جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا
جایگاه کاخ نگارستان در صادرات دارو به افغانستان
● میخوام برم به مزار، ملّا ممدجان
وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی موظف است به منظور زمینهسازی برای حضور موثر در بازارهای جهانی و تبدیل جمهوری اسلامی ایران به مرکز رفع نیازهای سلامت و پزشکی منطقه، در چارچوب سیاستهای راهبردی تجاری، تسهیلات لازم را در خصوص معرفی تواناییها، عرضه و بازاریابی خدمات سلامت و آموزش پزشکی، تولیدات و تجهیزات و فرآوردههای پزشکی و دارویی ارایه نماید، به نحوی که مقدار ارز حاصل از صادرات خدمات و تولیدات مزبور معادل سی درصد مصارف ارزی بخش بهداشت و درمان در پایان سال پایانی برنامه چهارم باشد.
● ماده ۸۷ - قانون برنامه چهارم توسعه
سومین حکمران سلسله قاجار، محمدشاه غازی – که درست نمیدانم لقباش دلالت بر خصلت جنگاوری میکند یا نشان از تشابه او با آن پرنده تخمگذارِ عاجز از پرواز دارد – در سال ۱۸۴۰ میلادی و در نبرد محاصره هرات، با خواری و خفت بسیار و سرافکندگی تمام از واحدهای سواره ارتش بریتانیا و گورکاهای هندی و قبایل افغان شکست خورد و در نتیجه، الان بیش از یکونیم قرن است که قلمروی کشوری به اسم افغانستان از ایران جدا شده و هویت سیاسی و جغرافیایی مستقلی دارد. البته این رگه افتخارآفرینی و استعداد کشورداری در خاندان قاجار موروثی بود و دوازده سال قبلاش، جدِ امجد محمدشاه که فتحعلیشاه یا همان شاهبابا باشند، به راهنمایی مشاوران دلیر و درباریان مدبرشان و با توشیح قرارداد ترکمانچای، به قول شادروان حمید مصدق، «سر ایران را / هیفده شهر، بِهین استان را / به یک امضا زِ تنِ مام وطن برکندند» و دودستی نصف بیشتر استان زرخیزِ ولیعهدنشین آذربایجان را توی سینی تقدیم ژنرال پاسکوویچ روس کردند
از این دو سلطان صاحبقران، به جز کشتن قائممقام فراهانی و ناتوانی در مهار وبای سال ۱۸۴۶ میلادی پایتخت که نیمی از سکنه دارالخلافه را به کام مرگ فرستاد و فروکاستن وسعت کشوری که روزگاری مرزهایش از چین تا مصر را در خود جای میداد، به اندازههای کنونیاش و مجموعهای تقریباً نامتناهی از بیعرضگیهای مشابه، میراث دیگری هم بر جای ماند: کاخ و باغ زیبای نگارستان. معلوم نیست معمار این بنای قشنگ چه معجونی در ملاط آن به کار رفته که از همان روز احداث آن، بیشتر کسانی که در اندرونی آن سکنا میگزیدند یا دور و بر آن به مشاغل دولتی گمارده میشدند – از پادشاهی مطلقالعنان تا کارشناسی عادی – خاصیت بلندپروازی بیریشه جاهطلبانه و بیاعتنایی محض به واقعیات روزمره بدیهی، در وجودشان پدیدار میشد. اگر شاهبابا فقر و بیسوادی رعایا را از یاد میبرد و هوس در هم شکستن لشکر تزار و تسخیر باکو و تفلیس به سرش میزد، اگر محمدشاه نابسامانی مالیه ممالک محروسه و ناتوانی سربازاناش را به فراموشی میسپرد و خوابنما میشد که میتواند ارتش مدرن انگلستان را در ولایت هرات با چند قبضه تفنگ حسنموسی در هم بشکند و اگر پهلوی دوم و مدیران برنامهریزش، چشم بر آتش زیر خاکسترِ مردم و آرامش قبل از توفانِ انقلاب فرو میبستند و خیالات برشان میداشت که پسفردا صبح میتوان از ژاپن جلو زد و دروازههای تمدن بزرگ را به پشتوانه روزی چهارپنج میلیون بشکه نفت سی دلاری فتح کرد، همه و همه ناشی از همجواری مقر تصمیمسازیشان با کاخ نگارستان بود و بس. الساعه عرض میکنم که چطور چنین چیزی ممکن است.
غالب ایرانیان میدانند که سرسره معروف فتحعلیشاه در کاخ نگارستان جای داشت ولی کمتر کسی را میشناسم که نشانی دقیق خود کاخ را بلد باشد. یکصدوهفتاد و هشتاد سال پیشتر از عصر ما، کاخ نگارستان در نقطهای قرار داشت که امروز ساختمانهای ضلع شمالغربی میدان بهارستان کنونی تهران را در خود جای داده است. گذر ایام، دودمان قاجار را با خود برد و بورسبازیها و زمینخواریهای عصر پهلوی، زمین باغ نگارستان را تکهتکه کرد اما نگارستان خاکی حاصلخیز داشت؛ از سال ۱۳۲۷ و در ضلع جنوبی باغ نگارستان، ساختمان رفیع معاونت نظارت راهبردی و برنامهریزی فعلی، سازمان مدیریت و برنامهریزی پیشین و سازمان برنامه و بودجه اسبق در آن رویید و سر به آسمان افراشت. امروز در همسایگی ساختمان جسیم سازمان برنامه و بودجه، جز یک عمارت کوچک از بناهای کاخ نگارستان باقی نمانده ولی خاصیت سابقالذکر معجون خاکِ نگارستان – انتشار اکسیر بلندپروازی مهاربریده و بیمحلی متکبرانه به واقعیات - آنقدر پردوام و نافذ از آب در آمد و چنان در پیِ ساختمان سازمان برنامه و بودجه ریشه دواند که عوارض آن در نگارندگان سازماننشینِ ماده ۸۷ قانون برنامه چهارم توسعه تجلی یافت و موجب شد تا به جای تدوین برنامهای برای اهالی ایرانزمین، دستورالعملی برای ساکنان کره مریخ بنویسند.
اوایلی که ماده ۸۷ نازل شد، برخی مدیران نظام سلامت و نیز شماری از صادرکنندگانِ بالقوه خدمات و کالاهای بهداشتی و درمانی ایران باد به غبغب انداختند که نفوذ به بازارهای خاورمیانه و آسیای میانه و قفقاز دون شان ماست و با این توان و ظرفیتی که در خودمان سراغ داریم، جنس فروختن به کمتر از اتحادیه اروپا و ژاپن مایه اُفتِ کلاس، آبروریزی و هدر دادن منابع ملی است. چند ماهی که گذشت، چرت همه پاره شد و کاشف به عمل آمد که کاناداییها و اروپاییها و ژاپنیها برای خرید پماد و قرص و آمپول ایرانی صف نکشیدهاند. بهناچار پذیرفتیم که آدم عاقل باید پایاش را به اندازه گلیماش دراز کند و عرض و طول گلیم صادرات محصولات بهداشتی و درمانی ما، تا اطلاع ثانوی، از حد همین چند همسایه هممنطقهمان چندان فراتر نمیرود.
منطقیترین و دمِدستترین راه اجرای ماده ۸۷، حمله به همانجایی بود که محمدشاه غازی صدوشصت سال پیش کوشید فتحاش کند - یعنی افغانستان - و چون دوره کشورگشایی با توپ و تفنگ ور افتاده، بهترین و موثرترین و راحتترین کار، تسخیر بازار کالا و خدمت در هرات و کابل و مزار شریف و بامیان و قندهار مینمود. سابقه تاریخی و خوشنامی لازم را داشتیم و حدود سی سال بود که سه میلیون مهاجر افغانی پنیسیلین و استامینوفن و مبندازول ایرانی مصرف کرده بودند و خیرش را دیده بودند و آمادگی داشتند بعد از بازگشت، مفت و مجانی داروهای ایرانی را تبلیغ کنند. مبنای نظری گسترش و تحکیم «حوزه تمدن ایرانی» را هم پیشاپیش دکتر چنگیز پهلوان در کتاب پرهوادار افغانستان، عصر مجاهدین و برآمدن طالبان [نشر قطره، ۱۳۷۷] صورتبندی کرده بود و سیاستگذاران و قانونگذاران نیز نظریه حوزه تمدن ایرانی را نیک پسندیدند و به عملیاتی کردن آن بر آمدند. چنین شد که آییننامه ماده ۸۷ قانون برنامه چهارم توسعه به رشته تحریر در آمد و بازرگانان اسبها را زین کردند تا خاک بازار اقلام بهداشتی و درمانی افغانستان را به توبره بکشند.
بدبختانه، کارها آن طوری که ماده ۸۷ و باقی دستورالعملهای نفوذ به بازار افغانستان پیشبینی یا آرزو کرده بود، جلو نرفت و الان که برنامه چهارم دارد روزهای پایانیاش را سپری میکند از تاختوتاز تجار هموطن در افغانستان خبری نیست و اندک صادرکنندگانی که با سختجانی کسبشان را در افغانستان ادامه میدهند، قاچ زین را سفت چسبیدهاند تا آبباریکهای را که به هزار ضرب و زور فراهم آمده، رقبا از دستشان نقاپند. جای تعجبی هم ندارد؛ دیگران گنجشک مریض را رنگ میکنند و به جای قناری به خریدار قالب میکنند و ما، در عوض، بلبل خوشالحان تمدن ایرانی را به شکل و شمایل اژدهای سهسرِ آتشاَفشان بزک کردیم و به معرض فروش گذاشتیم: بسیاری از افغانیهای تحصیلکردهای که نظریه حوزه تمدن ایرانی را خواندهاند، صافوپوستکنده، از ما میترسند و فکر میکنند این نظریه نقابی است برای پنهان کردن برنامهی مدون تحمیل استیلای فرهنگی ایران به فارسیزبانان همسایه. آمریکاییها هم تا میتوانند بر اخگر این سوءظن میدمند و شعلهورش میکنند.
با این احوال، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی جای خودش را در بازارهای شدیداً رو به انبساط افغانستان خوب باز کرده است. اسم عظیمترین مرکز خرید جدیدالتاسیس کابل، که چیزی است شبیه به مجموعههای فروشگاهی میلاد نور شهرک قدس یا تندیس میدان تجریش، «شهر ما» است و این نام با درشتترین حروف موجود در عالم و با حروف و رسمالخط فارسی بر فراز ساختمان مرکز خرید و روی در و دیوار آن نصب شده و یاد روزگاری را در خاطر آدم زنده میکند که طوطیان هند از قندی پارسی که به بنگاله میرفت، شکرشکن میشدند. فقط یک ایراد جزیی و فرقی کوچک در میان است: «شهر ما» متعلق به چینیهاست، تمام کارکناناش چینیاند و از زیرزمین آن تا پشتباماش کالای چینی - و از جمله داروی چینی - میفروشند.
چندی پیش، همسر یکی از تجار متمول کابل، که در دوران بگیروببندهای شوروی و طالبان بیست سالی ساکن مشهد بوده و فارسیاش از من یکی بهتر است، بیمار شد. چون به حذاقت پزشکان ایرانی اطمینان خاطر داشت، اولش تلاش کرد تا همسرش را برای دوا و درمان به مشهد بیاورد. بیستوپنج روز طول کشید تا روادید خودش و همسرش حاضر شد. درست خواندید: بیستوپنج روز. در بیمارستان دولتی به او گفتند که طبق بخشنامهی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی باید از بیماران خارجی معادل ده کا پول بگیرند و نوبت عمل جراحی شش ماه دیگر است. راهی بیمارستان خصوصی شد. بیمارستان خصوصی که ملاحظه کرده بود طرفِ حساباش لقمهای چرب است، هزینه جراحی را ده میلیون تومان اعلام کرد. تاجر به کابل بازگشت، در عرض دو ساعت از سفارت هندوستان ویزای پزشکی گرفت، سه روز بعد قلب همسرش را در دهلینو جراحی کردند و کل مخارج بیمار، به انضمام بلیت هواپیما، سه هزار و چهارصد دلار آمریکا شد.
گردشگری درمانی تنها عرصهای نیست که هندیان کمکم و با حوصله و درایت به قبضه خود در میآورند. پنج سال پیش، داروی هندی را با التماس هم نمیشد در افغانستان فروخت. حالا، سهم هند و چین از بازار دارویی افغانستان هر روز بالا و بالاتر میرود و مال ما پایین و پایینتر میآید و بامزه این است که هیچکس به اندازه خود ما در تخریب وجهه داروی ایرانی تقصیرکار نیست. از آن بامزهتر – یا دردناکتر – این است که شرکتهای دارویی ایران نه با بیگانگان که با خودشان رقابت میکنند. بهای مصرفکنندهی آمپول ویتامین بدوازده هزار واحدی در ایران دویست تومان است و با این سازوکار سختگیر قیمتگذاری دولتی که ما داریم، ظاهراً باید چنین استنباط کرد که قیمت تمامشدهی آن برای سازندهاش نباید کمتر از صد تومان باشد. امروز میتوانید همین دارو را به بهای شصتوپنج تومان از داروخانههای هرات بخرید. آمپول ویتامین بدوازده استثنا نیست: داروهای غیرایرانی در بازار افغانستان کُلّهُم اَجمَعین سالانه دهپانزده درصد افزایش قیمت دارند اما بهای داروهای ایرانی هر روز پایینتر میآید. وزیر بهداری یا بازرگان افغانی درک نمیکند که ما خودمان با خودمان لج کردهایم و نتیجه میگیرد که داریم از کیفیت دارویمان میدزدیم. جای تاسف است که خودمان فوری شاهد و مثال برای اثبات این باور در اختیارش میگذاریم.
ویال سفتریاکسون یک گرمی دارویی است به قیمت نهصدوپنجاه تومان، که بازاری داغ در ایران دارد و عین آب خوردن میشود آن را در داخل کشور فروخت و به همین خاطر، سالها قبل از تاریخ انقضایاش، وارد ورید بیمار میشود. سفتریاکسون، در افغانستانِ آنتیبیوتیکِ تزریقیپسند هم کممشتری نیست. پارسال، شرکتی ایرانی محمولهای از این دارو را که شش ماه بیشتر تاریخ مصرف نداشت، با بهای سیصدوپنجاه تومان به افغانستان صادر کرد – به چه ترفندی، من خبر ندارم و نمیفهمم چطور چنین داروی پرمصرفی چندین و چند سال در انبار سازندهاش باد کرده، ولی این را خوب میدانم که معاونت غذا و داروی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، صادرات دارویی را که کمتر از یک سال و نیم تاریخ مصرف داشته باشد، صراحتاً ممنوع کرده. دارو – که روی قوطیاش نوشته پس از اختلاط با آب مقطر باید بیرنگ و شفاف باشد - به افغانستان رسید، پزشک نسخهاش کرد، تزریقاتچی آب مقطر تویش ریخت و رنگ محتویات ویال کدر و قرمز شد و الان شش ماه است که آن پزشک سفتریاکسون ایرانی، چه مال آن شرکت و چه دیگر شرکتهای ایرانی را، نسخه نمیکند.
گذارتان به دانشکده داروسازی کابل که بیفتد، خواهید دید که استادی اهل مملکت فرانسه به مدد مترجم برای افغانیان فارسیزبان شیمی تجزیه درس میدهد. به آزمایشگاهشان که بروید در کنار دستگاههای اچپیالسی و جیسی مدرن و نونواری که رویشان نشان «اهدایی مردم فرانسه» نقش بسته، یک دستگاه ترازوی آنالیتیک قراضهی دست سوم خواهید دید که شمارهی اموال وزارت بهداشت ایران هنوز از روی آن پاک نشده. رییس دانشکده با تلخی به شما خواهد گفت که چهار سال پیش این ترازو را در تهران از مقامات ایرانی «هدیه» گرفته. ضربالمثل روغن ریخته و نذر امامزاده را با لهجه شیرین افغانی برایتان تکرار خواهد کرد و بهتان خواهد گفت فکر میکنید ما نمیفهمیم جنسی که شماره اموال دارد حتماً از رده خارج است که آن را به افغانی میدهند. بهتان خواهد گفت ما متکدی نیستیم و احترام میطلبیم.
از سال ۱۹۷۹ که افغانستان به ورطه جنگ افتاد تا این اواخر که فضا برای بازگشت مهاجران کمی مساعد شد، فرانسه و سوئد و کانادا و ایتالیا و انگلستان و امثالهم، آنقدر ذکاوت و آیندهنگری داشتند که مهاجران افغان را به دانشگاهها و موسسههای آموزش عالیشان راه بدهند. حالا مهاجری که در غرب پیاچدی یا تخصص پزشکی گرفته به زادگاهاش باز میگردد، وزیر و معاون و مدیرکل میشود و آگاهانه یا ناخودآگاهانه، دِیناش را ادا میکند و مبلغ فرهنگ و کالای آن کسی میشود که در روز سختی هوایاش را داشته. بعید است که معمار و قصاب افغانی رانده شده از ایران، جایگاه اجتماعی و پایگاه اداری چنین شایستهای در سلسله مراتب حیات سیاسی و تجاری افغانستان بیابند.
سادهترین کاری که میشود کرد این است که شرکتهای داروسازی ما، به جای چشموهمچشمی و قیمتشکنی و ضایع کردن بازار، بیست دانشجوی افغانی را در دانشگاههای خودمان بورسیه کنند یا از آن بهتر، کرسیهای دانشکده داروسازی کابل را حمایت مالی و علمی و استادان ایرانی را به آنجا گسیل کنند، والا دور نیست که همین موقعیت ناچیز و روبهزوال فعلیمان را در بازار دارویی افغانستان، که اصلاً هم موقعیت درخشانی نیست، از دست بدهیم.
جمهوری ترکیه، که در مقایسه با ما هیچ وجه اشتراک فرهنگی، تاریخی یا زبانی با افغانستان ندارد، در سه دهه بحران افغانستان سرسوزنی به افغانیان یاری نکرد و تا دوسه سال پیش راهی به بازار افغانستان نداشت، مدتی قبل به فکر افتاد باید کاری کند که مبادا قافیه را در مقابل حریفان قدر ببازد و بازار بکر افغانستان را یکسره به ایران و هند و چین و اروپا و آمریکای شمالی واگذارد. شاید این شعر مرحوم شهریار را شنیده باشید که انگار در وصف شیرینکاری اخیر جمهوری ترکیه برای حفظ جایگاهاش در بازار افغانستان سروده: «کنون ترکیه بین و نازِ شست ترکها بنگر / که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن».
چندی است که ترکیه، که گویا از بلیه تفکر نگارستانی رهایی جسته، درست دیوار به دیوار سفارت ایران در کابل مدرسهای احداث کرده و بچههای افغانی را به رایگان در این مدرسه میپذیرد و باهوشترهایشان را با بورسیههای چشمگیر به دانشگاههای آنکارا و استانبول میفرستد. میشود احتمال داد که این بچهها پس از مراجعت، بدل به موثرترین مبلغ موسیقی مصطفی سندل و فرهنگ ایبراهیم دمپایی و قویترین نمایندهی تجهیزات پزشکی و داروهای ترک در افغانستان خواهند شد..
منبع : هفته نامه سپید
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست