل میخواهی یا تفسیر <یونگ>ی را و یا تفسیر خود ملویل را از جامعه؟> هیوستن پاسخ میدهد: <من تفسیر برادبری را میخواهم به همین دلیل تو را استخدام كردم. سناریو را هر جور دلت میخواهد بنویس>. اتفاق بعدی هنگامی بود كه برادبری تردید میكند كه آیا میتواند از پس این فیلمنامه برآید یا نه به همین دلیل نزد هیوستن میرود و میگوید: <ببین من قراردادی برای بیست و شش هفته كار با تو دارم ولی اگر كارم خوب نباشد نمیخواهم پابند قرارداد باشم، میتوانم سر این كار بمانم پول ترا بگیرم و كار بدی ارایه بدهم ولی من این طوری كار نمیكنم، این طور نمیتوانم با خودم زندگی كنم، بیا این سناریو را تا این جا كه نوشتهام [۵۵ صفحه] بگیر و بخوان اگر دیدی خوشت نیامد اخراجم كن، چون اگر كارم خوب نباشد نمیخواهم ادامه دهم. جان رفت به سوی اتاق خودش كه سناریو را بخواند و من هم رفتم به اتاقی در طبقه بالا>. دو ساعت تمام برادبری در اضطراب به سر میبرد و پس از آن هیوستن از پایین پلهها با صدای بلند میگوید: <ری، بیا پایین و سناریو را ادامه بده>، برادبری درباره احساسات خود پس از اعلامنظر هیوستن میگوید: <من چیزی نمانده بود گریهام بگیرد، از پلهها پایین آمدم و نومیدی و سیاهی از وجودم محو شد، فهمیدم كه در این مدت زیر سنگینی سایه ملویل و هیوستن زندگی میكردم>. برادبری كه هیچگاه عشق خود به هیوستن را كتمان نمیكرد، پس از اتمام فیلمنامه و ساخته شدن فیلم با او دچار اختلاف میشود، آنهم بر سر عنوانبندی فیلم.زیرا در عنوانبندی به جای نویسنده سناریو كه برادبری است، نام هیوستن هم به عنوان همكار وی در نوشتن فیلمنامه حك میشود و كار به دادگاه میكشد. در دادگاه اول برادبری برنده میشود ولی در دادگاه بعدی هیوستن با ارایه مدركی ثابت میكند كه در نوشتن سناریو با او همكاری داشته است، برادبری از جریان دادگاه و ارایه مدرك هیوستن چنین یاد كرده است: <جان هم به عنوان مدرك یك نسخه از سناریو را كه نام من به عنوان نویسندهاش قید شده بود، ارایه داد كه او با قلم قرمز در بعضی از قسمتها علامت زده بود، جاهایی كه به ادعای خودش در آنها دست برده و از نو نوشته بود، این دیگر چه جور مدركی است؟ آن هم مدركی تا این حد ضعیف در قبال ۲۰۰۰ صفحه نوشتهِ تصحیح شده خودم كه در اختیار داشتم به اضافه تمام یادداشتها و طرحهایم. من دعوی را باختم، چند قاضی جدید داوری كردند و چنین را‡ی دادند: اگر قرار باشد تنها نوشته را قضاوت كنیم سناریست ری برادبری است ولی چون جان هیوستن كارگردان فوقالعادهایست حق را به او میدهیم!> به هر حال با چگونگی آشنایی برادبری با سینما و مهمترین اثر او در این عرصه آشنا شدیم، اما او درباره فارنهایت ۴۵۱ سخنان جالبی دارد، در این جا به بررسی نظرات وی درباره فیلم میپردازیم سپس با اشاره به برخی از آثار او این بحث را به پایان میبریم.
به عقیده نویسنده داستان فارنهایت ۴۵۱، <تروفو> با روایت خودش از داستان، كار جالبی ارایه كرده است.برادبری از نحوهِ هدایت هنرپیشهها و تعقیب و گریزی كه در فیلم وجود دارد بسیار راضی است ولی انتقاداتی نیز به فیلم دارد كه از این قرار است: <مونتاگ خیلی آسان از شهر خارج میشود، از هیچ شهری به این آسانی نمیشود گریخت>. بری از اواسط فیلم هم ناراضی است زیرا به عقیده وی: <كمی توضیحی میشود> و نیز: <محیط مدرسه و گفتگوی بین مونتاگ و آن دخترك خیلی خوب از كار درنیامده>. با این حال برادبری از فیلم و كارگردان بسیار تمجید كرده است، اولاً درباره اینكه چرا حقوق داستان خود را به <تروفو> واگذار كرده این گونه توضیح داده است: <تروفو كارگردانی بود جوان و جدید و تثبیت شده با شهرت و اعتبار وافر و نامش ورد زبان همه بود، من از اینكه داستانم مورد توجه او قرار گرفته بود احساس خوشحالی و رضایت میكردم>. برادبری درباره فیلم و برخی از صحنههای آن با علاقه فراوان و تحسین سخن میگوید، مثلاً: <اولین شبی كه مونتاگ با استفاده از نور تلویزیون كتاب میخواند، صحنهای است كه در كتاب من نیست، یا مونتاگ كه كلمات كتاب دیكنز را آنطور با دقت و شمرده ادا و با انگشت سطرها را دنبال میكند فوقالعاده جذاب است> و یا: <در فیلم نكات كوچك و دور از نظری هست كه در نوبت اول تماشا آدم متوجهاش نمیشود، تروفو احتمالاً به این علت شهرها را پر از جمعیت نشان نداده كه این نكته را برساند كه بیشتر مردم در خانهها سرگرم تماشای تلویزیون هستند>، برای برادبری سكانس پایانی فیلم یكی از درخشانترین سكانسهای موجود در تاریخ سینما است.وی بر این نكته تأكید ورزیده و گفته است: <بله من برای این موضوع خیلی سنگ به سینه زدهام.
به من میگویند هیچ كس -- مثل آدمهای این فیلم -- راه نمیافتد كه كتاب بخواند: نكته این نیست.
این آدمها استعارههای جاندار هستند. به هر جهت آدمهای فیلم خیلی كارها میكنند كه از آدمهای واقعی سرنمیزند، اما آدم دلش میخواست كه در واقعیت هم این كارها صورت میگرفت. هنر همین است، هنر یعنی رویاهایی كه دلمان میخواست به تحقق برسد، هنر یعنی زندگیهایی كه دلمان میخواست میتوانستیم داشته باشیم، هنر یعنی اینكه بدانیم با كتاب در مغزمان این سو و آن سو میرویم. بنابراین آدمهای پایان فیلم به عنوان استعارههای زنده آنچه را كه ما به عنوان آدم زنده هستیم ادا میكنند.هر یك از ما جزیی از یك یا چند كتاب را در ذهن دارد، بعضی از ما حافظهِمان قوی است و بعضی دیگر ضعیف ولی همهِ ما خاطرهای از یك یا چند كتاب را در ذهن داریم و اینكه چطور زندگی ما را این كتاب یا كتابها عوض كردهاند، به این دلایل پایان فیلم فارنهایت ۴۵۱ برای من زیباست، این فیلمی است زیبا، وهمانگیز و دریادماندنی> بعد اضافه میكند: <نكته جالب در جایی كه فیلمساز كتابها را میسوزاند این است كه ما را با تعصبهای خودمان تنها میگذارد، برای هر یك از ما لااقل یك كتاب هست كه وقتی آن را در حال سوختن ببینیم به خودمان بگوئیم، بله بگذار بسوزد. ولی بعد متوجه میشویم چه فكری از سرمان گذشته و میگوئیم، هی چه كار میكنید دست نگهدارید!>.
بیوگرافی ری برادبری:
در سال ۱۹۵۳ هیولای اعماق بیست هزار فرسنگی بر اساس داستانی از برادبری و با كارگردانی یوجین لوری.
۱۹۵۳، موجودی كه از آن سوی فضا آمد. بر اساس پرداختی از برادبری و به كارگردانی جك آرنولد.
۱۹۵۶، موبی دیك (شرح آن در متن آمده است).
۱۹۶۰، نوشتن فصلهایی از فیلم شاه شاهان (در ایران با نام فروغ بیپایان به نمایش درآمده است.
۱۹۶۶، فارنهایت ۴۵۱ (شرح در متن آمده).
۱۹۶۹، تابستان پیكاسو، سناریو از ریبرادبری، ادوین بوید و داگلاس اسپالدینگ. بر اساس داستانی از برادبری به كارگردانی سرژ بورگینیون.
۱۹۶۹، مرد خالكوبی شده(مرد مصور شده) بر اساس رمانی از برادبری و كارگردانی جك اسمایت. (كارگردانی بعضی از قسمتهای سریال تلویزیونی كلمبو (ستوان كلمبو)
۱۹۷۲، فریاد زن، بر اساس داستانی كوتاه از برادبری و كارگردانی جك اسمایت.
برای تلویزیون از ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۱ به شكل سناریو:
۱-- حقه گلوله
۲-- نه برنامه نیم ساعته و سه برنامه یك ساعته برای برنامه ویژهای كه آلفرد هیچكاك مسئولیت كارگردانی آن را به عهده داشت. برخی از این برنامهها عبارتند از: شركت سهامی عروسكها، ریابو چینسكا چنین مُرد، در جستجوی مرگ، آرون منافی، محصول زندگی خوان دیاز، ظرف شیشهای، زندان و....
۳-- برای برنامه منطقه تاریك -- روشن: من بدن الكتریكی را میسرایم.
در ضمن قابل ذكر است كه برادبری با سام پكینپا مذاكراتی انجام داده بود تا یكی دیگر از داستانهایش را كه چیزی شریر به این سو میآید نام داشت، توسط او به فیلم درآورد اما گویا هیچگاه این اتفاق نیفتاد.
رسول انبارداران
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست