چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حقوق فردی و جمعی در گوناگونی نظام های حقوق بشر


حقوق فردی و جمعی در گوناگونی نظام های حقوق بشر
جایگاه حقوق فردی و جمعی در طیف های مختلف فکری در زمینه حقوق بشر یکی از عناوین مهم در مباحث حوزه حقوق بشر و تنوع فرهنگی است. اختلاف اساسی در این زمینه میان طرفداران دکترین جهانشمولی و مخالفان این دیدگاه که حامیان نسبت میان حقوق بشر و تنوع فرهنگی هستند، شکل گرفته است.
نظام فکری غرب لیبرالیزم را به عنوان سیستم سیاسی که به بهترین وجه می تواند حقوق بشر را تضمین کند معرفی می کند. این رهیافت لیبرال نسبت به حقوق بشر از انگلستان قرن ۱۷ نشات گرفت. یکی از منابع اصلی این تئوری «دو رساله در مورد حکومت» لاک بود که در ۱۶۸۹ منتشر شد. هدف این رساله ها گسترش حقوق افراد و محدود کردن قدرت دولت ( در پادشاهی انگلیس) بود. لاک می گوید «همه افراد بشر طبیعتاً در وضعی برابر هستند و مالاً از قدرت و اقتدار حقوقی یکسانی برخوردارند. و احدی بر احد دیگر ممتاز نیست و حقیقتی از این مسلم تر نیست که آدمیزادگان از یک گوهرند. همه بطور یکسان در برابر مواهب طبیعت زاده می شوند و همه از استعدادهای یکسانی متمتعند. بنابراین باید نسبت به هم در وضعی برابر باشند و هیچ گونه فرمانروایی و فرمانبرداری میان آنان وجود نداشته باشد. آزادی طبیعی بشر عبارت از این است که از هرگونه قدرت زمینی مافوق رها باشد و تابع اراده یا اقتدار قانونی بشر دیگری نباشد بلکه فقط از قانون طبیعت پیروی کند».
به عقیده «لاک» دولت قدرتی است که هدفی جز محافظت از فرد ندارد این خط فکری توسط «روسو» نیز دنبال شد.
این ایده که موجودات بشری برابر و مستقل هستند یک عنصر اساسی در شکل گیری مفهوم غربی حقوق بشر و هنجارهای بین المللی معاصر در زمینه حقوق بشر بوده است. برای مثال اعلامیه استقلال ۱۷۷۶ ایالات متحده آمریکا بیان می دارد که «ما این حقیقت را بدیهی می دانیم که کلیه انسان ها برابر آفریده شده اند و پاره ای حقوق مشخص اجتناب ناپذیر توسط خالق به آن ها اعطا شده است از جمله حیات، آزادی و طلب خوشبختی». در همین راستا اصل یک اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه (۱۷۸۹) تصریح می کند که «انسان ها آزاد آفریده شده اند و آزاد می مانند و در حقوق برابر هستند. تمایز اجتماعی می تواند براساس مفید بودن عمومی باشد». به همین صورت ماده یک اعلامیه جهانی حقوق بشر که در سال ۱۹۴۶ توسط مجمع عمومی سازمان ملل به تصویب رسید، تاکید می کند که «کلیه موجودات بشری آزاد آفریده شده اند و در کرامت و حقوق برابر هستند».
این مفهوم فردگرایانه حقوق بشر در تقویت نقش فرد در حقوق بین الملل معاصر نیز بسیار موثر بوده است به طوری که امروزه فرد یک موضوع حقوق بین الملل است و نظر حقوقی سنتی که تنها دولت ها را موضوع حقوق بین الملل می دانست دچار چالش شده است. در نتیجه افراد امکان دسترسی به محاکم بین المللی را یافته اند. برای مثال پروتکل اختیاری میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی به افرادی که ادعا می کنند حقوقشان توسط دولت عضو پروتکل نقض شده است این حق را می دهد که به کمیته حقوق بشر شکایت کنند. در سطح منطقه ای نیز می توان به کنوانسیون اروپایی حقوق بشر اشاره کرد که به موجب آن افراد می توانند به کمیسیون اروپایی حقوق بشر شکایت تسلیم کنند. براساس کنوانسیون آمریکایی حقوق بشر قربانیان نقض حقوق بشر می توانند به کمیسیون آمریکایی حقوق بشر شکایت کنند. منشور آفریقایی حقوق بشر و مردم نیز مانند دو سیستم دیگر یک کمیسیون آفریقایی حقوق بشر و مردم را تاسیس کرده است که می تواند شکایات فردی را دریافت و بررسی کند.
دکترین های جهانشمولی بدانگونه که در غرب شکل گرفته اند وجود برداشت های متعدد در خصوص حقوق بشر را رد می کنند. به عنوان مثال دانلی که یکی از بارزترین نظریه پردازان در این زمینه است می گوید«بیشتر سنت های فرهنگی و سیاسی غیرغربی نه تنها واجد کارکرد حقوق بشری نیستند بلکه خود مفهوم حقوق بشر نیز در آنها وجود ندارد. به عنوان یک واقعیت تاریخی مفهوم حقوق بشر یک تولید تمدن مدرن غربی است». این افراد معتقدند حقوق بشر برای جوامع غیرغربی بیگانه است. آن ها می گویند «در جوامع غیرغربی آنچه مهم است وظیفه است نه حقوق» درنتیجه مسائلی از قبیل مذهب، آموزش، بیان و حیات نه بعنوان حقوق بشر بلکه بعنوان وظایف تلقی می شوند.
طرفداران دکترین های جهانشمولی درهمین راستا ایده حقوقی جمعی یا حقوق نسل سوم را کاملا رد می کنند. برای مثال «دانلی» ادعا می کند که حقوق بشر حقوقی هستند که موجودات بشری بخاطر بشر بودن دارا هستند. این بدان معنا است که موضوع حقوق بشر فرد است. بعبارت دیگر حقوق بشر نباید بعنوان حقوق گروههای اجتماعی بلکه بعنوان حقوق فرد تعبیر گردد. دانلی می گوید: «اگرچه جنبه های جمعی مهمی برای کلیه حقوق بشر وجود دارد و هرچند همه افراد تنها بعنوان اعضای گروههای اجتماعی چندنفره زندگی می کنند، اما هریک از حقوق بشر ماهیتا یک حق متعلق به فرد است.»
برطبق این نظریه حقوق جمعی نباید حقوق بشر نامیده شود چرا که این حقوق یک مفهوم غیرصحیح و توهم آمیز را ارائه می کند که می تواند به یک تأکید بیش از حد بر وظایف اجتماعی بینجامد. طرفداران جهانشمولی حقوق جمعی را به عنوان حقوقی خطرناک توصیف می کنند زیرا این حقوق می توانند توسط رژیم های استبدادی برای توجیه رد حقوق بشر و آزادی های فردی مورد استفاده قرارگیرد. مقاومت نظریه جهانشمولی در پذیرش حقوق جمعی از این ایده ناشی می شود که ایده «همبستگی» که منبع این حقوق را تشکیل می دهد از لحاظ حقوقی ایجاد حق نمی کند. برای مثال در مورد حق توسعه که یکی از مهمترین مصادیق حقوق جمعی است دانلی معتقد است که «مسئولیت افراد جهت کمک به یک همنوع و نیاز به عدالت هم درسطح ملی و هم در سطح بین المللی تنها یک تعهد اخلاقی برای تلاش جهت ارتقاء و تشویق توسعه ایجاد می کند نه یک حق توسعه» مدافعین جهانشمولی حقوق بشر همچنین ایده حق برخورداری ازهویت فرهنگی را نیز نفی می کنند.
این عقیده طرفداران جهانشمولی که حقوق بشر یک ابداع غربی است توسط بسیاری از محققین و تاریخ شناسان نقد شده است. این محققین در نوشته های متعدد خود سعی کرده اند اثبات کنند که کلیه جوامع از لحاظ فرهنگی و تاریخی واجد مفاهیم حقوق بشر بوده اند. حقوقدان سنگالی «کبا مبای» درمقاله ای که در مورد حقوق بشر در آفریقا نوشته است تأکید می کند که نه تنها مفاهیم اصلی حقوق بشر و آزادیهای اساسی در آفریقای سنتی وجود داشته بلکه مورد حمایت نیز بوده است. او می نویسد: «آفریقای قبل از استعمار دارای یک سیستم مناسب از حقوق و آزادیها بوده است هرچند که فهرست بندی و تنظیم مشخصی از این حقوق و آزادی ها آنگونه که امروز شناخته و تنظیم شده اند وجود نداشته است.»
به عقیده «کلاود ولچ» استاد علوم سیاسی دانشگاه نیویورک شش حق اساسی بطور گسترده ای در آفریقای سنتی مورد حمایت بوده اند. حق زندگی، حق آموزش، حق آزادی رفت و آمد، حق دادرسی، حق کار و حق شرکت در منافع و تصمیم گیری های جامعه. برخی از محققین آفریقایی معتقدند که آفریقاییان برقراری این حقوق را بخاطر استعمار از دست دادند. این محققین می گویند: «استعمار به سابقه ضعیف حقوق بشر در آفریقا کمک کرده است. حقوق بشر بخشی از حقوق غربی نیست که به آفریقا آورده شده باشد. حکومت استعماری درآفریقا کاملا استبدادی بود و میراث هایش در زمینه حقوق مدنی و سیاسی و امنیت شخصی و دراجرای حقوق قضایی بوضوح غیردمکراتیک بودند.»
خودداری طرفداران دکترین جهانشمولی از پذیرش حقوق جمعی نیز مورد نقد محققین کشورهای درحال توسعه قرار گرفته است. این گروه معتقدند که حقوق همبستگی پاسخی به چالشهای جدیدی است که بشریت با آن روبه رو است. بنابر این شناسایی این حقوق برای بقای بشر اجتناب ناپذیر است. این اعتقاد وجود دارد که حقوق جمعی باید حقوق بشر تلقی شود زیرا «این حقوق به روش خاص خود آنچه را حقوق بشر انجام می دهند انجام می دهد.» مخالفین جهانشمولی اظهار می دارند که هنجارهای حقوق بشر بین الملل معاصر برای جوامع غیر فردگرا نامناسب هستند زیرا این هنجارها حقوق جمعی و وظایف فرد در قبال جامعه را نادیده می گیرند. برای مثال در دیدگاه اسلامی حقوق و وظایف اساساً جدایی ناپذیرند. براساس این نظر فرد یک بخش مجزا از جامعه نیست بلکه جزیی از آنست. در نظریات تعدادی از محققین آفریقایی نیز دیدگاه مشابهی مشاهده می شود. یکی از آفریقاشناسان برجسته فرانسوی می گوید: «زندگی در آفریقا به معنی ترک حق فردبودن، خاص بودن، رقیب بودن، خودخواه بودن، مهاجم بودن و پیروزبودن است.»
می توان گفت که یکی از تفاوت های اساسی بین برداشت های غربی و غیرغربی از حقوق بشر به نقش فرد درجامعه برمی گردد. در دمکراسی های لیبرال دارنده نهایی حقوق فرد بشری است. فرد در یک موقعیت واقعا مقدس قراردارد. یک نگرانی دائمی نسبت به حیثیت فرد، ارزش، استقلال شخصی و مالکیت آن وجود دارد.
غالب دانشمندان مسلمان نسبت به هنجارهای حقوق بشری بین المللی نقد وارد می کنند. آنها معتقدند که این هنجارها با ایجاد عدم تعادل میان حقوق افراد و جامعه با آموزه های اسلامی در خصوص فرد و اجتماع سازگار نیستند. در اندیشه اسلامی علاوه بر منافع فردی مصلحت جمعی نیز حائزاهمیت فراوان است. درمقدمه اعلامیه اسلامی حقوق بشر (اعلامیه قاهره) آمده است «شریعت اسلام» معنویات و ماده را با هم درآمیخت و عقل و قلب را هماهنگ ساخت و میان حقوق و وظایف موازنه بوجود آورد و بین حرمت فرد و مصلحت عمومی تلفیقاتی بوجود آورد و معیارهای قسط را میان طرفهای ذیربط برقرار کرد تا اینکه نه طغیانی باشد و نه زیانی.»
این خط فکری نزد دانشمندان آمریکایی لاتین نیز مشاهده می شود. آنها نیز معتقدند که حقوق فردی پراهمیت تر از حقوق اقتصادی و جمعی نیستند. دانشمندان آمریکای لاتین دیدگاه خود نسبت به حقوق بشر را به تعالیم فیلسوفان اسپانیایی از قبیل آلفونسو ال سابیو و فرانسیسکو و ویکتوریا ربط می دهند که پیش از جنبش روشنگری غربی می زیسته اند و برحقوق جمعی بیش از حقوق فردی تأکید داشتند. بسیاری از رهبران کلیسا در آمریکای لاتین مفهوم فردگرایانه حقوق بشر که عمدتا مبتنی بر سنت آنگلوساکسن است را نسبت به میراث فرهنگی خود بیگانه می دانند.
جوامع آسیایی نیز رهیافت فردگرایانه نسبت به حقوق بشر را رد می کنند. برای مثال دکترین بودایی مفهوم زندگی مبتنی بر خویش یا اگو را رد می کند و بر ماهیت قدسی چیزها تأکید می کند. براساس این دکترین «هدف» یک فرد بودایی روشنگری نه تنها برای خود بلکه برای دیگران است، او همواره به رفاه یا آسایش دیگران می اندیشد.»
دیدگاه های جوامع غیرغربی درخصوص اهمیت حقوق جمعی باعث شده تا انتقادات شدیدی نسبت به هنجارهای بین المللی موجود در زمینه حقوق بشر بعمل آید. بسیاری از این انتقادات متوجه اعلامیه جهانی حقوق بشر شده است به این دلیل که این اعلامیه به حقوق جمعی اشاره ای ندارد. این نکته مورد تأکید قرار گرفته است که حقوق بشر برای اینکه جهانی باشد باید مبتنی بر ارزش هایی باشد که مورد قبول گسترده ترین طیف سنت های فرهنگی باشد. در این راستا ارزش ها و نگرانی های جوامع غیرغربی از جمله حقوق جمعی باید درتعریف حقوق بشر گنجانده شود.
علی بحرینی
منبع : روزنامه کیهان